بریده‌ای از کتاب استانبولچی اثر معصومه صفایی راد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 230

علی‌عباس خوابش برده بود و زینب راه افتاد و گفت در خانه منتظر ما می‌ماند. من ولی باید تا پایان مراسم را می‌دیدم. انگار هنوز برایم روز عاشورا بودن مجلس جا نیفتاده بود. این طور که می‌دیدم عزاداری شب و روز عاشورایشان خیلی بر پایه اشک نبود و کسی روضه مکشوف نمی‌خواند. ... آنچه حالا، بعد از دیدن مراسم شب و روز عاشورای زینبیه می‌توانم بگویم این است که زینبیه نمایشی باشکوه از حضور شیعیان است؛ نمایشی قدرتمند از نظم و جمعیت و وحدت. اعتباری است که سخت به دست آمده و نمی‌خواهند راحت از دست بدهند. آنچه حضورش را بین آن همه شکوه غایب دیدم شور بود. همان چیزی که در دسته کوچک پاکستانی‌ها زنده بود و نفس می کشید.

علی‌عباس خوابش برده بود و زینب راه افتاد و گفت در خانه منتظر ما می‌ماند. من ولی باید تا پایان مراسم را می‌دیدم. انگار هنوز برایم روز عاشورا بودن مجلس جا نیفتاده بود. این طور که می‌دیدم عزاداری شب و روز عاشورایشان خیلی بر پایه اشک نبود و کسی روضه مکشوف نمی‌خواند. ... آنچه حالا، بعد از دیدن مراسم شب و روز عاشورای زینبیه می‌توانم بگویم این است که زینبیه نمایشی باشکوه از حضور شیعیان است؛ نمایشی قدرتمند از نظم و جمعیت و وحدت. اعتباری است که سخت به دست آمده و نمی‌خواهند راحت از دست بدهند. آنچه حضورش را بین آن همه شکوه غایب دیدم شور بود. همان چیزی که در دسته کوچک پاکستانی‌ها زنده بود و نفس می کشید.

51

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.