Bêhzad Muhemmedî

تاریخ عضویت:

شهریور 1401

Bêhzad Muhemmedî

کتابدار بلاگر
@BehzadArtmim

146 دنبال شده

162 دنبال کننده

Hadosar

یادداشت‌ها

نمایش همه
        چیزی در جهان هست که آدم را از خود جدا می‌کند. انگار ایستاده‌ای وسط شلوغ‌ترین خیابان‌ و نگاهت به جماعتی‌ست که با نظم مخصوص خودشان حرکت می‌کنند، اما تو به‌جای همراه شدن، فقط تماشا می‌کنی. نه از سر ناتوانی، بلکه چون دیگر به بیهودگی مسیرها پی برده‌ای.

ماجرا دقیقاً همین‌قدر متضاد است؛ وقتی با شخصیتی مواجه می‌شوی که ظاهرش هر چیزی‌ست جز جدی‌ بودن—شلخته، چاق، بی‌هدف، حتی گاه چندش‌آور—اما ذهنش لایه‌هایی دارد که کمتر کسی انتظارش را دارد. تضادی که شاید نشانه‌ای‌ست از روشنفکری بدون کاربرد؛ جایی که آگاهی، آدم را از زندگی به بیرون پرت می‌کند.

در مواجهه با متنی که خود را طنز جا می‌زند، اما لابه‌لای خنده‌های نیم‌بندش، یک نقد عمیق اجتماعی نهفته، خواننده‌ای که دنبال شوخی و سرخوشی‌ست، احتمالاً ناکام خواهد ماند. با اینکه ژانر کتاب با سلیقه من جور نبود، اما جایی در انتهای مسیر، چیزی برای گفتن داشت.

از میانه‌های مسیر که بگذریم، آن‌جا که شخصیت‌ها بیش از اندازه در حاشیه می‌افتند، ریتم کند می‌شود و حس بی‌هدفی داستان پررنگ‌تر، خستگی سراغ خواننده می‌آید. اما پایان‌بندی کار، بی‌آن‌که نیاز به پیچیدگی داشته باشد، ضربه‌ی نهایی را می‌زند.

بخش‌هایی از داستان به‌قدری آشنا هستند که ناخودآگاه ذهن را می‌برند به زندگی روزمره؛ مثلاً مردی که همسرش فقط منتظر سقوط نهایی‌اش است تا بگوید: "دیدی؟ گفته بودم." این خرده‌روایت‌ها از طنز فاصله می‌گیرند و بدل می‌شوند به لحظاتی که تلخ‌اند، چون واقعی‌اند.

نکته‌ای که در ذهن مانده، شاید این باشد: روشنفکری، اگر فقط در ذهن بماند و راهی به زندگی نداشته باشد، چیزی جز انزوا نمی‌سازد. باید بلد بود با جهان هم‌سطح شد، نه از آن بالا رفت و نه عقب ماند.

در نهایت، اگر ترجمه‌ دقیق‌تری در دسترس بود، شاید تجربه‌ی خواندن هم روان‌تر می‌شد. برخی لغزش‌های زبانی و انتخاب‌های سلیقه‌ای مترجم، ضربه‌ای به درک کامل‌تر اثر زده‌اند. با این حال، کتاب ارزش خوانده شدن را دارد—نه برای خندیدن، بلکه برای فکر کردن.

در پایان لازم است اشاره کنم، امتیاز کمی که برای این کتاب در نظر گرفته‌ام بیشتر به کیفیت ترجمه مربوط می‌شود تا خود اثر.
      

11

        «در باب تسلای خاطر» تلاش می‌کند رنج انسان را از سطح تجربه‌ی شخصی فراتر ببرد و آن را در بستر تاریخ، فرهنگ و اندیشه بررسی کند. نویسنده با انتخاب چهره‌هایی شاخص از دوره‌های مختلف—از ایوب و سیسرون تا هاول و سیسلی ساندرز—تلاش کرده نشان دهد درد، اندوه و بحران اموری همگانی و همیشگی‌اند و مواجهه با آن‌ها نیز به‌همان اندازه متنوع و انسانی است.

نکته‌ی قابل توجه این است که نویسنده به‌جای پرداختن به تجربه‌های روزمره‌ی افراد گمنام، سراغ کسانی رفته که معمولاً در حافظه‌ی جمعی با قدرت، شهرت یا موفقیت شناخته می‌شوند. از این جهت، کتاب نه‌تنها از رنج آن‌ها پرده برمی‌دارد، بلکه تصورات قالبی درباره‌ی این افراد را نیز به چالش می‌کشد. همین انتخاب هوشمندانه باعث می‌شود مخاطب در خلال خواندن، متوجه شود که درد امری نخبه‌کش یا عامی‌ستیز نیست و هر کسی به‌نوعی با آن دست‌به‌گریبان است.

یکی از فصول برجسته‌ی کتاب که چنین رویکردی را به‌خوبی نمایندگی می‌کند، بخش مربوط به کارل مارکس است. روایت زندگی و دغدغه‌های مارکس به‌گونه‌ای ارائه شده که مخاطب را ترغیب می‌کند به سراغ آثار و اندیشه‌های او برود؛ بدون آن‌که نویسنده در دام ساده‌سازی یا اسطوره‌سازی از او بیفتد.

کتاب در رساندن پیام خود موفق عمل می‌کند: اینکه تسلا و تسکین امری یگانه و نسخه‌پذیر نیست. هر فرد به‌شیوه‌ای خاص به صلح درونی می‌رسد—یکی از راه نوشتن، دیگری با سفر، برخی در سکوت یا موسیقی. این نگاه چندلایه و نسبی‌گرایانه به تسلای خاطر، از نقاط قوت ساختاری و محتوایی اثر است.

با این حال، نمی‌توان از ضعف‌های کتاب نیز چشم‌پوشی کرد. برخی فصل‌ها به‌لحاظ حجم و ساختار، بیش از اندازه کش‌دار و توصیفی‌اند و مخاطب را درگیر جزئیاتی می‌کنند که نه کمکی به پیشبرد مضمون می‌کنند و نه تأثیر عاطفی یا فکری خاصی دارند. این مسئله می‌تواند باعث دل‌زدگی برخی مخاطبان شود، به‌ویژه اگر پیش‌زمینه‌ی فلسفی نداشته یا انتظار متنی خوش‌خوان‌تر را داشته باشند.

ترجمه‌ی کتاب روان و بی‌تکلف است. انتخاب واژگان، ساختار جملات و حفظ انسجام معنایی در سراسر متن از کیفیتی برخوردار است که خواندن کتاب را برای فارسی‌زبانان ممکن و قابل پیگیری نگه می‌دارد.

در نهایت، «در باب تسلای خاطر» کتابی است برای آن‌دسته از مخاطبانی که هم با مسئله‌ی رنج انسانی درگیرند و هم تمایل دارند آن را در چارچوبی فلسفی، تاریخی و انسانی تحلیل کنند. اگر از علاقه‌مندان به فلسفه نیستید، این کتاب احتمالاً برایتان کسالت‌آور خواهد بود؛ اما اگر در جست‌وجوی نگاهی ژرف‌تر به مسئله‌ی رنج و تسلا هستید، این اثر می‌تواند نقطه‌ی شروعی جدی باشد.
      

16

        لە نێو وشەکان، وەک دەریاچەیەکی ئارام، ژیانی دێهاتی کوردەواری دەدرەوشێتەوە، کە خەم و خۆشەویستی، سەربەرزی و بەرگەگرتن وەک ژەمەکانی خەونێک پێکەوە گرێدراون. قەڵەمێکی شاعیرانە، بە وردەکارییەکی سەرنجڕاکێش، وێنەیەک دەکێشێت کە دەشت و کێو، زۆپاکەی مەکتەب و چیرۆکەکانی نەنێ لە بەرچاو خوێنەر زیندوو دەکاتەوە. من ئەم کتێبەم بە شەش ڕۆژ خوێندەوە، نەک بە پەلە، بەڵکوو بە خۆشەویستییەکی قووڵ، چونکە نەمدەویست ئەم گەشتە ئەدەبییە زوو کۆتایی بێت. وێنەکانی کتێبەکە ئەوەندە زیندوون کە هەست دەکەی بەیانیان لەگەڵ فەرهاد و شیرین لە کەنار زۆپاکە دانیشتووی، یان لە دەشت و کێوەکان بەدوای بزنە شێتەکەیدا دەگەڕێیت، یان گوێ لە چیرۆکەکانی نەنێ دەگریت کە وەک مۆمیەکی گەرم دڵ ئارام دەکات.
‌
فەرهاد، کەسایەتییەکی سەرەکی، وێنەیەکی پڕ لە غەم و پەژارەیە. لەژێر زڵم و زووری باوک و مامۆستاکانیدا بەرگەی گرت، بەڵام هەرگیز هەوڵی نەدا ناڕەزایەتییەکانی دەرببڕێت. تەنها کاتێک کە کەوتە جێگە و چەند ڕۆژێک هیچی نەخوارد، وەک ناڕەزایەتییەک دەرکەوت، بەڵام ئەمەش نەمایەوە و دووبارە دەستی کرد بە خواردن. نازانم ئایا ترسنۆک بووە یان هیوایەکی نهێنی بە ژیان هەبووە، بەڵام ئەم دوودڵییەی فەرهاد وەک ئاوێنەیەک بوو کە کێشە کۆمەڵایەتییەکانی کوردەواری و سەرکوتکردنی کەسایەتییەکانم پێ پیشان دا. بە جیاوازی لێی، بزنە شێتەکە، کە سیامەندی ئامۆزای فەرهاد بە زوورەملێ ویستی وەک مەڕەکانی دیکە "عاقڵ"ی بکات، سەربەرزانە ژیانی کۆتایی پێهێنا و قەبووڵی زووری نەکرد. فەرهاد، بەڵام، بەرگەی گرت و حەسرەتەکەی بۆ مایەوە.
‌
لە سەرەتای کتێبەکە، هەست دەکەیت تەنها بیرەوەرییەکی سادەی کوڕێکە، بەڵام کەم کەم دەتخاتە نێو جیهانێکی پڕ لە خۆشەویستی و غەم کە لە کۆتاییدا پەنجەیەکی سارد لەسەر دڵت دادەنێت. دوودڵ بووم کە ئایا دەمەوێت چارەنووسی فەرهاد بگۆڕم تا ئەو هەموو تاڵییە نەکێشێت، یان با چیرۆکەکە هەر بەمشێوەیە بمێنێت، چونکە بەمشێوەیە لە مێشکدا دەمێنێتەوە و بەڕاستی جوانییەکی تایبەتی هەیە. شێوازی نووسینەکە وەک شەرابێکی کۆنە، پڕ لە چێژ و سەرنجڕاکێشە، کە هەر دیمەن و هەستێک وەک ئەوەی لەبەردەستتدا بێت، دەکاتە زیندوو.
‌
بە بڕوای من، کوردەکان دەتوانن چێژێکی قووڵتر لەم کتێبە وەربگرن چونکە جوانییەکەی لە نێو وشە و کولتووری کوردییدا شیناوەتەوە و بە پێی بۆچوونم هیچ وەرگێڕانێک ناتوانێت ئەم جوانییە بە تەواوی بگوازێتەوە. بۆ هەر کوردێک کە دەیەوێت لە نێو ئاوێنەی ژیانی دێهات و کێشە کۆمەڵایەتییەکانیدا خۆی ببینێت، ئەم کتێبە گەنجینەیەکە کە دەبێت بیخوێنێتەوە.
      

6

        با اوج‌گیری تنهایی، گاه آدمی به هر نشانه‌ای از همراهی دل می‌بندد، حتی اگر آن نشانه سایه‌ای ناپایدار از یک رابطه نابرابر باشد. انتخابی که از بیرون رنگ عشق می‌گیرد، اما از درون بیشتر شبیه چنگ زدن در تاریکی است؛ تلاشی برای رام‌کردنِ تنهایی با تسلط، نه با درک.
‌
در آغاز، همه‌چیز به‌سادگیِ یک دل‌باختگی به‌نظر می‌رسد؛ اما هر چه پیش‌تر می‌رویم، چهره‌ی واقعی این دل‌سپردگی آشکارتر می‌شود: نه عشقی بالغ، که اغوا شدن توسط امکان سلطه بر دختری جوان، بی‌پناه، و در نگاه راوی، «قابل شکل دادن». توازن قدرت از همان ابتدا به‌هم خورده است.
‌
شخصیت زن داستان، گرچه در روایت در حاشیه است، اما حضوری واقعی دارد؛ نه صرفاً تصویری ذهنی در خیال راوی. او انتخاب نکرده تنها باشد، بلکه تقدیر زندگی، او را در این مسیر انداخته. برعکس راوی که تنهایی‌اش شکلی خودخواسته دارد، یا شاید زمانی داشته، اما حالا چون زنجیری به پایش افتاده است و گمان می‌برد این دختر جوان می‌تواند راه رهایی‌اش باشد.
‌
جالب‌تر از همه، گفت‌وگوهای درونی مرد است. بی‌پرده، با نگاهی بی‌رحم به خود، بارها ضعف‌هایش را مرور می‌کند. اعتراف می‌کند، تحلیل می‌کند، و گاه حتی با خود درگیر می‌شود. اما در لایه‌هایی دیگر، همچنان در حال توجیه است؛ نه برای ما، که برای خودش. میان صداقت و خودفریبی، در رفت‌وآمدی دردناک است.
‌
و در نهایت، آن‌چه می‌ماند، سکوت میان دو تنهایی‌ست. تنهایی‌هایی از دو جنس متفاوت؛ و ناتوانی در پُل زدن میان آن‌ها.
‌
در حاشیه‌ای فراتر از محتوا، باید به ترجمه روان و دقیق اثر اشاره کرد که بدون هیچ‌گونه لغزش یا نارسایی، متن را به خوبی به فارسی منتقل کرده است. با این حال، جای تأسف است که صفحه‌آرایی کتاب درخور کیفیت ترجمه و اعتبار ناشر نیست؛ چیدمان متن تراز نیست و سطرها در بسیاری از صفحات کوتاه و بلند شده‌اند. این بی‌نظمی در ترکیب‌بندی سطرها، ظاهر صفحه را ناهماهنگ کرده و تمرکز خواننده را بر متن کاهش می‌دهد. جای تعجب است که ناشری با این سطح از اعتبار، چنین ضعف آشکاری را در طراحی صفحه نادیده گرفته باشد.
‌
آن‌چه از امتیاز این کتاب کاسته، نه ترجمه یا محتوای آن، بلکه ضعف غیرقابل‌چشم‌پوشی در صفحه‌آرایی‌ست.
      

29

        تحرک، یکی از پایه‌های اساسی حفظ سلامت جسم و روان است که در زندگی مدرن اغلب به حاشیه رانده شده است. در این اثر، تلاش شده تا با نگاهی چندبُعدی به موضوع بی‌تحرکی پرداخته شود و تأثیر آن نه‌تنها بر بدن، بلکه بر ذهن، احساسات، خلاقیت و کیفیت کلی زندگی بررسی گردد. یکی از دیدگاه‌های جالبی که در متن به آن اشاره شده این است که استراحت صرفاً به معنای خوابیدن یا بی‌تحرکی مطلق نیست؛ بلکه فعالیت‌هایی مانند کوهنوردی، باغبانی یا نواختن ساز، هرچند پرانرژی و گاه سخت به نظر برسند، در صورتی که ذهن را از تنش‌ها و دغدغه‌های روزمره دور کنند، می‌توانند مصداقی از استراحت واقعی باشند.
‌
نکته‌ قابل توجه دیگر، پرداختن به مسئله‌ی تنفس از راه بینی است؛ موضوعی که در نگاه اول ممکن است پیش‌پا‌افتاده یا بدیهی به نظر برسد، اما در این کتاب با تکیه بر شواهد و توضیحات علمی، به عنوان ابزاری مهم برای مدیریت استرس، تمرکز و آرام‌سازی ذهن معرفی می‌شود.

در کنار این موارد، کتاب به طیفی از موضوعات دیگر نیز می‌پردازد که هر یک از زاویه‌ای خاص، ابعاد پنهان یا کمترشناخته‌شده‌ی بی‌تحرکی را روشن می‌سازند. از نقش تحرک در فرآیندهای شناختی و خلاقیت گرفته تا تأثیر حرکات کوچک و حتی رقص بر احساس تعلق و بهبود روحیه، مطالبی در متن آمده که می‌تواند برای خواننده، آگاهی‌افزا و در عین حال تأمل‌برانگیز باشد.
‌
بااین‌حال، در شیوه‌ی ارائه مطالب، گاهی با طولانی‌گویی و تکرار مواجه‌ایم که ممکن است انسجام متن را کاهش دهد یا خواننده را از پیگیری یک‌دست مفاهیم بازدارد. برخی فصل‌ها می‌توانستند فشرده‌تر و هدفمندتر نوشته شوند تا پیام‌ها با سرعت و وضوح بیشتری به مخاطب منتقل گردد. با وجود این، آنچه کتاب ارائه می‌دهد مجموعه‌ای از نکات است که می‌تواند برای مخاطبانی با سبک زندگی کم‌تحرک، یا کسانی که به دنبال بازنگری در تعریف سلامت و فعالیت بدنی هستند، الهام‌بخش باشد.
      

33

        از همان ابتدای کتاب، روشن است که نویسنده نمی‌خواهد دلداری بدهد یا واقعیت را بزک کند. او از جهانی می‌گوید که رنج، جزء لاینفک آن است و انسان نه برای لذت، که برای کشیدن بار این رنج پا به آن گذاشته است. برخلاف آن‌چه ممکن است در نگاه اول بدبینانه به نظر برسد، این نگاه برای من واقع‌گرایانه بود؛ نوعی روبه‌رو شدن با حقیقت زندگی به همان شکلی که هست، نه آن‌طور که دوست داریم باشد.
‌
در یکی از استعاره‌های زیبای کتاب، شوپنهاور انسان را به آب تشبیه می‌کند: همان‌گونه که آب تنها در صورت وجود شرایط مناسب می‌تواند به موج، قطره یا بخار تبدیل شود، انسان نیز تنها زمانی قادر است به خواسته‌ها و رویاهایش جامه‌ی عمل بپوشاند که محیط و زمینه‌ی مناسب برایش فراهم باشد. این نگاه، هم فروتنانه است و هم عمیقاً واقع‌گرایانه.
‌
از همه‌ تأمل‌برانگیزتر، اشارات نویسنده به دوران پیری بود. نکاتی را درباره‌ی این مرحله‌ی زندگی مطرح می‌کند که شاید حتی بسیاری از کسانی که آن را از سر گذرانده‌اند نیز هرگز به آن نیندیشیده‌اند. برای من، خواندن این بخش‌ها نگاه تازه‌ای به پیری داد؛ اینکه چگونه می‌توان با درک درست‌تر از این دوره، با آن آگاهانه‌تر و پذیراتر روبه‌رو شد.
‌
با این‌حال، ترجمه‌ی کتاب در برخی بخش‌ها آزاردهنده بود. جملاتی در آن بود که به جای آن‌که عمق مفاهیم را برسانند، درگیر پیچیدگی‌های زبانی و واژه‌سازی‌های نامأنوس بودند. برای نمونه، جمله‌ای مانند: «پس اکنون که فهمِ بی‌نهایت مهم ویران‌ناپذیریِ سرشت راستین‌مان به‌وسیله‌ی مرگ یکسره بر تمایز میان پدیدار و شئ فی‌نفسه استوار است»، به‌جای آن‌که روشنگر باشد، خواننده را سردرگم می‌کند. احساس من این بود که می‌شد با نثری روان‌تر، همان معنا را منتقل کرد؛ بی‌آن‌که به دقت مفهومی لطمه‌ای بخورد.

در مجموع، هنر زنده ماندن کتابی است که برخلاف عنوان ساده‌اش، مواجهه‌ای عمیق با مفاهیم بنیادین زندگی است؛ کتابی که به‌جای وعده‌ی خوشبختی، ما را برای تاب‌آوردن آماده می‌کند.

‌
امتیاز پایین صرفاً به ضعف ترجمه بازمی‌گردد، نه به ارزش محتوای آن.
      

40

        گاهی تنها چیزی که یک آدم نیاز دارد، شنیده‌شدن است، نه اصلاح‌شدن.
‌
در مواجهه با اندوه، خشم یا اضطراب دیگران، اغلب بی‌قرار می‌شویم؛ سریع دنبال راه‌حل می‌گردیم، جمله‌های آماده‌مان را تحویل می‌دهیم: «درست میشه»، «خیلیا وضعشون از تو بدتره». اما این حرف‌ها بیشتر برای آرام کردن خودمان است، نه کمک به دیگری.
کتاب دیدن در تاریکی تلاش می‌کند ما را از این عادت نجات دهد. می‌گوید: این احساسات، بیماری نیستند؛ بخشی از انسان بودن‌اند. باید آن‌ها را دید، به رسمیت شناخت، حتی اگر تلخ باشند. خشم، سوگ، افسردگی و اضطراب را نباید پنهان کرد یا سرکوب کرد، بلکه می‌شود آن‌ها را به زبان، تصویر، حرکت یا اثر تبدیل کرد—به چیزی زنده و صادق.
اما پرسش اینجاست: اگر کسی در میانهٔ یک فروپاشی روانی باشد، واقعاً می‌تواند صرفاً با «بیان احساسات» از بحران عبور کند؟ کسی که افسردگی‌اش تا مرز خودکشی رفته، یا با اضطراب شدید زندگی می‌کند، به چیزی فراتر از نوشتن یا فریاد زدن نیاز دارد.
در بخش‌هایی از کتاب، نویسنده با ایدهٔ درمان پزشکی یا روان‌درمانی فاصله می‌گیرد. گرچه اشاره‌هایی به «نیاز به کمک» دارد، اما کلیت لحن، تأکیدی ایده‌آلیستی بر بروز احساسات است، نه مداخلهٔ تخصصی. اینجاست که مرز میان فلسفه و واقعیت را احساس می‌کنم.
دیدن در تاریکی ارزشمند است، چون ما را از قضاوت‌گری درباره رنج نجات می‌دهد، اما کافی نیست. پذیرش، آغاز است؛ برای ادامه، گاهی باید کمک خواست، درمان شد، یا فقط دست کسی را گرفت که راه را بلدتر است.‌
      

12

        این دومین نمایشنامه‌ای بود که خواندم؛ اولینش «اتللو»ی شکسپیر بود. پس از خواندن این دو اثر، به این نتیجه رسیدم که به‌طور کلی با سبک نمایشنامه‌نویسی ارتباط برقرار نمی‌کنم. ساختار خاص نمایشنامه‌ها، تمرکز بر دیالوگ‌ها و کمبود توصیفات محیطی باعث می‌شود برایم چندان لذت‌بخش نباشند. من از داستان‌ها بیشتر به‌خاطر جزئیات و توصیفات عمیق‌شان لذت می‌برم، اما نمایشنامه‌ها به دیالوگ‌ها و کشمکش‌های سریع وابسته‌اند. به همین دلیل، هنگام خواندن نمایشنامه‌ها احساس می‌کنم از فضای داستان کمی فاصله دارم. با این حال، تصمیم دارم هرازگاهی یک نمایشنامه‌ی شناخته‌شده بخوانم؛ شاید به‌مرور این قالب برایم گیراتر شود.
‌‌
«باغ آلبالو»ی چخوف از نظر داستانی برایم جذاب بود. روایت زندگی افرادی که به گذشته‌شان چسبیده‌اند و در برابر تغییر مقاومت می‌کنند، موضوعی بود که می‌توانستم با آن همراه شوم. ترجمه‌ی پرویز شهدی هم روان و خوش‌خوان بود و خواندن متن را آسان‌تر می‌کرد. با وجود این، چون اثر به‌صورت نمایشنامه نوشته شده بود، خواندنش برایم دشوار بود. هرچند نمایشنامه‌ها بخش مهمی از ادبیات هستند، نتوانستم با این قالب ارتباط عمیقی برقرار کنم و تجربه‌ی خواندنش چندان برایم رضایت‌بخش نبود.
      

10

        کسی را می‌بینید که نمی‌شناسید و ناگهان عاشقش می‌شوید. با اصرار، خود را به رابطه‌ای می‌کشانید، اما به‌تدریج درمی‌یابید که او گرفتار پیچیدگی‌های شخصیتی یا روابط دیگری است که تحمل‌شان برای شما دشوار می‌شود. بااین‌حال، وابستگی شدیدی که در شما شکل گرفته، ترک این رابطه را غیرممکن می‌کند. پیش از این، شما زندگی روزمره‌تان را در تنهایی می‌گذراندید، بدون اینکه جای خالی کسی را احساس کنید. اما این رابطه چنان زندگی‌تان را از مسیر خود خارج می‌کند که بازگشت به روزهای پیشین تقریبا غیرممکن به نظر می‌رسد. در نهایت، شما می‌مانید و تنهایی‌تان، در جهانی که دیگر آن شخص در آن وجود ندارد.

اگر داستان‌هایی را می‌پسندید که عشق را با پرسش‌های فلسفی و روان‌شناختی درهم می‌آمیزند، این روایت می‌تواند برای شما خواندنی باشد. کندوکاو در روابط انسانی و زوایای پنهان ذهن، این اثر را به گزینه‌ای درخور برای خوانندگان این سبک تبدیل می‌کند.
‌
به دلیل رفتارهای نابالغ و افراطی خوان پابلو کاستل که بخش زیادی از داستان را دربر گرفته و با سلیقه من سازگار نبود، امتیاز کمتری به این اثر دادم.
      

8

        افرادی که به انجام تمرینات عملی در جلسات مشاوره تمایلی ندارند، نمی‌توانند به‌راحتی با محتوای این اثر ارتباط برقرار کنند. این کتاب بر مجموعه‌ای از تمرینات متمرکز است که خواننده باید آن‌ها را انجام دهد تا به درک بهتری از مسائل خود برسد. بدون انجام این تمرینات، مطالعه کتاب صرفاً به آگاهی از وجود برخی مشکلات شخصی محدود می‌شود که مانع زندگی راحت‌تر هستند.
‌
اجرای تمرینات کتاب بدون همراهی یک روانشناس یا روان‌درمانگر ممکن است دشوار باشد. این تمرینات به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که برای کشف ریشه مشکلات به راهنمایی حرفه‌ای نیاز دارند، و بدون چنین حمایتی، دستیابی به نتایج مورد انتظار کتاب چالش‌برانگیز خواهد بود. به همین دلیل، افراد عادی ممکن است نتوانند به‌خوبی از محتوای آن استفاده کنند.
‌
با این حال، این کتاب برای روان‌درمانگران و افرادی که در حوزه روانشناسی و مشاوره فعالیت می‌کنند، می‌تواند کاربردی باشد. نه به‌عنوان منبعی تخصصی یا جامع، بلکه به‌عنوان اثری که مطالعه آن اطلاعات مفیدی ارائه می‌دهد و می‌تواند مکمل دانش حرفه‌ای باشد.
      

11

        بسیاری از مردم، وقتی سخن از جنگ میان کشورها به میان می‌آید، آن را پایانی ساده می‌پندارند و می‌گویند شاید بهتر باشد جنگی دربگیرد و با مرگ، از رنج‌هایشان رها شوند. تصورشان از جنگ، اغلب به انفجار بمبی در نزدیکی خانه‌شان و پایان سریع زندگی خلاصه می‌شود. اما واقعیت جنگ، چهره‌ای دیگر نیز دارد که کمتر کسی آن را دیده یا از عمق آن آگاه است—چهره‌ای که فراتر از مرگ، به زخم‌های ماندگار و آوارگی پس از آن می‌پردازد.
‌
کتاب "روز رهایی" روایتی است از زندگی کسانی که پس از جنگ، گویی مردگانی هستند که هنوز راه می‌روند. این اثر، تنها یک روز از زندگی شخصیت اصلی را در ۲۲۰ صفحه به تصویر می‌کشد و با ظرافت، ذهنیت او را در این بازه کوتاه کاوش می‌کند. نویسنده با مهارت توانسته تأثیرات جنگ را بر روابط خانوادگی، شخصی، و روح و روان انسان‌ها نشان دهد و در عین حال، قوانین حاکم بر جهان را به چالش بکشد، بی‌آنکه خواننده احساس خستگی کند یا از پیگیری روایت بازبماند.
‌
آنچه بیش از همه توجهم را جلب کرد، توانایی نویسنده در خلق چنین روایتی است. او نه‌تنها توانسته یک روز را با این عمق و جزئیات به تصویر بکشد، بلکه با نگاهی دقیق، زوایای پنهان تأثیرات جنگ را آشکار کرده است. این نگاه متفاوت به تبعات جنگ و شیوه روایت نویسنده، که هم تأمل‌برانگیز است و هم گیرا، برایم بسیار جذاب بود.
      

25

        چند روز پیش، حوالی ساعت سه بعدازظهر، از محل کار برمی‌گشتم که در تقاطع خیابان انقلاب و منیری جاوید، جلوی بانک تجارت، چشمم به دستفروش‌های کتاب افتاد. تعداد زیادی کتاب را بدون هیچ نظم خاصی کنار خیابان روی هم ریخته بودند، مثل لباس‌های تک‌سایز و ارزان‌قیمت که فروشگاه‌ها گوشه‌ای می‌گذارند. من همیشه عادت دارم نگاهی به این کتاب‌ها بیندازم، چون گاهی میان آن‌ها کتاب‌های خوبی پیدا می‌شود و تجربه نشان داده که این نگاه انداختن معمولاً بی‌نتیجه نیست.
‌‌
آن روز، میان انبوه کتاب‌ها، ناگهان چشمم به کتابی افتاد با عنوان "لذتی که حرفش بود". یک هفته پیش نسخه تازه‌چاپ‌شده این کتاب را خریده بودم، ولی هنوز نخوانده بودمش. دیدن آن در میان کتاب‌های دستفروش‌ها، ذهنیت منفی‌ای در من شکل داد: به نظرم آمد کتاب احتمالاً ارزش چندانی ندارد که به چنین سرنوشتی دچار شده است. در آن لحظه از خریدش پشیمان شدم و با خودم فکر کردم ای کاش در انتخاب کتاب دقت بیشتری کرده بودم و آن را نمی‌خریدم.
‌‌
امروز که خواندن کتاب را تمام کردم، نظرم کاملاً تغییر کرد. این کتاب شامل شش تک‌نگاری درباره موضوعات مختلف است، از خیال و سکوت گرفته تا لذت و ترس. نویسنده طوری از تجربه‌ها و خاطراتش می‌گوید که انگار کنار خواننده نشسته و با او گپ می‌زند—روایتی صمیمی و روان که باعث می‌شود خواندنش دلپذیر باشد. نگاه دقیق نویسنده و زاویه دید او به مسائل روزمره، همراه با لایه‌ای از تفکر فلسفی در هر تک‌نگاری، برایم جالب بود.
      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.