Bêhzad Muhemmedî

تاریخ عضویت:

شهریور 1401

Bêhzad Muhemmedî

کتابدار
@BehzadArtmim

136 دنبال شده

139 دنبال کننده

Hadosar

یادداشت‌ها

نمایش همه
Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

2 روز پیش

        از همان ابتدای کتاب، روشن است که نویسنده نمی‌خواهد دلداری بدهد یا واقعیت را بزک کند. او از جهانی می‌گوید که رنج، جزء لاینفک آن است و انسان نه برای لذت، که برای کشیدن بار این رنج پا به آن گذاشته است. برخلاف آن‌چه ممکن است در نگاه اول بدبینانه به نظر برسد، این نگاه برای من واقع‌گرایانه بود؛ نوعی روبه‌رو شدن با حقیقت زندگی به همان شکلی که هست، نه آن‌طور که دوست داریم باشد.
‌
در یکی از استعاره‌های زیبای کتاب، شوپنهاور انسان را به آب تشبیه می‌کند: همان‌گونه که آب تنها در صورت وجود شرایط مناسب می‌تواند به موج، قطره یا بخار تبدیل شود، انسان نیز تنها زمانی قادر است به خواسته‌ها و رویاهایش جامه‌ی عمل بپوشاند که محیط و زمینه‌ی مناسب برایش فراهم باشد. این نگاه، هم فروتنانه است و هم عمیقاً واقع‌گرایانه.
‌
از همه‌ تأمل‌برانگیزتر، اشارات نویسنده به دوران پیری بود. نکاتی را درباره‌ی این مرحله‌ی زندگی مطرح می‌کند که شاید حتی بسیاری از کسانی که آن را از سر گذرانده‌اند نیز هرگز به آن نیندیشیده‌اند. برای من، خواندن این بخش‌ها نگاه تازه‌ای به پیری داد؛ اینکه چگونه می‌توان با درک درست‌تر از این دوره، با آن آگاهانه‌تر و پذیراتر روبه‌رو شد.
‌
با این‌حال، ترجمه‌ی کتاب در برخی بخش‌ها آزاردهنده بود. جملاتی در آن بود که به جای آن‌که عمق مفاهیم را برسانند، درگیر پیچیدگی‌های زبانی و واژه‌سازی‌های نامأنوس بودند. برای نمونه، جمله‌ای مانند: «پس اکنون که فهمِ بی‌نهایت مهم ویران‌ناپذیریِ سرشت راستین‌مان به‌وسیله‌ی مرگ یکسره بر تمایز میان پدیدار و شئ فی‌نفسه استوار است»، به‌جای آن‌که روشنگر باشد، خواننده را سردرگم می‌کند. احساس من این بود که می‌شد با نثری روان‌تر، همان معنا را منتقل کرد؛ بی‌آن‌که به دقت مفهومی لطمه‌ای بخورد.

در مجموع، هنر زنده ماندن کتابی است که برخلاف عنوان ساده‌اش، مواجهه‌ای عمیق با مفاهیم بنیادین زندگی است؛ کتابی که به‌جای وعده‌ی خوشبختی، ما را برای تاب‌آوردن آماده می‌کند.

‌
امتیاز پایین صرفاً به ضعف ترجمه بازمی‌گردد، نه به ارزش محتوای آن.
      

32

Bêhzad Muhemmedî

Bêhzad Muhemmedî

4 روز پیش

        گاهی تنها چیزی که یک آدم نیاز دارد، شنیده‌شدن است، نه اصلاح‌شدن.
‌
در مواجهه با اندوه، خشم یا اضطراب دیگران، اغلب بی‌قرار می‌شویم؛ سریع دنبال راه‌حل می‌گردیم، جمله‌های آماده‌مان را تحویل می‌دهیم: «درست میشه»، «خیلیا وضعشون از تو بدتره». اما این حرف‌ها بیشتر برای آرام کردن خودمان است، نه کمک به دیگری.
کتاب دیدن در تاریکی تلاش می‌کند ما را از این عادت نجات دهد. می‌گوید: این احساسات، بیماری نیستند؛ بخشی از انسان بودن‌اند. باید آن‌ها را دید، به رسمیت شناخت، حتی اگر تلخ باشند. خشم، سوگ، افسردگی و اضطراب را نباید پنهان کرد یا سرکوب کرد، بلکه می‌شود آن‌ها را به زبان، تصویر، حرکت یا اثر تبدیل کرد—به چیزی زنده و صادق.
اما پرسش اینجاست: اگر کسی در میانهٔ یک فروپاشی روانی باشد، واقعاً می‌تواند صرفاً با «بیان احساسات» از بحران عبور کند؟ کسی که افسردگی‌اش تا مرز خودکشی رفته، یا با اضطراب شدید زندگی می‌کند، به چیزی فراتر از نوشتن یا فریاد زدن نیاز دارد.
در بخش‌هایی از کتاب، نویسنده با ایدهٔ درمان پزشکی یا روان‌درمانی فاصله می‌گیرد. گرچه اشاره‌هایی به «نیاز به کمک» دارد، اما کلیت لحن، تأکیدی ایده‌آلیستی بر بروز احساسات است، نه مداخلهٔ تخصصی. اینجاست که مرز میان فلسفه و واقعیت را احساس می‌کنم.
دیدن در تاریکی ارزشمند است، چون ما را از قضاوت‌گری درباره رنج نجات می‌دهد، اما کافی نیست. پذیرش، آغاز است؛ برای ادامه، گاهی باید کمک خواست، درمان شد، یا فقط دست کسی را گرفت که راه را بلدتر است.‌
      

6

        این دومین نمایشنامه‌ای بود که خواندم؛ اولینش «اتللو»ی شکسپیر بود. پس از خواندن این دو اثر، به این نتیجه رسیدم که به‌طور کلی با سبک نمایشنامه‌نویسی ارتباط برقرار نمی‌کنم. ساختار خاص نمایشنامه‌ها، تمرکز بر دیالوگ‌ها و کمبود توصیفات محیطی باعث می‌شود برایم چندان لذت‌بخش نباشند. من از داستان‌ها بیشتر به‌خاطر جزئیات و توصیفات عمیق‌شان لذت می‌برم، اما نمایشنامه‌ها به دیالوگ‌ها و کشمکش‌های سریع وابسته‌اند. به همین دلیل، هنگام خواندن نمایشنامه‌ها احساس می‌کنم از فضای داستان کمی فاصله دارم. با این حال، تصمیم دارم هرازگاهی یک نمایشنامه‌ی شناخته‌شده بخوانم؛ شاید به‌مرور این قالب برایم گیراتر شود.
‌‌
«باغ آلبالو»ی چخوف از نظر داستانی برایم جذاب بود. روایت زندگی افرادی که به گذشته‌شان چسبیده‌اند و در برابر تغییر مقاومت می‌کنند، موضوعی بود که می‌توانستم با آن همراه شوم. ترجمه‌ی پرویز شهدی هم روان و خوش‌خوان بود و خواندن متن را آسان‌تر می‌کرد. با وجود این، چون اثر به‌صورت نمایشنامه نوشته شده بود، خواندنش برایم دشوار بود. هرچند نمایشنامه‌ها بخش مهمی از ادبیات هستند، نتوانستم با این قالب ارتباط عمیقی برقرار کنم و تجربه‌ی خواندنش چندان برایم رضایت‌بخش نبود.
      

7

        کسی را می‌بینید که نمی‌شناسید و ناگهان عاشقش می‌شوید. با اصرار، خود را به رابطه‌ای می‌کشانید، اما به‌تدریج درمی‌یابید که او گرفتار پیچیدگی‌های شخصیتی یا روابط دیگری است که تحمل‌شان برای شما دشوار می‌شود. بااین‌حال، وابستگی شدیدی که در شما شکل گرفته، ترک این رابطه را غیرممکن می‌کند. پیش از این، شما زندگی روزمره‌تان را در تنهایی می‌گذراندید، بدون اینکه جای خالی کسی را احساس کنید. اما این رابطه چنان زندگی‌تان را از مسیر خود خارج می‌کند که بازگشت به روزهای پیشین تقریبا غیرممکن به نظر می‌رسد. در نهایت، شما می‌مانید و تنهایی‌تان، در جهانی که دیگر آن شخص در آن وجود ندارد.

اگر داستان‌هایی را می‌پسندید که عشق را با پرسش‌های فلسفی و روان‌شناختی درهم می‌آمیزند، این روایت می‌تواند برای شما خواندنی باشد. کندوکاو در روابط انسانی و زوایای پنهان ذهن، این اثر را به گزینه‌ای درخور برای خوانندگان این سبک تبدیل می‌کند.
‌
به دلیل رفتارهای نابالغ و افراطی خوان پابلو کاستل که بخش زیادی از داستان را دربر گرفته و با سلیقه من سازگار نبود، امتیاز کمتری به این اثر دادم.
      

7

        افرادی که به انجام تمرینات عملی در جلسات مشاوره تمایلی ندارند، نمی‌توانند به‌راحتی با محتوای این اثر ارتباط برقرار کنند. این کتاب بر مجموعه‌ای از تمرینات متمرکز است که خواننده باید آن‌ها را انجام دهد تا به درک بهتری از مسائل خود برسد. بدون انجام این تمرینات، مطالعه کتاب صرفاً به آگاهی از وجود برخی مشکلات شخصی محدود می‌شود که مانع زندگی راحت‌تر هستند.
‌
اجرای تمرینات کتاب بدون همراهی یک روانشناس یا روان‌درمانگر ممکن است دشوار باشد. این تمرینات به‌گونه‌ای طراحی شده‌اند که برای کشف ریشه مشکلات به راهنمایی حرفه‌ای نیاز دارند، و بدون چنین حمایتی، دستیابی به نتایج مورد انتظار کتاب چالش‌برانگیز خواهد بود. به همین دلیل، افراد عادی ممکن است نتوانند به‌خوبی از محتوای آن استفاده کنند.
‌
با این حال، این کتاب برای روان‌درمانگران و افرادی که در حوزه روانشناسی و مشاوره فعالیت می‌کنند، می‌تواند کاربردی باشد. نه به‌عنوان منبعی تخصصی یا جامع، بلکه به‌عنوان اثری که مطالعه آن اطلاعات مفیدی ارائه می‌دهد و می‌تواند مکمل دانش حرفه‌ای باشد.
      

9

        بسیاری از مردم، وقتی سخن از جنگ میان کشورها به میان می‌آید، آن را پایانی ساده می‌پندارند و می‌گویند شاید بهتر باشد جنگی دربگیرد و با مرگ، از رنج‌هایشان رها شوند. تصورشان از جنگ، اغلب به انفجار بمبی در نزدیکی خانه‌شان و پایان سریع زندگی خلاصه می‌شود. اما واقعیت جنگ، چهره‌ای دیگر نیز دارد که کمتر کسی آن را دیده یا از عمق آن آگاه است—چهره‌ای که فراتر از مرگ، به زخم‌های ماندگار و آوارگی پس از آن می‌پردازد.
‌
کتاب "روز رهایی" روایتی است از زندگی کسانی که پس از جنگ، گویی مردگانی هستند که هنوز راه می‌روند. این اثر، تنها یک روز از زندگی شخصیت اصلی را در ۲۲۰ صفحه به تصویر می‌کشد و با ظرافت، ذهنیت او را در این بازه کوتاه کاوش می‌کند. نویسنده با مهارت توانسته تأثیرات جنگ را بر روابط خانوادگی، شخصی، و روح و روان انسان‌ها نشان دهد و در عین حال، قوانین حاکم بر جهان را به چالش بکشد، بی‌آنکه خواننده احساس خستگی کند یا از پیگیری روایت بازبماند.
‌
آنچه بیش از همه توجهم را جلب کرد، توانایی نویسنده در خلق چنین روایتی است. او نه‌تنها توانسته یک روز را با این عمق و جزئیات به تصویر بکشد، بلکه با نگاهی دقیق، زوایای پنهان تأثیرات جنگ را آشکار کرده است. این نگاه متفاوت به تبعات جنگ و شیوه روایت نویسنده، که هم تأمل‌برانگیز است و هم گیرا، برایم بسیار جذاب بود.
      

18

        چند روز پیش، حوالی ساعت سه بعدازظهر، از محل کار برمی‌گشتم که در تقاطع خیابان انقلاب و منیری جاوید، جلوی بانک تجارت، چشمم به دستفروش‌های کتاب افتاد. تعداد زیادی کتاب را بدون هیچ نظم خاصی کنار خیابان روی هم ریخته بودند، مثل لباس‌های تک‌سایز و ارزان‌قیمت که فروشگاه‌ها گوشه‌ای می‌گذارند. من همیشه عادت دارم نگاهی به این کتاب‌ها بیندازم، چون گاهی میان آن‌ها کتاب‌های خوبی پیدا می‌شود و تجربه نشان داده که این نگاه انداختن معمولاً بی‌نتیجه نیست.
‌‌
آن روز، میان انبوه کتاب‌ها، ناگهان چشمم به کتابی افتاد با عنوان "لذتی که حرفش بود". یک هفته پیش نسخه تازه‌چاپ‌شده این کتاب را خریده بودم، ولی هنوز نخوانده بودمش. دیدن آن در میان کتاب‌های دستفروش‌ها، ذهنیت منفی‌ای در من شکل داد: به نظرم آمد کتاب احتمالاً ارزش چندانی ندارد که به چنین سرنوشتی دچار شده است. در آن لحظه از خریدش پشیمان شدم و با خودم فکر کردم ای کاش در انتخاب کتاب دقت بیشتری کرده بودم و آن را نمی‌خریدم.
‌‌
امروز که خواندن کتاب را تمام کردم، نظرم کاملاً تغییر کرد. این کتاب شامل شش تک‌نگاری درباره موضوعات مختلف است، از خیال و سکوت گرفته تا لذت و ترس. نویسنده طوری از تجربه‌ها و خاطراتش می‌گوید که انگار کنار خواننده نشسته و با او گپ می‌زند—روایتی صمیمی و روان که باعث می‌شود خواندنش دلپذیر باشد. نگاه دقیق نویسنده و زاویه دید او به مسائل روزمره، همراه با لایه‌ای از تفکر فلسفی در هر تک‌نگاری، برایم جالب بود.
      

13

        این کتاب قرار بود به این سوال پاسخ بدهد که چرا ما انسان‌ها خودمان را با دیگران مقایسه می‌کنیم و چطور می‌توانیم از این چرخه رقابت و قیاس دوری کنیم. اما در عمل، بیشتر محتوای کتاب به توضیح این موضوع می‌پردازد که ما چون پستاندار هستیم، این رفتارها در ما طبیعی است. نویسنده در طول ۲۰۰ صفحه، بارها به رفتار حیوانات مختلف اشاره می‌کند تا نشان دهد مقایسه و رقابت در طبیعت هم وجود دارد و مغز ما هم به همین شکل عمل می‌کند. این تکرار بیش از حد، بعد از چند فصل، خسته‌کننده می‌شود و به نظرم کتاب می‌توانست با نصف این حجم، همان پیام را منتقل کند.
‌‌
چیزی که بیشتر از همه برایم آزاردهنده بود، تمرکز بیش از حد نویسنده روی رفتار حیوانات بود. در بخش‌های زیادی از کتاب، احساس می‌کردم دارم یک مستند حیات وحش می‌خوانم، نه یک کتاب روان‌شناسی درباره انسان‌ها. این مقایسه‌های مداوم با حیوانات، مثل میمون‌ها یا گرگ‌ها، باعث شد که ارتباطم با موضوع اصلی کم شود. البته یک نکته مثبت کتاب برایم این بود که می‌گفت ما برای عمل کردن ساخته شده‌ایم، نه برای منفعل بودن—ایده‌ای که به نظرم درست و انگیزه‌بخش بود، اما در میان حجم زیاد توضیحات تکراری، این نکته هم گم شد.
‌‌
به نظرم این کتاب می‌توانست خیلی بهتر باشد اگر تمرکز بیشتری روی انسان‌ها داشت. مثلاً نویسنده می‌توانست یک فصل را به توضیح مغز پستانداران اختصاص دهد و بقیه کتاب را به این بپردازد که ما به‌عنوان انسان، در زندگی روزمره چه کارهایی می‌توانیم انجام دهیم تا از چرخه مقایسه و رقابت بیرون بیاییم. راهکارهای ارائه‌شده در چند صفحه پایانی هم چندان روشن و قانع‌کننده نبودند و حس کردم کتاب در این بخش ضعیف عمل کرده. اگر این تغییرات اعمال می‌شد، شاید کتاب به جای ۲۰۰ صفحه، ۷۰ صفحه می‌شد، اما قطعاً اثرگذارتر بود.
      

19

        از همان صفحات اول این رمان، تغییر شخصیت آندریاس پوم من را مجذوب کرد. او که در آغاز داستان یک سرباز وفادار و امیدوار به حکومت است و ایمانی راسخ به خدا دارد، به‌تدریج به مردی ناامید و معترض تبدیل می‌شود. این چرخش تدریجی باورهایش، از ایمان کورکورانه به خشم و سرخوردگی، به‌گونه‌ای روایت شده که خواننده را با خودش همراه می‌کند. انگار با هر صفحه، تکه‌ای از امید آندریاس فرو می‌ریزد و جای آن را تردید و خشم پر می‌کند—تغییری که تا پایان داستان، او را به یک عصیان‌گر واقعی بدل می‌کند.
‌‌
یکی از بخش‌هایی که عمیقاً در ذهنم ماند، جمله‌ای تأمل‌برانگیز از کتاب بود: «کسانی که صرفاً به دنیا می‌آمدند که زندگی را بر کسانی که سر راهشان قرار می‌گرفتند سخت کنند.» این جمله وقتی به ماجرای آندریاس در تراموا اشاره می‌کند، من را به فکر فرو برد. اگر آن مسافر بی‌توجه راه را برای آندریاس باز کرده بود، شاید زندگی این سرباز جانباز این‌قدر سخت نمی‌شد. این لحظه ساده اما تلخ، نشان می‌دهد که گاهی یک رفتار کوچک می‌تواند مسیر زندگی یک انسان را زیر و رو کند و او را به ورطه بدبختی بکشاند—فکری که ساعت‌ها ذهنم را مشغول کرد.
‌‌
فضای زندان و صحنه دادگاه پایانی هم از بخش‌های به‌یادماندنی این رمان بود. توصیف زندان، با تمام تاریکی و سنگینی‌اش، چنان زنده و ملموس است که انگار خودم آنجا بودم. اما صحنه دادگاه پایانی، جایی که آندریاس حرف‌هایش را با صداقت و خشم بیان می‌کند، اوج داستان بود. آن لحظه که او مقابل دادگاه ایستاده و از سرخوردگی‌اش می‌گوید، حس عمیقی از ناراحتی در من برانگیخت. نمی‌توانستم خودم را جای او نگذارم—یک جانباز جنگ که پایش را از دست داده، اما حالا مثل یک گدا در خیابان رها شده و حتی از سوی حکومتی که برایش جنگیده، به ناحق محاکمه می‌شود. این بی‌عدالتی، همدردی زیادی در من ایجاد کرد.
‌‌
این رمان از نظر من هیچ کم و کاستی نداشت. هر صفحه‌اش با دقت و زیبایی نوشته شده و ترجمه روان و دلنشینی که خواندم، لذت مطالعه را دوچندان کرد. داستان آندریاس نه‌تنها من را به فکر فرو برد، بلکه یادآوری تلخی بود از اینکه چطور یک رفتار ساده یا بی‌توجهی یک نظام می‌تواند زندگی انسانی را نابود کند. این کتاب، با روایت قدرتمندش، تا مدت‌ها در ذهنم خواهد ماند.
      

11

        برای خوانندگانی که تازه به مطالعه متون سیاسی روی آورده‌اند، این اثر می‌تواند نقطه شروعی گیرا و تأمل‌برانگیز باشد و آن‌ها را با مفاهیمی آشنا کند که شاید پیش‌تر تنها در حاشیه توجهشان بوده است. نویسنده با تمرکز دقیق بر «دگراندیشان»، این مفهوم را چنان تشریح می‌کند که به‌سختی از ذهن خواننده بیرون می‌رود. پس از مطالعه این اثر، ناخودآگاه خود را در حال کاوش برای یافتن دگراندیشان در پیرامونم دیدم—شاید این کتاب چنین تأثیری بر دیگر خوانندگان نیز بگذارد.
‌
‌یکی از جنبه‌های برجسته کتاب، تأکید بر امکان نافرمانی در سطوح مختلف اجتماعی است. نویسنده استدلال می‌کند که هر فرد، صرف‌نظر از جایگاهش، می‌تواند به شیوه‌ای در برابر ساختار قدرت مقاومت کند: از معلمی که آگاهی انتقادی را در دانش‌آموزانش پرورش می‌دهد، تا کارمندی که از مشارکت در تبلیغات رسمی سر باز می‌زند، یا حتی کاسبی که حضور در رویدادهای حکومتی را نادیده می‌گیرد. این اقدامات به‌ظاهر جزئی، از دید نویسنده، ظرفیت آن را دارند که به‌تدریج بنیان‌های نظام را تضعیف کنند—ایده‌ای که هم ساده و هم عمیقاً چالش‌برانگیز است. در این راستا، مطالعه رمان شهری با میله‌های آهنی اثر مارک پئیر را پیشنهاد می‌کنم که نه‌تنها مکملی جذاب است، بلکه به روشن‌تر شدن این مفاهیم کمک می‌کند.
‌
‌بخش دیگری که شایسته توجه است، تحلیل نویسنده از نظام‌های پساتوتالیتر است. او نشان می‌دهد که این نظام‌ها از منظر بیرونی، منظره‌ای از نظم و عدالت را به نمایش می‌گذارند، اما از درون، شکاف میان ظاهر و واقعیت آشکار می‌شود: فساد، پنهان‌کاری و تناقض‌هایی که تنها از نزدیک قابل درک‌اند. این توصیف برایم انعکاسی از تجربه زیسته بود و به‌خوبی آن را درک کردم.
‌‌
‌با این حال، اثر بدون نقص نیست. در برخی بخش‌ها، استدلال‌ها و توضیحات بیش از حد تفصیلی می‌شوند و برای خواننده‌ای که پیش‌زمینه گسترده‌ای در علوم سیاسی ندارد، ممکن است سنگین و کند به نظر برسند. این ویژگی می‌تواند به‌ویژه برای خوانندگان عادی و غیرمتخصص، مانعی در برابر مطالعه روان ایجاد کند.
      

42

        کتاب «زمین انسان‌ها» اثر آنتوان دو سنت‌اگزوپری، اولین بار در سال ۱۹۳۹ منتشر شد؛ یعنی بیش از هشت دهه پیش. بر اساس آنچه درباره متن اصلی این اثر به زبان فرانسوی خوانده‌ام، نثر آن پیچیده و درک آن تا حدی دشوار است. با این حال، آنچه در تجربه خواندن این کتاب اهمیت دارد، کیفیت ترجمه آن است. من نسخه ترجمه‌شده توسط سروش حبیبی، منتشرشده از سوی نشر نیلوفر، را خواندم و باید بگویم که این ترجمه به‌خوبی همان دشواری و پیچیدگی متن اصلی را منتقل کرده است. اینکه این ویژگی مثبت است یا منفی، بستگی به نگاه خواننده دارد.
‌
در میان کتاب‌هایی که دارم، به دنبال آثار دیگری با ترجمه سروش حبیبی گشتم و چند نمونه را بررسی کردم. متوجه شدم که او در ترجمه‌هایش به شدت وفادار به حال‌وهوا و ساختار متن اصلی باقی می‌ماند و هیچ کاستی در انتقال روح اثر ایجاد نمی‌کند. اما این وفاداری نکته‌ای است که باید به آن توجه کرد: اگر متن اصلی کتابی دشوار و سنگین باشد و مترجمش سروش حبیبی، انتظار نداشته باشید که ترجمه آن را ساده و روان کند. بنابراین، اگر هدف شما صرفاً درک سریع و بی‌دردسر محتوای کتاب است، بهتر است برای آثار پیچیده سراغ ترجمه‌های ایشان نروید و ترجمه‌های روان‌تری را برگزینید.
‌
برای نمونه، چند عبارت از ترجمه این کتاب را مرور کنیم: «ماه به سوی مخرج معبد راه پیمود»، «آن‌ها در کشتنش شتاب نکردند؛ پانزده روز اسیرش داشتند و سپس بازش فروختند»، یا «از نیل گذشته خواهم بود». این عبارات نشان می‌دهند که ترجمه، هرچند دقیق، گاه سنگین و غیرمعمول به نظر می‌رسد و شاید برای همه خوانندگان خوشایند نباشد.
‌
اما خود کتاب «زمین انسان‌ها» اثری ارزشمند است. این روایت، ترکیبی از تجربه‌های واقعی نویسنده به عنوان خلبان، خاطراتش از پروازها و تأملات عمیق فلسفی اوست که بی‌تردید خواندنش را جذاب و تأمل‌برانگیز می‌کند. افسوس، ترجمه‌ای که برگزیدم تجربه‌ام را تحت تأثیر قرار داد. امتیازی که به این کتاب داده‌ام، بیشتر به ترجمه آن مربوط می‌شود، نه محتوای اصلی اثر. این یادداشت را نوشتم تا دیگر خوانندگان با آگاهی بیشتری سراغ این نسخه نروند؛ هرچند خود کتاب، به‌ذات، اثری خواندنی و قابل تأمل است.
      

43

        این مجموعه شامل شش داستان کوتاه است که با اتفاقات غیرمنتظره‌ای مثل سگی که حرف می‌زند یا مردی که نام خود را فراموش می‌کند، خواننده را به خود جلب می‌کند. این ایده‌های خلاقانه در ابتدا کنجکاوی را برمی‌انگیزند، اما پایان‌بندی‌ها اغلب انتظارات را برآورده نمی‌کنند و حس ناتمامی به جا می‌گذارند.از میان داستان‌ها، «سرباز خیالی» و «تجاوز قانونی» بیشتر جلب توجه می‌کنند. «سرباز خیالی» با جزئیات دقیقش فضاسازی موفقی دارد و حس داستان را به‌خوبی منتقل می‌کند. «تجاوز قانونی» هم با موضوعی قابل تأمل درباره روابط انسانی و هنجارهای اجتماعی، نقطه قوت مجموعه است. سایر داستان‌ها اما، با وجود شروع‌های جذاب، در پایان به انسجام مورد انتظار نمی‌رسند.ترجمه اثر روان و قابل درک است ولی استفاده بیش از حد از زبان محاوره‌ای – مانند «اگه» به جای «اگر» یا «تموم» به جای «تمام» – می‌تواند برای خوانندگانی که با فارسی محاوره‌ای آشنا نیستند، مشکل‌ساز باشد. این انتخاب زبانی، هرچند خواندن را ساده‌تر می‌کند، گاهی از استاندارد مورد انتظار در یک متن ادبی فاصله می‌گیرد.در کل، این اثر با ایده‌های تازه‌اش و دو داستان برجسته ارزش بررسی دارد، اما ضعف در پایان‌بندی‌ها و برخی جنبه‌های ترجمه مانع از آن می‌شود که به‌طور کامل رضایت‌بخش باشد. برای علاقه‌مندان به داستان‌های سورئال و موقعیت‌های غیرعادی، گزینه‌ای قابل توجه است، هرچند ممکن است همه را تحت تأثیر قرار ندهد.
      

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.