شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
آریانا سلطانی

آریانا سلطانی

7 ساعت پیش

        تریستان و ایزوت
به جمع آوری و به اهتمام ژوزف بدیه
ترجمه پرویز ناتل خانلری

.

بخشی از کتاب:
"ای سروران، داستان سرایان پیشین، برول و توماس و جناب ایلهارت و استاد گوتفرید این داستان را برای دلدادگان گفته‌اند، نه برای دیگران. با واسطه من از شما درود می‌خواهند. ایشان به همه اندیشناکان و خوشبختان، به همه آرزومندان و ناخرسندان، به همه کسانی که دلشاد یا پریشان‌اند، یعنی به همه دلدادگان درود می‌فرستند. امید است که عاشقان از بی‌وفایی و بیداد و ناکامی و رنج و همه دردهای عشق در این کتاب مایه دلداری بیابند."

ص ۱۳۰-۱۳۱

.
تریستان و ایزوت حماسه‌ای عاشقانه و برخاسته از قرن ۱۲ میلادی است. حماسه‌ای قرن‌ها از قدمت و شرح و آواز و ترانه آن می‌گذرد و همچنان خواندنی است.
در سرزمینی اساطیری، جوانی دلیر به نام تریستان که از کودکی سرنوشتی پرفراز و نشیب را در پیش دارد، پرورده‌ی دربار پادشاه مارک، با مأموریتی سرنوشت‌ساز روبرو می‌شود: همراهی شاهزاده‌خانم ایزوت از سرزمینی دوردست به عنوان عروس آینده‌ی پادشاه. اما تقدیر، خط‌سیر دیگری برای این دو رقم زده بود.
در کشتی‌ای که آنان را به سرزمین مارک می‌برد، اتفاقی شگفت رخ می‌دهد: نوشیدن معجونی جادویی و پر اسرار که قرار نبود برای این دو باشد.

.
.
☀️☀️☀️☀️
در دل ادبیات قرون وسطی، حماسه‌ای رخ می‌نماید که از سینه‌ی افسانه‌های سلتیک برخاسته و در قامت یکی از تراژیک‌ترین داستان‌های عاشقانه‌ی بشریت قد برافراشته است. «تریستان و ایزوت»، این روایت شورانگیز، نه تنها آیینه‌ی تمام‌نمای عشق و تقدیر است، بلکه حلقه‌ی اتصال ادبیات شفاهی برتانیایی[از قول استاد خانلری در مقدمه اثر.] به ادبیات مکتوب فرانسه در سده‌ی دوازدهم میلادی به شمار می‌رود.  

این روایت سترگ، در گذر سده‌ها، به یکی از ستون‌های ادبیات عاشقانه جهان بدل شد. ژرژ دومزیل اشاره می‌کند که چگونه این داستان، بازتابی از کهن‌الگوی «عشق محکوم» در فرهنگ‌های باستانی است. این اثر به نقل از استاد خانلری شباهت‌هایی با ویس و رامین دارد. همچنین جزئیات داستانی اساطیری در شاهنامه فردوسی نیز با این حماسه عاشقانه مشابه است.

ژوزف بدیه، همچون صیادی چیره‌دست، مرواریدهای پراکندهٔ این روایت را از ژرفای متون کهن صید کرد و به گردنبندی بدیع تبدیل نمود.
رولان بارت نیز در «جزئیات عاشقانه» این اثر را نمونه‌ای بارز از «گفتمان عاشقانه» می‌داند.



---  

  
این داستان ریشه در کهن‌الگوهای ایرلندی همچون «دیدار مید و گراین» دارد که نخستین بار **ماری دو فرانس** در سدهی دوازدهم آن را به ادبیات فرانسوی وارد کرد.  
برخلاف روایت‌های عاشقانه متداول قرون وسطی که بر پایه‌ی «عشق نجیبانه» (amour courtois) استوار بودند، تریستان و ایزوت با ارائهی تصویری زمینی و غریزی از عشق، سنت را شکل می‌دهد.  
در سده‌های میانه‌ سده‌ی بیستم، ژوزف بدیه با تلفیق روایت‌های پراکنده‌ی قرون وسطایی، نسخه‌ای منسجم از این داستان خلق کرد که هم وفادار به متن کهن بود و هم برای خوانندهی مدرن جذاب. او در مقدمه‌ی اثرش می‌نویسد: «این داستان، مانند جامی زرین است که نسل‌ها آن را از دستی به دستی سپرده‌اند و من تنها گرد و غبار قرون را از آن زدوده‌ام».  
ترجمه‌ی استاد خانلری زیبا و ستودنی بود و شیرین.  

در پناه خرد

پینوشت: واگنر نیز از روی این اثر، قطعه‌ای هنری نواخته.

---
      

10

Agatha

Agatha

8 ساعت پیش

16

Daydreamer

Daydreamer

11 ساعت پیش

        این واقعا جالبه که هر کتابی از فردریک بکمن خوندم برام طوری بود که به خودم اومدم و دیدم که رفتم توی عمق داستان و دیگه نمی‌تونم بدون ادامه دادن داستان کتاب کنار بزارم.

یکی از نکات جالب از قلم فردیک بکمن توی این کتاب این بود که از ساده ترین و بی اهمیت ترین مسئله، تونست یه فاجعه و مشکل برای روند داستان درست بکنه و با همین مسئله بتونه چندین موارد دیگه رو به هم ربط بده و در نهایت یه روند جالب با یه سری اتفاقات بی ربط و نچندان مهم  رو ایجاد بکنه و با همین چند فاجعه کوچیک و بی ربط تونست هدفش رو از بیان این روایت به خوبی برای مخاطب شفاف کنه.

نویسنده با کمترین اطلاعات از ظاهر کاراکتر ها ( واقعا کمترین اطلاعات ممکن، خودتون باید بخونین تا بفهمین منظورم چیه چون خیلی وقت بود کتابی نخونده بودم که اینقدر نسبت به اطلاعات ظاهری کاراکتر ها بی اهمیت باشه، در این حد بگم که فقط دوتا کاراکتر ما اسمشونو می‌دونیم! ) تونسته بود کاراکتر هارو به طرز فوق العاده ای پردازش بکنه، از اصلی ترین کاراکتر تا فرعی ترین کاراکتر با اینکه هیچ دیتایی از ظاهرشون ندارین، ولی به راحتی میتونین تصورشون کنین و حتی باهاشون اون ارتباط لازم رو بگیرین. جذابیت این نقطه قوت به اینه که کل کتاب شاید ۸۰ صفحه هم نباشه ولی با وجود این قضیه، شما آخر کتاب نسبت به کاراکتری ابهام ندارین. 

همین قضیه برای فضاپردازی هم هست، واقعا کمترین اطلاعات برای خونه لوکاس و حالا اون آپارتمانی که زندگی می‌کرد وجود داره ولی من به شخصه هیچ ابهامی نداشتم و این کمبود دیتا اینقدر در روند و قلم نویسنده به خوبی رفع شده که حتی احساس نیاز به دیتای اضافه ندارین.

یه مورد دیگه هم که برای خودم و هم‌کلاسیام ( چون کتاب رو سر یه کلاس دانشگاه خوندم.) جالب بود، طنز کتاب بود. من واقعا سر یه جاهایی از کتاب خندیدم و کتاب حال و هوام رو واقعا عوض کرد و حتی به هم‌کلاسیام یه جاهایی از کتاب رو نشون دادم اوناهم خندیدن و بریده کتاب هایی که گذاشته بودم براشون جالب بود و حتی یکی از دوستام یکی از اون بریده کتاب هارو استوری کرد. 

به صورت کلی ( بدون در نظر گرفتن علاقه شخصیم نسبت به نویسنده) با توجه به خیلی کوتاه بودن کتاب ( چون من نقد بقیه افراد رو دیدم به نظرم توی انتقاد هاشون این مورد کوتاه بودن رو در نظر نگرفتن.)، من واقعا از کتاب لذت بردم و حالم رو خوب کرد و به نظرم هدف نویسنده از نوشتن این مطلب خیلی قشنگ به خواننده ارائه شد و حتی خود مطلبی که نویسنده می‌خواست بگه به نظرم موضوع جالبی بود و نه مثل روان‌شناسی های زرد بود و نه خیلی بدبینانه بود‌.

پ.ن:درمورد عکس یادداشت هم باید بهتون بگم که شاید باورتون نشه ولی کاملا مرتبط با کتابه و فقط با خوندن کتاب می تونین بفهمین چرا همچین تصویری رو انتخاب کردم:>
      

26

        همانطور که در پشت جلد کتاب آمده در دل روایتی قرار می‌گیرید که به تردیدها و هراس‌های انسان قرن بیستمی دامن می‌زند. 
به دنبال  پاسخ برای مسئله دوبرابر شدن مسافران یک هواپیما و پیامدهای آن، یکبار نخبگان جامعه علمی و انسانی گرد هم می‌آیند و سپس بعد از علنی شدن ماجرا و تبدیل شدن آن به موضوعی عمومی و واکنش دینداران جزم‌اندیش، توده‌ها برابر باورهای خود گمانه‌زنی می‌کنند. 
تردیدها و هراس‌های وجودی انسان را پایانی نیست.
توصیه من اینه که متن اصلی کتاب مطالعه شود. ترجمه اگرچه ترجمه خوبی می‌باشد و من هم به توصیه دوست نازنینم، علی صنعوی، تهیه کردم، اما در مسیر چاپ به ناچار تا حدی ادبیات آن تغییر می‌کند و کار را از اصالت می‌اندازد. ناچاری مترجم قابل درک است. 
یکجا پیشنهاد می‌شود اینترنت آمریکا قطع شود تا موضوع علتی نشود. سپس اشاره می‌شود که اینجا مگر ایران است! روایتی واقعی ولی دردناک در دل این کتاب. 
در بخش دیگری موضع‌گیری نمایندگان ادیان بزرگ را شاهدیم. و در بخشی دیگر شاهد تندروی یک مسیحی و اقدامش برای ترور. این روایت از واکنش مذهبی‌ها در کنار تصمیم رئیس جمهور برای شلیک به هواپیما، گویای آن است که در مواجهه با پدیده‌های جدید و نو و هراس‌های ناشی از آن، ایسم‌های گوناگون نوعا محافظه‌کارانه عمل خواهند کرد. اهمیت در آن است که متوجه باشیم این نقد بنیادگرایی یا محافظه‌کاری صرفا متوجه دینداران نبوده و نیست.
به نظرم موضوع کتاب ظرفیت بحث و گفتگو دارد. 
      

10

N.S

N.S

20 ساعت پیش

        کتاب فضای مبهم و غمگینی داره.
برای من مثل این بود که با خوندن کتاب وارد ذهن راوی شدم. انگار که راوی داره خاطرات و اتفاقات تلخی که براش افتاده رو مرور می کنه، تو ذهنش با خودش و افراد دیگه ای صحبت میکنه، گاهی هم متوجه حال میشه و دوباره تو خاطرات و افکارش غرق میشه و این روند ادامه پیدا میکنه.
همین هم باعث میشه فضا و داستان بسیار مبهم باشه. این طور نیست که یک یا چند نفر یا حتی دانای کل بیاد و یه قصه ای برای شما تعریف بکنه یا یک سری جریاناتی پشت هم اتفاق بیفتن تا اینکه شما رو به یه نتیجه ای برسونن. شما از صفحه اول انگار که دارین ذهن راوی رو می خونین بدون اینکه اطلاعات خاصی راجع به زمان، افراد و اتفاقات داشته باشید. خصوصا صفحات اول اینطوری بودم که الان داره چه اتفاقی میفته؟ داره در مورد چی صحبت میکنه؟ کی رفته؟ کی باید برگرده؟ و قرار هم نیست تا پایان کتاب شما از کل ماجرا و داستان سر دربیارید. اینکه چقدر از داستان رو قراره متوجه بشید بستگی به خودتون داره و اینکه چه چیزایی از لابلای افکار و خاطرات غمگین راوی میکشید بیرون.
لابه لای این افکار حرفای خیلی قشنگی هم زده میشه و کلا متن ادبی و شعرگونه ای هم داشت که من ازش لذت بردم. 
ولی من واقعا معنی بعضی قسمت ها و بعضی جملات رو نمی فهمیدم البته که قطعا نادر ابراهیمی از اون جملات هم منظوری داشته و می خواسته یک چیزی رو بهمون بگه اما خب من نفهمیدم( البته فک کنم فضای مبهم کتاب هم در این نفهمیدنه بی تاثیر نیست)  
این دومین کتابی بود که از نادر ابراهیمی خوندم. اولی چهل نامه کوتاه به همسرم بود. احتمالا انتخاب این کتاب به عنوان دومین کتاب از نادر ابراهیمی اشتباه بود و خلاصه می خوام بگم شما اشتباه منو نکنید و فریب حجم کم کتاب رو نخورید.
      

23

احمدرضا کوکب

احمدرضا کوکب

21 ساعت پیش

        0- من باید درباره این کتاب فکر کنم، خلاصه‌ای از آن به دست بیاورم و کمی هم آن را نقد کنم. در واقع برای ارائه‌ای در یک شنبه که کلا قرار است پانزده دقیقه طول بکشد، می‌خواهم در پنج دقیقه‌اش به این کتاب بپردازم. منظور اینکه نیاز دارم این کتاب را بچلانم و قرار است که از فرصت نوشتن این یادداشت برای این چلاندن استفاده کنم. لذا آنچه می‌خوانید را خودم هم در ذهن ندارم و صرفا قرار است بلند بلند فکر کنم؛ آن هم طولانی!

1- من دلم برای یانیس می‌سوزد. یعنی یک محبت توأمان با دلسوزی برایش دارم. تقریباً برای عموم چپ‌هایی که از ظلم سرمایه‌دای به سطوح آمده اند و نمی‌دانند جز به سوسیالیسم به چه چیز می‌توانند پناه ببرند، چنین حسی دارم. فکر می‌کنم خودش هم میفهمد چپ بودن چیز بیخودی است ولی چون راست بودن خیلی بی‌خودتر است؛ استخوان در گلو و خار در چشم، چپ بودن را انتخاب می‌کند.

2- به این فکر می‌کنم که احتمالا دیگران هم حرف‌هایی شبیه حرف‌های آقای واروفاکیس زده باشند. اما هیچ کدام به اندازه حرف‌های او دیده نمی‌شود. بالاخره ما که نوماکرسیست کم نداریم. یک دلیلش، قلم روایی او است. او رسماً خیلی جاها قصه می‌گوید. هرچند گاهی تماثیلش اتفاقا مطلب را پیچیده می‌کند، اما به هر حال شیرین‌تر از یک تفلسف خشک‌وخالی است.

	3- اول خواستم فصل به فصل، خلاصه‌ای از کتاب بنویسم. ولی دیدم حسش نیست. یا باید آنقدر طولش بدهم که قشنگ حرف معلوم شود که حالش را ندارم، یا باید آنقدر کوتاه بگویم که حتی خودم هم نفهمم چه گفته ام. لذا سعی میکنم سرراست بروم سر اصل مطلب و بگویم این کتاب حرف حسابش چیست و بعد کم کم تا جایی که لازم است، سراغ استدلال‌هایش بروم. ادعای اصلی این است: پلتفرم های دیجیتال بیش از اینکه به اقتصادی سرمایه‌دارانه شباهت داشته باشند، به نوعی فئودالیسم تبدیل شده اند. اگر تمام فئودالیسم را در  «رانت حاصل از طبقه» و تمام سرمایه داری را در «سود حاصل از رقابت» خلاصه کنیم، باید بگوییم که پلتفرم‌ها بیشتر به اولی ملتزم هستند تا دومی. در واقع، پلتفرم های دیجیتال، به واسطه چیزهایی مثل اثرشبکه‌ای، قدرت کلان داده و... یک قدرت انحصاری بزرگ به دست می‌آورند. این از یک طرف. از طرف دیگر، کار آنها واسطه گری است. یعنی محصول خاصی که تولید نمی‌کنند. حتی معمولا چیزی را به مشتریان نمی‌فروشند. فقط وسط می‌ایستند و شیتیل جوش دادن معامله‌شان را بر میدارند. یکی مثل اوبر، شیتیل وصل کردن مسافر به راننده و یکی هم مثل گوگل، شیتیل وصل کردن تبلیغات چی به مخاطب هدفش را. در واقع، پلتفرم‌ها از تولیدکنندگان رانت می‌گیرند. چون اگر تولیدکننده بخواهد واقعا محصولش را بفروشد، ناگزیر از مراجعه به پلتفرم است و جای دیگری نمیتواند با این کیفیت مشتری اش را پیدا کند. ضمن اینکه آنها عملا انحصاری اند. یعنی هیچ کس در حوزه شبکه های اجتماعی نمیتواند با فیس بوک رقابت کند و اگر یکی هم مثل تیک تاک موفق به چنین کاری می‌شود، نه در یک رقابت سرمایه‌دارانه و ارائه محصولی با قیمت بهتر یا کیفیت بالاتر. اصلا اینجا بحث کیفیت و قیمت نیست؛ چون کالایی خرید و فروش نمیشود. این جور گنده شدن های در بازار، بیشتر شبیه به جنگ های دوره فئودالیسم است که ناگهان یکی به دیگری حمله میکرد و زمین هایش را تصرف.

	4- حالا این نظام اقتصادی جدید، چه مزیتی برای صاحبانش دارد؟ صاحبان تیول یا همان پلتفرم ها، چه چیزی دارند که گنده سرمایه‌دارهای اقتصاد سنتی نداشتند؟ نویسنده این طور توضیح میدهد که سرمایه‌ی ابری آنها (همان پلتفرم شان با شبکه گسترده کاربران و کلان داده ای که بر بسترش تولید میشود) اولا رعیت رایگان به اندازه تمام جهان به دستشان داده. در سرمایه داری سنتی، سرمایه از طریق کار کارگر جایگزین میشد. کارگران کار می‌کردند، مزدی کمتر از ارزشی که ایجاد کرده اند دریافت میکردند و از این مازاد ارزش، سرمایه دار میتوانست تجمیع سرمایه کند و ابزار تولیدش را بهبود دهد. اما حالا سرمایه ابری، فقط نیاز به رفتار ما در فضای مجازی دارد. پلتفرم قدرت مند است چون رفتار ما را میشناسد. ما با صرف استفاده از این پلتفرم ها، شناخت بیشتری از خودمان بهشان میدهیم و هی سرمایه ابری صاحب پلتفرم را تقویت می‌کنیم. ثانیا طبقه پرولتاریا جدید شکل گرفته که تقریباً همان فریلنسرها هستند. همه آزاد کاران. از رانندگان تاکسی اینترنتی بگیر، تا کسانی که در AWS آمازون خدمات فریلنسری ارائه میدهند و دیگران.  کمی متن را طولانی میکند ولی دوست دارم اینجا به نظریه رونالد کوز اشاره کنم. کوز از متقدمین اقتصاد نهادی است. او برای پاسخ به این سوال، جایزه نوبل گرفته: چرا سازمان ها شکل میگیرند؟ سوال را کمی دقیق کنم. چرا یک نفر را استخدام میکنیم و به او حقوق میدهیم، وقتی میتوانیم برای هر کار مشخص، قرارداد کوتاه مدت با کسی ببندیم و این کار را هی تکرار کنیم؟ کوز توضیح میدهد که اگر بخواهیم چنین کاری بکنیم، هزینه تبادل مان بسیار بالا میرود. خودتان حساب کنید که هر روز باید سر جذب نیرو و اتمام کارشان، چقدر انرژی صرف شود و خودش یک سازمان میخواهد! لذا می آییم قراداد بلند مدت میندیم، شرح شغل مینویسم، در سازمان جایگاه تعریف میکنیم و خلاصه این مسیر را تا تهش میرویم. حالا کتاب انگار که توضیح میدهد که دیگر نظریه کوز چندان بر واقعیت امروز ما صدق نمیکند؛ چراکه فاوا هزینه تراکنش را آنقدر پایین آورده که بتوان برای کارهای بسیار کوچک، فردی را استخدام کرد و بعد از انجام کار، فرستاد پی کارش. کتاب ادعا میکند که این وضعیت، مزد طبقه جدید کارگر را بسیار کاهش داده است. تفاوت سوم، عدم نیاز به رقابت است همان طور که گفته شد. و چیزهای دیگر که فعلا بگذریم.

	5- اما چه شد که این طور شد؟ همه چیز به مالی شدن سرمایه داری و بعد از آن، بحران 2008 بر میگردد. این برایم جالب بود که هم واروفاکیس و هم سرنیچک، هر دو در توضیح اینکه چه شد پلتفرم های دیجیتال بالا آمده اند، به سیاست پولی خیلی آسان (Quantitative Easing) بعد از 2008 ارجاع میدهند و هر دو هم، تقریباً در توصیف موضوع روایت مشابهی دارند. درباره مالی شدن سرمایه داری که حرف مفصل است و البته جالب که یک کتاب مستقل در این باره دارد که فکر کنم ترجمه نشده. خودم هم نخوانده ام. به هر طریقی، سرمایه داری مالی میشود و همه می افتند توی سوداگری. ارزش بازار سهام های جهان به 750 تریلیون دلار میرسد؛ در حالی که درآمد کل بشر 75 تریلیون تخمین زده میشود! یعنی قیمت سهام شرکت ها، هیچ ربطی به ارزش واقعی آنها ندارد. خب، در 2008 تشت رسوایی این وضعیت، مشخصا در حوزه مسکن به زمین می افتد و بانک ها شروع به ورشکسته شدن میکنند. اما بانک، آخرین سنگر سرمایه داری است. بانک های مرکزی جهان، نرخ بهره را می آورند روی صفر و حتی گاهی کمتر از آن. چرا؟ برای اینکه بانک ها هی وام بدهند و دوباره سرمایه‌گذاری بشود و دوباره ارزش به شرکت ها برگردد و اعتماد مردم شکل بگیرد و این چیزها. خلق پول سنگین. اما وام گیرندگان چنین کاری نمیکنند. چرا؟ چون میبینند واقعیت این است که طبقه کارگر و متوسط، هیچ پولی توی دست و بالش ندارند. فرضا هم اگر سرمایه گذاری کنند و تولید را افزایش بدهند و حتی ارزان کنند، باز هم کمی نیست که بتواند از آنها خرید کند. لذا با وام هایی که میگیرند، سهام شرکت خودشان را میخرند تا قیمتش بالا برود و آخر سال پاداش بیشتری بگیرند. یا ویلا و زمین میخرند و از این جور کارها (اصلا انگار خود ایران است!). حالا ما با این قسمتش خیلی کاری نداریم. نکته این است که نرخ بهره صفر برای هرکه نون و آب نشد، برای پلتفرم ها شد. آنها با این منابع مالی رایگان، سرمایه ابری خود را ساختند. یعنی یک جرم موثر از کاربران را با کد تخفیف و چیزهای دیگر جذب کردند تا شبکه و کلان داده اولیه شکل بگیرد و بیوفتد توی حلقه تقویتی. در واقع پلتفرم ها، هیچ وقت نیاز پیدا نکردند مثل کسب‌وکارهای سنتی جهان سرمایه داری، پول با بهره قرض کنند و نگران پس دادن آن باشند. آنها وام میگرفتند و قسط وام های بدون سودشان را هم با وام های بعدی میدادند و در این حین، سرمایه ابری شان را بالا می آوردند. 

	6- لازم است یک اشاره ای هم به جهان مجازی مطلوب نویسنده هم داشته باشیم. او توضیح میدهد که نسل اول اینترنت، زمین مشاع بود. همه پورتوکل ها رایگان و برای انجام امور اولیه توسعه داده شدند. اما عین حصارکشی انگلستان که با هدف بهره وری انجام شد و نتیجه اش آوارگی و ناگزیری رعیت از کار مزدی بود، پلتفرم ها امدند فضای عمومی اینترنت را حصار کشی کردند و گفتند اگر تاکسی میخواهی، برو توی اوبر، اما اگر میخواهی با دوستت حرف بزنی، برو توی واتساپ و اگر میخواهی کالا بخری، آمازون و الخ. نویسنده از اینترنت مطلوبی حرف میزند که در آن، یک فضای گفت و گو عمومی وجود دارد که فردی اعلام میکند در موقعیت فلان هستند و به تاکسی برای رفتن به فلان جا نیاز دارم. در همان جا که همه در حال مشاهده هستند، هر کس توانایی کمک داشته باشد این کار را میکند و دیگر نیاز به حصارکشی پلتفرمی نیست.

	7- کتاب بیش از این حرف دارد؛ اما اجازه بدهیم بگذرم و کمی نویسنده را نقد کنم. کاری که اصلا برای آن انرژی کافی در این موقع از شب ندارم. مثل همه توصیف های کل گرای مارکسیستی، نویسنده که چون تایپ کردن اسمش خیلی سخت است و مجبورم هربار با همین عنوان نویسنده بهش اشاره کنم، دچار نادیده گرفتن جزئیات مهم شده است. برای اینکه حرفش جذابیت و شفافیت داشته باشد، مطلق حرف میزند. حال آنکه اکثر ایده هایش اینقدر مطلق نیستند. نه درباره مالی شدن سرمایه داری و فرایند که در این یادداشت توضیح ندادمف نه درباره ارزشی که پلتفرم ها خلق میکنند، نه درباره مدلی که شکل گرفتند و نه درباره تقریبا هیچ چیز دیگر! قبل تمام جملات کتاب باید یک «تقریبا» یا «در اکثر موارد» گذاشت! با این وجود، به نظرم خطوط اصلی که دنبال میکند، لااقل بعضی هایشان، خطوط درستی هستند.

	8- بین روایت های مختلفی که از توسعه سرمایه داری هست، من روایت شومپیتری را ترجیح میدهم. یک روایت نوآوری پایه. اگر این طور نگاه کنیم، نتیجه این میشود که پلتفرم ها به وجود آمدند، چون نیاز واقعی در جامعه به آنها وجود داشت و یک عده کارآفرین با نوآوری شان به آن نیاز پاسخ دادند. فیسبوک شکل گرفت چون مردم واقعا توی یک شبکه گسترده بدون هیچ گره مرکزی، گه گیجه میگرفتند که چطور رفقشان را پیدا کنند و با ارسال یک بار یک عکس، همه دوستانشان را در جریان بگذارند. یا نمیشد برای پیدا کردند یک اطلاعات، تمام دامنه های موجود را بالا آورد و مطالعه کرد! باید یک موتور جست وجو، واسط این کار میشد. من روایت نویسنده از رانتی بودن پلتفرم ها را میپذیرم؛ اما انگار او اصلا قصد ندارد به ساید مصرف کنندگان این خدمات نگاهی بیاندازد و ببیند آیا آنها هم منفعتی در این ماجرا دارند یا نه. چطور ممکن است تاکسی های اینترنتی با یک سوم کردن هزینه سفر برای مسافر و افزایش چند برابری مجموع درآمد رانندگان، صرفا یک سری مفت خور رانت بر باشند؟ بله، آنها بدون اینکه در هر واحد خدمت، یعنی هر سفری که راننده میبرد محصولی تولید کنند، پولی دریافت میکنند و راننده و مسافر هم راهی جز مراجعه به یکی از دو سه پلتفرم بزرگ و مسلط بر بازار ندارند. این خیلی شبیه به رانت است. اما مگر رانت چه اشکالی دارد؟ در سود چه چیزی بود که در رانت نبود؟ نوآوری و بهره وری. آیا پلتفرم ها با انحصارشان این دو را از بین برده اند؟ نه تنها نبرده اند بلکه تقویت هم کرده اند. این دیگر خیلی مفصل است. اگر هشت صبح هم بود برایتان نمینوشتم! در مجموع باید بپذیریم که نویسنده وقتی ادعا میکند که پول های کلان بعد از 2008 صرف اتینا شدند و سرمایه گذاری به معنا واقعی آن انجام نشد، حرف دقیقی نمیزند. این همه توسعه و محصول و خدماتی که این شرکت ها در این سال ها دادند و هی هم بهبود دادند و حالا هم به ایستگاه هوش مصنوعی رسیده است، مگر پول نمیخواسته؟ آیا توسعه اینها چیزی است که صرفا با کلان داده جمع شده توسط مردم انجام شده باشد؟ به نظر نمیرسد.

خودم هم نمیدانم چه نوشتم. فردا صبح اگر فرصت شد، اصلاح و تکمیل میکنم.
      

21

        
داستان رستم و سهراب مشهورترین داستان شاهنامه و یکی از غم‌انگیزترین‌هاست. این کتاب خلاصه‌ای از این داستان به نظم و نثر همراه با شرح ابیات ارائه داده. این کتاب از این جهت نسبت به بقیه‌ی کتاب‌ها برای من برجسته بود که در ابتدا در بخشی به نام دیدگاه‌ها، سخنان زیادی رو راجع به شاهنامه و فردوسی از دیگر نویسندگان ایرانی و خارجی آورده بود که بسیار جالب بود. و حتی در ابتدای داستان رستم و سهراب نظراتی راجع به همین داستان آورده، مثلاً از کتاب با کاروان حله‌ی دکتر عبدالحسین زرین‌کوب:


داستان رستم و سهراب از شورانگیز ترین قسمت‌های شاهنامه است. زبونی و درماندگی انسان در برابر سرنوشت (که در این داستان به صورت جنگی بین پدر و پسر بیان شده است) در ادبیات بیشتر ملتهای جهان به همین صورت (یا چیزی شبیه بدان) آمده است. اما هیچ داستانی این مایه شورانگیزی و دلربایی ندارد. عظمت و قدرت هراس‌انگیز سرنوشت که سرانجام پسر را به دست پدر تباه می‌کند و فاجعه‌ی رستم و سهراب را پدید می‌آورد، هیچ جا این اندازه نمایان نیست و از همین روست که بعضی نقادان، این اثر فردوسی را به مثابه یک شاهکار عظیم تلقی کرده‌اند و گاه آن را با بزرگترین تراژدی‌های یونان برابر شمرده‌اند. در حقیقت مقایسه داستان فردوسی با آنچه ماتیو آرنولد (یک شاعر انگلیسی نزدیک به زمان ما) از همین مضمون ساخته است، نشان می‌دهد که آفریدگار رستم در پدید آوردن این داستان تا چه حد به اوج هنر گراییده است.


      

15

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.