بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

زیبا صدایم کن

زیبا صدایم کن

زیبا صدایم کن

فرهاد حسن زاده و 2 نفر دیگر
4.0
68 نفر |
36 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

164

خواهم خواند

51

زیبای کتاب «زیبا صدایم کن» دختر پانزده ساله‌ای است که در موسسه‌ای زیر نظر بهزیستی زندگی می‌کند. مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به سبب بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا در روز تولدش به پدر کمک می‌کند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را می دزد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند. زیبا به زودی از همدستی با پدرش پشیمان می‌شود. پدر تعادل روانی ندارد هر لحظه به حالی درمی‌آید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار جنون و گاهی دچار توهم می‌شود. سرانجام زیبا با همکاری نیروی بیمارستان پدر را بیمارستان برمی‌گرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن می‌گیرد. کتاب «زیبا صدایم کن» برگزیده‌ شورای کتاب کودک و هیجدهمین جشنواره کتاب کانون پرورش فکری در سال ۱۳۹۵ شده است و در فهرست كتاب‌های كلاغ سفید كتابخانه بین‌المللی مونیخ آلمان ۲۰۱۷ و فهرست افتخار دفتر بین المللی كتاب برای نسل جوان ۲۰۱۸ قرار گرفته است. کتاب «زیبا صدایم کن» همچنین به سبب پرداختن به موضوع کودکان بدسرپرست نامزد شورای كتاب كودك برای فهرست كتاب برای كودكان با نیازهای ویژه دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان ۲۰۱۷ بود. کتاب «زیبا صدایم کن» فرهاد حسن زاده به دو زبان انگلیسی و ترکی استانبولی ترجمه شده است.

لیست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

نمایش همه

پست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

یادداشت‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

                کتاب زیبا صدایم کن،کتابی درمود دختری به نام زیبا،دختری که نه پدر و نه مادرش کنارش است،با این حال پدرش به یاد تولد دخترش است و می خواهد دخترش را شاد کند،حتی حاضر می شود از تیمارستان فرار کند،حتی حاضر است،برایش هر کاری بکند تا او شاد شود...
زیبا این را میداند.برای همین به پدرش کمک می کند تا از تیمارستان فرار کند...
عشق پدر و دختر فقط یک جمله نیست...
حتی نمی شود توصیفش را کرد...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            کتاب « زیبا، صدایم کن»، روایت یک زندگی پر فراز و نشیب است که برای خوانندهٔ نوجوان طبقه متوسطی، شاید غریب و غیرِعادی باشد. قصّهٔ زندگی زیبا و پدرش، از خلال روایت یک روزِ با هم‌َ بودنشان و به تدریج از زیر پردهٔ تعلیق‌های هنرمندانهٔ کتاب، مانند تابلویی بدیع برای ما آشکارمی‌شود. ضربهٔ نخست از همان ابتدای کتاب زده می‌شود؛ زیبا نوجوانی پانزده‌ساله است که در پرورشگاه زندگی می‌کند و در روز تولّدش، پدرش از آسایشگاه روانی، به او زنگ می‌زند تا به دیدار او برود و در فرار از آسایشگاه، به او کمک کند تا هر دو بتوانند در روز تولّد زیبا کنارهم باشند و بهترین جشن تولّد را برایش بگیرند. مادرِ زیبا کجاست که او در پرورشگاه زندگی می‌کند؟ چرا گذرِ پدر به آسایشگاه روانی افتاده؟ یک پدر ناخوش‌احوال از نظرِ روحی- روانی، چه‌جور پدری می‌تواند باشد؟ زیبا در این سالهای دوری از پدر چطور روزگار گذرانده؟ این‌ها پرسش‌هایی است که پس از این ضربهٔ نخست در ذهن خواننده، صورت می‌گیرد و تا پایان داستان به جواب‌های تکان‌دهنده‌اش می‌رسد.
برای من، شخصیت‌پردازی پدر زیبا، شگفت‌انگیز بود. در روزگاری که تصورات کلیشه‌ای و قالبی از بیماران اعصاب و روان ارائه می‌شود، و آشکار شدن بیماری فرد برای جامعه تا ابد کافی‌است که بی‌رحمانه‌ترین و خشونت‌آمیزترین برچسب‌ها به او زده شود؛ ارائهٔ تصویری واقعی و غیرمطلق از چنین بیماری، جایِ آفرین دارد. بابای زیبا، یک بیمارِ اعصاب و روان است؛ اما پیش از آن یک انسان و یک پدر است، با همهٔ عواطف انسانی که یک پدر می‌تواند نسبت به دلبندش داشته باشد. پدری که نتوانسته و نمی تواند سرپرستی دخترش را عهده‌دار باشد، امّا با همهٔ امّا و اگر‌ها و ناخوش‌احوالی‌ها، دست کم به اندازهٔ یک روز تولد می‌خواهد رنگی‌ترین خاطره‌ها را برای نبات کوچولویش، زیبا بسازد. 
این کتاب، از معدود داستان‌های فارسی است که با درونمایهٔ کودکان بی‌سرپرست، فقر، اعتیاد و بیمارانِ اعصاب و روان پرداخته شده و از این جهت، خواندنش را به همهٔ طبقهٔ متوسطی‌های عالم پیشنهاد می‌کنم تا بتوانند اندکی هم که شده، با کفش‌های زیبایانِ کلان‌شهرها که بر سر هر کوچه و گذر دیده می‌شوند، راه بروند.
          
            خیلی خیلی تلخ
باز هم درباره کودکان بدسرپرست و این بار بچه هایی که یکی از والدین شان بیماری روانی دارد
سه تا نکته درباره کتاب:
1
اگرچه موضوع بسیار گزنده است اما فضایی که بین زیبا و پدرش در جریان است خیلی جالب و شیرین و پر از شوخی و مسخره بازی است که همین فضا باعث ایجاد فرازهای قشنگی در کتاب شده که در ذهن ماندگار میشوند. مثلا یکهو وسط گشت و گذار در شهر میروند توی یک فروشگاه خوشخواب و با یک آدم باحال روبرو میشوند و چرتی میزنند
2
من نمیدانم آیا نویسنده به این موضوع فکر کرده که نوشتن از این همه رنج بچه های بد سرپرست میتواند مایه عبرت و ایجاد یک حس کاتارسیس در بچه های با خانواده های حمایت کننده باشد یا نه. اما فکر میکنم حتما این تاثیر را خواهدداشت. موقع خواندن "لالایی برای دختر مرده" هم همین فکر را میکردم مخصوصا که در آن کتاب ماجرای اصلی بیش از 100 سال پیش اتفاق افتاده بود که هیچ کس هیچ حقی برای بچه ها قائل نبود آن هم دختربچه ها
3
زیبای این کتاب هم مثلا هستی شخصیت رمان محبوب هستی یک دختر کنش گر است که سختی های زیادی کشیده. ساختن این طور شخصیت ها به نظرم برای بچه ها جالب است اما بعضی هم ممکن است نتوانند خودشان را جای آنها بگذارند. به هر حال خیلی از بچه ها درونگرا و حساس هستند. شاید به همین ملاحظه است که زیبای این رمان آن قدر مثل هستی قالتاق نیست:) نمیدانم

نمیخواستم چیزی بنویسم. در مجموع کتاب را دوست داشتم و قابل توصیه به همه دخترهای دبیرستانی هست. چون بارها دیده ام که بعد از یکی دو سال بخشهایی از کتاب یادم میرود گفتم چیزکی بنویسم. بهتر ازننوشتن است. صاحب نظران ادبیات کودک و نوجوان باید بیشتر درمورد بنویسند