معرفی کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

زیبا صدایم کن

زیبا صدایم کن

فرهاد حسن زاده و 2 نفر دیگر
3.9
208 نفر |
95 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

19

خوانده‌ام

412

خواهم خواند

129

شابک
9786000101947
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1397/10/9

توضیحات

        زیبای کتاب «زیبا صدایم کن» دختر پانزده ساله‌ای است که در موسسه‌ای زیر نظر بهزیستی زندگی می‌کند. مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به سبب بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا در روز تولدش به پدر کمک می‌کند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را می دزد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند.

زیبا به زودی از همدستی با پدرش پشیمان می‌شود. پدر تعادل روانی ندارد هر لحظه به حالی درمی‌آید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار جنون و گاهی دچار توهم می‌شود. سرانجام زیبا با همکاری نیروی بیمارستان پدر را بیمارستان برمی‌گرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن می‌گیرد.

کتاب «زیبا صدایم کن» برگزیده‌ شورای کتاب کودک و هیجدهمین جشنواره کتاب کانون پرورش فکری در سال ۱۳۹۵ شده است و در فهرست كتاب‌های كلاغ سفید كتابخانه بین‌المللی مونیخ آلمان ۲۰۱۷ و فهرست افتخار دفتر بین المللی كتاب برای نسل جوان ۲۰۱۸ قرار گرفته است.

کتاب «زیبا صدایم کن» همچنین به سبب پرداختن به موضوع کودکان بدسرپرست نامزد شورای كتاب كودك برای فهرست كتاب برای كودكان با نیازهای ویژه دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان ۲۰۱۷ بود.

کتاب «زیبا صدایم کن» فرهاد حسن زاده به دو زبان انگلیسی و ترکی استانبولی ترجمه شده است.
      

لیست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

نمایش همه

پست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

یادداشت‌ها

        کتاب زیبا صدایم کن،کتابی درمود دختری به نام زیبا،دختری که نه پدر و نه مادرش کنارش است،با این حال پدرش به یاد تولد دخترش است و می خواهد دخترش را شاد کند،حتی حاضر می شود از تیمارستان فرار کند،حتی حاضر است،برایش هر کاری بکند تا او شاد شود...
زیبا این را میداند.برای همین به پدرش کمک می کند تا از تیمارستان فرار کند...
عشق پدر و دختر فقط یک جمله نیست...
حتی نمی شود توصیفش را کرد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

        نام کتاب📔: زیبا صدایم کن 🎀

نام نویسنده✍🏻: فرهاد حسن زاده
 
خلاصه کتاب📋: 📎کتاب زیبا صدایم کن !📎
 دختر پانزده ساله‌ای است که در یک موسسه‌ زیر نظر بهزیستی زندگی می‌کند. 👩🏻
مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به خاطر بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. 🏢
زیبا در روز تولدش به پدر کمک می‌کند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را می دزدد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند.🎊

زیبا به زودی از همدستی با پدرش پشیمان می‌شود. پدر تعادل روانی ندارد هر لحظه به حالی درمی‌آید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار دیوانگی و گاهی دچار توهم می‌شود. 🕳
سرانجام زیبا با همکاری نیروی بیمارستان پدر را بیمارستان برمی‌گرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن می‌گیرد.🎉


🤍@donyaye_motale📚
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          کتاب « زیبا، صدایم کن»، روایت یک زندگی پر فراز و نشیب است که برای خوانندهٔ نوجوان طبقه متوسطی، شاید غریب و غیرِعادی باشد. قصّهٔ زندگی زیبا و پدرش، از خلال روایت یک روزِ با هم‌َ بودنشان و به تدریج از زیر پردهٔ تعلیق‌های هنرمندانهٔ کتاب، مانند تابلویی بدیع برای ما آشکارمی‌شود. ضربهٔ نخست از همان ابتدای کتاب زده می‌شود؛ زیبا نوجوانی پانزده‌ساله است که در پرورشگاه زندگی می‌کند و در روز تولّدش، پدرش از آسایشگاه روانی، به او زنگ می‌زند تا به دیدار او برود و در فرار از آسایشگاه، به او کمک کند تا هر دو بتوانند در روز تولّد زیبا کنارهم باشند و بهترین جشن تولّد را برایش بگیرند. مادرِ زیبا کجاست که او در پرورشگاه زندگی می‌کند؟ چرا گذرِ پدر به آسایشگاه روانی افتاده؟ یک پدر ناخوش‌احوال از نظرِ روحی- روانی، چه‌جور پدری می‌تواند باشد؟ زیبا در این سالهای دوری از پدر چطور روزگار گذرانده؟ این‌ها پرسش‌هایی است که پس از این ضربهٔ نخست در ذهن خواننده، صورت می‌گیرد و تا پایان داستان به جواب‌های تکان‌دهنده‌اش می‌رسد.
برای من، شخصیت‌پردازی پدر زیبا، شگفت‌انگیز بود. در روزگاری که تصورات کلیشه‌ای و قالبی از بیماران اعصاب و روان ارائه می‌شود، و آشکار شدن بیماری فرد برای جامعه تا ابد کافی‌است که بی‌رحمانه‌ترین و خشونت‌آمیزترین برچسب‌ها به او زده شود؛ ارائهٔ تصویری واقعی و غیرمطلق از چنین بیماری، جایِ آفرین دارد. بابای زیبا، یک بیمارِ اعصاب و روان است؛ اما پیش از آن یک انسان و یک پدر است، با همهٔ عواطف انسانی که یک پدر می‌تواند نسبت به دلبندش داشته باشد. پدری که نتوانسته و نمی تواند سرپرستی دخترش را عهده‌دار باشد، امّا با همهٔ امّا و اگر‌ها و ناخوش‌احوالی‌ها، دست کم به اندازهٔ یک روز تولد می‌خواهد رنگی‌ترین خاطره‌ها را برای نبات کوچولویش، زیبا بسازد. 
این کتاب، از معدود داستان‌های فارسی است که با درونمایهٔ کودکان بی‌سرپرست، فقر، اعتیاد و بیمارانِ اعصاب و روان پرداخته شده و از این جهت، خواندنش را به همهٔ طبقهٔ متوسطی‌های عالم پیشنهاد می‌کنم تا بتوانند اندکی هم که شده، با کفش‌های زیبایانِ کلان‌شهرها که بر سر هر کوچه و گذر دیده می‌شوند، راه بروند.
        

37

          فیلم «زیبا صدایم کن» به کارگردانی رسول صدرعاملی که اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته‌ی «فرهاد حسن‌زاده» است، شاید به‌خودی‌خود اثر در خور تحسینی باشد اما من ناگزیر باید آن را به عنوان یک اثر اقتباسی قضاوت کنم. اگرچه در جشنواره‌ی فیلم فجر (حتما به خاطر کم‌بودن تعداد این فیلم‌ها) آثار اقتباسی به طور جداگانه داوری نمی‌شوند، اما دریچه‌ی نقد و بررسی بر اهالی رسانه و مخاطبان حرفه‌ای بسته نیست. مخصوصا کسانی که پیش از این رمان فرهاد حسن‌زاده را خوانده‌اند با توقع ویژه‌ای پا به سالن سینما می‌گذارند و باید دید آیا توقع‌شان برآورده می‌شود یا نه؟

فراموش نکنیم که فرهاد حسن‌زاده قطعا یکی از بزرگ‌ترین، پرمخاطب‌ترین و پرافتخارترین نویسندگان کودک و نوجوان کشور است و شاید فقط بتوان «هوشنگ مرادی کرمانی» را از جهت خلق آثار ماندگار و خواندنی یک پله بالاتر از او دانست. اگرچه این رتبه‌بندی‌ها در عالم ادبیات بی‌معنا جلوه می‌کند، مخصوصا وقتی این را در نظر داشته باشیم که هرچقدر مرادی کرمانی در ترسیم فضاهای روستایی چیره‌دست است، حسن‌زاده نوجوانان شهری را بهتر می‌شناسد و بازنمایی می‌کند.

اقتباس آزاد یا دست‌کاری؟!
تمام این مقدمه برای ذکر حساسیت اقتباس سینمایی از اثر «فرهاد حسن‌زاده» است. حساسیتی که متاسفانه باید گفت فیلمنامه‌نویسان در وهله‌ی اول، و کارگردان در وهله‌ی دوم متوجه آن نبوده‌اند. رمان کامل و محکم و دقیق فرهاد حسن‌زاده طوری در فیلم دست‌کاری شده است که باید گفت کاش نام فیلم هم تغییر می‌کرد تا دیگر انتظاری از فیلم نمی‌داشتیم. این گلایه را مخصوصا حالا که فرهاد حسن‌زاده پس از اختتامیه‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر با انتشار متنی نجیبانه از «پوشیده‌شدن دلخوری‌ها زیر برف» نوشته است ساده‌تر می‌توان نوشت.

اینجا برخی از تغییراتی که فیلمنامه در داستان ایجاد کرده را می‌شمارم و قضاوت را به مخاطب وامی‌گذارم:

1.    فصل اول رمان «زیبا صدایم کن»، زیبا را در حالی نشان می‌دهد که در خوابگاهش مشغول مطالعه‌ی یک کتاب سرگرم‌کننده است و با تماس پدرش غافلگیر و خوشحال می‌شود. پدر ماموریت غیرممکنی به او محول می‌کند که مخاطب را در همان ابتدای رمان به شدت درگیر ادامه‌ی قصه می‌کند. یعنی بر خلاف فیلم که خسرو خودش از آسایشگاه می‌گریزد، در رمان، این زیباست که رگ خوابش در دست پدرش است و تمهیدات فرار پدر از آسایشگاه را فراهم می‌کند. فرهاد حسن‌زاده ده سال پیش، اندکی پیش از انتشار کتابش دو فصل ابتدایی «زیبا صدایم کن» را در نشست صمیمانه‌ای که میزبانش بودم خواند و همه را درگیر موقعیت خاص زیبا کرد. حتی اگر رمان او را نخوانده‌اید می‌توانید قضاوت کنید کدام موقعیت دراماتیک‌تر است؟ پدری که به خاطر دخترش از آسایشگاه فرار می‌کند، یا دختربچه‌ای که پدرش را فراری می‌دهد؟

2.    شخصیت زیبا با چیزی که در فیلم آمده زمین تا آسمان تفاوت دارد. همان طور که گفتم رگ خوابش در دستان پدرش است و بیش از آن عاشق پدرش است که ماموریت سخت فراری‌دادن پدر را قبول نکند. پشت تلفن و وقتی توی شهر با هم بی‌هدف می‌چرخند و تفریح می‌کنند، مدام مشغول قربان‌صدقه‌رفتن و شوخی هستند. در یک کلام، پدر همه‌چیزِ زیباست. از این که او روز تولدش را به یاد داشته ذوق زده است. آماده است همه دلخوری‌ها و کوتاهی‌های قدیم پدرش را ببخشد و اصلا بخشیده. به لحاظ روان‌شناختی هم زیبای فیلم که خیلی معقول و حسابگر است با زیبای رمان که خیلی شهودی و سرخوش است تفاوت زیادی دارد.

(متن ریویوی قبلی رو پاک کردم و برشی از نقدم بر فیلم زیبا صدایم کن رو اینجا گذاشتم. متن کامل رو میتونید توی مجله میدان آزادی بخونید.)
        

8

مینا

مینا

1404/2/19

          سالها بود که میخواستم این کتاب رو بخونم و خوشحالم که بالاخره به بهانه‌ی اومدن فیلمش رو پرده‌ی سینما کتابو شروع کردم. (امشب میرم فیلمشو ببینم) چی بگم ازین داستان؟ خوندش ساده و سریعه و توصیفش سخت.

کتاب برای نوجوون ها نوشته شده بنابراین خوندنش بسیار راحته. بصورت اول شخص نوشته شده و بخاطر کم حجمی کتاب تو یک یا دو نشست خونده میشه. ولی احساساتی که در انسان ایجاد میکنه به این راحتیا فراموش یا هضم نمیشه.

فصل‌ها کوتاهن و عنوانشون بصورت جمله‌های بامزه‌ایه که باعث میشد  کنجکاو بشم و بگم باز تو این فصل دیگه قراره چی پیش بیاد؟؟

***
خلاصه داستان:
زیبا، دختری اول دبیرستانی که تو یه خوابگاه دختران زندگی میکنه، یه روز ناگهانی باباش بهش زنگ میزنه و ازش میخواد به ملاقاتش بیاد و کمکش کنه فرار کنه تا بتونن دو تایی فردا رو که تولد زیباست جشن بگیرن.
و این میشه شروع ماجراهای روز تولد زیبا، دردسرایی که باهاشون مواجه میشه و از جانب وضعیت خاص پدرشه، و رو شدن بخشهایی از گذشته زندگی این دختر و دردهای روحیش.
***

و بمب‌ آخر داستان... وقتی خواننده می‌فهمه زیبا چه مشکلی داره ولی خود زیبا و دکتری که دقیقا تخصصش همون بود و سرسری از کنارش رد میشه، هیچکدوم نمیفهمن. قلبم برای این دختر، برای تجربه‌هاش، برای تنهاییش و برای عشق به پدرش و برای آینده‌ش به درد اومد.

ولی از یه چیز حالم خوب شد. اینکه آدمی غریبه وجود داشته که روزی دست کمک به سمت زیبا دراز کرده، اونم در شرایطی که ازون بدتر نمی‌تونسته باشه، و همون شاید برای همیشه زیبا رو نجات داده باشه. اون آدم که زیبا تو کتاب انگار داره گاهی داستانو تو ذهنش برای اون میگه، «شما» خطاب میشه؛ ناجی زیبا در یک روز سرد و برفی. و اون آدم می‌تونست کمک نکنه، راهشو بکشه و بره، ولی عوضش یک زندگی رو نجات داد. نگفت «دختر من که نیست، به من چه!» و من عاشق این مورد تو داستان شدم.

زیبا دختریه که شاید بعضی از شرایط زندگیش متفاوت از زندگی عادی خیلی از مردم بوده باشه، ولی حس «یکی از خودمون» میده و آدم باهاش همذات‌پنداری میکنه، با اینکه خیلی از ترسای اونو من هیچوقت تجربه نکردم. و علیرغم تموم ترسهاش، بشدت شجاعه، بشدت عاشق پدرشه، و خیلی خیلی قویه.

بعد نوشت: فیلمشو دیدم. خیلی قشنگ بود. ولی با کتاب فرق داشت. از اول تا آخر فیلم اشکام سرازیر بود (البته خب من موقع دیدن فیلم کلا زیاد احساساتی میشم.)
        

5