معرفی کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

زیبا صدایم کن

زیبا صدایم کن

فرهاد حسن زاده و 2 نفر دیگر
4.0
311 نفر |
129 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

592

خواهم خواند

179

شابک
9786000101947
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1397/10/9

توضیحات

        زیبای کتاب «زیبا صدایم کن» دختر پانزده ساله‌ای است که در موسسه‌ای زیر نظر بهزیستی زندگی می‌کند. مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به سبب بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا در روز تولدش به پدر کمک می‌کند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را می دزد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند.

زیبا به زودی از همدستی با پدرش پشیمان می‌شود. پدر تعادل روانی ندارد هر لحظه به حالی درمی‌آید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار جنون و گاهی دچار توهم می‌شود. سرانجام زیبا با همکاری نیروی بیمارستان پدر را بیمارستان برمی‌گرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن می‌گیرد.

کتاب «زیبا صدایم کن» برگزیده‌ شورای کتاب کودک و هیجدهمین جشنواره کتاب کانون پرورش فکری در سال ۱۳۹۵ شده است و در فهرست كتاب‌های كلاغ سفید كتابخانه بین‌المللی مونیخ آلمان ۲۰۱۷ و فهرست افتخار دفتر بین المللی كتاب برای نسل جوان ۲۰۱۸ قرار گرفته است.

کتاب «زیبا صدایم کن» همچنین به سبب پرداختن به موضوع کودکان بدسرپرست نامزد شورای كتاب كودك برای فهرست كتاب برای كودكان با نیازهای ویژه دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان ۲۰۱۷ بود.

کتاب «زیبا صدایم کن» فرهاد حسن زاده به دو زبان انگلیسی و ترکی استانبولی ترجمه شده است.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

نمایش همه

پست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

یادداشت‌ها

زیبا صدایم
          زیبا صدایم کن”، قصه‌ی دختری به اسم زیباست، دختری با قلبی بزرگ و روحی سرشار از امید. داستانش، قصه‌ی پیوند عمیق یه دختر و پدره، حتی وقتی فاصله‌ها، نامرئی و سنگین، بین‌شون قد کشیدن.🖤
زیبا، با وجود سن کمش، قهرمان زندگی پدرشه. پدری که اسیر آسایشگاه روانی شده، جایی که خاطراتش کم‌رنگ و روزهاش یکنواخت می‌گذرن. 
پدر زیبا، نمی‌تونه این وضعیت رو بپذیره. اون می‌خواد خودش رو نجات بده، نه فقط از اون آسایشگاه، بلکه از سیاهی و سکوتی که روحش رو فرا گرفته.
تصمیم پدر زیبا، یه تصمیم جسورانه‌ست، البته با کمک زیبا، فرار از دنیایی که برای دخترش و خودش ساخته شده، و سفر به دنیایی که خودش می‌خواد براش بسازه.🫀
و چه روزی بهتر از روز تولد زیبا برای این رهایی؟! روزی که قرار بود روز تولد دخترش باشه، حالا تبدیل میشه به روز تولد به یاد ماندنی . 🎂
این کتاب، یه دعوت‌نامه است، دعوتی به دیدن زیبایی‌های پنهان زندگی، به شنیدن صدای قلب‌هایی که در سکوت فریاد می‌زنن و به لمس مهربانی‌هایی که دنیا رو زیباتر می‌کنن. زیبا صدایم کن، و اجازه بده این داستان، برای همیشه در ذهنت ماندگار بشه.✨
        

24

        کتاب زیبا صدایم کن،کتابی درمود دختری به نام زیبا،دختری که نه پدر و نه مادرش کنارش است،با این حال پدرش به یاد تولد دخترش است و می خواهد دخترش را شاد کند،حتی حاضر می شود از تیمارستان فرار کند،حتی حاضر است،برایش هر کاری بکند تا او شاد شود...
زیبا این را میداند.برای همین به پدرش کمک می کند تا از تیمارستان فرار کند...
عشق پدر و دختر فقط یک جمله نیست...
حتی نمی شود توصیفش را کرد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

18

          دوستش داشتم! برخلاف "هستی" که خیلی از شخصیت‌های داستانِ "حسن زاده" خوشم نیامد؛ زیبا، پدرش، خانم آژیر و حتی صاحب تشک‌فروشی رو دوست داشتم.
داستانِ تلخ و ناراحت‌کننده‌ای داشت ولی "زیبا" بود.

نزدیک خانه‌مان یک بیمارستان اعصاب روان است. خیلی وقت‌ها که از کنارش رد میشوم، نگاهم را بین پنجره‌ها و ایوانِ شیشه‌ای‌ِسربسته‌ای که دارد میچرخانم تا شاید بیمارها را ببینم، دستی برایشان تکان دهم و لبخندی بزنم.
تجربه رفتن و دیدن محیطِ چنین بیمارستان‌هایی را ندارم و ذهنیت‌م فقط از فیلم‌ها و کتاب‌هایی که در این زمینه دیده و خوانده‌ام شکل گرفته است؛ تصورم این است که داخلِ بیمارستان مثل یک زندان است! زندانی کمی مهربان‌تر؛ دقیقا مثل ایوانِ بزرگِ بیمارستانِ نزدیک خانه که با شیشه دوجداره کاملا پوشیده شده است  و داخلش پر است از گلدان و گیاه، که حتی سقفش هم شیشه‌ایست، شاید برای مهربانیِ بیشتر!
وقتی به شیشه‌های بیمارستان نگاه می‌کنم، آدمی را تصور میکنم که غمگین به من و مایِ رها در خیابان نگاه می‌کند و فکر می‌کند ما از او فرار می‌کنیم؛ از او میترسیم.
بگذریم ...

"زیبا صدایم کن" نوشته‌ فرهاد حسن زاده، داستان دختر پانزده‌ساله‌ای است که حدود نه سال است پدرش در بیمارستان اعصاب و روان بستری است و مادرش طلاق غیابی گرفته و با مرد دیگری ازدواج کرده است. روز تولد 15 سالگی "زیبا" پدرش از بیمارستان فرار میکند تا بتواند برای زیبا تولد بگیرد.
        

4