معرفی کتاب زیبا صدایم کن اثر فرهاد حسن زاده

زیبا صدایم کن

زیبا صدایم کن

فرهاد حسن زاده و 2 نفر دیگر
3.9
219 نفر |
99 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

449

خواهم خواند

138

شابک
9786000101947
تعداد صفحات
164
تاریخ انتشار
1397/10/9

توضیحات

        زیبای کتاب «زیبا صدایم کن» دختر پانزده ساله‌ای است که در موسسه‌ای زیر نظر بهزیستی زندگی می‌کند. مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به سبب بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. زیبا در روز تولدش به پدر کمک می‌کند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را می دزد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند.

زیبا به زودی از همدستی با پدرش پشیمان می‌شود. پدر تعادل روانی ندارد هر لحظه به حالی درمی‌آید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار جنون و گاهی دچار توهم می‌شود. سرانجام زیبا با همکاری نیروی بیمارستان پدر را بیمارستان برمی‌گرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن می‌گیرد.

کتاب «زیبا صدایم کن» برگزیده‌ شورای کتاب کودک و هیجدهمین جشنواره کتاب کانون پرورش فکری در سال ۱۳۹۵ شده است و در فهرست كتاب‌های كلاغ سفید كتابخانه بین‌المللی مونیخ آلمان ۲۰۱۷ و فهرست افتخار دفتر بین المللی كتاب برای نسل جوان ۲۰۱۸ قرار گرفته است.

کتاب «زیبا صدایم کن» همچنین به سبب پرداختن به موضوع کودکان بدسرپرست نامزد شورای كتاب كودك برای فهرست كتاب برای كودكان با نیازهای ویژه دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان ۲۰۱۷ بود.

کتاب «زیبا صدایم کن» فرهاد حسن زاده به دو زبان انگلیسی و ترکی استانبولی ترجمه شده است.
      

لیست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

نمایش همه

پست‌های مرتبط به زیبا صدایم کن

یادداشت‌ها

        کتاب زیبا صدایم کن،کتابی درمود دختری به نام زیبا،دختری که نه پدر و نه مادرش کنارش است،با این حال پدرش به یاد تولد دخترش است و می خواهد دخترش را شاد کند،حتی حاضر می شود از تیمارستان فرار کند،حتی حاضر است،برایش هر کاری بکند تا او شاد شود...
زیبا این را میداند.برای همین به پدرش کمک می کند تا از تیمارستان فرار کند...
عشق پدر و دختر فقط یک جمله نیست...
حتی نمی شود توصیفش را کرد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

          دوستش داشتم! برخلاف "هستی" که خیلی از شخصیت‌های داستانِ "حسن زاده" خوشم نیامد؛ زیبا، پدرش، خانم آژیر و حتی صاحب تشک‌فروشی رو دوست داشتم.
داستانِ تلخ و ناراحت‌کننده‌ای داشت ولی "زیبا" بود.

نزدیک خانه‌مان یک بیمارستان اعصاب روان است. خیلی وقت‌ها که از کنارش رد میشوم، نگاهم را بین پنجره‌ها و ایوانِ شیشه‌ای‌ِسربسته‌ای که دارد میچرخانم تا شاید بیمارها را ببینم، دستی برایشان تکان دهم و لبخندی بزنم.
تجربه رفتن و دیدن محیطِ چنین بیمارستان‌هایی را ندارم و ذهنیت‌م فقط از فیلم‌ها و کتاب‌هایی که در این زمینه دیده و خوانده‌ام شکل گرفته است؛ تصورم این است که داخلِ بیمارستان مثل یک زندان است! زندانی کمی مهربان‌تر؛ دقیقا مثل ایوانِ بزرگِ بیمارستانِ نزدیک خانه که با شیشه دوجداره کاملا پوشیده شده است  و داخلش پر است از گلدان و گیاه، که حتی سقفش هم شیشه‌ایست، شاید برای مهربانیِ بیشتر!
وقتی به شیشه‌های بیمارستان نگاه می‌کنم، آدمی را تصور میکنم که غمگین به من و مایِ رها در خیابان نگاه می‌کند و فکر می‌کند ما از او فرار می‌کنیم؛ از او میترسیم.
بگذریم ...

"زیبا صدایم کن" نوشته‌ فرهاد حسن زاده، داستان دختر پانزده‌ساله‌ای است که حدود نه سال است پدرش در بیمارستان اعصاب و روان بستری است و مادرش طلاق غیابی گرفته و با مرد دیگری ازدواج کرده است. روز تولد 15 سالگی "زیبا" پدرش از بیمارستان فرار میکند تا بتواند برای زیبا تولد بگیرد.
        

3

        نام کتاب📔: زیبا صدایم کن 🎀

نام نویسنده✍🏻: فرهاد حسن زاده
 
خلاصه کتاب📋: 📎کتاب زیبا صدایم کن !📎
 دختر پانزده ساله‌ای است که در یک موسسه‌ زیر نظر بهزیستی زندگی می‌کند. 👩🏻
مادر معتادش ازدواج کرده و پدرش به خاطر بیماری روانی در آسایشگاه بیماران روانی بستری است. 🏢
زیبا در روز تولدش به پدر کمک می‌کند تا از آسایشگاه فرار کند. پدر موتور یکی از کارکنان آسایشگاه را می دزدد تا با هم به گردش بروند و تولد زیبا را جشن بگیرند.🎊

زیبا به زودی از همدستی با پدرش پشیمان می‌شود. پدر تعادل روانی ندارد هر لحظه به حالی درمی‌آید؛ گاهی خوب است و گاهی بد و گاهی دچار دیوانگی و گاهی دچار توهم می‌شود. 🕳
سرانجام زیبا با همکاری نیروی بیمارستان پدر را بیمارستان برمی‌گرداند و تولدش را با کسانی که در کنارشان امنیت دارد جشن می‌گیرد.🎉


🤍@donyaye_motale📚
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          کتاب « زیبا، صدایم کن»، روایت یک زندگی پر فراز و نشیب است که برای خوانندهٔ نوجوان طبقه متوسطی، شاید غریب و غیرِعادی باشد. قصّهٔ زندگی زیبا و پدرش، از خلال روایت یک روزِ با هم‌َ بودنشان و به تدریج از زیر پردهٔ تعلیق‌های هنرمندانهٔ کتاب، مانند تابلویی بدیع برای ما آشکارمی‌شود. ضربهٔ نخست از همان ابتدای کتاب زده می‌شود؛ زیبا نوجوانی پانزده‌ساله است که در پرورشگاه زندگی می‌کند و در روز تولّدش، پدرش از آسایشگاه روانی، به او زنگ می‌زند تا به دیدار او برود و در فرار از آسایشگاه، به او کمک کند تا هر دو بتوانند در روز تولّد زیبا کنارهم باشند و بهترین جشن تولّد را برایش بگیرند. مادرِ زیبا کجاست که او در پرورشگاه زندگی می‌کند؟ چرا گذرِ پدر به آسایشگاه روانی افتاده؟ یک پدر ناخوش‌احوال از نظرِ روحی- روانی، چه‌جور پدری می‌تواند باشد؟ زیبا در این سالهای دوری از پدر چطور روزگار گذرانده؟ این‌ها پرسش‌هایی است که پس از این ضربهٔ نخست در ذهن خواننده، صورت می‌گیرد و تا پایان داستان به جواب‌های تکان‌دهنده‌اش می‌رسد.
برای من، شخصیت‌پردازی پدر زیبا، شگفت‌انگیز بود. در روزگاری که تصورات کلیشه‌ای و قالبی از بیماران اعصاب و روان ارائه می‌شود، و آشکار شدن بیماری فرد برای جامعه تا ابد کافی‌است که بی‌رحمانه‌ترین و خشونت‌آمیزترین برچسب‌ها به او زده شود؛ ارائهٔ تصویری واقعی و غیرمطلق از چنین بیماری، جایِ آفرین دارد. بابای زیبا، یک بیمارِ اعصاب و روان است؛ اما پیش از آن یک انسان و یک پدر است، با همهٔ عواطف انسانی که یک پدر می‌تواند نسبت به دلبندش داشته باشد. پدری که نتوانسته و نمی تواند سرپرستی دخترش را عهده‌دار باشد، امّا با همهٔ امّا و اگر‌ها و ناخوش‌احوالی‌ها، دست کم به اندازهٔ یک روز تولد می‌خواهد رنگی‌ترین خاطره‌ها را برای نبات کوچولویش، زیبا بسازد. 
این کتاب، از معدود داستان‌های فارسی است که با درونمایهٔ کودکان بی‌سرپرست، فقر، اعتیاد و بیمارانِ اعصاب و روان پرداخته شده و از این جهت، خواندنش را به همهٔ طبقهٔ متوسطی‌های عالم پیشنهاد می‌کنم تا بتوانند اندکی هم که شده، با کفش‌های زیبایانِ کلان‌شهرها که بر سر هر کوچه و گذر دیده می‌شوند، راه بروند.
        

37