شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
-اخگر

-اخگر

23 ساعت پیش

        کتاب "سمفونی مردگان" رو تموم کردم. خب کتاب واقعا قشنگ و پرمفهومی بود. رفتم ببینم سبک این کتاب چه شکلیه و فهمیدم که به سبک سیال ذهن نوشته شده. یعنی در عرض یکی دو خط راوی داستان یدفعه عوض میشه یا به یه زمان دیگه میریم؛ برای منی که بار اول بود در این سبک میخوندم سخت بود. چون تا ۶۰،۷۰ صفحه اول تقریبا هیچی نفهمیدم. و دوباره ۱۰۰ صفحه آخر اینشکلی شده بود. ولی خب تقریبا تونستم دیگه آخراش رو بفهمم. نویسنده واقعا خیلی از حقایق رو به قلم آورده بود. این کتاب پر از نفرت، کینه، دشمنی، زن‌ستیزی، درد و رنج، بدبختی و تنهایی و درک‌نشدن و ... اولش تقریبا با پدر آیدین موافق بودم چون تو اون دوره و زمونه با درس خوندن به هیچ جایی نمی‌رسیدن بنظرم ولی بعد که دیدم با چه خودخواهی میخواد آیدین رو به زنجیر عقایدش ببنده واقعا مخالف بودم. انگار با آتش زدن کتاب‌ها و اشعار آیدین خودش رو هم آتش زدن. بنظرم هیچ نسلی با نسل بعدیش نمیتونه درست بسازه. پدر آیدین هم خیر فرزندش رو می‌خواست. میخواست محتاج این و اون نباشه. ولی آیدین زندگی رو در شعر و درس میدید. واقعا پایان غمگینی داشت. دلم خیلی برای یوسف می‌سوخت واقعا گناه داشت میخواستم گریه کنم براش. در طول داستان هم وقایع تاریخی رو تعریف می‌کرد. در کل کتاب قشنگی بود.🕯
      

3

        


فونتامارا روستایی کوچک و دورافتاده در جنوب ایتالیاست؛ جایی که زندگی اهالی‌اش با خاک و آفتاب و خشکسالی گره خورده و در تمام طول تاریخش، هیچ‌گاه رنگ عدالت و برابری را به خود ندیده. 
سیلونه ما را از همان سطرهای نخست به دل زندگی «فونتامارایی‌ها» می‌برد؛ مردمانی ساده، صبور، اما همواره در محاصره زورگویی مالکان، مقامات محلی و سیاستمدارانی که نام‌شان عوض می‌شود، ولی روش‌شان همان است: بهره‌کشی و وعده‌های توخالی.

رمان به شکل روایت جمعی نوشته شده، گویی همه اهالی با هم داستان را تعریف می‌کنند. این صدا، صدای روستاییانی است که حرف‌شان در هیچ دادگاهی شنیده نمی‌شود، اما در کنار هم، گویی حافظه مشترک یک ملت را زنده نگاه می‌دارند. ما با شخصیت‌هایی مثل «برشتینو» جوان بی‌پروا، و «مارچیلا» مادر سخت‌کوش روبه‌رو می‌شویم که هر کدام نماینده بخشی از رنج و امید این مردم‌اند. سیلونه با طنزی تلخ و ساده‌گویی هوشمندانه، بی‌عدالتی را نشان می‌دهد؛ آن‌هم نه به‌عنوان حادثه‌ای گذرا، بلکه به‌عنوان وضعیتی دائمی که نسل به نسل ادامه دارد.


❌❌❌❌❌❌❌❌

و در پایان، تلاش‌های مردم برای دفاع از حقوق‌شان با فریب و خشونت پاسخ داده می‌شود. برشتینو، که به نمادی از جسارت روستا بدل شده بود، به شکلی ناجوانمردانه کشته می‌شود. اهالی، خسته و ناامید، درمی‌یابند که قدرت حاکم نه‌تنها گوش شنوا ندارد، بلکه آماده است هر صدای مخالفی را خاموش کند. روستا به همان سکوت پیشین بازمی‌گردد، اما این‌بار، در دل مردم زخمی تازه و خاطره‌ای از شکست باقی مانده است. پایان تلخ کتاب نه نقطه، که سه‌نقطه‌ای است برای تاریخ: داستان فونتامارا، داستان هر جایی است که فقر و استبداد دست در دست هم داده‌اند.

❌❌❌❌❌❌❌❌❌


*درباره‌ی نویسنده*
اینیاتسیو سیلونه (۱۹۰۰–۱۹۷۸) در منطقه آبروتزو در جنوب ایتالیا به دنیا آمد؛ منطقه‌ای فقیر و کشاورزی که خاطره قحطی‌ها، مهاجرت‌ها و سرکوب‌ها در آن زنده بود. او جوانی‌اش را در فضای پرتلاطم ایتالیا گذراند: از فعالیت در حزب کمونیست و فرار از فاشیسم موسولینی تا زندگی در تبعید. تجربه زیسته‌اش با فقر روستایی و مبارزه با استبداد چنان آمیخته بود که آثارش، از جمله فونتامارا، هم بوی خاک روستا را دارند و هم ضربان تند سیاست و مقاومت را. فونتامارا در ۱۹۳۳، در تبعید و به زبان آلمانی منتشر شد و به سرعت به یکی از آثار شاخص ادبیات ضد فاشیستی بدل گشت.


      

1

        به نام جهان داور دادگر 
.
.
«سووشون» از سیمین دانشور

«سووشون» برای من فقط یک رمان نبود مسیری بود که از همان صفحه‌ی اول دستم را گرفت و به دل زندگی شخصیت‌ها برد سیمین دانشور آن‌قدر در تصویر کردن فضا و آدم‌ها تواناست که حتی وقتی واژه‌ها برایم سنگین بود، نمی‌توانستم از متن جدا شوم برای منِ نوجوان، شاید بعضی کلمات ناآشنا بود، اما جادوی روایت، سنگینی واژه‌ها را سبک می‌کرد و مرا بی‌اختیار به دنبال خود می‌کشید
در طول خواندن، با مرجان و مینا همراه شدم،کوچه‌پس‌کوچه‌های داستان را قدم زدم، و با زری که نگران گوشواره هایش بود در هر نگاه، در هر تردید، در هر تصمیم شریک شدم آن‌قدر نزدیک بودم که گویی نفس‌هایش را حس می‌کردم هر صفحه، مثل دریچه‌ای به درون آدم‌هایی بود که انگار از گوشت و خون ساخته شده بودند آدم‌هایی که ترس، امید، خشم و عشق‌شان همان‌قدر واقعی بود که آدم‌های اطراف خودم
و البته اسم کتاب هم بی‌دلیل «سووشون» نیست وسط روایت، اشاره‌هایی به سوگ سیاوش می‌شه همون افسانه‌ی کهن که مردم برایش عزاداری می‌کردند. این سوگ در داستان، مثل سایه‌ای روی زندگی زری و یوسف می‌افته گویی قصه‌ی باستانی سیاوش دوباره زنده شده، فقط این بار نه در شاهنامه، که در دل کوچه‌ها و خانه‌های شیراز. همین پیوند بین یک اسطوره‌ی قدیمی و واقعیت تلخ زمانه به داستان عمق و معنایی خاص می‌ده جوری که آدم حس می‌کنه رنج‌ها و مقاومت‌ها همیشه در تاریخ تکرار می‌شن
کلمات این کتاب مستقیم به قلب می‌نشستند بی‌آنکه نیاز باشد بیش از حد درباره‌شان فکر کنم، پیام و حس نویسنده را می‌فهمیدم گاهی با یک جمله، چشمم پر از اشک می‌شد و گاهی با گفت‌وگوهای ساده، لبخندی بی‌اختیار روی لبم می‌نشست
اما حسرتی در این میان بود شرایطی که مجبورم کرد تند بخوانم. این شتاب، مثل گذر از شهری زیبا با سرعت زیاد بود چشمم همه چیز را دید، اما دلم می‌خواست بیشتر بایستم و لمس کنم از عطر خیابان‌ها و رنگ خانه‌ها لذت ببرم. با این حال حتی همین خواندن شتاب‌زده هم نتوانست عمق تأثیر داستان را کم کند
می‌دانم دوباره به «سووشون» بازمی‌گردم. این‌بار آرام‌تر، با حوصله‌تر، ورق به ورق، تا دوباره غرق شوم در جهان زری و یوسف، تا بار دیگر همراهشان نفس بکشم و قلبم با تپش‌های داستان هماهنگ شود می‌خواهم این‌بار نه‌تنها سرنوشتشان را دنبال کنم، بلکه در هر جمله بایستم و مزه‌ی آن را حس کنم، مثل گوهری که بر زبان می‌چرخد و هر لحظه‌اش ارزشمند است
«سووشون» کتابی‌ست که نه فقط خوانده می‌شود، بلکه زندگی می‌شود کتابی که حتی وقتی بسته می‌شود، صدای نفس شخصیت‌هایش در گوش می‌ماند و حضورشان در ذهن و دل، تا مدت‌ها فراموش نمی‌شود
      

5

        للباقی
ساده دل
نویسنده: ولتر
مترجم: محمد قاضی
ص: ۱۴۳
انتشارات: جامی

نویسنده عصر روشنگری با آن زبان سرخ و سر سبز، داستانی را روایت می‌کند که به گمانم مهم ترین شاخصه اش نقد فضای حاکم قرن ۱۸ فرانسه است با انتقاد جدی به مراکز قدرت در کلیسا و دربار؛ گزاره های خشک و غیرقابل انعطاف مذهبی با فساد طبقه روحانیت که شهوترانی و قدرت طلبی در آن رسوب کرده و تضاد این ها با یک شخصیت جوان و ساده دل و عشقی پاک و صادق و پر از ایثار با دختر کشیش سنت ایو داستان جذابی را خلق کرده؛ ساده دل کتاب کوتاهی ست که حوادث خیلی سریع و به دور از توضیحات مطول حرفش را میزند و نیش ش را میریزد!
ساده دل اتفاقی از منطقه وحشیانه ای به اسم هورون به جزیره ای می‌رسد که سرپرست دیر و خواهرش آنجا قدم می‌زدند و بعدتر میفهمند که ساده دل برادرزاده آن هاست؛ ساده دل را به اجبار غسل تعمید میدهند و در همه احوال ساده دل از قوانین طبیعت میگوید و آن ها از قوانین شریعت؛ خواهر کشیش سنت ایو به خاطر عمق علاقه ساده دل غسلش میدهد و مادر خوانده ش میشود و حالا مشکل شریعت میشود برای ازدواج!
ساده دل بدوی عمل میکند اما سوالات درست و به جایی از مذهب میپرسد! حاکم، سنت ایو را برای فرزندش میخواهد؛ سنت ایو در صومعه زندانی میشود و ساده دل هم به خاطر شجاعتش در برابر انگلیسی ها و گرفتن پاداش از پادشاه و اخذ مجوز با سنت ایو راهی ورسای میشود؛ به خاطر ساده دلی و سودای دیدن پادشاه و ندانستن اختلافات مذهبی بین مذاهب به زندان میافتد؛ سنت ایو ی زیبا بعد یکسال به دنبال ساده دل می آید و در آن عشق شورانگیز و فقط به دلیل تنها راه رهایی ساده دل از بند زندان، تسلیم سن پوانژ از متنفذین و روحانیون میشود و عفت میدرد؛ ساده دل در زندان، با فیلسوفی به نام گوردن معاشرت میکند و عمیقا اندیشمند و حکیم میشود که دیالوگ ها جذاب ست. دست آخر ساده دل آزاد میشود اما سنت ایو به دلیل فشار بزرگ خیانت به ساده دل برای او هم بوده، جان میدهد. 
للحق

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        یک شاهکار رئالیسم ادبی ، انقلابی در ادبیات آمریکا ، کتابی با سبک نوین و بیگانه در عصر حاضر.
 در این یادداشت بررسی می‌کنیم  که چرا و چگونه کتاب ناطور دشت بدون رقیب جدی به عنوان یک شاهکار رئالیسم در ادبیات آمریکا شناخته می‌شود؟ 
بدون شک می‌توانیم در این جایگاه از بعضی کتاب‌ها نظیر" گتسبی بزرگ " که جز گنجینه ادبی و ذخایر ارزشمند ادبیات به حساب می‌آید ، یاد کنیم .
اما چرا ناطور دشت این قدر در عصر خود محبوب است و خوانندگانی بی‌شمار دارد؟
سبک نوشتن آسان دی.جی سلینجر 
داشتن ترجیح برای یک سبک نوشتاری خاص یک امر سلیقه ایه و برخی از افراد عاشق نثر شاعرانه‌ی نویسندگانی  نظیر شکسپیر هستند یا از سبک بدون وصف و ساده‌ی همینگوی  لذت میبرند.
اما چیزی که اکثر خوانندگان بر سر آن توافق دارند لذت و سهولت خواندن کتابهایی است که با نثر ساده و روان نوشته شده‌اند اکثر کتابهای داستانی که روی قفسه های پرفروشهای سوپر مارکت میبینید؟ نثر ساده تمام آن رمانهای نوجوان که میلیونها نسخه از آنها فروش میرود؟ نثر ساده ادبیات جنایی که با سرعت از قفسهها ناپدید میشود؟ نثری ساده
چرا؟ چون تقریباً همه ما برای استراحت و آرامش کتاب میخوانیم حتی خوانندگانی که از چالش لذت میبرند یا میخواهند زیبایی ادبیات پر زحمت را تجربه کنند دوست دارند با یک رمان «فرودگاهی در ساحل استراحت کنند.
دی.جی سلینجر رمان فرودگاهی را به کمال رسانده و فرمول آن را بهبود بخشیده است. 
شما در کتاب شاهد یک نثری به‌شدت روان ، ساده و در عین حال عمیق هستید.
ناطور دشت کتابی‌ست آمیخته به جنون فلسفی که بر مبنای  افکار  شخصیت اصلی ، یعنی《هولدن کالفیلد 》است .
در این کتاب شما همراه هولدن کالفیلد هفده ساله در دهه‌‌های اواخر قرن بیستم میلادی در نیویورک که با مشکلاتش دست و پنجه نرم می‌کند و شاهد افکار به‌شدت عمیق او هستید که هر چیز را با نگرشی متفاوت از اطرافیان و هم‌سن و سالان خود برانداز می‌کند . که به نظر دیگران یک مریضی و اختلالی در روان است .
هولدن شخصیتی‌ست با دیدگاه متفاوت به جامعه و روحیاتی طرد شده از اطرافیان، با افکاری فراوان از پرسش‌های بی پایان .
آرام و در عین حال آشفته، متمرد و در همان حال فرمانبردار و مطیع .
خلاصه بگویم ناطور دشت شاهکاری ادبی و ارزشمند با نثری ساده و طلائی خوارکی مخصوص ، برای اشخاصی از جمله خودم که مبتلا به امراض روحی هستند. 





      

8

dream.m

dream.m

دیروز

        ● ملکه وارد می‌شود!
آگاتا کریستی بیخودی لقب "ملکه رمان‌های جنایی" رو به دست نیاورده.
شاید فکر کنید علت این لقب، تالیف بیش از ۶۶ رمان جنایی، ۱۴ مجموعه داستان کوتاه و چند نمایشنامه باشه. یا شاید خلق شخصیت‌های جاودانه‌ای مثل هرکول پوآرو با سبیل‌های واکس‌خورده و خانم مارپل با اون چای‌خوری‌های گوگولی. یا حتی بگید به خاطر میزان فروش و محبوبیت جهانی آثارشه، چون هیچی نباشه، بعد از کتاب مقدس و شکسپیر، سومین و بیشترین تیراژ رو در تاریخ کتاب‌فروشی‌ها داره.
ولی نه! و با اینکه هر سه‌تای این حدس‌ها درسته، ولی همزمان اشتباه هم هست.
آگاتا کریستی ملکه‌ رمان‌های جنایه چون یک قدرت خاص داره که کمتر نویسنده‌ای در طول تاریخ تونسته بهش نزدیک بشه: قدرت فریب  ذهن خواننده.
اون این قدرت رو با یک مهارت اعجاب‌انگیز توی طرح معما و کاشت سرنخ‌های واقعی، ولی در عین حال هدایت ذهن خواننده به مسیر غلط، نشون می‌ده. نتیجه؟ آثارش مثل پازل‌هایی می‌شن که حتی بعد از حل شدن، خواننده با تعجب برمی‌گرده عقب و با شگفتی میگه:
اوپس! همه‌چیز که از اول جلوی چشمم بوده! 
و این تازه فقط بخشی از داستانه. چون کریستی یک کار دیگه هم کرده که به نظر من خیلی خفن‌تره، و الان می‌رسیم بهش.
فعلاً همینقدر بگم که اگر شطرنج جنایی یک رشته‌ واقی بود، آگاتا کریستی هم استاد بزرگش بود، و هم اون بازیکنی که وسط بازی، قوانین جدید اختراع می‌کرد و بقیه رو مجبور می‌کرد با همون قوانین جدید بازی کنن و آخرش هم با یک حرکت عجیب، همه رو مات می‌کرد. 

این بخش ممکنه از نظر بعضی افراد حساس، اسپویل به حساب بیاد.)

● دستیار نامرئی قاتل!
برای روشن شدن مطلب، بذارید کتابی که همین امروز تموم کردم رو مثال بزنم:
"قتل راجر آکروید"(۱۹۲۶).
کریستی توی این رمان نه‌تنها یک داستان جنایی کلاسیک نوشته، بلکه یک حرکت بی‌سابقه در ادبیات جنایی زده: دستکاری اعتماد خواننده.
تکنیک اصلیش؟ تبدیل کردن راوی به یک دستیار نامرئی برای قاتل… اون هم در حالی که خود راوی، قاتله!
تادادادااااا… (اینجا باید موسیقی تعلیق پخش شه!) دیدید چقدر خفنه؟ 

● پای همینگوی وسط داستان کریستی!
همینگوی معتقد بود: "آنچه گفته نمی‌شود، اغلب به اندازه آنچه گفته می‌شود، اهمیت دارد."
این حرف، جوهره‌ نظریه‌ "ساب‌تکست"ه. به زبان ساده یعنی چیزی که نویسنده نگفته، ولی خواننده حسش می‌کنه؛ و این حس اغلب از طریق مکث‌ها، توصیف ناقص، تضاد بین گفته‌ها و رفتار شخصیت‌ها یا انتخاب هوشمندانه‌ی واژه‌ها ساخته میشه.
همینگوی همچنین نظریه‌ی "کوه یخ" رو داشت که میگه فقط بخش کوچکی از اطلاعات باید مستقیم روی صفحه بیاد (نوک کوه یخ)، و بخش بزرگ‌تر، یعنی انگیزه‌ها، پیشینه، و حقیقت عمیق‌تر، زیر سطح آب پنهان بمونه.
عجله نکنید، ارتباط رو توضیح می‌دم. 

● اگاتاکریستی دخترِ بد ادبیات جهان!
تا قبل از انتشار "قتل راجر آکروید" یک قرارداد نانوشته بین نویسنده‌ها و خواننده‌ها وجود داشت مبنی بر اینکه راوی اول‌شخص، قرار نیست عمداً خواننده رو گمراه کنه. این به نوعی "شرافت ادبی" محسوب می‌شد.
برای مثال، نویسندگانی مثل آرتور کانن دویل (شرلوک هلمز) یا گ. ک. چسترتون (پدر براون) هیچ‌وقت به واتسون یا راوی‌های اول‌شخص‌شون حتی اگر راوی بی‌دست‌وپا یا کندذهن بود عمدا نقش فریبکار نمی‌دادن، و ما مطمئن بودیم که قصد گول زدن‌مون رو ندارن.
اما کریستی با یک حرکت سوسکی خفن این قرارداد رو نقض کرد. و جالب اینجاست که این کار رو نه با دروغ گفتن، بلکه با نگفتن انجام داد. 

● دکترِ خاموش!
کریستی توی این رمان شخصیت "دکتر شپرد" رو خلق کرد؛ راوی‌ای که استاد جمله‌های نیمه‌کاره و سکوت‌های ظاهراً بی‌اهمیته.
این سکوت‌ها از نظر تکنیکی مهم‌تر از جمله‌های کاملن، چون کریستی این‌جا به‌جای بازی با آنچه خواننده می‌بینه، با آنچه نمی‌بینه بازی می‌کنه.
نتیجه؟ خواننده خودش دست به سانسور ناخودآگاه می‌زنه و فضای خالی رو با دلایل اثبات بی‌گناهی راوی پر می‌کنه. 

● امنیت از نوع کاذب!
داستان از دید یک پزشک روستایی روایت میشه، با نثر فلت، جملات کوتاه، و تمرکز روی جزئیات روزمره.
کریستی با انتخاب این لحن، هم ریتم رو کنترل می‌کنه، هم حس امنیت کاذب ایجاد می‌کنه. این آرامش تصنعی فقط در زبان نیست؛ در ساختار صحنه‌چینی معما هم دیده میشه.
هر فصل، یک تکه ساده از پازل به نظر میاد، اما چینشش جوریه که سرنخ واقعی همیشه یک قدم عقب‌تر می‌مونه. 

● راوی غ‌ق اعتماد، نسخه‌ پرو!
دکتر شپرد هیچ‌وقت مستقیماً دروغ نمیگه، ولی حقیقت رو فشرده می‌کنه. مثل فیلمی که سکانس‌های حساسش رو قیچی کردن.
این انتخاب، یک سطح جدید از راوی غیرقابل اعتماد رو معرفی می‌کنه؛ راوی‌ای که همه‌چیز رو میگه… اما فقط تا جایی که برای خودش خطرناک نباشه.
کریستی اینجا یادمون میده اعتماد کورکورانه به راوی، یک اشتباه تکنیکیه، حتی اگر راوی خیلی هم گوگولی و دوست‌داشتنی باشه. 

● کیش و مات‌!
وقتی در پایان هویت قاتل فاش میشه، خواننده نه‌تنها شوکه میشه، بلکه حس می‌کنه یک بازی ناعادلانه رو باخته. ولی به محض بازخوانی، می‌بینه که کریستی حتی یک قانون رو هم نشکسته.
این بازی بر اساس "اطلاعات کامل، اما گزینش‌شده" طراحی شده و درواقع مظنون همه‌چیز رو گفته… به‌جز یک جمله. 

● نبوغ در طراحی کوه یخ!
نبوغ کریستی اینه که نوک کوه یخ رو طوری طراحی کرده که نه‌تنها بدیهی به نظر برسه، بلکه ما رو از جست‌وجوی بخش پنهان منصرف کنه.
اینجا با ترکیب ساب‌تکست و کوه یخ، ما داستانی می‌خونیم که در ظاهر یک معمای کلاسیکه، ولی در واقع یک عملیات روانی علیه خواننده است؛ یک بازی با اعتماد، که هر مکث و هر جمله‌‌ ناقص، بخشی از نقشه‌ی پنهانه. 

● کریستی لِول آپ می‌کند!
کریستی با این کتاب، ژانر کارآگاهی رو از یک سرگرمی خطی به یک میدان مین ادبی ارتقا داد.
نشون داد که اعتماد، می‌تونه هم سلاح باشه، هم نقطه‌ضعف.
و در نهایت، وقتی بازی تموم میشه، می‌فهمی نه‌تنها کیش و مات شدی، بلکه کل زمین بازی هم از اول مال حریف بوده و تو نخودی بودی. 

● زلزله‌ سال ۱۹۲۶!
وقتی "قتل راجر آکروید" منتشر شد، چیزی شبیه یک زلزله توی جامعه ادبیات جنایی اتفاق افتاد.
منتقدها دو دسته شدن؛ عده‌ای می‌گفتن کریستی نابغه‌ست و عده‌ای دیگه فریاد می‌زدن اون خیانتکاره.
مجله‌ی The Times Literary Supplement اون زمان نوشت:
"خانم کریستی با این اثر، بازی کارآگاهی را به میدان تازه‌ای کشانده، جایی که مرزهای اخلاقی روایت قابل بازتعریف‌اند."
ولی از اون طرف، بعضی از طرفداران ژانر حس می‌کردن کریستی با شکستن قانون اعتماد به راوی بهشون نارو زده. نامه‌هایی به ناشر رسید که لحنشون چیزی بین شوک و عصبانیت بودکه میگقت 
"ما با یک قصه‌گو وارد بازی شدیم، نه با یک شریک جرم."
این دوگانه‌ تحسین و اعتراض، خودش بخشی از تاریخ ژانر شد. بعدها حتی بعضی نویسنده‌ها مثل دوروتی ال. سایرز و آنتونی برکلی که از نویسندگان همدوره اگاتا بودن، گفتن که از نظرشون این کار خطرناک بوده، چون ممکنه باعث بی‌اعتمادی دائمی خواننده‌ها به راوی‌های اول‌شخص بشه. 

● قبل راجر آکروید اوضاع چطور بود؟
قبل از این رمان کریستی، داستان‌هایی با راوی غیرقابل اعتماد وجود داشت، اما نه در قالب معمای کارآگاهی کلاسیک.
مثلاً در "The Tell-Tale Heart" ادگار آلن پو، ما از همون اول می‌فهمیم راوی کمی نامتعادله. یا در "داستان یک دیوانه" از گای دو موپاسان، باز هم این دیوانگی واضحه.
اما هیچ‌کدوم از این آثار، اعتماد کامل خواننده رو تا این حد نمی‌ساختن که بعد ناگهان با یک افشا، این اعتماد رو نابود کنن.
کریستی اولین کسی بود که این تکنیک رو در قالب یک پازل جنایی تمام‌عیار به کار برد اونم دقیقا جایی که منطق، جزئیات و سرنخ‌ها همه واقعی هستن، ولی چینششون ما رو عمداً به بیراهه می‌بره. 

● وقتی روح کریستی حلول کرد! 
بعد از موفقیت "قتل راجر آکروید"، استفاده از راوی غیرقابل اعتماد توی داستان‌های جنایی و حتی غیرجنایی شایع‌تر شد.
نویسنده‌هایی مثل ژولیان سیمونز و پاتریشیا های‌اسمیت از این ایده الهام گرفتن و راوی‌هایی ساختن که خواننده رو تا آخرین لحظه توی تاریکی نگه می‌دارن.
حتی در ادبیات معاصر، آثاری مثل "دختری در قطار" (Paula Hawkins)
  "Gone Girl (Gillian Flynn) "
عملاً نوادگان همین تکنیک کریستی هستن فقط با پیچ‌وتاب‌های روان‌شناختی مدرن. 

● چرا حقه کریستی هنوز جواب میده؟
چون ما انسان‌ها دوست داریم اعتماد کنیم. حتی وقتی می‌دونیم ممکنه فریب بخوریم، مغزمون ترجیح میده به یک قصه‌گو باور داشته باشه.
کریستی با دکتر شپرد دقیقاً روی این نقطه‌ضعف روانی بازی کرد. او نه یک هیولای شرور، بلکه یک آدم معمولیه که اتفاقاً همسایه‌ و رفیق مقتوله. همین عادی بودنش باعث میشه هیچ‌کس بهش شک نکنه. 

● جمله‌‌ت رو قیچی‌ کن!
یکی از شاهکارهای تکنیکی این کتاب، استفاده از جمله‌های قیچی‌شده است.
دکتر شپرد جایی میگه:
"وقتی وارد اتاق شدم، آقای آکروید را دیدم که روی صندلی نشسته…"
و بعد، به‌جای گفتن ادامه‌ ماجرا (مثلاً اینکه مرده بوده یا چه صحنه‌ای دیده)، سریع میره سراغ توصیف چیزهای بی‌ربط: "…پنجره باز بود و باد پرده‌ها را تکان می‌داد."
همین جا، مغز خواننده خودش حدس می‌زنه که خب لابد چیز مهمی توی نحوه مرگ نبوده، در حالی که حقیقت برعکسشه. این همون جاییه که ساب‌تکست همینگوی با نبوغ کریستی درهم قفل میشن، سکوت‌ها و حذف‌ها، اطلاعات بیشتری از جملات کامل به ما میدن؛ البته فقط وقتی که دفعه‌ دوم داستان رو می‌خونیم! 

● بازی با خواننده بدبخت!
کریستی نه‌تنها معمای قتل رو طراحی کرده، بلکه همزمان یک بازی روانی هم راه انداخته:
○سطح اول – داستان جنایی کلاسیک: پیدا کردن قاتل.
○سطح دوم – چالش اعتماد: آیا میشه به راوی اعتماد کرد؟
○سطح سوم – خودآگاهی خواننده: وقتی فریب خورد، تازه شروع می‌کنه به پرسیدن اینکه چطور فریب خوردم؟
این سه لایه باعث میشه کتاب بعد از خوندن، توی ذهن بمونه و دوباره آدم رو وسوسه کنه که برگرده از اول بخوندش. 

● فیدبک در زمانه‌ ما!
جالبه بدونید امروزه تقریباً صد سال بعد، هنوز هم وقتی کسی "قتل راجر آکروید" رو برای اولین بار می‌خونه، همون شوک رو تجربه می‌کنه که خوانندگان ۱۹۲۶ تجربه کردن.
در لیست‌های "برترین پیچش‌های داستانی قرن" که توسط مجلاتی مثل The Guardian یا Crime Writers’ Association منتشر شده، این کتاب همیشه در رتبه‌های اول یا دومه. 

● حرف آخر (که البته تازه شروع بازیه)!
آگاتا کریستی با این کتاب، کاری کرد که دیگه نمی‌شه به هیچ راوی اول‌شخصی بدون شک نگاه کرد.
یاد داد که در ادبیات، اعتماد یک قرارداد مقدس نیست، بلکه می‌تونه یک تله باشه.
و این‌جوری شد که "ملکه رمان‌های جنایی" فقط به خاطر تعداد کتاب‌ها یا فروش نجومی‌اش ملکه نشد!
پس دفعه‌ بعد که یک راوی مهربون، خوش‌مشرب و ظاهراً بی‌خطر برات قصه تعریف کرد، یاد کریستی بیفت… و حواست باشه شاید وسط قصه، قوانین بازی رو عوض کنه و تو رو روی یک مین ادبی بذاره.


      

34

        هو

بعد از "دعا برای ربوده‌شدگان" مطمئن بودم باز هم از جنیفر کلمنت خواهم خواهند. ذوقم را از آشنایی با نویسنده توی کانال شخصی‌ام ابراز کردم. دوستی پیام داد که "حتما از عشق و اسلحه هم خوشت میاد." راست می‌گفت. 
برای من، درد و رنج و سیاهی توی داستان‌ها، اهمیتی ندارد. این که از بوی گند توی زباله‌دانی صفحات کتاب عق بزنم، مهم نیست. اینکه خون از دل و روده پاره‌شده آدمها بپاشد روی ورق‌های کاهی هم مهم نیست. خیانت و جنگ و بچه‌ای توی سطل آشغال هم. برای من، کتاب خوب آن است که با دنیای بیرون ارتباطی عمیق دارد. در خودش فرو نرفته و تکه‌ای نیست جدا از سیاست، از جامعه بین‌الملل، از فلسفه. 
عشق و اسلحه، درد و رنج آدمها را به تصویر می‌کشد و ریشه این رنج، را هم گوشه و کنار روابط عاشقانه جا می‌دهد. 
آدمها اسلحه دست نمی‌گیرند چون بدند و بی‌فرهنگ، آدمها در اجتماعی زندگی می‌کنند که وادار می‌شوند همدیگر را بکشند. دختری از خانه فرار نمی‌کند چون ذاتش بد است، او خطر را به جان می‌خرد چون زیر شکنجه بوده. 
عشق و اسلحه، وقتی اتفاق می‌افتد که آمریکا در افغانستان می‌جنگد و هر روز مجروحان زیادی از آن سر دنیا منتقل می‌شوند به کشورشان. از خودم می‌پرسم: کسی توی آمریکا بوده که دلش هم‌تراز مردم افغانستان برای پرل هم بسوزد؟ پرل، دختر قهرمان رمان است. دختری که نام خانوادگی مادرش را دارد و مادرش ناخواسته با تجارت غیر قانونی اسلحه شده، ربط پیدا می‌کند.
این یادداشت را ثانیه‌ای بعد از تمام کردن کتاب نوشتم. شاید روزهای آینده کاملش کنم.
      

8

        این کتاب شامل دو داستان از آرتور شنیتسلر، نویسنده اتریشی هست. داستان اول خوشخوان‌تر بود و داستان دوم با توجه به فضای وهم‌آلود آن به تمرکز بیشتری موقع خواندن نیاز دارد. 
بازی سپیده‌دم
ویلهم، افسر جوانی که برای کمک به همقطار قدیمی‌اش وارد قمار می‌شود، در ابتدا پیروز میدان است، اما غرور و طمع، او را به ورطه‌ی باخت سنگینی می‌کشاند. برای جبران بدهی، ناچار می‌شود به زنی از گذشته نزدیک شود، رابطه‌ای که این بار بوی معامله می‌دهد. شنیستلر با نثری موجز، لغزش آرام انسان از نیت پاک به خودویرانگری را ترسیم می‌کند. در این داستان به کشمکش‌های درونی انسان و تأثیر انتخاب‌های کوچک بر سرنوشت او ‌پرداخته می‌شود.
نثر شنیتسلر در این اثر ساده اما عمیق است. او استادانه تعلیق و تنش روانی را در داستان ایجاد می‌کند. فضای وین در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به‌خوبی در داستان بازنمایی شده و حس‌وحال آن دوره را منتقل می‌کند.
رؤیا
فردولین، پزشک میانسالی در وین، پس از گفت‌وگوی صریح با همسرش درباره‌ی تمایلات پنهان، وارد ماجرایی شبانه و پررمز می‌شود که او را به مهمانی ماسک‌دار و موقعیت‌هایی وسوسه‌انگیز می‌کشاند. داستان با مرز مبهم میان واقعیت و خیال، بازتابی از روان انسان و امیال سرکوب‌شده است. شنیتسلر در این اثر به روان‌کاوی و پیچیدگی‌های ذهن انسان نفوذ می‌کند.
به نظرم این داستان برای کسانی که به ادبیات روان‌شناختی و فلسفی علاقه دارند، جذاب است.
داستان رؤیا الهام‌بخش فیلم «چشمان کاملاً بسته»(Eyes Wide Shut)  ساخته استنلی کوبریک است که جزییاتی از آن هم در اینجا می‌آورم.

•	کارگردان: استنلی کوبریک (۱۹۹9)
•	بازیگران: تام کروز، نیکول کیدمن
‌	اقتباس: آزاد از «رویا» با تغییر مکان به نیویورک دهه ۹۰ و تغییراتی در جزئیات شخصیت‌ها
•	فضا و سبک: کند، پر از جزییات، با مکث‌های طولانی و فضاسازی بصری سنگین
- مقایسه داستان رؤیا و فیلم Eyes Wide Shut
عناصر	در رمان «رویا» – آرتور شنیستلر	
زمان و مکان داستان: وین، اوایل قرن بیستم
شخصیت اصلی مرد: فردولین، پزشک میانسال
شخصیت همسر: آلبرتینه
آغاز بحران:	اعتراف صریح همسر به تخیلات و انحرافات در زندگی زناشویی
لحن و ریتم: ایجاز، تمرکز بر ذهنیات و روانکاوی	
تم‌ها و مضامین:	مرز واقعیت و خیال، تمایلات سرکوب‌شده، وفاداری
فضای غالب: معلق بین رؤیا و واقعیت، با ایهام روانی

فیلم Eyes Wide Shut – استنلی کوبریک
زمان و مکان داستان: نیویورک، اواخر دهه ۹۰ میلادی
شخصیت اصلی مرد: بیل هارفورد، پزشک میانسال (تام کروز)
شخصیت همسر: آلیس (نیکول کیدمن)
آغاز بحران: اعتراف مشابه همسر، همراه با بحثی طولانی درباره‌ی وفاداری
لحن و ریتم: ریتم کند، دیالوگ‌های مکث‌دار، فضاسازی بصری سنگین
تم‌ها و مضامین: همان تم‌ها، با تاکید بیشتر بر بحران هویت و تنهایی مدرن
فضای غالب: کابوس شهری، حس ناامنی پایدار

پ.ن: بخش آخر (مقایسه داستان کتاب و فیلم ) از هوش مصنوعی کمک گرفته شده.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.