Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

@rendanekhamosh
عضویت

مرداد 1404

22 دنبال شده

5 دنبال کننده

                رندان خاموش

`` در رفع حجب کوش نه در جمع کتب ...``
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
Mohammad Taheri

Mohammad Taheri

4 روز پیش

        للباقی
نیچه ی قرن ۱۹ که عده ای مجنون و دیوانه می دانندش؛ با همه وجود به این نتیجه رسیده است که غرب و اروپا به یک نیست گرایی همه جانبه رسیده است؛ جایی که برترین ارزش ها، ارزش خود را از دست میدهند و درمیابی که زحماتت بی اثر بوده است! و بدبینی-که از بی فایدگی و بیهودگی دنیای امروز است- پدید می آید؛ و مثل پیری که با سازمان و تشکیلات درمان نمی‌شود این بی حاصلی نیز با مقولات عقلی سامان پیدا نمیکند.
و نیچه این نیست گرایی را در روحیه و اخلاقِ برده پرور مسیحیت میداند و آنچه مسیحیان تا آستانه زمان حاضر دارند را هم همه نشان از خستگی و ناتوانی. 
نیچه، زندگی و معنا را در اراده ای جست و جو میکند که از قدرت نشأت میگیرد و محور حیات انسان را همین کشش به توانایی و قدرت و خلق معنا میداند. 
در نگاه او، در هر چیزی که نشان انسان متجدد و مدرن است نشانه ای از زوال و فروریزی دیده می‌شود؛ و درست ابرمرد نیچه در مقابل انسان متجدد و مدرن ست که مظهر اراده و قدرت ست.
به معنایی خدا مرده استِ نیچه، نه به ناتوانی ست و آری به قدرت و توانایی است؛ ``لا`` ی او ناتوانی و بدبینی و بی حاصلی و هرزگی و بی ارزشی ست و ``الا`` ش، قدرت و توانایی و خلق معنا و تعالی.
ارادت نیچه به اسلام و عرفای ما شاید به قول مترجم کتاب، برخاسته از روحیه بت شکنیِ شرقیِ نیچه باشد!
این کتاب آخرین کتاب نیچه است و بعد از مرگش تدوین شده و الحق مقدمه دکتر هوشیار شیرازی- که نیمی از کتاب بود!- برای فهم سخنان اصل کتاب، راهگشا بود.
للحق
      

1

        للباقی
مهاتما یعنی روح بزرگ. این صفت را شاعر بزرگ هندی رابیند رانات تاگور به گاندی داده است. او به نحوی یک کریشنا بود برای مردم هند. در آیین هندویی ظاهراً معتقدند که خدایانی در بعضی از زمان ها به صورت انسان ظهور می کنند. نمی دانستم این ظاهر خاص گاندی، به خاطر یک واقعه بوده است. گاندی اولش لباس فرنگی می پوشیده و کلی به خودش می رسیده و برخلاف آموزه های دینی ش هم گوشت میخورده و هم سیگار میکشیده. اما کم کم از همه این ها فاصله می گیرد و به خاطر همدردی با معدنچیان کشته شده هندی فقط دستاری سفید می پوشیده و موهایش را از ته می زده است. گاندی همیشه در آرزوی حکومت و سیاستی بوده که در نهایت آرامش، صلح را رقم بزند. یکی از شیوه های جالب او برای حل معضلات هندی ها، اعتصاب غذاییش بوده. هرجا  به هم میریخته، سریع اعتصاب غذا می کرده و جنگ فرو مینشسته. او از شیوه ساتیاگراها یعنی فلسفه ضدخشونت ی استفاده می کرده است. 
به هر حال او رهبر هندی ها برای استقلال یافتن از استعمار بریتانیای کبیر بوده است.
للحق
      

0

        للباقی
درباره مصطفی چمران مطلب زیاد خوانده ام. اما چه قدر جالب است که هرچه میخوانی باز این شخصیت جامع الاطراف و جامع الاضداد حرف های جدیدی برای گفتن دارد. این کتاب، سه روایت کم نظیر از چمران را ارائه می دهد که برایم بسیار تازگی داشت. توصیه می کنم این کتاب ها را از دبیرستان و راهنمایی پخش کنند و در دانشگاه حتماً در کار تشکیلاتی این کتاب خوانده شود؛ تا روح عظیم شهید چمران قدری درک شود و جامعه مسیر رشد خودش را با داشتن چنین الگوهایی بهتر طی کند. این سه روایت از مادر شهید چمران( که شما جای دیگری نمی بینید که ایشان مصاحبه کرده باشند) از عادل عون(همرزم لبنانی) و امیرخلبان محمدکریم عابدی(یار غار شهید چمران بعد انقلاب در ایران) است. ایمان و صلابت شهید چمران کم نظیر است. جالب است خاطرات بسیار نابی خلبان عابدی دارد که انتشارش را به بعد وفاتش موکول کرده. شهید چمران در اوج مدیریت و علم و تقوا باز خیلی تنهاست. من گمان نمی کردم در لبنان هم دکتر بدخواه داشته باشد در بین لبنانی ها. در ایران که او را از تریبون های رسمی، آمریکایی خطاب می کردند، اما لبنان را گمان نمی کردم. مدیریت این فضا را هم زیبا انجام می دهد. خوش فکر ست و از تمامی ظرفیت ها با دقت بر تخصص و تعهد استفاده می کند. جاذبه شدید چمران ناشی از ایمان و عرفانش است. این کتاب را برای خواندن بسیار توصیه می کنم. 
للحق
      

0

        للباقی
4 سال پیش قسمت هایی از کتاب دا را خواندم. همان موقع حسابی مجذوبش شدم. اما به دلیل مشکلاتی همان ابتدای کار رهایش کردم. با اینکه از همان قسمت هایی که خوانده بودم، خوشم آمده بود ولی در این چهار سال هر وقت دا را می دیدم نمی دانم چرا اما انگار قصه حسین کرد شبستری را دیده ام؛ بس که این طرف و آن طرف اسمش بود.
چند روز پیش شروع کردم به خواندن دا از اول.
 اوقات بسیار خوشی را با این کتاب زندگی کردم. تصور می کردم، اشک می ریختم، تحسین می کردم و بزرگ می شدم. گاهی که دیگر مغزم کشش نداشت که هم تصویر را تصور کند و هم حالم را هم خوانی، کتاب را کنار می گذاشتم و دراز می کشیدم و می رفتم در فکر.
بعد از کلی روضه شنیدن، شاید هیچ صحنه ای به قدر لحظات بعد از شهادت سیدعلی حسینی و تصویر سازی بچه ها و صبر راوی، مرا به عصر عاشورا نزدیک نکرده باشد.
به بزرگی و عظمت خانم سیده زهرا حسینی درود می فرستم.
یادم هست اوایل کار تشکیلاتی، قرار شد طرح عفاف و حجابی را در دانشگاه کار کنیم. یکی از پیشنهادهایی که همان موقع مطرح شد این بود که از زن های مبارز دعوت کنیم. پس از مدتی حرفی از سمت عده ای از دوستان شنیدم که برایم جالب و نو بود. آن ها بر این باور بودند که باید زنانگی زن تبلیغ شود و نه مردانگی آن!. جدای آنکه این تقسیم بندی اساساً صحیح به نظر نمی رسد، باید گفت: 
(( امیرالمومنین، در نماز به سائلی انگشترش را هدیه می دهد. طعنه زنان و نکته سنجان مقدس مئاب خرده می گیرند که چه می شود علی ای که تیر از پایش در حال نماز در می آورند و متوجه نمی شود، به درخواست سائلی انگشترش را صدقه می دهد؟!؟!))
حال آنکه عبادتِ علی، غرق در ظاهر عبادت شدن نیست و صدقه حین نمازش عین غرق در ساحت ربوبی است.
قصه مردانگی! زنان نیز همین است. دلاوری آنان همان صدقه حین نماز است.
للحق
      

0

        للباقی
بیوتن رضا امیرخانی را برای بار 5/2 ام خواندم. یک بار 4 سال پیش و یکبار الان؛ نصف باری هم درین چهار سال. اوقات خوشی را میشود با این کتاب گذراند؛ چرا که  یکی از مدرن ترین کتاب های مورد علاقه بچه های سنتی است؛ (نویسنده زبان بسته، در 480 صفحه کوشیده که من همین جمله را نگویم که گفتم!!!)
تصویر مصورِ ارمیا و حاج مهدیِ بیوتن برای من حاج کاظم آژانس شیشه ای ست. حاج کاظم هم بچه خیبری ای بود که مثل ارمیای معمرِ جمعی گردان 24 لشگر 10سیدالشهدا، وقتی شنید ایران را برای ایرانیان می خواهند، از آب بیرون پرید و بال بال زد؛ درست مثل حاج مهدی فرمانده گردانِ کربلا پنجی که نمی خواست هر صبح به جای یاعلی بگوید یادولت! و پریده بود(یا افتاده بود) ینگه دنیا.
اما برای من حاج کاظم خیلی جذاب ترست از ارمیا؛ حاج مهدی را نمی دانم.
حاج کاظم خودش بود، خود خودش. اما ارمیا خودش نیست. یعنی خودی در اعوجاج دارد و دائماً در جدال به سر می برد. البته اصل این داستان قرار است روی همین جدال، پیش برود و نقصی به این جدال نیست. اما جاهایی خود نبودن ارمیا در مقابل زنانگی آرمیتا(که نشان می دهد لااقل در زنانگی، آرمیتا خودش است) آزار می دهد. 
معتقدم ارمیا در ادامه زندگیش-البته اگر تبرئه شود که می شود- با سر و سامان دادن به جدالش جا میافتد و بچسب می شود و دوست داشتنی؛ درست مثل حاج کاظم و حتی سهراب!
جذابیت، محصولِ خود بودن است و ادا در نیاوردن. درست است که می گویند ادای فلان صفت خوب را دربیاور تا همان گونه شوی؛ اما فکر می کنم تا آن صفت خوب ملکه نشود جذابیت حاصل نمی شود.
نیم کره سنتی و مدرن هم زرِ زیادی می زنند. کارهای اصیل از آدم های اصیل برمی آید. و آدم های اصیل اهل ادا در آوردن نیستند. ادا در آوردن ارمیا نه از بی اصالتی است البته؛ از روح سیلورمنی آن نشأت می گیرد. یعنی یک روح خشک با گزاره های ثابت: "آلبالا لیل والا، آلبالا لیل والا ..." . اگر "البلاء للولاء" هم که باشد، باید روحش را از خشکی دربیاورد و تازه اش کند که نظرکرده یار است! اما روح ارمیا در هر حال خشک است و بسطی ندارد. به گمانم نیم کره سنتی و مدرن آرمیتا متفق القولند ارمیا یک مسلمِ فاندامنتالیستِ ریشو ست با حرکاتی دیوانه وار؛ چرا که هیچ تحرکی برای شکستن این فضای مجازی نمی کند و منفعل است: ری‌یل سیلورمن!!
حاج کاظم در اوج غربت و تنهایی و درد، نامه را به فاطمه اش می نویسد ولی ارمیا حتماً آن موقع هم دنبال سهراب می گردد. اگر فضا را ارمیا شکسته بود آرمیتا هم روز دادگاه برایش ادکولن خاکی را می آورد درست مثل چفیه و پلاکی که فاطمه برای حاج کاظم فرستاد... .
هدفم قضاوت بین شخصیت ها نبود و نمی گویم که ارمیا باید حاج کاظم باشد، نه. تنها جست و جو کردم دلیل خیلی بچسب نبودن ارمیا را. البته امیرخانی باهوش، خودش این را بهتر می داند.
للحق
      

0

        للباقی

خاطراتی دست نوشت از حاج قاسم عزیز که با دست مجروحش از ابتدای زندگیش تا ابتدای انقلاب نوشته است. اول کتاب دخترش می گوید با این که وقت پدر کامل پر بود و همه کارهایش روی نظم و برنامه ریزی و متمرکز بر روی کار اصلیش، اما کتاب خواندن و نوشتن را هیچ وقت ترک نمی کرد. 
در این کتاب حاج قاسم نشان می دهد که چه زندگی سختی در کودکی داشته است و چه سر نترسی. برای آن که قرض پدرش را بدهد و پدرش به زندان نرود با آن سن کم برای اولین بار به کرمان می رود و شگفتی های شهر را برای اولین بار می بیند؛ می رود و برای کار به این و آن رو می زند و بالاخره کار پیدا می کند و بعد مدتی وضعش خوب می شود؛ به طوری که هم قرض های پدر را می دهد و هم برای خانواده کلی هدیه می خرد.
ورودش به داستان انقلاب هم با شجاعت بوده است. 
این کتاب را وقتی برای پدر و مادرم می خواندم کلی لذت می بردند چرا که خاطرات مشترکی داشتند.
خدای عزیز اگر بخواهد کودکی عشایر از روستاهای دورافتاده قنات ملک رابر کرمان، دنیا را تکان می دهد.
من کان یرید العزه فلله عزه جمیعا

للحق
      

0

        للباقی

شگفت آور است که الله تبارک و تعالی در کلام و جواب خود، بهتر از هر جای دیگری تجلی کرده است. و بهانه این هم کلامی، حاجات ما ست که به درگاه قاضی الحاجات می بریم. اگر حاجات و نیازهای ما نبود موضع کلام ما با پروردگار موضع بندگی نبود و معرفت و شناخت بی پرده تر او میسر نمی شد.
با دعا و نیایش و طلب از جانان، وجوه دیگری از محبوب برای ما نمایان و متجلی می شود؛ هرچه قدر آدمی با دعا و طلب مأنوس تر باشد بیشتر با مبدأ هستی همنشین تر است و این گفت و گو راز میان عاشقان است ... .
این رازی است که پیامبران و امامان راه ورود به آن را برایمان گشوده اند؛ با خدای پیامبران می شود نرد عشق باخت و دل به این راز سر به مهر نهاد و جان را در این مسیر تقدیم جانان کرد؛ حال آن که با خدای فیلسوفان که مرکب از مفاهیمی چون وجود و واجب و علت و ... است نمی توان چنین عاشقانه گفت و گو کرد. 
خدایا لذت این راز را بر دلمان بریز ... .

بعدالتحریر: درین ماه مبارک همنشین و قرین لحظه های خلوتم این کتاب زیبا بود؛ به گمانم بار چندمی ست که می خوانمدش.

للحق
      

0

        للباقی

زمستان نود و هفت پیگیر همایشِ نه چندان ویترینی! مادران مقاومت برای بزرگداشت بانو "آمنه سلامه" مادر شهید عماد بودیم و می خواستیم شماره دوم نشریه جبهه واحد را هم درین همایش رونمایی کنیم؛ به رضا امیرخانی زنگ زدم که یادداشتی ازش بگیرم؛ حدس می زدم تا موضوع را مطرح کنم "من رو سَ نَ نَ ادبی"ای  نثارم کند و دست به سرم؛ همین هم شد! کمی لبخند زدم و تلویحی گفتم عجله نکن حسابی حکمت پشت این قضیه خوابیده ست! یادش انداختم به سخنرانی ش در دانشگاه دمشق که روش حل مسئله در سوریه و دیگر بلاد اسلامی را بازگشت به مادر طرح کرده ست و گفتم این همایش و نشریه هم در همین راستا و معنا تعریف میشود! از این حکمت ربطی سر ذوق آمد و مشتاق شد برای همکاری؛ اما گفت سفری عن قریب در پیش دارم به کره شمالی که منتظرم هر آن به من بگویند بیا! گفتم مهم نیست شما اگر رفتی می توانی در حد یک الی دو دقیقه فایل را در ای میلی اتچ کنی و برایم بفرستی! این بار او خندید و گفت در کره شمالی دسترسی به اینترنت ندارم! 
بماند که با سفر بشار اسد به تهران، همایش و ما جمعاً تشتک پراندیم!!
آن موقع احتمال می دادم سفر امیرخانی سفری در مایه های امنیتی باشد که دسترسی به اینترنت ندارد! اما "نیم دانگ پیونگ یانگ" ش ماجرا را شفاف می کند؛ کره شمالی کشوری ست که با تسلط همه جانبه یک حزب اقتدارگرا بر همه شئون زندگی ملتش( از دین و اندیشه تا سیاست و اقتصاد) یک نظم دهشتناکی را فراهم کرده ست که دست بر قضا این دستگاه دیکتاتوری، در پاره ای مسائل نظیر امور نظامی و برخی خودکفایی ها موفقیت هایی داشته است اما حتی خواندن توصیفی زندگی کره شمالی ها هم ملال آور است؛ حس و حالی که به نظر می رسد اهالی آن، عکس آن حال را داشته باشند و خود را خوشحال ترین مردم دنیا بدانند.
امیرخانی علت این فضا را تک صدایی برآمده از تحریم می داند؛ چرا که امکان مقایسه برای انسانِ کره شمالی از بین می رود و تقدیس به میان می آید. پر واضح ست انسانِ ایرانی اگر در موضوع تحریم با انسانِ کره شمالی شباهتی داشته باشد در زمینه های دیگر، هیچ شباهت معناداری وجود ندارد؛ انسانِ ایرانی هیچ وقت چنین پوشالی و بی معنی نظم پذیر نمی شود حتی با سایه تهدیدهای امنیتی! و من حتی معتقدم با طولانی شدن تحریم ها نیز باز شباهت شان بیشتر نمی شود! و این شاید مثال نقضی باشد بر این که همه مشکل تک صدایی امروز کره شمالی از تحریم نیست.
اما با فتوای خوب امیرخانی همدلم! که "هر ایرانی اگر با سه نفر خارج از قوم و قبیله و زبان و مذهب خود، با سه نفر غیرایرانی رفاقت کند، ارتباط فرهنگی بگیرد، مراوده داشته باشد، آن ها را به خانه خود دعوت کند، این ظرف پنج سال برای هشتاد میلیون ایرانی میشود رابطه با دویست و چهل میلیون غیر ایرانی و این یعنی بی اثر کردن هر تحریمی..."
بعدالتحریر: نقش حزب هم جالب بود! موتلفه با همه وضع درب و داغون و البته قابل احترامش! درگاه رابطه با کشوری حزبی می شود و با حزب کارگران جمهوری دموکراتیک خلق کره، خواهر خوانده! 

للحق
      

0

        للباقی

همین اول کار بگویم که توی ذوقم خورد وقتی نقدهای به این کتاب را خواندم و فهمیدم پس از خواندن هفتصد و پنجاه صفحه، شخصیت اصلی رمان، یک شخصیت خیالی است!! و این خودش یک سوال مهم ست که در رمان های تاریخی، چه قدر نویسنده حق تخیل دارد؟! آیا تا این حد که شخصیتی را از سرداران مهم و تاریخ ساز جنگ صفین بداند و او و فرزندانش را از شهدای کربلا؟! در ذهن مخاطب با شخصیت سازی خوبی که از سلیم و هشام و راحیل شده است، جنگ صفین که الحق در این کتاب خوب نمایش داده شده است و آن را سرآغاز جریان نفاق و مبدأ عاشورا  می داند، مترادف است با این شخصیت ها که دست بر قضا تخیلی هستند؛ و این به شکننده شدن تاریخ در ذهن مخاطب منجر نمی شود؟!
این کتاب خط تعلیق خوبی دارد و با سرعت خوبی در بستر یک داستان عاشقانه تاریخی، حکومت اموی و دیوان سالاری آن، زهد و عدالت خواهی ابوذر، پیچیدگی های زمان تأویل در داستان هایی چون قتل خلیفه سوم و شوراندن شام علیه حضرت امیرالمومنین علی(ع) به وسیله عالمان دینی نظیر ذوالکلاع، فریب و توطئه های پسر هند و عمروعاص که به قول نویسنده فریب درخت پر شکوفه ای ست که ثمری ندارد، گره گشایی های اندیشه ای و گفتمانی شخصیت های نظیر عمار یاسر، داستان چرخش های گفتمانی از شمر بن ذی الجوشن جانباز و فداکار جنگ صفین تا دلدادگی ابن ملجم مرادی به حضرت امیر و بصیرت آن در داستان به نیزه رفتن قرآن در صفین که آن ها مشتی کاغذ و دوات خواند و علی را قرآن ناطق!، تنهایی و مظلومیت و عمق نگاه امیرالمومنین علی (ع)، را خوب نمایش می دهد. 

للحق
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.