معرفی کتاب هزاران خورشید درخشان اثر خالد حسینی مترجم سمیه گنجی

هزاران خورشید درخشان

هزاران خورشید درخشان

خالد حسینی و 1 نفر دیگر
4.1
349 نفر |
110 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

780

خواهم خواند

180

ناشر
زهره
شابک
9789642981038
تعداد صفحات
448
تاریخ انتشار
1386/10/23

توضیحات

        "مریم" در نوجوانی مجبور به ازدواج با "رشید"، مردی 45 ساله، می شود و پس از ازدواج همراه او به شهر کابل می رود. به رغم میل باطنی اش تلاش می کند در هر شرایطی رضایت همسرش را جلب کند. در آن زمان، کابل و به طور کلی افغانستان درگیر جنگ علیه روسیه و نیز برخی جنگ های داخلی است. "لیلا"، دختر همسایه ی مریم و رشید، در جنگ، دو برادر و نیز پدر و مادرش را از دست می دهد و "طارق"، پسری که شیفته ی لیلاست، نیز او را ترک می کند و برای زندگی به پاکستان می رود. از آن پس مریم سرپرستی وی را به عهده می گیرد. اما پس از مدتی رشید به رغم میل مریم و با توسل به دروغی درباره ی مرگ طارق با لیلا ازدواج می کند. حاصل ازدواج آن ها یک دختر و یک پسر است. در گیرودار زندگی، حکومت طالبان در افغانستان بر روی کار آمده و زندگی آن ها از گذشته نیز سخت تر می شود. رشید با از دست دادن شغل خویش فردی عصبی و بهانه گیر می شود و در نهایت توسط مریم کشته می شود. طارق که مدتی در زندان بوده، لیلا را می یابد و همراه او و دو فرزندش کابل را ترک می کند. مریم نیز با اعتراف به قتل، اعدام می شود و حکومت طالبان مدتی بعد از صحنه ی سیاست کنار گذاشته می شود. پس از آن لیلا و طارق به همراه دو فرزندشان به افغانستان بازگشته و به زندگی خویش ادامه می دهند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هزاران خورشید درخشان

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به هزاران خورشید درخشان

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          راستش یک عکس قبلها دیده بودم از اعدام یک زن گناهکار در استادیوم توسط طالبان. رفتم آن را پیدا کنم و در این یادداشت بگنجانم که رسیدم به این عکس و خوشحال شدم و گفتم بگذار مثل نویسنده که رمانش را خیلی روشن و شاد تمام کرد من هم این عکس را بگذارم

<img src="http://media.farsnews.com/Uploaded/Files/Images/1394/07/06/13940706000104_PhotoI.jpg" width="400" height="222" alt="description"/>


با شور و شوق یاد تمام آن شبهای تابستانی افتاد که با مادر روی بام مسطح کلبه میخوابیدند و ماه را که بر گلدامن نور میپاشید تماشا میکردند. شبهایی چنان گرم که پیراهنشان مثل گلی بر شیشه به تنشان میچسبید. دلش برای عصرهای زمستانی تنگ میشد که با ملافیض در کلبه غرق قرائت قرآن میشدند.
مریم که در خانه تنها بود آرام و قرار نداشت. مدام از آشپزخانه به اتاق نشیمن میرفت. از پله ها بالا میرفت و به اتاق خود میرفت سر آخر به اتاق خود میرفت، نماز میخواند و غم غربت به او دست میداد


 "مثل "بادبادک باز" با توصیفات فراوان و نسبتا کند شروع شد. البته نمیتوانم بگویم توصیفاتش خسته کننده است چون هر چه از فضای افغانستان چند دهه پیش می‌گوید واقعا شنیدنی و جالب است"

"به نظرم اگر یک آمریکایی بخواهد افغانستان را بشناسد این کتاب از بادبادک باز بهتر عمل میکند هرچند از بعضی جنبه ها کاملا بی طرف نیست
در مجموع خالد حسینی خیلی جاها میلغزد به سمت عامه پسند نویسی"

 "عموما رمان های عامه پسند به همین شکل هستند که بعد از یک شروع پر از توصیف، در تنه اصلی رمان نسبت "روایت" به شدت غلبه دارد بر "توصیف" بادبادک باز هم دقیقا همین طور بود"

 "در رمان بادبادک باز هم یک مسئله مهم مسئله بچه های حرامزاده است و این که چرا این بچه های بی گناه باید مورد تبعیض قرار بگیرند"

 "پر از لحظات دردناک از صفحات دو سه دهه اخیر تاریخ افغانستان. مخصوصاً وقتی پای بچه‌های بی گناه وسط می‌آید."


لیلا به این نتیجه میرسد که حالا وقت گفتن به طارق است:
یک سال پیش حاضر بود شادمانه یک دستش را بدهد و از کابل دربیاید. اما در چند روز اخیر دیده بود دلش برای کابل تنگ میشود. دلش برای هیاهوی شوربازار، باغ های بابور. داد زدن سقاها که پوست بز را به دوش میکشند یک ذره شده
اما فقط دلتنگی یا غم غربت سبب نمیشود لیلا این روزها بیشتر به فکر کابل بیفتد. حالا بی قراری گریبان گیرش شده است. میشنود که مدارس به راه افتاده است. راه ها را درست کرده اند. زنها به کار برگشته اند
        

0

R"E"Z"A

R"E"Z"A

1404/3/17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          من  هم مانند اکثر کسانی که پس از بادبادک باز  سراغ آثار خالد حسینی را گرفتند به این کتاب رجوع کردم ، و با خوشحالی میگویم که ناامید ام نکرد . 
شاید مهم ترین نکته برای لذت بردن از این کتاب ، انتظاری است که خواننده اثر باید از هزار خورشید تابان داشته باشد . انتظار افراد از این کتاب ، نباید مشابه انتظار آنها از بادبادک باز باشد . یعنی چه؟
یعنی بادبادک بازی که یک داستان درام تلخ با پستی بلندی ها ی متنوع شیرین و آزار دهنده را داراست نباید با اثری مقایسه شود که داستان زنان افغانستانی را روایت میکند ، و این یعنی یک تراژدی خالص !
اتفاقات مثبت و خوب در این کتاب ، صرفا فاصله بین دو بدبختی است ! حقیقت کتاب کوبنده است ، اذیت کننده است . این ذات این کتاب است . باید اینگونه باشد . به عنوان یک مرد ، گاهی در هنگام خواندن این کتاب از مرد بودنم خجالت می‌کشیدم . 
شخصیت اصلی های این کتاب گناهکارند ! 
ولی گناهشان زن بودن است ، همین . در مکان اشتباه و یا شاید زمان اشتباه . 
شخصیت پردازی خالد حسینی ، به وضوح به نسبت بادبادک باز ارتقا داشته . آیا با  این کتاب گریه میکنید ؟ به عنوان یک مرد شاید ، ولی به عنوان یک زن قطعا ! 
همان طور که گفتم انتظار خواننده از کتاب تعیین کننده است . اگر دنبال کتابی میگردین که در ماوای گرم و نرمتان با یک فنجان چای داغ و لذت بخش بخوانید و به دنبال حال خوب و لذت بخش از نوع کتاب های مونتگومری  باشید، این کتاب برای شما نیست . ولی اگر به دنبال کتابی درگیر کننده و جدی میگردین  که پس از خواندش برایتان تمام نشود ، این کتاب را پیشنهاد میکنم
        

15

غزل✨

غزل✨

1403/6/10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

19

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          • داستانی دردناک از دل افغانستان
کتاب، درمورد مریم و لیلا دو تن از زنان مظلوم افغانستان که سرنوشت، آنها را کنار هم قرار می‌دهد.
" هزار خورشید تابان" تنها به بخش کوچکی از مشقت‌های زنان، به‌ویژه زنان مسلمان اشاره کرده بود.
کتابی که اشک‌هایم را به انتها و بدنم را از عصبانیت به لرزه انداخت؛ کاش میشد تمام نامردانی همچون رشید را زنده زنده به آتش کشید و عذابشان داد تا بفهمند زنان، عروسک‌هایی برای ارضای خواسته‌هایشان نیستند!
ابتدای کتاب برای من زیاد جذاب نبود با اینکه از همان اول، با حرام‌زاده خواندنِ مریمِ عزیزم به گریه افتادم ولی از آنجایی که عادت ندارم کتابی را نصفه‌ و‌ نیمه رها کنم تا انتها خواندم و چقدر خوب که از آن غافل نشدم.
قلم خارق‌العاده‌ی آقای حسینی باعث شد به فکر خرید کتاب " بادبادک باز " بیافتم؛ البته که از ترجمه‌ی بی‌نقص آقای مهدی غبرائی هم نباید غافل شد.
تلخیِ کتاب، روحم را پر از درد و روزم را زهرمار کرد اما هرگز از خواندنش پشیمان نخواهم شد.
من با مریم و لیلا زندگی کردم، همراهشان اشک ریختم و درد کشیدم. داستان این دو زن هرگز از یادم نخواهد رفت و قطعا دوباره به سراغشان خواهم آمد ولی آن را به هیچ‌وجه به افرادی با روحیه‌ی به‌شدت حساس پیشنهاد نمی‌کنم.
        

38