یادداشت آیدا، کتابخوار اکسوپلنت
1403/4/28
• داستانی دردناک از دل افغانستان کتاب، درمورد مریم و لیلا دو تن از زنان مظلوم افغانستان که سرنوشت، آنها را کنار هم قرار میدهد. " هزار خورشید تابان" تنها به بخش کوچکی از مشقتهای زنان، بهویژه زنان مسلمان اشاره کرده بود. کتابی که اشکهایم را به انتها و بدنم را از عصبانیت به لرزه انداخت؛ کاش میشد تمام نامردانی همچون رشید را زنده زنده به آتش کشید و عذابشان داد تا بفهمند زنان، عروسکهایی برای ارضای خواستههایشان نیستند! ابتدای کتاب برای من زیاد جذاب نبود با اینکه از همان اول، با حرامزاده خواندنِ مریمِ عزیزم به گریه افتادم ولی از آنجایی که عادت ندارم کتابی را نصفه و نیمه رها کنم تا انتها خواندم و چقدر خوب که از آن غافل نشدم. قلم خارقالعادهی آقای حسینی باعث شد به فکر خرید کتاب " بادبادک باز " بیافتم؛ البته که از ترجمهی بینقص آقای مهدی غبرائی هم نباید غافل شد. تلخیِ کتاب، روحم را پر از درد و روزم را زهرمار کرد اما هرگز از خواندنش پشیمان نخواهم شد. من با مریم و لیلا زندگی کردم، همراهشان اشک ریختم و درد کشیدم. داستان این دو زن هرگز از یادم نخواهد رفت و قطعا دوباره به سراغشان خواهم آمد ولی آن را به هیچوجه به افرادی با روحیهی بهشدت حساس پیشنهاد نمیکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.