مالیس

مالیس

بلاگر
@malice
عضویت

فروردین 1404

30 دنبال شده

292 دنبال کننده

        چه کسی حق دارد بگوید قصه فقط قصه است و حقیقت در جامه‌ی قصه نیست؟
-بِلگاریاد
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
مالیس

مالیس

9 ساعت پیش

        - بلگاریاد شاید یکی از بهترین فانتزی‌هایی بود که خوندم. کتابی که نه تنها فانتزی بود، پر از گفت‌و‌گو‌های فلسفی و پرمفهوم بود و همین جذاب‌ترش می‌کرد. وقتی صفحات رو تورق می‌کردی و متون رو می‌خوندی، انگار در دل اون سرزمینِ پر از گذشته‌های افسانه‌ای قدم می‌زدی و همه‌چیز برات قابل لمس بود.
- داستان کتاب از یک افسانه‌ی قدیمی در دنیایی غیر از زمین آغاز می‌شه. هفت ایزد جهان رو خلق می‌کنن ولی طبق ذاتِ طمع، یکی از اون‌ها قدرت بیشتری می‌خواد و تصمیم می‌گیره با گوی‌ای که یکی از ایزدها خلق کرده، زمین رو نابود کنه. اما طی اتفاقاتی، به خودش آسیب می‌رسه و گوی به عنوان یک شیء خاص توی این سرزمین به دست شاگرد ایزدِ خالقِ گوی و دختر ساحره‌اش که چند تار موش سفیده می‌افته و باید محافظت بشه. صدها سال از اون اتفاق می‌گذره و ما توی این کتاب، با شخصیت پسری به نام گاریوُن همراهیم. پسری که پیش عمه‌ی آشپزش که از قضا چند تار موش سفیده، در یک مزرعه زندگی می‌کنه. اما همه‌چیز قراره زیر و رو بشه و گذشته و سرنوشت، حال رو نابود کنن.
- به نظر من، بزرگترین نقطه‌ی قوت داستان، فضاسازیه. به قدری نویسنده فضاسازی رو حرفه‌ای انجام داده که خواننده انگار واقعا داره توی اون مزرعه و سرزمین، با افراد و شخصیت‌ها، دنیا رو نجات می‌ده. از یک طرفی، فضای کتاب خیلی دلنشینه و اون پادشاهی‌ها، مزرعه‌، اسب‌ها، سرما، پاییز، آشپزخونه‌ی قدیمی، قصرها، کاخ‌ها و همه‌ی این‌ها حس‌و‌حالی قدیمی و به یاد موندنی می‌دن. دنیایی که نویسنده خلق کرده پر از نژادهای متفاوته که هر نژاد خصوصیت‌های خاصی داره. ما با مورگوُها رو‌به‌روییم که می‌تونن ذهنت رو بخونن! تنوع سرزمین‌ها بالاست و ما توی جلد اول قراره به نقاط مختلف سفر کنیم. به‌نظرم نویسنده می‌تونست روی بخش فانتزیِ داستان بیشتر کار کنه، ولی چون جلد اوله موردِ منفی خاصی به حساب نمیاد.
- شخصیت‌سازی کتاب خیلی متنوع و هوشمندانه‌ست. ما اینجا با شخصیت‌های تکراری و کلیشه‌ای رو‌به‌رو نیستیم. از سیاستمدارهای فریبکار با بازی‌های سیاسی گرفته، تا جنگجوهای غول‌پیکر که پیشگویی‌ها سرنوشتشون رو تاریک تعیین کردن، همه و همه خاص و جذابن. شخصیت‌های کتاب پخته بودن و با خصوصیت‌های خاصِ اخلاقی و ظاهری، به یاد موندنی بودن و جمله‌هاشون پر از نکته‌های قابل توجه بود. مگه می‌شه یکی از قصه‌های آقای گرگ رو نشنوی و کلی نتیجه ازش نگیری؟
- یکی از نقاط ضعف کتاب، روند آرومشه. البته به عنوان یک مجموعه‌ی پنج جلدی که یک مجموعه‌ی دیگه جز این پنج جلد هم داره، شاید طبیعی محسوب بشه. ولی من توقع داشتم در پایانِ داستان نقطه‌ی اوج داشته باشیم و یک اتفاق حماسی بیفته. بنظرم نویسنده قصد داشت توی جلد اول با سرزمین‌ها و نژادها و افسانه‌ها بیشتر آشنا بشیم و داستان اصلی بمونه توی جلدهای بعدی.
- غافلگیری داستان رو حدس زدم، البته بنظرم خود نویسنده می‌خواست که خواننده این غافلگیری رو بدونه. و مشخصه که با کلی سوال در مورد گاریون و گذشته توی صفحه‌ی آخر رها شدم و الان به جلدهای بعدی شدیدا نیازمندم.
- ترجمه‌ی انتشارات باژ -حسین شهرابی- خیلی خوب بود و معادل‌های انتخاب شده برای کلمات، کاملا فضای کتاب رو حفظ کرده بود. امیدوارم انتشارات باژ جلد چهار، پنج و مجموعه‌ی مرتبط با بلگاریاد رو هم منتشر کنه.
- از مفاهیم گنجانده شده در داستان، می‌تونم به گفت‌و‌گوهایی در مورد دنیا، سیاست، سن‌و‌سال و خیلی نکات دیگه اشاره کنم که عالی بود. قلم نویسنده واقعا ماهرانه و حرفه‌ای بود و گفت‌و‌گوها پرمفهوم بودن.
- اگر دنبال یک کتاب هستید که آدرنالین رو در شما فعال کنه و به هیجان بندازتتون، شاید این کتاب مناسب نباشه. همونطور که گفتن جلد اول بیشتر مقدمه‌ای برای جلدهای بعده که داستان ازش آغاز می‌شه و خوندنش خیلی لذت‌بخشه. 
- طبق سلیقه‌ی شخصی از شخصیت عمه پوُلین خیلی خوشم میاد. زن‌هایی که مهارت فوق‌العاده‌ای در سیاست و چیزهای دیگه دارن برام شخصیت‌های قابل توجهین. خوشحالم که نویسنده یک شخصیت زن قوی خلق کرده بود که می‌تونست یک جماعتی رو روی انگشت‌هاش بچرخونه! بنظرم اگر شخصیت‌های زن دیگه‌ای هم وجود داشتن شاید بهتر می‌شد. چون داستان بیشتر برگرفته از شخصیت‌های مرد بود.
- در نهایت، این کتاب واقعا برام دوست‌داشتنی و لذت‌بخش بود و جز موارد کمی که نقطه‌ضعف محسوب می‌شدن، فوق‌العاده بود. پیشنهاد می‌کنم اگر از فانتزی‌های پر اندیشه و هنرمندانه لذت می‌برید، این کتاب رو از دست ندید.
      

11

مالیس

مالیس

4 روز پیش

        کتاب شکار و تاریکی رو تموم کردم و واقعیتش اصلا نظرم رو جلب نکرد. شاید یکی از ضعیف‌ترین جنایی‌هایی بود که خوندم. داستان کتاب که خیلی ساده‌ست، اولش حدس زدم قضیه چیه و درست بود. به عنوان یک کتاب جنایی توقع دارم داستان هیجان‌انگیز باشه و باعث بشه زود بخونم تا بفهمم چی میشه تهش؛ اما در پایین‌ترین سطح هیجان قرار داشت. شخصیت‌پردازی خیلی معمولی بود و با شخصیت‌ها اصلا ارتباط نگرفتم. در واقع یکی از نقص‌های داستان این بود که دیالوگ‌های خیلی کمی برای شخصیت‌ها وجود داشت و این باعث می‌شد اون‌ها باورپذیر نباشن. البته شاید به خاطر این بود که حالت کتاب جمع‌آوری یادداشت‌های یک نویسنده بود ولی باز هم برای من یک نقص محسوب می‌شه. بنظرم اصلا پیچش داستانی نداشت و حتی وقتی تعداد صفحاتش انقدر کم بود، اصلا شوقی برای خوندنش نداشتم. روابط شخصیت‌ها خیلی اذیت‌کننده بود برای من؛ اینکه شخصیت اصلی همش به بدن اون خانومه اشاره می‌کرد و از محتوای اصلی داستان دور می‌شد یا اینکه همه‌ی شخصیت‌ها اختلال‌های مازوخیسم یا سادیسم رو داشتن و نویسنده هیچ بخشی به این اشاره نکرد که بهتره این انحرافات رو کنترل کنن تا اینکه هم رو با شلاق بزنن. فضاسازی داستان معمولی بود و چون برام دلچسب نبود تلاشی هم برای تصور کردن نکردم. در کل حرف بیشتری برای گفتن ندارم؛ از خوندنش لذت نبردم و برام یک کتاب معمولیِ ضعیف بود.
      

20

مالیس

مالیس

6 روز پیش

        کتاب پرواز نیلی از دل تاریکی رو تموم کردم؛ دومین کتاب از این نویسنده بود که خوندم. خب، این کتاب رو در دسته‌بندی معمولی‌های عجیب و غریب قرار می‌دم! چون این کتاب واقعا عجیبه، یادداشت عجیبی هم در موردش می‌نویسم. داستانش مشخص نیست، چون خواننده با ذهن تخیل‌پرور و رویایی نویسنده همراه می‌شه و مرزهای بین واقعیت و خیال شکسته شدن. مثلا، شخصیت صبا (که همون نویسنده‌ی واقعی هم هست) یک دقیقه داره توی مدرسه قدم می‌زنه و از صحبت با درخت‌ها می‌گه، و لحظه‌ی بعد با یک گربه‌ی سخنگو مواجه می‌شه. حتما باید یک خواننده‌ی عجیب‌و‌غریب باشید تا بتونید این کتاب رو درک کنید.(نه بابا، کی گفته من با درخت‌ها حرف می‌زنم؟) شاید این قضیه برای خیلی از خواننده‌ها یک نقص حساب بشه، ولی از نظر من هدف داستان این بود که بگه به کمک دنیای تخیلات، هضم کردن زندگی واقعی آسون‌تره. ما توی این کتاب با خاطرات نویسنده در مورد چند دوران از زندگیش همراه می‌شیم. جالب‌ترین بخشش در مورد پذیرفتن مرگ عزیزانه و اینکه از دست دادن نباید باعث ناامیدی دائمی باشه. همچنان برام جای خرسندی داره که نویسنده یک فرد نوجوونه و با کوشش و تلاش توی این سن کتاب‌هاش رو منتشر کرده. اگه بخوام از ایرادهای کتاب بگم، قطعا به پراکنده‌گویی توی مطالب اشاره کنم. اینکه کتاب یک داستان مستقیم نداره و مشخص نیست داره چه روندی رو پیش می‌گیره. کتاب غلط املایی داره و بازم به این فکر می‌کنم که چرا ویراستار غلط‌ها رو اصلاح نکرده؟ شاید به همون دلیل قبلی؟ و اینکه نویسنده خیلی از علامت تعجب استفاده کرده و زیاده‌رویه یکم. فضاسازی داستان هم خوبه و تصورش راحته. تعداد صفحات هم مناسبه و کتاب راحت‌خوانیه. نمی‌دونم پنج دالان به دنیای صورتی رو بیشتر دوست دارم یا این یکی، ولی در کل قلم نویسنده برای من قشنگه و خیلی دوست دارم بقیه‌ی کتاب‌هاش رو هم بخونم. پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو بخونید و از نویسنده‌های نوجوان حمایت کنید.
      

17

مالیس

مالیس

1404/7/21 - 05:44

        کتاب کافکا و عروسک مسافر رو تموم کردم و خیلی زیبا و دلنشین بود. خوندنش مثل گوش کردن به موسیقی و قدم زدن بین خیلِ درخت‌ها بود؛ آرامش‌بخش و دلنشین. به عنوان یک کتاب با داستانی لذت‌بخش و دوست‌داشتنی، پیشنهاد می‌کنم بین مطالعه‌ی دوتا کتاب سنگین بخونیدش. فضاسازی داستان خوب بود؛ می‌شد هم‌قدم با شخصیت‌ها توی اون پارک نامه‌ها رو خوند و همراه با السی، پیِ زندگی عروسک گم‌شده‌اش پیش بریم. تعداد صفحات به اندازه بود و اون‌قدر نبود که خسته‌کننده باشه. واقعیتش داستان کتاب برام متفاوت بود؛ اینکه از روی واقعیت زندگی فرانتس کافکا نوشته شده خیلی جالب‌ترش هم می‌کرد. همراه با داستان ملایم و دلنشینِ این رمان، مفاهیم قشنگی هم داخلش وجود داشت؛ به عنوان مثال اینکه دنیای بچه‌ها چقدر زیبا و ساده‌ست. بچه‌ها هیچ دروغی برای گفتن ندارن و جای تظاهر کردن، خود واقعیشونن. اینکه شخصیت کافکا برای خوب کردن حال یک بچه از زمانش می‌زد، الهام‌بخش بود. اینکه عروسک السی توی نامه‌هاش گذر زندگی رو نشون می‌داد و اینکه همه یک روزی باید وارد مرحله‌های جدیدی بشن، باعث می‌شد بتونیم راحت‌تر با زندگی کنار بیایم. و از همه مهم‌تر، مراحل پذیرفتن السی با حقیقتِ ترک شدن توسط عروسکش، برای افرادی که یکی از عزیزانشون اون‌ها رو ترک کرده، می‌تونه تأثیرگذار باشه. خود داستان من رو یاد کتاب کریسمس در گم‌و‌گور آباد می‌انداخت که خیلی دوستش دارم؛ بنابراین به افرادی که این کتاب رو دوست دارن، مطالعه‌ی اون هم پیشنهاد می‌کنم. در نهایت، کاش می‌شد موقعی که یک حفره درونم ایجاد شد و به دنبال جواب بودم، یکی مثل کافکا برای منم نامه می‌نوشت و کمکم می‌کرد تا راحت‌تر با حقیقت کنار بیام. (:
      

27

مالیس

مالیس

1404/7/18 - 05:28

        کتاب بادیگارد رو تموم کردم و برای من، مطالعه‌ش واقعا حس خوبی داشت. می‌تونم این حس رو به خوردن یه نوشیدنیِ لذت‌بخش توی پاییز، یا فکر کردن به فانتزی‌های نوجوانانه با بازیگر موردعلاقه تشبیه کنم. ما اینجا با یک کلیشه‌ی قدیمی رو‌به‌رو هستیم: عشق بین یک بازیگر و بادیگاردش؛ اما این بار از نوعی متفاوت. همیشه توی این مدل از داستان‌ها با یک مردِ هیکلیِ جذاب رو‌به‌رو بودیم که به عنوان بادیگارد، از عشقش که از قضا همون بازیگر باشه مراقبت و محافظت می‌کرد. اما این بار کلیشه‌ها تغییر داده شدن و بادیگاردِ داستان، یک زنِ ریز جثه‌ی معمولیه که از قضا یک احساساتی هم به مشتریش داره. مثل همیشه از کلیشه‌ای نبودن کتاب‌ها استقبال می‌کنم و این برام یک نقطه‌ی قوت محسوب میشه. بنظرم قلم نویسنده خیلی دلنشین و دوست‌داشتنی بود؛ اصلا سنگین نبود و تقریبا هر خواننده‌ای می‌تونه باهاش ارتباط بگیره. شخصیت‌پردازی کتاب رو دوست داشتم و شخصیت‌ها برای من قابل لمس و قابل درک بودن. شوخ‌طبعی نویسنده خیلی ستودنی بود خیلی بخش‌ها از کتاب باعث خندیدن من شد. مفاهیم داخل کتاب واقعا عالی بودن؛ از جمله عشق، سواستفاده کردن و مقابله باهاش، احساسات، خود دوستی و زندگی کردن. بنظرم درک کردن مفاهیم داخل کتاب برای هر انسانی نیازه و خوبه که بفهمیم هر آدمی ارزشمنده و عشق رو نمی‌شه با علاقه‌مند شدن به قیافه‌ی یک نفر اشتباه گرفت. خیلی خوب به این که توی بعضی روابط شخص متقابل ازمون سواستفاده می‌کنه و حس ناکافی بودن بهمون میده پرداخته شده بود. نقد نویسنده به علایقِ افراطی طرفداران به بازیگرها رو دوست داشتم و اینکه داخل کتاب به این اشاره شده بود که بازیگرها و مشاهیر، مثل افراد عادی زندگی خودشون رو دارن و اکثر مواقع هیچ‌چیز اونطور که به‌نظر می‌رسه نیست. همینطور اشاره به اینکه یک خانواده افرادین که هر موضوعی پیش بیاد باز هم هم رو دوست دارن، برام زیبا بود. فضاسازی کتاب واقعا برام دلچسب بود؛ مخصوصا اینکه لوکیشن کتاب، اون مزرعه‌ی خانوادگی توی واقعیت وجود داره و برای مادربزرگ و پدربزرگ خود نویسندست. اینکه نویسنده این کتاب رو توی دوره‌ی کرونا نوشته (طبق برداشت من از یادداشت نویسنده) خیلی برام جالب بود. بنظرم هر جمله از این کتاب، حس امیدی رو ساطع می‌کنه که بهش نیاز داریم. اگر بخوام به نقاط منفی هم اشاره کنم، باید بگم که بنظرم کتاب زودتر می‌تونست تموم بشه و نویسنده زیادی کشش داده بود. یا اینکه می‌شد هیجان خیلی بیشتری به کتاب تزریق کرد. در مورد پایان‌بندی باید بگم که خیلی دلنشین و دوست‌داشتنی بود و حالم رو خوب کرد. از نویسنده بابت لبخند‌هایی که با این کتاب بهم هدیه داد ممنونم. خیلی دوست دارم نسخه‌ی فیزیکیش رو داشته باشم اما نسخه‌ی صوتی کتاب که توی اپلیکیشن کتابراه هست خیلی خوب بود و از صدای گوینده لذت بردم. در نهایت، این کتاب رو بیشتر به افرادی پیشنهاد می‌کنم که دنبال یک حال خوبن و می‌خوان از افسردگیِ یک قضیه‌ی خاص رها بشن. در کل برای من دوست‌داشتنی و زیبا بود.
      

44

مالیس

مالیس

1404/7/17 - 23:16

        کتاب فهرست مهمانان رو تموم کردم و بعد از پایانش واقعا نمی‌دونم باید چطوری نظرمو دربارش بنویسم. بهش چی باید بگم؟ یک جناییِ خسته‌کننده؟ یا کتابی که تو بیست صفحه‌ی آخر واقعا پیشرفت کرد؟ خب، بذارین اول از نکات منفی شروع کنم. بزرگترین ایرادش اینه که داستان هیچ هیجانی نداره؛ روی کلمه‌ی هیچ تاکید می‌کنم چون اصلا باعث نمی‌شه خواننده بخواد صفحات رو ورق بزنه و ادامه بده. بنظر من، کلِ داستان توی نهایتا دویست صفحه تموم می‌شد. دومین ایرادش شاید تفاوتش با بقیه‌ی کتاب‌های جنایی باشه؛ شما فقط دارین پیش می‌رین و هیچ قتلی اتفاق نیفتاده که بخواین حدس بزنین قاتل کیه یا انگیزش چیه. صرفا توی یه جزیره‌ی عجیب‌غریب و متروکه با یه سری شخصیت رومخ حبس شدین، و باید حدس بزنین که چه رازهایی توی دل شخصیت‌ها هست و این حجم از کینه و خشم، کِی قراره فوران کنه. سومین ایراد، شخصیت‌های فوق‌العاده رو اعصاب و دیوونست که غیرقابل تحملن. شاید توی این یکی، یکم طبق سلیقم نظر میدم، اما جز شخصیت‌های اولیویا، هانا و کمی هم ایفا، هیچکس رو نمی‌شه تحمل کرد. چهارمین ایراد که خیلی رومخِ منه، استفاده‌ی زیاد از نوشیدنی‌های الک*لیه. تو هر فصل،‌ خیلی بی‌دلیل هزار نوع ازشون استفاده می‌شه و نود درصد داستان شخصیت‌ها مستن و پِی خوش‌گذرونی. البته که قطعا لا*س زدن و خیانت کردن توی روز روشن رومخِ من بود. بنظرم نقطه‌ضعف‌های دیگه‌ای هم وجود داره؛ مثل روند خیلی کند و چیزهای دیگه که باعث شدن بدون اشتیاق کتاب رو بخونم. حالا وقتشه بریم سراغ نقطه‌قوت‌هایی که باعث میشه سه ستاره رو بهش بدم. اول از همه، شیفته‌ی فضاسازیِ فوق‌العادشم. نویسنده با توصیف عالی تونسته بود اون حس‌و‌حال توفانی و مرموز جزیره رو بهم منتقل کنه. با هر بادِ توی جزیره، حس می‌کردم سردم شده یا لرز گرفتم. دومین نقطه قوت، توصیف خوبِ شخصیت‌هاست. با اینکه از بیخ رومخن، ولی تصور کاملی از ظاهر و خصوصیات اخلاقیشون داشتم. شاید داستان کشش نداشته باشه یا کسل‌کننده باشه، اما نویسنده خوب تونسته گذشته‌ای بسازه که با پرده برداشتن ازش، غافلگیری‌هایی رو کشف کنیم که باعث شوکه شدن میشن. تلفیق گذشته با حال رو تحسین می‌کنم و نویسنده تونسته بود هوشمندانه انجامش بده. بنظرم پایان‌بندیِ فصل‌ها و جملات شخصیت‌ها خوب نوشته شده بود و باعث می‌شد به همشون شک کنم. می‌رسیم به بخش غافلگیری‌ها؛ من یکیشون رو حدس زده بودم ولی درکل هر چهار، پنج تا غافلگیری‌ها غافلگیرم کردن. بخش مفاهیم داستان رو هم تحسین می‌کنم؛ نویسنده نقدی به رابطه‌های مجازی و گول زدن افرادی که با سادگی خودشون رو در اختیار طرف مقابل می‌ذارن کرده بود. و قطعا مهم‌ترین پیام اخلاقیش این بود: به ظاهر جذاب آدم‌ها اعتماد نکن! با خوندن این کتاب باز هم به این قضیه‌ی دردناک پی بردم که چقدر دنیا بی‌عدالته. ممکنه از یک دوستی ساده بازی بخورید و فقط به عنوان یک وسیله استفاده بشید. نویسنده خوب تونسته بود این پیام‌ها رو داخل کتاب بگنجونه و تحسینش می‌کنم. قطعا از شخصیتِ ویل متنفرم و امیدوار بودم تیکه تیکه شه. در نهایت، فهرست مهمانان یکی از جنایی‌های متوسط و معمولیه و امتحان کردن و خوندنش ضرری نداره.
      

26

مالیس

مالیس

1404/7/17 - 21:00

        کتاب پنج دالان به دنیای صورتی رو تموم کردم و به عنوان یک کتاب ساده و پرمفهوم دوستش دارم. شاید بهترین بخش خوندنش اینه که می‌دونم نویسندش یک دختر نوجوونه و داستانی که نوشته توی مسابقه‌ی مدرسه برنده شده و منتشر شده. یه حسِ خوب، امیدواری برای اینکه همه می‌تونن به رویاهاشون برسن. کتاب از پنج بخش تشکیل شده که پنج داستان مختلف رو با یک شخصیت تجربه می‌کنیم. بنظرم یک نقص بزرگش توی فضاسازیه؛ هیچ تصوری نداشتم که شخصیت اریکا اصلا کجا زندگی می‌کنه، جاهایی که سفر می‌کنه چه شکلین و منطقی پشت اتفاقاتی که براش می‌افتاد نبود. یک غلط خیلی بزرگ و رو اعصاب دیگه، غلط‌های املاییِ واضح و نداشتن هیچ ویراستاری بود. یعنی چند بار از هکسره استفاده شده بود داخل داستان، یا طرز املای غلط کلمات... البته می‌تونه به این دلیل باشه که ناشر خواسته اون قلم نوجوانانه رو حفظ کنه و تغییری داخلش نده. قلم نویسنده خامه و خب خیلی طبیعیه، چون اولین کتاب نویسندست و از صمیم قلب امیدوارم توی کتاب‌های بعد پیشرفت داشته باشه. نقطه قوت کلِ این پنج داستان، مفاهیمش بود. نویسنده خیلی زیبا و دلنشین دغدغه‌های یک انسان پاک رو داخل داستان آورده بود. بین مفهوم پنچ داستان، از مسئله‌ی کمبود آب، داستان حشرات و حس خوشبختی بیشتر خوشم اومد. تقریبا داستان‌ها جورین که هر آدمی بتونه باهاشون همذات‌پنداری کنه. یکی دیگه از نکات جالبش برای من این بود که بنظرم تجربیات داخل کتاب، از زندگیِ واقعیِ نویسنده بود... یه همچین حسی دارم چون نویسنده داخل مقدمه گفت که اریکا از روی شخصیت خودشه. بنظرم نویسنده یکم پراکنده‌گویی داشت و می‌تونست دیالوگ‌ها رو بهتر بنویسه. از شخصیت اون دخترِ کوچولو که گم شده بود بیشتر از همه خوشم اومد. و خب در نهایت، بنظرم به عنوان یک کتاب متوسط با نقاط مثبت و منفی زیبا و دلنشین بود و دوستش دارم.
      

22

مالیس

مالیس

1404/7/3 - 19:30

        کتاب دسته‌ی چهارم تموم شد و نظرم درموردش متغیر و زیاده. اولش قرار بود بهش سه ستاره بدم ولی پایانش کاری کرد که نظرم عوض شه و یک ستاره بهش اضافه کنم. می‌خوام نقاط ضعف‌ و قوت داستان رو بررسی کنم و اول از نقاط منفی شروع می‌کنیم. روند داستان خیلی کند بود؛ تصور کنید تا صفحات ۶۰۰ هنوز ماجرای اصلی شروع نشده بود. می‌تونم بذارم به پای اینکه جلد اولِ یک مجموعه‌ی پنج جلدیه، ولی بازم نمیشه از این ضعف چشم‌پوشی کرد. در واقع هدف اصلیِ داستان، غریزه‌ی بقای ویولت رو تحسین می‌کنم، ولی همون‌طور که گفتم روند داستان خیلی کند بود و نویسنده می‌تونست یک هدفی برای ادامه‌ی ماجرا ایجاد کنه. در واقع بنظرم برای مطالعه‌ی یک کتاب، باید چند هدف برای شخصیت‌ها درنظر گرفته شده باشه تا مخاطب بتونه کتاب رو ادامه بده. ممکنه اگه بقیه مثل من نباشن و کتابِ در حال خوندن رو کنار بذارن، دسته‌ی چهارم رو ادامه ندن. اما پیشنهاد می‌کنم که تا صفحات ۶۰۰ دووم بیارید و تازه اونجاست که نویسنده قلمش و اوج استعدادش رو به نمایش می‌ذاره. می‌ریم سراغ داستان کتاب: در واقع ایده‌ی پیوند برقرار کردن و گرفتنِ قدرت از حیوانات رو من قبلا توی مجموعه‌ی نجات ارداس (روح حیوانی) مشاهده کرده بودم و برام تکراری بود. آکادمیِ آموزش اژدهاسواری یا جادوگری هم توی خیلی از کتاب‌ها دیدیم و تکراریه اما چیزی که داستان رو خاص می‌کنه، توصیفِ فضای داستان و فضاسازیشه که برای من خیلی خوش‌آیند بود. یکی دیگه از نقدهایی که بهش دارم، توصیف نکردن شخصیت‌هاست. شخصیت‌هایی مثل گریک و سایر برای من تصویر محوی داشتن چون نویسنده بهشون نپرداخته بود و وقتی فن‌آرت‌های کتاب رو دیدم، تونستم یکم تصورشون کنم. یک نقد دیگه که دارم، نسبت به فضاسازیِ بخشِ گانتلته؛ هیچ ایده‌ای نداشتم که اصلا چیه و واقعا نتونستم تصورش کنم. صرفا اون فصل رو تندتر خوندم تا زودتر تموم بشه. قدرت‌های استفاده شده داخل کتاب تکرارین و بهتون توصیه می‌کنم تصور یک فانتزیِ جدید و خاص رو نداشته باشید؛ صرفا یک فانتزی‌ای که از کلیشه‌های این ژانر هوشمندانه استفاده شده داخلش. یک قضیه‌ی دیگه که هست پایان کتابه.(لطفا ادامه‌ی این جمله رو نخونید چون شاید اسپویل بشید.) قضیه‌ی انقلاب برای من یکی خیلی تکراریه؛ توی کتاب‌هایی مثل خردم کن، اخگری در خاکستر، ناتوان و یاغی شن‌ها این قضیه بود و دیگه از اون حال‌وهوای خاص بودنِ انقلاب میوفته. البته که توی دسته‌ی چهارم این موضوع منطقی‌تر بود و جوری نبود که بخوام بگم آخه انقلاب دیگه برای چیه! توی داستان کتاب، همیشه بهمون گوشزد میشه که اژدهایان حکم‌فرمای آدم‌ها هستن و اونان که همه‌چیز رو تعیین می‌کنن. در واقع بنظرم حضور اژدهایان خیلی کم بود و واقعا داستان نیاز داشت که اونا بیشتر داخلش باشن. موضوع دیگه‌ای که هست، عشقِ بین ویولت و زیدنه. توصیفاتی که ویولت از زیدن می‌کنه صرفا به ظاهرش محدود میشه و بنظرم این باعث میشه عشق کمرنگ بشه و به نیازهای بدن خلاصه شه. قلم نویسنده خوبه، ولی یکم ضعیفه و از اونجایی که کتاب اول این نویسندست این خیلی طبیعیه. ترجمه هم معمولی و خوبه ولی می‌تونست بهتر باشه. حالا میریم سراغ نقاط مثبت و به نقد جنبه‌ی بهتری میدیم. قلم نویسنده پر از احساسات بود و من قطعا برای مرگ اون شخصیتِ مظلوم اشک ریختم. مفهوم داستان واقعا برام جذاب بود؛ نقدی به سیاستِ صاحبان قدرت‌ها و پنهان‌کاری از مردم. همیشه چیزی که تصور می‌کنیم نیست و قطعا خیلی از قدرت‌ها به مردمانشون دروغ میگن. کتاب مفاهیم دیگه‌ای هم داشت که واقعا نمیشه بهشون اشاره کنم. شخصیت‌پردازیِ شخصیت‌های اصلی همراه با کلیشه بود؛ اما برای من ویولت اصلا تکراری نبود و دختری بود که با وجود تمام ضعف‌ها، می‌خواست قوی باشه و رشد شخصیتی کرد. اون فداکاری کرد و تبدیل شد به یک زنِ قوی و واقعی. زیدن هم کلیشه شخصیتی داشت ولی دوست‌داشتنی بود. کاش بیشتر به شخصیت‌های فرعی پرداخت شده بود و بیشتر باهاشون آشنا می‌شدیم. شخصیت موردعلاقم قطعا اندارنا، زیدن و سگیل هستن و عاشق تک‌تک لحظه‌هایی بودم که توی داستان میومدن. صد صفحه‌ی آخر داستان، واقعا فوق‌العاده بود و انقدر هیجان‌انگیز بود که آدرنالین توی بدنت فوران می‌کرد. کاش نویسنده بخش کمی از این هیجان رو توی کل داستان پخش می‌کرد. غافلگیریِ صفحه‌ی آخر کتاب انقدر فوق‌العاده بود که رسما جیغ زدم و عاشقش شدم. فکر کنم بهترین غافلگیری‌ای بود که تا حالا باهاش رو‌به‌رو شده بودم. یک نقدیم به ناشر دارم، اونم اینه که کاش کیفیت کتاباش رو بهتر کنه و انقدر به راحتی طلاکوب جلد نابود نشه. درکل، توقع داشتم کتاب خفن‌تری باشه و توقع بیشتری داشتم، اما خوندنش برام لذت‌بخش بود و با تمام نقاط ضعف و قوتش، دوستش دارم و منتظرم جلدهای بعد ترجمه شه و بخونمشون.
      

55

مالیس

مالیس

1404/6/6 - 20:16

        کتاب دوستدار تموم شد و خیلی نقد بهش دارم. روند کتاب فوق‌العاده کند و خسته‌کنندست. بنظرم کل کتاب توی صد تا دویست صفحه جمع میشد و انقدر طولانی بودن رو درک نمی‌کنم. شخصیت‌پردازی کتاب ضعیفه مخصوصا شخصیت اصلی؛ کل داستان دنبال یه مرد بود تا ازش محافظت کنه و باهاش ازدواج کنه. یکم رومخ نیست؟ یه شخصیت شدیدا متکی به یه مرد. غافلگیری داستان خوب بود تقریبا، ولی خب شاید اگه بیشتر بهش فکر می‌کردم می‌شد که حدس بزنم. از کلیشه‌ی مردهای جذاب متنفرم، یه پلیس خیلی جذاب و اون یکیم یه مرد زیبا و خوشتیپ. کاش از ظاهرهای معمولی هم داخل داستان استفاده بشه. تنها بخش هیجان‌انگیز داستان فصل آخر بود که الکی کش داده شده بود و واقعا خسته‌کننده بود یکم. توقع داشتم غافلگیریش بهتر باشه و یکم پیچیده‌تر ولی خوب بود. بنظرم کتاب اون حس‌و‌حال جنایی بودن رو نداشت و بیشتر حالت طنز داره. هدف داستان هم تک‌بعدیه، فقط قرار بود بفهمیم قاتل کیه و بنظرم این کسل‌کنندست چون یه کتاب باید چندتا هدف و غافلگیری داشته باشه. درکل بنظرم فقط یکم از اون یکی کتاب این نویسنده -دروغ پنهان شوهر بیوه‌زن- بهتر بود و توقع داشتم خیلی خوب باشه، اما خب بنظرم اونقدر خوب نبود؛ کاملا معمولی.💛
      

30

مالیس

مالیس

1404/6/1 - 09:04

        جلد چهارم از مجموعه‌ی صد نفر تموم شد و می‌تونم بگم خیلی دوستش دارم. این جلد خیلی متفاوت‌تر از جلدهای قبل بود و بیشتر حالت جلد فرعی رو داشت. مفاهیم کتاب مثل همیشه برای من جذاب بودن. این دفعه به موضوع دیکتاتوری، سرکوب، آزادی، شست‌شوی‌مغزی و حکومت‌های غلط پرداخته بود. مثل همیشه عاشق اینم که آدم‌ها چطور برای نجات کسایی که دوست دارن فداکاری می‌کنن و اینه که از اون‌ها انسان می‌سازه. به نظرم این هنر نویسنده‌ست که کاری کرد از شخصیتی که متنفر بودم، خوشم بیاد و براش ناراحت هم بشم. این نشون میده شخصیت‌ها چقدر پخته شدن و پختگی شخصیت‌ها، به کامل شدن شخصیت خواننده کمک می‌کنه. از شخصیت و زوج اریک و فلیکس خوشم میاد و کاش یک جلد فرعی در موردشون نوشته بشه. یکی دیگه از مفاهیم کتاب اینه که لبخندها همیشه حقیقی نیستن؛ یک آدم می‌تونه باهات خوب رفتار کنه ولی در واقع داره تو رو بازی میده و افکارت رو دست‌کاری می‌کنه. فضاسازی و شخصیت‌پردازی کتاب هم خیلی خوبه و همه‌چیز برای من طبیعیه. با این مجموعه‌ی علمی‌تخیلی، هم می‌تونید لذت ببرید، هم غم و شادی و احساسات مختلف رو تجربه کنید، هم کلی مفاهیم جدید کسب کنید و در نهایت قدر زمین رو بدونید؛ زمینی که داریم بهش آسیب می‌زنیم.✨
      

21

مالیس

مالیس

1404/5/30 - 23:55

35

مالیس

مالیس

1404/5/28 - 23:58

        کتاب رستم و ضحاک تموم شد و واقعا تجربه‌ی جالبی بود. قلم نویسنده خوب بود ولی می‌تونست بهتر باشه. فضاسازی داستان خوب بود و دوستش دارم. کتاب مفاهیم خیلی قشنگی داشت، مثلا سرنگونی حکومت ظالم و عشق به ایران. یکی از ایراداتی که بهش می‌گیرم اینه که خیلی زیاد از کلمه‌ی تهمتن داخلش استفاده شده و این یکم خسته‌کنندست. دومین ایراد اینه که کاش بخش‌های کتاب یکم بیشتر به هم متصل می‌بودن و یه جور مشخص‌تر میشد که چیشد رستم به این سرزمین رفت. سومین ایراد هم پایان کتابه، یکم زود جمع شده بود و میشد بیشتر روش کار کرد. و اینکه اگه شخصیت رستم یکم نقص اخلاصی و جسمی داشت و همیشه بهترین نبود، شخصیت قابل باور‌تری میشد. غافلگیری پایانیش هم خوب بود و دوستش داشتم. به نظرم برای شروع کار یه نویسنده کتاب خوبیه و خیلی دوست دارم جلد دومش هم بخونم. توصیفات نویسنده از فضای کتاب رو دوست داشتم و دلنشین بود. به نظرم ویراستاری کتاب ضعیف بود و غلط زیاد داشت و می‌تونست بهتر باشه. در کل کتابیه که ارزش خوندن داره و امیدوارم نویسنده‌ها کتابای این‌جوری هم بیشتر بنویسن. پیشنهاد می‌کنم حتما بخونید. 💘
      

25

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

نمایش همه

پست‌ها

این کاربر هنوز پستی منتشر نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.