یادداشت مالیس
4 روز پیش
کتاب دستهی چهارم تموم شد و نظرم درموردش متغیر و زیاده. اولش قرار بود بهش سه ستاره بدم ولی پایانش کاری کرد که نظرم عوض شه و یک ستاره بهش اضافه کنم. میخوام نقاط ضعف و قوت داستان رو بررسی کنم و اول از نقاط منفی شروع میکنیم. روند داستان خیلی کند بود؛ تصور کنید تا صفحات ۶۰۰ هنوز ماجرای اصلی شروع نشده بود. میتونم بذارم به پای اینکه جلد اولِ یک مجموعهی پنج جلدیه، ولی بازم نمیشه از این ضعف چشمپوشی کرد. در واقع هدف اصلیِ داستان، غریزهی بقای ویولت رو تحسین میکنم، ولی همونطور که گفتم روند داستان خیلی کند بود و نویسنده میتونست یک هدفی برای ادامهی ماجرا ایجاد کنه. در واقع بنظرم برای مطالعهی یک کتاب، باید چند هدف برای شخصیتها درنظر گرفته شده باشه تا مخاطب بتونه کتاب رو ادامه بده. ممکنه اگه بقیه مثل من نباشن و کتابِ در حال خوندن رو کنار بذارن، دستهی چهارم رو ادامه ندن. اما پیشنهاد میکنم که تا صفحات ۶۰۰ دووم بیارید و تازه اونجاست که نویسنده قلمش و اوج استعدادش رو به نمایش میذاره. میریم سراغ داستان کتاب: در واقع ایدهی پیوند برقرار کردن و گرفتنِ قدرت از حیوانات رو من قبلا توی مجموعهی نجات ارداس (روح حیوانی) مشاهده کرده بودم و برام تکراری بود. آکادمیِ آموزش اژدهاسواری یا جادوگری هم توی خیلی از کتابها دیدیم و تکراریه اما چیزی که داستان رو خاص میکنه، توصیفِ فضای داستان و فضاسازیشه که برای من خیلی خوشآیند بود. یکی دیگه از نقدهایی که بهش دارم، توصیف نکردن شخصیتهاست. شخصیتهایی مثل گریک و سایر برای من تصویر محوی داشتن چون نویسنده بهشون نپرداخته بود و وقتی فنآرتهای کتاب رو دیدم، تونستم یکم تصورشون کنم. یک نقد دیگه که دارم، نسبت به فضاسازیِ بخشِ گانتلته؛ هیچ ایدهای نداشتم که اصلا چیه و واقعا نتونستم تصورش کنم. صرفا اون فصل رو تندتر خوندم تا زودتر تموم بشه. قدرتهای استفاده شده داخل کتاب تکرارین و بهتون توصیه میکنم تصور یک فانتزیِ جدید و خاص رو نداشته باشید؛ صرفا یک فانتزیای که از کلیشههای این ژانر هوشمندانه استفاده شده داخلش. یک قضیهی دیگه که هست پایان کتابه.(لطفا ادامهی این جمله رو نخونید چون شاید اسپویل بشید.) قضیهی انقلاب برای من یکی خیلی تکراریه؛ توی کتابهایی مثل خردم کن، اخگری در خاکستر، ناتوان و یاغی شنها این قضیه بود و دیگه از اون حالوهوای خاص بودنِ انقلاب میوفته. البته که توی دستهی چهارم این موضوع منطقیتر بود و جوری نبود که بخوام بگم آخه انقلاب دیگه برای چیه! توی داستان کتاب، همیشه بهمون گوشزد میشه که اژدهایان حکمفرمای آدمها هستن و اونان که همهچیز رو تعیین میکنن. در واقع بنظرم حضور اژدهایان خیلی کم بود و واقعا داستان نیاز داشت که اونا بیشتر داخلش باشن. موضوع دیگهای که هست، عشقِ بین ویولت و زیدنه. توصیفاتی که ویولت از زیدن میکنه صرفا به ظاهرش محدود میشه و بنظرم این باعث میشه عشق کمرنگ بشه و به نیازهای بدن خلاصه شه. قلم نویسنده خوبه، ولی یکم ضعیفه و از اونجایی که کتاب اول این نویسندست این خیلی طبیعیه. ترجمه هم معمولی و خوبه ولی میتونست بهتر باشه. حالا میریم سراغ نقاط مثبت و به نقد جنبهی بهتری میدیم. قلم نویسنده پر از احساسات بود و من قطعا برای مرگ اون شخصیتِ مظلوم اشک ریختم. مفهوم داستان واقعا برام جذاب بود؛ نقدی به سیاستِ صاحبان قدرتها و پنهانکاری از مردم. همیشه چیزی که تصور میکنیم نیست و قطعا خیلی از قدرتها به مردمانشون دروغ میگن. کتاب مفاهیم دیگهای هم داشت که واقعا نمیشه بهشون اشاره کنم. شخصیتپردازیِ شخصیتهای اصلی همراه با کلیشه بود؛ اما برای من ویولت اصلا تکراری نبود و دختری بود که با وجود تمام ضعفها، میخواست قوی باشه و رشد شخصیتی کرد. اون فداکاری کرد و تبدیل شد به یک زنِ قوی و واقعی. زیدن هم کلیشه شخصیتی داشت ولی دوستداشتنی بود. کاش بیشتر به شخصیتهای فرعی پرداخت شده بود و بیشتر باهاشون آشنا میشدیم. شخصیت موردعلاقم قطعا اندارنا، زیدن و سگیل هستن و عاشق تکتک لحظههایی بودم که توی داستان میومدن. صد صفحهی آخر داستان، واقعا فوقالعاده بود و انقدر هیجانانگیز بود که آدرنالین توی بدنت فوران میکرد. کاش نویسنده بخش کمی از این هیجان رو توی کل داستان پخش میکرد. غافلگیریِ صفحهی آخر کتاب انقدر فوقالعاده بود که رسما جیغ زدم و عاشقش شدم. فکر کنم بهترین غافلگیریای بود که تا حالا باهاش روبهرو شده بودم. یک نقدیم به ناشر دارم، اونم اینه که کاش کیفیت کتاباش رو بهتر کنه و انقدر به راحتی طلاکوب جلد نابود نشه. درکل، توقع داشتم کتاب خفنتری باشه و توقع بیشتری داشتم، اما خوندنش برام لذتبخش بود و با تمام نقاط ضعف و قوتش، دوستش دارم و منتظرم جلدهای بعد ترجمه شه و بخونمشون.
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
نظرت واقعا کامل بود و نقد های جالبی کرده بودی، فقط یه چیزی که نظرم رو جلب کرد راجع به کلیشه ای بودن بعضی چیزها بود و اینکه همین نظر رو درمورد شخصيت کتاب های دیگه ای هم داشتی، به نظرت چه چیزی کلیشهای نیست؟ و موافقی که بعضی کلیشه ها صرفا بد نیستن و اگه خوب به تصویر کشیده شده باشن حتی خوب هم هستن؟ یعنی از نظر تو درکل چه چیزی نوآوریتر شدهست و بهتره؟
8
2
3 روز پیش
خیلی ممنونم، ممنون که خوندیش😭✨ آره دقیقا. بنظرم من شخصیت ویولت فاقد کلیشههای شخصیتی بود. به عنوان مثال، بر خلاف دخترهای کتابهای ترندِ دیگه، دنبال یه مرد نبود که محدودش کنه. شخصیت دین همش میخواست از اون محافظت کنه و ویولت سعی میکرد خودش از خودش محافظت کنه و جذبِ مردی شد که میخواست ویولت شکوفا بشه. همچنین شخصیتش توی طول داستان پیشرفت میکرد و کامل میشد. ظاهرش شاید کلیشهای باشه و البته بعضی از خصوصیتهای اخلاقیش.. زیدن هم که کلیشه داشت. ولی ویولت برام جدید بود.🥲
3
3 روز پیش
خب بنظر من شخصیتهایی جدید و نوآورانن که: نقص اخلاقی و جسمی داشته باشن و کامل نباشن، فوبیا و ترس خاص داشته باشن و انسان طبیعی باشن، قیافههاشون خاص نباشه و معمولی باشه و درکل یه شخصیت مثل تمام آدمهای واقعی باشه که با ترس و مشکلاتشون، سعی میکنن به چیزی که میخوان برسن. از لحاظ داستانی هم دوست ندارم مخصوصا توی فانتزی، قدرتها و وقایع تکراری رو بخونم. مثلا کتابهای برندون سندرسون واقعا جدیدن و عاشقشونم و کاملا بدون کلیشن؛ هم شخصیتها هم خود کتاب.🥲
3
مالیس
4 روز پیش
2