بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مهتا

@mahta80

97 دنبال شده

73 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

مهتا پسندید.
🔻 «آی بی کلاه، آی با کلاه» روایت چند همسایه است که گمان می‌کنند یک دزد به محلهٔ آن‌ها آمده است و در تلاشند هویت او را کشف و دستگیرش کنند؛ اما اختلاف نظر و طرز برخورد هریک از همسایه‌ها -که تا حد زیادی تحت تاثیر شغل و طبقهٔ اجتماعی آن‌هاست- تمام محله را به چالش می‌کشد.

🔻 اینجا هم مثل نمایشنامه‌های دیگر ساعدی با پرسوناژهای متعدد طرفیم؛ پرسوناژهایی که به سطح شخصیت نمی‌رسند و در حد تیپ می‌مانند. این شبیه همان کاری‌ست که برشت در بعضی آثارش می‌کند تا جهان نمایش را به شکل مدل کوچکی از جامعه نشان دهد. در «آی بی کلاه، آی با کلاه» محلهٔ ناآرام درواقع ماکت کوچکی از جامعهٔ گرفتارِ استعمار و استثمار است.

🔻 در این اجتماع بحران‌زده، واکنش‌ها به بحران نیز بازتاب واکنش اقشار مختلف جامعه به بحران‌های سیاسی است. روشنفکران و متولیان در برابر مشکلات کلان، قدرت تحلیل و تصمیم‌گیری ندارند. در این میان پرسوناژی مثل مرد روی بالکن که سیاه‌مست شده (و منظور نویسنده هم از این مستی کاملاً مشخص و واضح است) در بالکن خانه‌اش نشسته و در یک محیط امن و با فاصله از خطر، مردم را هدایت می‌کند و به آن‌ها راهکار می‌دهد! او حتی دیگر همسایگان را بابت نداشتنِ روحیهٔ فداکاری و ایثار سرزنش می‌کند! توجه کنید به سخنان پرشور و انقلابی مرد روی بالکن و همچنین دیالوگ‌های پرسوناژ «مرد» که به او می‌گوید: «تو دیگه چی می‌گی؟! بالای گود نشستی و می‌گی لنگش کن!»

🔻 همین حاشیهٔ امن، عافیت‌طلبی و نگاه از بالاست که باعث می‌شود طبقات مختلف اجتماع و توده‌های مردم، اعتماد خود را به رهبران، سیاست‌گذاران و روشنفکران از دست بدهند و با طناب پوسیدهٔ آن‌ها به چاه نروند. بنابراین نمایشنامه بیش و پیش از هر مضمون دیگری، هجویه‌ای است بر روشنفکران قلابی جامعه که جزئی از مردم و در بین آنان نیستند.

🔻 در چنین وضعیتی هرگونه شعار یا تحلیل سیاسی مضحک و پوچ به نظر می‌رسد. رجوع کنید به آنجا که پرسوناژ «مرد» (گویی این پرسوناژ قرار است به شکل صریح‌تری نسبت به سایر پرسوناژها ما را به سمت درون‌مایهٔ نمایش رهنمون کند) با لحن و واژه‌هایی مصنوعی با خبرنگار دربارهٔ «تغییرات در شئونات اجتماعی و نقش امنیت» حرف می‌زند، ولی در عین حال نمی‌تواند یکی دو جملهٔ کامل و درست را بیان کند و به همین دلیل خبرنگار فوراً حرف‌های او را قطع می‌کند و به سراغ «مکانیک» می‌رود. مکانیک هم جمله‌ای را می‌گوید که به‌نوعی با اندیشهٔ نهفته در نمایش مرتبط است: «تصمیمات اولیای امور تنها ضامن بقای ملک و ملت است.» خبرنگار این بار هم با حالتی تمسخرآمیز به او آفرین می‌گوید و از سخنان او عبور می‌کند.

🔻 خلاصه آنکه: هرگاه خواص یک جامعه خود را کنار بکشند و در بحران‌ها شریک و همراه مردم نباشند، مردم باور خود را به هشدارها و راهکارهای آنان از دست می‌دهند. نتیجهٔ این ناباوری و بی‌اعتمادی می‌شود غارت شدن مملکت به دست قدرت‌های نوظهور و استعمارگران جدیدی مثل «آی با کلاه»!
            🔻 «آی بی کلاه، آی با کلاه» روایت چند همسایه است که گمان می‌کنند یک دزد به محلهٔ آن‌ها آمده است و در تلاشند هویت او را کشف و دستگیرش کنند؛ اما اختلاف نظر و طرز برخورد هریک از همسایه‌ها -که تا حد زیادی تحت تاثیر شغل و طبقهٔ اجتماعی آن‌هاست- تمام محله را به چالش می‌کشد.

🔻 اینجا هم مثل نمایشنامه‌های دیگر ساعدی با پرسوناژهای متعدد طرفیم؛ پرسوناژهایی که به سطح شخصیت نمی‌رسند و در حد تیپ می‌مانند. این شبیه همان کاری‌ست که برشت در بعضی آثارش می‌کند تا جهان نمایش را به شکل مدل کوچکی از جامعه نشان دهد. در «آی بی کلاه، آی با کلاه» محلهٔ ناآرام درواقع ماکت کوچکی از جامعهٔ گرفتارِ استعمار و استثمار است.

🔻 در این اجتماع بحران‌زده، واکنش‌ها به بحران نیز بازتاب واکنش اقشار مختلف جامعه به بحران‌های سیاسی است. روشنفکران و متولیان در برابر مشکلات کلان، قدرت تحلیل و تصمیم‌گیری ندارند. در این میان پرسوناژی مثل مرد روی بالکن که سیاه‌مست شده (و منظور نویسنده هم از این مستی کاملاً مشخص و واضح است) در بالکن خانه‌اش نشسته و در یک محیط امن و با فاصله از خطر، مردم را هدایت می‌کند و به آن‌ها راهکار می‌دهد! او حتی دیگر همسایگان را بابت نداشتنِ روحیهٔ فداکاری و ایثار سرزنش می‌کند! توجه کنید به سخنان پرشور و انقلابی مرد روی بالکن و همچنین دیالوگ‌های پرسوناژ «مرد» که به او می‌گوید: «تو دیگه چی می‌گی؟! بالای گود نشستی و می‌گی لنگش کن!»

🔻 همین حاشیهٔ امن، عافیت‌طلبی و نگاه از بالاست که باعث می‌شود طبقات مختلف اجتماع و توده‌های مردم، اعتماد خود را به رهبران، سیاست‌گذاران و روشنفکران از دست بدهند و با طناب پوسیدهٔ آن‌ها به چاه نروند. بنابراین نمایشنامه بیش و پیش از هر مضمون دیگری، هجویه‌ای است بر روشنفکران قلابی جامعه که جزئی از مردم و در بین آنان نیستند.

🔻 در چنین وضعیتی هرگونه شعار یا تحلیل سیاسی مضحک و پوچ به نظر می‌رسد. رجوع کنید به آنجا که پرسوناژ «مرد» (گویی این پرسوناژ قرار است به شکل صریح‌تری نسبت به سایر پرسوناژها ما را به سمت درون‌مایهٔ نمایش رهنمون کند) با لحن و واژه‌هایی مصنوعی با خبرنگار دربارهٔ «تغییرات در شئونات اجتماعی و نقش امنیت» حرف می‌زند، ولی در عین حال نمی‌تواند یکی دو جملهٔ کامل و درست را بیان کند و به همین دلیل خبرنگار فوراً حرف‌های او را قطع می‌کند و به سراغ «مکانیک» می‌رود. مکانیک هم جمله‌ای را می‌گوید که به‌نوعی با اندیشهٔ نهفته در نمایش مرتبط است: «تصمیمات اولیای امور تنها ضامن بقای ملک و ملت است.» خبرنگار این بار هم با حالتی تمسخرآمیز به او آفرین می‌گوید و از سخنان او عبور می‌کند.

🔻 خلاصه آنکه: هرگاه خواص یک جامعه خود را کنار بکشند و در بحران‌ها شریک و همراه مردم نباشند، مردم باور خود را به هشدارها و راهکارهای آنان از دست می‌دهند. نتیجهٔ این ناباوری و بی‌اعتمادی می‌شود غارت شدن مملکت به دست قدرت‌های نوظهور و استعمارگران جدیدی مثل «آی با کلاه»!
          
مهتا پسندید.
            از قبل دبستان یکی از ویژگی های من ور رفتن با کلمات بود. هر چی جمله طولانی تر و کلمات پر طمطراق تر؛ بیشتر حس می کردم دارم آدم حسابی می شم.
کتاب خوندن تو من تقویت شد چون تو مدرسه کسی رو به عنوان دوست پیدا نمی کردم. نمی دونم دقیقا اون موقع چه مشکلی بود که نمی تونستم با هم سنای خودم ارتباط بگیرم.
پس کتاب موند و همین.
این یکی رو کلاس دوم یا سوم خوندم. عاشق کتابخونه مدرسه بودم و خانم کتابدار اونجا. بهم گفت این برای یه مسابقه اس و منم گرفتمش و حتی جلدشم کردم:)))
تابستون دوباره خوندمش. 
برای یه صَعوِه‌ی ۸-۹ ساله شاید زیاد باشه؛ اما در کل نصفه نیمه هم که شده اطلاعات خوبی درباره جناب شمس الدین محمد بهمون می ده.
راستی یه سوال: زندگی نامه درباره مولانا و شمس داریم؛ اما زندگی نامه حافظ و فردوسی و سعدی نه(به جز برای بچه ها). چرا آخه؟:))
پی‌نوشت: طمطراق و قسطنطنیه برای وقتایی که آدم خیلی حالش خوبه گزینه های مناسبی ان؛ چون اگه چند بار بنویسی شون قشنگ عصبی می شی:)