یادداشت -اخگر
دیروز
کتاب "سمفونی مردگان" رو تموم کردم. خب کتاب واقعا قشنگ و پرمفهومی بود. رفتم ببینم سبک این کتاب چه شکلیه و فهمیدم که به سبک سیال ذهن نوشته شده. یعنی در عرض یکی دو خط راوی داستان یدفعه عوض میشه یا به یه زمان دیگه میریم؛ برای منی که بار اول بود در این سبک میخوندم سخت بود. چون تا ۶۰،۷۰ صفحه اول تقریبا هیچی نفهمیدم. و دوباره ۱۰۰ صفحه آخر اینشکلی شده بود. ولی خب تقریبا تونستم دیگه آخراش رو بفهمم. نویسنده واقعا خیلی از حقایق رو به قلم آورده بود. این کتاب پر از نفرت، کینه، دشمنی، زنستیزی، درد و رنج، بدبختی و تنهایی و درکنشدن و ... اولش تقریبا با پدر آیدین موافق بودم چون تو اون دوره و زمونه با درس خوندن به هیچ جایی نمیرسیدن بنظرم ولی بعد که دیدم با چه خودخواهی میخواد آیدین رو به زنجیر عقایدش ببنده واقعا مخالف بودم. انگار با آتش زدن کتابها و اشعار آیدین خودش رو هم آتش زدن. بنظرم هیچ نسلی با نسل بعدیش نمیتونه درست بسازه. پدر آیدین هم خیر فرزندش رو میخواست. میخواست محتاج این و اون نباشه. ولی آیدین زندگی رو در شعر و درس میدید. واقعا پایان غمگینی داشت. دلم خیلی برای یوسف میسوخت واقعا گناه داشت میخواستم گریه کنم براش. در طول داستان هم وقایع تاریخی رو تعریف میکرد. در کل کتاب قشنگی بود.🕯
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.