شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        این کتاب یه ماجرای ناز و نمکی در مورد کتاب‌هاست، و کسایی که مطالعهٔ کتاب در تاروپود زندگیشون تنیده شده...

شخصیت اصلی یه پیرمرد کتاب‌بره، کسی که سال‌هاست سفارش‌های مشتری‌های کتابفروشی رو دم در خونه‌شون تحویل می‌ده، کسی که با تمام وجودش عاشق کتاب‌هاست و راه حلش برای همهٔ مشکلات هم کتابه :)
کارل سال‌هاست که همین کار رو انجام می‌ده و دقیقا از همون مسیرهای همیشگی می‌گذره و از زندگی، اون‌طوری که هست، راضیه.

تا اینکه یه روز سر و کله یه دختربچهٔ پرحرف موفرفری پیدا می‌شه و با ورودش کل زندگی این پیرمرد رو تغییر می‌ده :)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

نمی‌دونید چقدر از گوش دادن به این کتاب لذت بردم 🥹

کارل یه پیرمرد به شدت گوگولی بود که دلم می‌خواست سففففت بغلش کنم 🤧 (واقعا داشتن یک عدد کارل تو زندگی هر کتاب‌خوانی واجبه، کسی که خوب بشناسدت و بدونه از چه کتاب‌هایی لذت می‌بری و همیشه یه پیشنهاد جدید برات تو آستینش داشته باشه 🥹)
شاشا، همون دختربچهٔ موفرفری، هم عالی بود و با کارهاش و حرف‌هاش باعث شد کلی بخندم 😍
همه چیز هم حول محور کتاب بود، با اشارات ناز و تودل‌برو، طوری که قشنگ دلم غنج می‌زد 🥲
فکر کنم این اولین باری بود که کتابی در مورد کتاب‌ها می‌خوندم و خیلی لذت بردم.

خلاصه که، اگه شما هم از عاشقان مطالعه و غرق شدن تو دنیای رمان‌ها هستید، این کتاب دوست‌داشتنی رو از دست ندید.
البته به نظرم بقیه هم می‌تونن از داستان احساسی و بانمک این کتاب لذت ببرن، ولی خب قطعا برای کتاب‌خون‌ها لطف دیگه‌ای داره :)
      

11

مِرگان آبد

مِرگان آبد

17 ساعت پیش

        … و منی که همچنان از خوندن کارای مک دونا سورپرایز می‌شم، 
من مرد بالشی و ملکه‌ی زیبایی لی‌نین رو بیشتر دوست داشتم.
و از بین نمایش‌نامه‌هایی که از مک‌دونا خوندم بنظرم این نمایش‌نامه از باقی نمایشنامه‌ها به واقعیت جامعه نزدیک‌تره! چون مک‌دونا همیشه با اگزجره کردن جرم و جنایت و نه عادی انگاشتن جنایت که طبیعی انگاشتن اون ( در لوکیشنی که نمایش‌نامه‌ در اون رخ می‌ده ) ، سِرشدگی جامعه رو به طرز هنرمندانه‌ای به تصوير مى‌کشه.

در این نمایش‌نامه با مامور اعدامی روبرو هستیم که بنظر می‌آد غایتش رو در شغلش ( اجرای مجازات اعدام ) می‌بینه، و وقتی قانونی که مجازات اعدام رو تعیین کرده ، ملغی می‌شه مخاطب انتظار داره که این مامور دچار بحران هویتی بشه و …. اینجا دقیقا اونجاییه که جنون‌ مک‌دونا دوباره دست به‌کار می‌شه تا طبیعی بودن جنایات در هر پوشش و هر قامتی رو نشون بده…
البته جوهر نمایش‌نامه فقط از زمان حال تغذیه نمی‌کنه، بلکه گذشته‌ی مامور رو هم میاره جلوی چشمش، اما هر تکانه و شوکی در سنگ‌شدگی مخلوق مک‌دونا بی‌ اثره.
البته کم‌کم می‌بینیم که این سنگ‌شدگی در تمام کاراکترها گسترده می‌شه یا اینطور بگیم که مک‌دونا رفته‌رفته این سنگ‌شدگی رو به نمایش می‌ذاره….
      

8

نرگس

نرگس

18 ساعت پیش

        🍃به نظر تو روی زمین جایی پیدا نمی‌شود که چشم خدا آنجا را نبیند؟

گوزل یاخینا، مترجم، فیلم‌نامه‌نویس و یک نویسنده‌ی تاتارتبار اهل روسیه‌‌ست که «زلیخا چشم‌هایش را باز میکند» معروف‌ترین کتابشه که همونطور که روی جلدش نوشته شده، موفقیت‌های زیادی هم بدست آورده و جوایز مختلفی از جمله «جایزه کتاب بزرگ روسیه» را هم برده. آثار یاخینا معمولاً به مسائل تاریخی، سرنوشت زنان، و زندگی در دوران استالین می‌پردازه.

این رمان در دوران حکومت استالین و در بازه‌ی سال‌های 1930 تا حدود 1946 اتفاق می‌افته؛ یعنی در اوج دوران سرکوب و تبعیدهای گسترده‌ی شوروی.

شخصیت اصلی کتاب، زلیخاست؛ زن تاتاری‌ که تو یکی از روستاهای تاتارستان با شوهر و مادرشوهر سخت‌گیرش زندگی میکنه. بعد از اتفاقی که برای شوهرش میفته، زلیخا به همراه گروهی دیگه از «دشمنان مردم» به سیبری تبعید میشه! این گروه شامل هزاران انسانی میشه‌ که قربانی سیاست‌های خشن و بی‌رحمانه‌ی شوروی شدن.

گوزل یاخینا:
«در اين كتاب جريان زندگى آدمى بيشتر مورد توجه من بوده تا جريان دگرگونى‌هاى سياسى. من تلاش كرده‌ام رُمانى بنويسم كه با پيروى دقيق از تمامى جزئيات تاريخى تنها يك كتاب تاريخى نباشد، بلكه كتابى باشد كه به مسائل ماندگار و هميشگى بپردازد، مسائلى كه هميشه ذهن و دل انسان‌ها را جدا از مليت به خود مشغول داشته است.»

به گفته‌ی یاخینا، کتاب فقط بخاطر اتفاقات اون سالهای شوروی که زلیخا درون زندگی کرده، اتفاقات سیاسی رو روایت میکنه و بیشترین تأکیدش روی تغییرات خلق‌وخوی انسانیه. اما با‌این‌وجود از لحاظ تاریخی هم قابل تأمله.

از نقاط قوت کتاب رشد شخصیت زلیخاست. رمان سفر فیزیکی و درونی زلیخا رو از زنی مطیع و خاموش، به انسانی آگاه و مقاوم به تصویر میکشه. کسی که در دل طبیعت خشن سیبری و شرایط طاقت‌فرسای تبعید، هویت و صدای خودش رو پیدا میکنه!
زلیخا برام زنی ملموس و دوست داشتنی بود. با اینکه سواد نداشت اما روند تغییر و تفکراتش عالی و به شدت دوست داشتنی بود. این برام سند تیکه کلامی بود که همیشه میگم: عقل داشتن فقط به سواد داشتن نیست، به نوع نگاهت به زندگی و جسارت تغییرشه!

البته چندتا انتقاد هم بهش دارم..
با اینکه نقل‌قول‌های زیادی از مادر زلیخا تو داستان روایت میشه اما هیچوقت به گذشته برنمیگرده!
شخصیت‌های جالبی توی داستان بود که هیچ‌وقت بهشون پرداخته نشد و رها شدن.
داستان در چهار فصل روایت شد که فصل پایانی با اینکه حساس‌تر بود سریع‌تر و با جزئیات کمتری پیش رفت.

در مجموع، این کتاب ارزش خوندن رو داره. رمانی تأثیرگذار که تاریخ رو از زاویه‌ی انسانی و زنانه روایت میکنه. اگر به روایت‌های انسانی همراه با وقایع سیاسی علاقمند باشید از خوندنش لذت میبرید.
      

10

gharneshin

gharneshin

21 ساعت پیش

        مرگ فروشنده، نمایش‌نامه‌ای غم‌انگیز که سیستم سرمایه‌داری را نقد می‌کند. در صحنه‌ی صحبت‌های ویلی با رئیس شرکت میلر نگاه سرمایه‌دار به کارگر به عنوان یک کالا‌ که هر وقت از کار افتاد باید آن را دور ریخت و یا عوض کرد، را به خوبی به تصویر می‌کشد. 
فروشنده‌ای ‌که بالای سی سال برای شرکت کار کرده اما از
 کارافتادگی و کنار گذاشته شدنش باعث شوک و افسردگی در او می‌شود. ویلی خود را در آرزوی موفقیت فرزندانش و خرید زمینی به دور از شهری شولوغ که ساختمان‌های دور تا دور آن‌ها جلوی نور را نگرفته باشند غرق کرده است و واقعیت را فراموش می‌کند.
و در نهایت ویلی، بعد از سال‌ها کار و رویا پردازی حقیقت را نمی‌پذیرد و خودش را فدای رویای موفقیت فرزندانش می‌کند. 
چه غم‌انگیز بود صحنه‌ی آخر و جمله‌ی لیندا که میگفت: ما تازه آزاد شده بودیم. 
میلر با این نمایش‌نامه‌ی درخشان فقط سرمایه‌داری را نقد نکرد، بلکه فرار از واقعیت، تقابل آرزو با زندگی واقعی، و تبعات نپذیرفتن شکست را به تصویر کشید.
کاش روزی بتوانم اجرای این نمایش‌نامه را ببینم. 
      

3

حنا دروی

حنا دروی

21 ساعت پیش

        سلام و درود به همگی 🫰🏻❄️☃️
سوکچو شهری که در شمالی ترین نقطه کره جنوبی و در مرز بین کره جنوبی و کره شمالی قرار دارد.در ابتدا، این منطقه روستای ماهیگیری کم‌جمعیتی در سواحل دریاچه چئونگچوهو بود که به دلیل موقعیت مکانی خود در دریای ژاپن به بندری مهم تبدیل شد. پس از جنگ جهانی دوم  تحت کنترل کره شمالی قرار گرفت. و بعد از توافقنامه آتش بس کره و از آن زمان یعنی ۱۹۵۳ تاکنون، جزئی از کره جنوبی بوده است.
داستان ما در رابطه با دختری است که در پذیرش هتلی واقع در سوکچو روز ها را می گذراند و ورود مسافری خارجی روتین زندگی او را بهم می‌ریزد!
فیلمی اقتباس شده با همین نام در سال ۲۰۲۵ از کتاب ساخته و اکران شده است که امتیاز ۶.۸ را کسب کرده است.
نقاط قوت کتاب:
☆روان و ساده بودن متن
☆توصیفات خوب از فضا و محیط شهر  
☆به خوبی به روحیاتِ شخصیت اول  پرداخته شده بود؛ اون حس گیر افتادن در یک محیط بسته و خفقان آور و درگیری های درونی با تمام ابعاد خودت کاملا لمس می شد و فکر می کنم هر خواننده ای استیصال و ناتوانی شخصیت اصلی را درک می کرد! 
اما چرا امتیاز کمی دادم به کتاب!
داستان گیرایی لازم را نداشت؛ شروع کتاب عالی بود اما در ادامه به شدت افت کرد و فقط می خواستم سریعتر تموم بشه!
یک سری شخصیت ها در کتاب بودن که هدفی نبود برای حضورش در داستان؛ انگار فقط سُک سُک می کردن و ضرورتی هم حتی برای این امر نبود! و یا اگر قرار به حضور داشتن بود، پررنگ تر و با جزئیات بیشتر در داستان حضور پیدا می کردند.
 برخی از وقایع و اتفاقات گذشته خصوصا شخصیت های اصلی اشاره شده بود و بعد با یک سوال بزرگ و بدون جواب تا انتهای کتاب پیش می رفتی و در آخر هم جواب نمی گرفتی! 
در رابطه با روابط شخصیت های اصلی هم کتاب کم کاری کرده بود؛ اصلا مشخص نبود که چه سرنوشتی در انتظار روابطشان هست و چرا شکل گرفته بودن و یا قطع شده بودن! و آیا اصلا علاقه مندی بود یا صرفا یک سوتفاهم بود؟!
 کتاب فهرست و تقسیم بندی نداشت! می شد گفت به خاطر حجم کم کتاب شاید لزومی به اینکار نیست ولی من دوست دارم کتاب عنوان و فصل داشته باشه.
و مجموعه موارد گفته شده باعث شدن امتیاز من به کتاب ۲.۵ باشد و تنها نقطه قوت کتاب برای من بیانِ حسِ سردرگمی شخصیت اصلی باشد.
امتیاز گودریدز به این کتاب ۳.۵۴ بود.
در پایان می تونم بگم کتاب معمولی و ساده بود و می تواند گزینه ای برای مطالعه در وقت اضافی باشد.
ممنون از توجه شما 🌨⛄️
      

10

شکیلا

شکیلا

22 ساعت پیش

        ⭐️ ۳.۵

ویلت (1853) آخرین رمان شارلوت برونته‌ست و میشه اون رو شخصی‌ترین و در عین حال فلسفی‌ترین اثرش دونست (اگر بعد از خوندن شرلی نظرم عوض نشه). 
برخلاف جین ایر که صدای بلند و کنش‌مندی داره، ویلت از طریق سکوت، فاصله‌گیری و تأمل روایت می‌شه. شخصیت اصلی، لوسی اسنو، نماد زن مدرن در آستانه شکل‌گیری آگاهی فردیه؛ زنی که در کشاکش بین انزوا و میل به تعلق، روایت خودش رو با صداقتی خشن و بی‌تعارف پیش می‌بره.

لوسی رو نمیشه به‌سادگی فهمید یا دوست داشت چون مدام خودش رو در لایه‌های تردید، خویشتن‌داری و فروخوردگی پنهان می‌کنه. اواسط داستان می‌فهمیم که مدت‌ها موضوعی رو از ما مخفی کرده و راوی قابل اعتمادی نیست. برونته، با به کارگیری تکنیک راوی غیرقابل اعتماد (Unreliable Narrator)، مخاطب رو دعوت می‌کنه تا در هر سکوت، در هر جمله‌‌ی نیمه‌کاره، چیزی فراتر از ظاهر بشنوه.

در کنار لوسی، شخصیت‌هایی مثل پاول امانوئل، معلم سخت‌گیر و تا حدی زن ستیز، در مرکز تضاد میان شور و نظم قرار داره. او نه فقط یک معشوق احتمالی، بلکه بازتابی از بحران‌های فرهنگی و برخورد و آمیزش دو دنیای متفاوته. مرد فرانسوی‌زبانِ کاتولیک و زن انگلیسی پروتستان.

در این اثر، عشق و ایمان، استقلال و ترس، همه در حال کشمکش‌اند. ویلت نه یک داستان عاشقانه، بلکه یک کاوش روان‌شناختیه با درونمایه‌ی پررنگ تنهایی؛ تأملی بر این‌که چگونه یک زن، بدون این که فریاد بزنه، می‌تونه وجودش رو اثبات کنه.
شاید به همین دلیل برونته در پایان رمان نه به خواسته‌ی مخاطب پاسخ می‌ده و نه غمش رو تسکین می‌ده. چون در جهان لوسی، قطعیت جایی نداره.
      

0

zahra kazemi

zahra kazemi

دیروز

        این کتاب فوق العاده منو وادار کرد جان کیتینگ ها و نولان های زندگیمو پیدا کنم(که چقدر نولان ها زیاد هستن دور از جون شما). نمی گم آقای پِری ها(پدر نیل)چون هدف پدر مادر همیشه بهترین چیز برای فرزندشونه(بر خلاف نولان ها که هدفشون اعتبار و جیب خودشونه).اما مسیری که آقای پری ها انتخاب می کنن اشتباهه و اینجا لزوم آگاهی مشخص میشه برای نسل جدید و تفاوت های نسل ها و مهمتر کمبود های زندگی آقای پری.
شخصیت پردازی داستان فوق العاده بود و شخصیت ها برام خیلی ملموس و قابل درک بودن.مثلا شخصیت آقای پری بدلیل نداشتن توجه به تحصیلش از طرف والدین و پولدار نبودنش و کمبودهاش، می خواست همشو برای پسرش *از همون طریق* جبران کنه که خیلیییی برای من باتوجه به کثرت این مورد توی جامعه ملموس بود.اگر بخوایم شخصیت شش پسر داستانمون رو بررسی کنیم،می بینیم هرکدوم می تونستن مکمل دیگری باشن.مثلا شما چارلیِ بی پروا و نترس رو با یخورده احتیاط و تشخیص نیل، میکس یا تاد تصور کن که مبارزش رو با قوانین،منطقی ادامه می داد،یا مثلا اراده آهنین ناکس برای رسیدن به میوه ممنوعه و معشوقش رو درون نیل و بقیه بچه ها.و بنظرم اگر ما بتونیم هر شیش پسر رو درونمون داشته باشیم ولی با مدیریت خیلی خوب می شد. چارلی بی پروا+نیل رنجیده و عاشق هدفش+تاد کم صحبت و خجالتی اما با اکت های بجا+میکس درسخون و با کمالات و اهل دود و دم نیستو .....+ناکسِ عاشقِ میوه ممنوعه با اون همه مانع اما پرتلاش و درنهایت منهای کامرون.
حالا شاید اول فکر کنیم خب اینا که همه یه مشت تضادن چطور همرو برقرار کنیم؟قرار نیست همه باهم برقرار بشن،مهم اینه همشونو توی موقعیت مناسب بکار ببندیم و کنترل شده.هیچکدوم بد نیستن.شاید اگر نیلِ رنجیده کمی ترکیبی از ناکس و چارلی رو داشت زود پاپس نمی کشید اما بازهم اون ایمان آورده بود به «carpe diem» و نمی خواست جوونیشو از دست بده.درکل می تونست بیشتر مبارزه کنه ولی با مرگش داستان،پایان خوب و پر معنایی گرفت و خب این ویژگی نیل هم ویژگی مهم شخصیتش و هنر نویسنده و هوشمندیش بود.پایانی که مفهوم زیادی برام داشت.
و حالا اقای کیتینگ.«ناخدا،ناخدای من».جان تو دوران جوونیش در آکادمی ولتون همراه با رنج عظیمی اون دوران رو سپری می کنه.با رنج از سنت و انضباط و کپی پیست شدن.این رنج رو تو دلش نگه می داره و با تشکیل انجمن شاعران مرده با دوستاش اون دوران رو تحمل می کنه تا وقتیکه خودش معلم می شه و میاد توی اون جهنم تا یکم از آتیششو خاموش کنه و تغییر ایجاد کنه توی اون جو مضخرف.و حاضره همه جانبه تاوانشم بپردازه(چیزی که توی تعریف آزادی و آزادگی به ما نگفتن همینه،ما در قبال سرکشی ها،انتخاب های آزادانه مون مسئول هستیم با هر عواقبی که داره)یادتونه راجع به ترکیب روحیات پسرا گفتم؟ حالا دقیقا ما همه اونا رو تو جسم کسی به اسم جان کیتینگ می بینیم؛ شجاع، عاشق، عاقل، رنجیده و.... کسی که روحیه شجاعت بچه ها و اشتیاقشونو بیدار کرد، کسی که با شعر (زندگی) آشناشون کرد،کسی که تاد اندرسن خجالتی و درونگرا رو با بیرون ریختن بهم ریختگی های ذهنش شکوفا کرد، کسی که ورقه های کتاب درسی رو پاره کرد چون شعر و آزادگی رو زیر سوال می برد با نمودار و منطق بی منطقش. به بچه ها یاد داد از یک دریچه به مسائل نگاه نکنن و در یک کلام: *اونا رو زنده کرد به اسم شاعران مرده*
حالا می ریم سراغ پایان شگفت انگیز داستان؛سرکلاس ادبیاتِ آقای نولان در آکادمی ولتون. همه بچه ها رو با ظاهر دموکراسی(شما بخون دیکتاتوری)وادار به امضا کردن که کیتینگ مارو مجبور به پیوستن به انجمن شاعران مرده و هواییمون کرده و در نهایت باعث مرگ(شما بخون احیا) نیل پری شده. ما تو صحنه های آخر ری اکشن های فوق العاده ی تاد رو می بینیم.تادی که توسط جان کیتینگ احیا شده و فک می کنم هیچ کس به اندازه اون جان رو دوست نداشت از بین بچه ها. تادی که شجاعتش مدل خودش بود با همون درونگرایی جذاب خودش.اگرچه اگر چارلی اخراج نشده بود اونم شاید همزمان با تاد با شعار(ناخدا.ناخدای من)روی میز می ایستاد.ولی شور و شعفی که تاد به جان داشت اونو که همیشه با دیدن نولان از ترس و خجالت و احترام سرخ می شد وادار به اون کار کرد بدون اهمیت به اینکه خودش داره تنها به عنوان نفر اول وایمیسته و شاید بقیه همراهیش نکنن.ولی کاری که جان با بچه ها کرده بود باعث شد همشون (بجز کامرونی که به نمراتش،اعتبارش همه چی فکر می کرد جز دوستاش و خودش و شاید اینده خوبی داشته باشه اما هرگز حس بی پروایی و خودش بودنو تجربه نکرده مثل بقیه و خطر کامرون بودن بیش از هرچیزی می تونه نزدیک باشه به ما) پا شن به افتخارش و همین برای جان و ماموریتش بس بود. یه پایان باشکوه برای چارلی و جان کیتینگ اخراجی و مرگ غم انگیز نیل.اصلا مهم نیست جامعه قانون حاکمیت مردم دارن باهات چیکار می کنن، فقط بگو وجدانت در چه حاله؟اگر آرومه پس لبخند بزن،تبریک می گم،تو هیچی از دست ندادی.تنها نقد جدیم به این کتاب هم در راستای تحسینشه اونم اینکه می تونست بیشتر باش.در پایان اینو بگم که با خوندن این کتاب یاد دیالوگ محشری از کتاب جز از کل افتادم که دوست دارم باهاتون در میون بگذارم:
(وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله بهت حمله می کنن«اگر همه از بالای پل بپرن پایین تو هم باید بپری؟»ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم می گویند«هی همه دارن می پرن پایین از روی پل، چرا تو نمی پری؟»
      

10

        آغاز یک تمدن

دوستان ، ما با یک متن حماسی دیگه طرفیم. متنی بر امده از دل جنگ تروا و اون داستان معروف دزدیده شدن هلن و بردنش به تروا و جنگ بعدش که 10 سال طول کشید. کتاب انه اید، مجموعه ای از اشعار حماسی نوشته ی ویرژیله که در سده ی یکم پیش از میلاد مسیح به رشته ی تحریر درآمد. این کتاب رو پاسخِ تمدن روم به حماسه های هومر یعنی دو کتاب ایلیاد و ادیسه در نظر گرفته اند. اشعار ویرژیل، نوای پیروزی های فرهنگ روم را سر می دهد و و تراژدی تروا را به مسیری به سوی بنیان گذاری روم توسط نوادگان آخرین قهرمان تروایی، آنئاس، تبدیل می کند. آنئاس که به همراه چند نفر دیگر در حال فرار از ویرانه های شهر است، با ماجراجویی های عجیب و جذابی رو به رو می شود: رابطه ای عاشقانه و پرشور با ملکه ی کارتاژ؛ سفری به دنیای زیرین برای ملاقات با پدرش و نبردی مرگبار با پادشاهی قدرتمند به نام تورنوس. هر ماجراجویی، رشادت، اخلاقیات و انسانیت آنئاس را به ورطه ی آزمایش می کشد و نشان می دهد که او، لیاقت این را دارد که جدِ یکی از بزرگترین امپراطوری های تاریخ باشد.

کتاب قطعا صلابت و قدرتی بیش از ایلیاد و همپایه ادیسه داره. کتاب به ادیسه شبیه تره تا ایلیاد . در این کتاب ما به خوبی می تونیم پایه گذاری تفکر و اسطوره های رومی رو که وام گرفته از یونان باستان هستند رو ببینیم. 
رومی ها در ابتدای راه ، نگاه زیادی به یونان باستان داشتند و سعی می کردند هویت و جایگاه خودشون رو در اون تمدن پیدا کنند و حتی تمدنی همپایه و ادامه دهنده یونان رو برای خودشون دست و پا کنند. از مجسمه سازی و شعر و شاعری و تراژدی سرایی گرفته تا معماری و انواع و اقسام هنرهای دیگه اما هیچوقت روم به اون جایگاهی که یونان داشت نرسید. 

ویرژیل اینقدر در اروپا و بین ایتالیایی ها معروف و محبوبه که در اثر فاخر دانته " کمدی الهی " ما ویرژیل رو در برزخ و دوزخ راهنمای دانته می بینیم که جهان اخروی رو به دانته نشون میده ( ویرژیل به خاطر مسیحی نبودن قادر نیست که وارد بهشت بشه ) . 

انه اید قطعا یکی از بزرگترین آثار حماسی تمام اعصاره. قصه زیبا ، اسطوره های جذاب و داستان خوبش تا ابد ماندگار میمونه اما چیزی که هست اینه که این اثر فقط میتونه با ایلیاد و ادیسه همراه بشه و هیچوقت در حد و اندازه اثر سترگ حکیم خراسان " فردوسی " بزرگ نیست. جناب کزازی به خوبی در مقدمه کتاب شرح میده که این سه اثر بزرگ در بهترین حالت میتونند همپایه یکی از داستان های فردوسی قرار بگیرند نه تمام شاهنامه. 

ترجمه جناب کزازی هم از فارسی بسیار شیرین و فاخری برخورداره اما کمی برای کسانی که هنوز با زبان فاخر فارسی مانوس نیستند و مخصوصا نسل جوان کمی سخت خوان باشه. این که این اثر به دلیل قدمت و حماسی بودنش نیاز داره که از زبانی مثل زبان شاهنامه بهره ببره کاملا منطقی و درسته اما ای کاش ترجمه روون تر و ساده تری برای استفاده نسل جوان هم از این اثر بشه. 
در واقع بتونیم انتخاب کنیم که اثر جناب کزازی رو با فارسی فاخر و ادبی بخونیم یا ترجمه ساده تری مثل ترجمه های سعید نفیسی از ایلیاد و ادیسه ( منهای پرگویی ها و توضیح ها و پاورقی های بی مورد اون دو کتاب مخصوصا ایلیاد ).

ما تا امروز در باشگاه راوی ایلیاد ، ادیسه ، هزار و یکشب ، کلیله و دمنه ، گیلگمش و حالا انه اید رو خوندیم . خود این اثار نشون میده که در این باشگاه چه راه پر خطری رو پیش گرفتیم . گاهی سخت بوده و دلسرد شدیم گاهی با شوق به خوندن ادامه دادیم اما چیزی که هست اینه که حتی رفتن سراغ این اثار و خوندن شون جسارت میخواد که باشگاه راوی این جسارت و افتخار رو به ما داد که در زندگی این اثاری که اسم بردیم رو بخونیم و لذتش رو ببریم. 
در این راه همراه ما باشید چون اثار بزرگ دیگه ای منتظرند تا به سراغ اونها بریم . 

درهای باشگاه راوی به روی شما بازه...
      

18

zahra kazemi

zahra kazemi

دیروز

        کتاب شب هرگز کاراکاس را ترک نخواهد کرد اثری از کارینا ساینس بورگو نویسنده ای از دل ادبیات لاتین، که روایتگر انقلاب ، آشوب ،مرگ و بقا در تجربه زیسته آدلایدا فالکون در کاراکاس قلب ونزوئلا است.داستان با آدلایدا فالکون راوی و شخصیت اول قصه، با از دست دادن مادرش شروع می شود و با خاطراتی از مادر از دست رفته و وطن از دست رفته اش ادامه می یابد. پس از آشنایی با برخی شخصیت های محوری در کتاب از جمله همسایه ها و خاله هایش و قصه هایشان وارد حال و هوای آشوبناک و تلخ تری از زندگی کنونی آدلایدا در کاراکاس شده و با تلاش او برای صرفاً بقا و نقطه عطف داستان که برخورد او با جنازه ی یکی از همسایه هایش است روبرو می شویم. 
کتاب هر چه از میانه دور تر می شود و جلوتر می رود از تک گویی بیشتر خارج شده و دیالوگ ها ، گفت و گو ها و حوادث بیشتری را شاهد می شویم که خود از نکات مثبت کتاب است. اما گاهی در میانه هیجانات و اتفاقات کتاب دوباره آدلایدا با هجوم خاطرات زندگی گذشته اش مواجه می شود و ما باید چندین صفحه را با او به کوهستان های کاراکاس، اتوبوس بین شهری، موزه ها و مسافرخانه ی فالکون و حتی توصیفات زیاد از یک خوراکی محلی همراه شویم تا دوباره به روایت اصلی متن و تراژدی جدید او یعنی بقا در بحبوحه آشوب و غارتگری بازگردیم و این می توانست خواننده را گاهی از ادامه دادن خسته کند. 
اما نقطه عطفی که جلوگیری می کرد از متوقف ساختن خواننده در چنین موقعیت هایی قلم قوی و شاعرانه و تک گویی های قوی نویسنده بود.صد البته که این فلش بک ها هم اکثر اوقات به نظر من طبیعی می آمد و آن هم به این دلیل که برای آدلایدا تنها معنا های زندگی اش درحال از بین رفتن بودند و کنار آمدن با این موضوع اصلا راحت نبود.این دو معنا شامل مادرش، تنها فرد مهم زندگی او(بجز دوره ی حضور موقتی مردی متبحر در روزنامه نگاری که او را هم قاتلان وطنی از او گرفتند) و وطن او که خاستگاهش و خاطرات کودکی اش در آنجا بود، می شد.اتفاقات سیاسی، تاریخی کتاب ارتباط مستقیمی با درام قصه داشت و حتی دلیل مرگ مادرش و رخ دادن این تراژدی ارتباط مستقیمی با دارو های تقلبی در بازار سیاه آنجا داشت. او فقط می خواست کاری کرده باشد که مادر بماند.و حتی پس از از دست دادنش هراس داشت که نکند قبر او را شکافته و همه چیز مادر را از زیر خاک بدزدند. دیگر هیچ چیز در وطن او سرجایش نبود. خانه اش را تحت هجوم از دست داده بود و حال فقط جنازه ی همسایه ی همسن و تقریبا مشابه از نظر ظاهری می توانست امید او به بقا باشد.آن هم با پاسپورت اسپانیا و تابعیت اسپانیای او.فرار از آدلایدا فالکون بودن و هویت واقعی اش و گذر از گذشته برایش بسیار سخت بود ولی چاره ای نبود. او باید دوباره زاییده می شد اینبار از رحم تنگ و تاریک وطن پیشینش تا ساقط نشود و بتواند زندگی کند.و چقدر سخت و غریبانه است این زایش دوباره، اما ممکن بود و او استفاده کرد از این امکان.
نقاطی از داستان که حس همذات پنداری و همدردی بیشتری با آدلایدا را در من بر می انگیخت بیشتر مرتبط با آن بخش هایی از قصه بود که او تلاش می کرد دل بکند. تلاش می کرد جدا شود از پوستین پیشین خود که بخش های زیادی اش را دوست داشت ولی حال برای بقای انسانی ناچار به ترک آن بود. و البته که هیچوقت این بخش ها در آدلایدای جدید یا اورورا پرالتای جعلی گذشته نخواهد مرد و همواره بخشی از او متعلق به مادر، خاله های خرافاتی و خیابان های کاراکاس و اکوماره خواهد بود.آدلایدا می گفت شب در کاراکاس خواهد ماند اما شاید زمانی روزنه هایی از روز تابانده شود.تا وطن مانده امید هست. 
      

2

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.