یادداشت zahra kazemi

zahra kazemi

zahra kazemi

دیروز

        این کتاب فوق العاده منو وادار کرد جان کیتینگ ها و نولان های زندگیمو پیدا کنم(که چقدر نولان ها زیاد هستن دور از جون شما). نمی گم آقای پِری ها(پدر نیل)چون هدف پدر مادر همیشه بهترین چیز برای فرزندشونه(بر خلاف نولان ها که هدفشون اعتبار و جیب خودشونه).اما مسیری که آقای پری ها انتخاب می کنن اشتباهه و اینجا لزوم آگاهی مشخص میشه برای نسل جدید و تفاوت های نسل ها و مهمتر کمبود های زندگی آقای پری.
شخصیت پردازی داستان فوق العاده بود و شخصیت ها برام خیلی ملموس و قابل درک بودن.مثلا شخصیت آقای پری بدلیل نداشتن توجه به تحصیلش از طرف والدین و پولدار نبودنش و کمبودهاش، می خواست همشو برای پسرش *از همون طریق* جبران کنه که خیلیییی برای من باتوجه به کثرت این مورد توی جامعه ملموس بود.اگر بخوایم شخصیت شش پسر داستانمون رو بررسی کنیم،می بینیم هرکدوم می تونستن مکمل دیگری باشن.مثلا شما چارلیِ بی پروا و نترس رو با یخورده احتیاط و تشخیص نیل، میکس یا تاد تصور کن که مبارزش رو با قوانین،منطقی ادامه می داد،یا مثلا اراده آهنین ناکس برای رسیدن به میوه ممنوعه و معشوقش رو درون نیل و بقیه بچه ها.و بنظرم اگر ما بتونیم هر شیش پسر رو درونمون داشته باشیم ولی با مدیریت خیلی خوب می شد. چارلی بی پروا+نیل رنجیده و عاشق هدفش+تاد کم صحبت و خجالتی اما با اکت های بجا+میکس درسخون و با کمالات و اهل دود و دم نیستو .....+ناکسِ عاشقِ میوه ممنوعه با اون همه مانع اما پرتلاش و درنهایت منهای کامرون.
حالا شاید اول فکر کنیم خب اینا که همه یه مشت تضادن چطور همرو برقرار کنیم؟قرار نیست همه باهم برقرار بشن،مهم اینه همشونو توی موقعیت مناسب بکار ببندیم و کنترل شده.هیچکدوم بد نیستن.شاید اگر نیلِ رنجیده کمی ترکیبی از ناکس و چارلی رو داشت زود پاپس نمی کشید اما بازهم اون ایمان آورده بود به «carpe diem» و نمی خواست جوونیشو از دست بده.درکل می تونست بیشتر مبارزه کنه ولی با مرگش داستان،پایان خوب و پر معنایی گرفت و خب این ویژگی نیل هم ویژگی مهم شخصیتش و هنر نویسنده و هوشمندیش بود.پایانی که مفهوم زیادی برام داشت.
و حالا اقای کیتینگ.«ناخدا،ناخدای من».جان تو دوران جوونیش در آکادمی ولتون همراه با رنج عظیمی اون دوران رو سپری می کنه.با رنج از سنت و انضباط و کپی پیست شدن.این رنج رو تو دلش نگه می داره و با تشکیل انجمن شاعران مرده با دوستاش اون دوران رو تحمل می کنه تا وقتیکه خودش معلم می شه و میاد توی اون جهنم تا یکم از آتیششو خاموش کنه و تغییر ایجاد کنه توی اون جو مضخرف.و حاضره همه جانبه تاوانشم بپردازه(چیزی که توی تعریف آزادی و آزادگی به ما نگفتن همینه،ما در قبال سرکشی ها،انتخاب های آزادانه مون مسئول هستیم با هر عواقبی که داره)یادتونه راجع به ترکیب روحیات پسرا گفتم؟ حالا دقیقا ما همه اونا رو تو جسم کسی به اسم جان کیتینگ می بینیم؛ شجاع، عاشق، عاقل، رنجیده و.... کسی که روحیه شجاعت بچه ها و اشتیاقشونو بیدار کرد، کسی که با شعر (زندگی) آشناشون کرد،کسی که تاد اندرسن خجالتی و درونگرا رو با بیرون ریختن بهم ریختگی های ذهنش شکوفا کرد، کسی که ورقه های کتاب درسی رو پاره کرد چون شعر و آزادگی رو زیر سوال می برد با نمودار و منطق بی منطقش. به بچه ها یاد داد از یک دریچه به مسائل نگاه نکنن و در یک کلام: *اونا رو زنده کرد به اسم شاعران مرده*
حالا می ریم سراغ پایان شگفت انگیز داستان؛سرکلاس ادبیاتِ آقای نولان در آکادمی ولتون. همه بچه ها رو با ظاهر دموکراسی(شما بخون دیکتاتوری)وادار به امضا کردن که کیتینگ مارو مجبور به پیوستن به انجمن شاعران مرده و هواییمون کرده و در نهایت باعث مرگ(شما بخون احیا) نیل پری شده. ما تو صحنه های آخر ری اکشن های فوق العاده ی تاد رو می بینیم.تادی که توسط جان کیتینگ احیا شده و فک می کنم هیچ کس به اندازه اون جان رو دوست نداشت از بین بچه ها. تادی که شجاعتش مدل خودش بود با همون درونگرایی جذاب خودش.اگرچه اگر چارلی اخراج نشده بود اونم شاید همزمان با تاد با شعار(ناخدا.ناخدای من)روی میز می ایستاد.ولی شور و شعفی که تاد به جان داشت اونو که همیشه با دیدن نولان از ترس و خجالت و احترام سرخ می شد وادار به اون کار کرد بدون اهمیت به اینکه خودش داره تنها به عنوان نفر اول وایمیسته و شاید بقیه همراهیش نکنن.ولی کاری که جان با بچه ها کرده بود باعث شد همشون (بجز کامرونی که به نمراتش،اعتبارش همه چی فکر می کرد جز دوستاش و خودش و شاید اینده خوبی داشته باشه اما هرگز حس بی پروایی و خودش بودنو تجربه نکرده مثل بقیه و خطر کامرون بودن بیش از هرچیزی می تونه نزدیک باشه به ما) پا شن به افتخارش و همین برای جان و ماموریتش بس بود. یه پایان باشکوه برای چارلی و جان کیتینگ اخراجی و مرگ غم انگیز نیل.اصلا مهم نیست جامعه قانون حاکمیت مردم دارن باهات چیکار می کنن، فقط بگو وجدانت در چه حاله؟اگر آرومه پس لبخند بزن،تبریک می گم،تو هیچی از دست ندادی.تنها نقد جدیم به این کتاب هم در راستای تحسینشه اونم اینکه می تونست بیشتر باش.در پایان اینو بگم که با خوندن این کتاب یاد دیالوگ محشری از کتاب جز از کل افتادم که دوست دارم باهاتون در میون بگذارم:
(وقتی بچه هستی برای اینکه پیرو جمع نباشی با این جمله بهت حمله می کنن«اگر همه از بالای پل بپرن پایین تو هم باید بپری؟»ولی وقتی بزرگ می شوی ناگهان متفاوت بودن با دیگران جرم به حساب می آید و مردم می گویند«هی همه دارن می پرن پایین از روی پل، چرا تو نمی پری؟»
      
133

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.