آگاتاهد.

آگاتاهد.

بلاگر
@Hananeh.

103 دنبال شده

87 دنبال کننده

                خواندن تنها لذتی است که سرنوشت برایم باقی گذاشته و کمتر اتفاقی در دنیاست که درباره‌اش نخوانم.
_ سرباز رنگ پریده
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
آگاتاهد.

آگاتاهد.

5 روز پیش

        عجیبه، نه؟ کتابی که بهش چهار ستاره میدم و تحت هیچ شرایطی به کسی پیشنهاد نمیدم بخونه.
تابستون تو کلاس نویسندگیِ مدرسه، وقتی داشتیم اجزای داستان رو بررسی میکردیم، بهمون گفتن برای کتاب باید جوری شخصیت‌پردازی کرد که بعد از خوندن کتاب بتونیم به‌جای اون شخصیت تست MBTI بدیم. اگه بخوام نویسنده‌هایی رو نام ببرم که این اصل رو به خوبی رعایت کردن، قطعا استیون کینگ هم جزو اونا خواهد بود🤝.
فکر میکردم قراره حداقل تا سیصد صفحه‌ی اول فقط با شخصیت‌ها و پس زمینه ی داستان آشنا شیم و بعد ترسناک بشه. همینجوری هم شد. غبرستان حیوانات خانگی بخش ابتداییِ خیلی قوی‌تری از کوجو داشت. کوجو فقط پنجاه صفحه‌آخرش من رو ترسوند اما تو این کتاب ترس رو از همون اوایل زیر پوستی حس میکردی. این جزو نقاط قوت کتاب نسبت به بقیه آثار استیون کینگ که خوندم محسوب میشه.
شخصیت پردازی طبق معمول بینظیر بود، البته که بنظرم شخصیت پردازی کوجو قوی‌تر هم بود چون در هر قسمت از دید یک شخصیت داستان رو طی میکردیم که باعث شناخت بیشتر از شخصیت‌ها می‌شد. اما غبرستان حیوانات خانگی جز یکسری فصل‌های محدود فقط از دیدگاه شخصیت اصلی _لوئیس_ بود.
شخصیت لوئیس انقدر در ذهنم قوی شکل گرفته بود که وقتی حرفی راجب خدا و دین میزد که باهاش مخالف بودم در ذهنم بارها و بارها باهاش بحث میکردم و دلایل خودم رو برای نقض حرفش می‌آوردم🫡.
اما بریم سراغ اینکه چرا این کتاب رو قرار نیست به کسی پیشنهاد بدم بخونه. فکر می‌کنم من زیادی حساسم، ولی روی حتی شوخی هایی که به مسائل جنسی مربوط باشه حساسیت نشون میدم و این کتاب حقیقتا اونقدری از این محتوا برخوردار بود (خصوصا اوایل) که نتونم ازش چشم پوشی کنم. چندین بار برام پیش اومد که با خودم گفتم "خدایا، این چیه من دارم میخونم😑". حتی لازم هم نبود اون چند خط تو کتاب وجود داشته باشه و نبودش صدمه‌ای  به داستان نمیزد (حداقل از نظر من).
در پایان، من احساسات عجیبی با غبرستان حیوانات خانگی تجربه کردم که قبلا نکرده بودم، هم  ازش لذت بردم هم یجاهایی دلم میخواست از پنجره بندازمش بیرون، هم سر کار گذاشته شدم هم بیست صفحه آینده رو حدس زدم و هیجانش رو از دست دادم، در نهایت هم از شخصیت‌ها متنفر شدم و هم دلم براشون سوخت. 😃
      

5

        توجه کنید که این یادداشت بر اساس اقتباس صوتی ایران صدا از این کتابه، نه متن اصلی.😶
ابتدای داستان که با شخصیت‌ها آشنا شدم، خیلی کنجکاو شدم بدونم چرا همچین اسم و همچین جلدی براش گذاشتن، اون هم در صورتی که شخصیت اصلی یه دختره که هنوز مدرسه هم نمیره. هرچقدر بگید این موضوع تاثیر چندانی روی روند داستان نداره، میگم حداقل دغدغه‌های شخصیت اصلی برای شخصیت‌پردازی استفاده میشه و برای من به شخصه اینکه کل داستان از زبون اسکات بود چندان جذاب نبود، ترجیح میدادم از زبون سوم شخص مفرد باشه.🫡
شخصیت پردازی عالی بود، و حقیقتا کار سختی نبود اونا رو بشناسین. اتیکوس من رو یاد پدرِ آنت تو فیلمِ "بچهای کوه آلپ" می‌اندازه. ولی باید اعتراف کنم هنوز هم نمیتونم وکیل بودنش رو هضم کنم، ذهنیتم راجب وکیل‌ها خیلی متفاوت‌ بود.😂✨️
 میتونم بگم دلیل اصلی این که دو ستاره کم کردم، گنگ بودن داستان بود. تا سه چهارم اول کتاب فکر میکردم موضوع اصلی داستان آرتور ردلی هست و وقتی یهو ماجرای اون وسط داستان نصفه‌کاره رها شد خونم به جوش اومد. دوست داشتم پرونده اون بسته شه بعد بریم سراغ موضوع بعدی. البته موضوع اصلی داستان هم بنظرم اونقدری قابل توجه و خاص نبود و درک نکردم که چرا این کتاب اینقدر معروف و محبوبه.😑
کتاب خوش‌خوانی هست و واقعا متنش خیلی روان هست، و توصیه میکنم اگه به بی‌کتابی مطلق رسیدید از همون ایران صدا گوش بدید چون بنظرم ارزش دوباره خوندن نداره که بزارین تو کتاب‌خونه‌تون🙃
      

17

        نسبت به نویسنده‌های ایرانی جبهه نداشتم، اما _جز کتاب‌های مذهبی_ کتابی که نویسنده ایرانی داشته باشه نخونده بودم. نمیدونم چرا آتش بدون دود رو اون بلاگرهایی که فیلم‌هایی تحت عنوانِ "اگه فکر میکنین کتاب‌های ایرانی قشنگ نیستن، اینا رو بخونین" معرفی نمی‌کنند.
آتش بدون دود پر از عشق بود، و نفرت. پر از فداکاری و خودبینی. فصل اول رو که بخونین شاید اسم‌ها بنظرتون عجیب بیان و نتونین ارتباط بگیرید، اما اگه به آخر کتاب برسین متوجه میشین خودتون هم در صحرای ترکمن حل شدید.
قلم نادر ابراهیمی بسیار روح نواز بود و این طراحی جلد و سایزِ خوش دستِ کتاب هم در افزایش سرعت خواندن بی‌تاثیر نبود. عشق و نفرت بشدت زیبا به تصویر کشیده شده‌اند و از آن دسته کتاب‌هایی‌ هست که بعد از پایان فکرتان را درگیر خواهد کرد. میتونم ساعت‌ها راجب تصمیماتِ قبیله‌ها بحث کنم و نظر بدهم، درست مثل توماج.

اما حالا که اینقدر از جذابیت های جلد اول گفتیم، بگذارید دلیل های کم کردن یک ستاره هم بازگو کنیم.
برای من بشخصه شخصیت پردازی همه بجز خود گالان و سولماز خیلی محو بود، درواقع بهتره بگم با پایان کتاب متوجه شدم خیلی شخصیت‌هارو نتونستم درک کنم و قبلا تصویر درستی ازشون نداشتم. دومین دلیل هم گذر زمان با سرعت بالا در اواخر کتاب بود، همه‌چیز خیلی نرم و آروم داشت پیش می‌رفت که یکهو رسیدیم به چندسال بعد و انگار یه سیلی به من زد. 
پایان داستان هم همین بود: مثل این بود که نادر ابراهیمی دستش را از صفحات آخر بیرون بیاورد و یک سیلی محکم به من بزند. هنوز در بهت پایان کتاب‌ هستم.

در آخر اینکه اگر فکر می‌کنید کتاب‌های ایرانی خوب نیستند آتش بدون دود بخونید و لذت ببرید.
      

18

        از اونجایی که خودم خیلی تردید داشتم این کتاب رو بخرم یا نه، سعی می‌کنم یجوری بنویسم که اگه شما هم مثل من شک دارین تکلیفتون مشخص بشه.
داستان از همون جایی که شروع میشه شما رو به چالش می‌کشه: استعداد تو چیه؟ استعداد داشتن تو یه چیز خاص یا نداشتنش مهمه یا نه؟
کلاف پرگره یک داستان فانتزیه، از اون فانتزی‌های شیرین که جون میدن عصرها بشینی بخونیشون. البته اینم بگم که فانتزی کم و به اندازه بود. راوی داستان در هرفصل داستان رو از طرف یک نفر تعریف میکنه (یعنی از زبون خود طرف نیست اما هربار دیدگاه یه نفرشون رو میخونیم)
متن داستان خیلی خیلی روان و ساده بود، بنظرم برای ۱۳ سال به بالا هم گزینه خوبی میتونه باشه. پس اگه یه درصد فکر کردین با یه کتاب فلسفی طرفین، باید بگم اشتباه میکنین!😶‍🌫️
و اما راجب شخصیت‌ها (خودم اگه از شخصیت‌های کتاب خوشم نیاد احتمال اینکه از کتابم خوشم بیاد کمه)باید بگم که نترسین، شخصیت‌ها خیلی دوست‌داشتنی بودن و درک کردنشون کار راحتیه و البته که تو مخ نیستن.
پایان داستان همونطور که وقتی یه صفحه بخونین از طرز نوشتن مشخصه تلخ و غمگین نیست پس اگه اعصاب غمگین ندارین نترسین و بیاین سراغش.
افتادن تو مسیر کتاب مثل آب خوردنه و اصلا نیازی نیست که به خودتون سختی بدید تا بفهمید چی شده و این داستانا، برای همین اگه میخواین جزو کتاب‌های اول بخونین میتونه ایده‌ی خوبی باشه.
و اما یه سوال: می‌صرفه بخریمش یا نه؟ 🫠
باید بگم اگه گزینه‌ی امانت گرفتن دارین اگه این کار رو بکنین بهتره، فکر نکنم سخت گیرتون بیاد چون کتابخونه مدرسه‌ی ما که چیز خاصی نداره اینو داشت و خودم از کتابخونه گرفتم. باید بگم پشیمون نیستم شما هم اگه گزینه‌های خفنی برای خرید دارین میتونین اینو پی‌دی‌افی هم بخونین. اینم در نظر بگیرین که از اون کتاب‌هایی نیست که آدم دلش بخواد دوباره و دوباره بخونه. 

در آخر اینکه بنظرم ارزش خوندن رو داشت و کتاب شادی بود=)
      

15

        پارسال بود که کیلمنی رو خریدم. بعد از خوندن دو فصل نتونستم ادامه‌اش بدم، و از این اتفاق ترسیدم! چرا؟ چون کار هرروزم خوندن صدباره‌ی کتاب‌های مونتگمری بود و اینکه اینقدر راحت میتونستم کتاب رو نصفه ول کنم نشونه‌ی یکی از این دوتا گزینه بود: یا سلیقه من عوض شده یا این کتاب ضعیفه.
تقریبا مطمئن بودم جواب اولیه، برای همین ترسیدم که نظرم نسبت به کتابای آنی و امیلی و.. که دوستای خوبم بودن عوض شه، برای همین تا اواخر ۱۴۰۳ سراغ هیچ کدوم از کتاباش نرفتم. وقتی اواخر اسفند کلاف سردرگم رو خوندم فهمیدم سلیقه من عوض نشده و مونتگمری هنوزم همون نویسنده‌ی قدر توی ذهنمه. پس حتما این کتاب ضعیف بوده که اینقدر زد تو ذوقم..
"کیلمنی بانوی باغ" یه عاشقانه‌ی کلیشه‌ای بود، جوری که بعد از فهمیدن کلیت داستان میتونین تا ته داستان رو حدس بزنین. احتمال اینکه موقع خوندن ریدینگ اسلامپ شین خیلی زیاده.
بعید میدونم بعدا هم بخوام به کسی توصیه‌اش بکنم، این کتاب ضعیف‌ترین کتاب مونتگمری بود که خوندم. جوری که انگار بقیه رو یه نفر دیگه نوشته! 
پ.ن: امیدوارم کسی مونتگمری رو با این کتاب مقایسه نکنه، همین:) 
      

13

        برای سفر کردن به مصر توی خونه، شبح مرگ بر فراز نیل رو از دست ندید.
شاید باورتون نشه ولی ۱۵۰ صفحه‌ی اول مثل این بود که داشتم ژول ورن میخوندم. هیچ قضاوتی نمیکنم که خوب بود یا نه، ولی میگم که اگه به سلیقه‌تون نمیخوره نگیرین..
و اما بعد، بوم! من توی کتاب های آگاتا کریستی خیلی خیلی سخت به یک‌نفر اعتماد میکنم. و اینبار هم کم کم به چند نفر توی داستان اعتماد کردم و چیزی نگذشت که عاشقشون شدم. (اصلا کار سختی نیست فقط باید با شخصیت‌ها همراه بشین.) حدود های صفحه‌ی صد و پنجاه بود که یکهو یه‌سری اتفاق خفن افتاد و گذاشتن کتاب روی زمین غیرممکن شد. تا الان که داشتم کتاب رو میخوندم واقعا بهم خوش گذشت. این کتاب بین آگاتا کریستی هایی که خوندم بیشترین تعداد صفحه رو داشت و از یه‌جایی واقعا داشتم با شخصیت‌ها زندگی می‌کردم. ولی بعد چی‌شد؟ به معنای واقعی کلمه آگاتا کریستی سه فصل آخر زد تو پر و بالم.🥰
اصلااااااا از فهمیدن هویت قاتل خوشحال نشدم. ترجیح میدادم نفهمم . در حدی که الان حاضرم بزنم زیر گریه. تا به‌حال همچین اتفاقی نیوفتاده بود که از دیدن قاتل ناراحت‌شم، ولی سر این اگه میتونستم بر می‌گشتم به گذشته و نمیذاشتم بفهمم کی قاتله. ضربه روحی بدی بود😂😭

اگه میتونین به نویسنده اعتماد کنید این کتاب رو از دست ندید، اما اگه ممکنه سر صد و پنجاه صفحه‌ی اول حوصله‌تون سر بره نخونینش. البته اینم بگم که فکر نکنین این صفحه‌ها مثل عذابه اتفاقا اونم یه سبکیه و من خیلی ازش لذت بردم. 💘
      

10

        از همون اوایل داستان فهمیدم از اون کتاباست که قراره بعد تموم کردنش بگم چرا زودتر نخونده بودمش.
خب، حدسم درست از آب در اومد. اقیانوس انتهای جاده کتابی نیست که مثلِ ناکجا شما رو به سرزمینِ فانتزیِ خودش پناه بده، بلکه نشون میده تو همین دنیای خودمون چه‌اتفاقاتی دارن میوفتن که اگه بهمون بگن بنظرمون با منطق جور در نمیاد. (راجب کلیت داستان بنظرم اگه بیشتر از توضیحات پشت جلد بگم اسپویل میشه، پس به همون بسنده کنید)
شخصیت‌های دوست‌داشتنی خیلی کم بودن (و همینطور شخصیت‌های منفور) اما تو داستان خلاء ایجاد نکرد. شخصیت اصلیِ کتاب یه‌پسر بچه‌ی هفت‌ساله هست، اینو میگم که با سنش به مشکل نخورین و توقع احساساتِ آدمِ سی‌ساله نداشته باشین.🫠
و اما نگم از بریده‌ کتاب‌ها که فکر کنم پیرتون کردم اینقدر گذاشتم 😂.. خیلیی شیرین بودن.
از دلایلی هم که برای کم‌کردن ستاره بخوام بگم، یکی گنگ بودن اتفاقات و یکی هم توصیفات ناکامل میتونه باشه. من بشخصه با توصیفاتی که نوشته بود زیاد راحت نمیتونستم قیافه موجودات رو تصور کنم.
توصیه میکنم بخونین؟ بله، مخصوصا اگه راهنمایی هستین این فرصت رو از دست ندین. در کل خیلی شیرین بود و قطعا اگه عمری باشه بازم سراغ آثار نیل گیمن خواهم رفت.💘
      

6

        اول از همه بگم، نوشابه با سیانور رو اگه آگاتا کریستیه خفن نخوندین شروع نکنین چون ممکنه ترغیب نشین بقیه‌ی آگاتا هارو بخونین و اینجوری اوقاتِ خیلی خوشی از دستتون در میره. (برای شروع قتل در قطار سریع السیر شرق و خطر در خانه آخر رو بهتون پیشنهاد میکنم. اگه کتابش رو ندارین میتونین رایگان از ایران صدا گوش بدین)
از همون اول که شروع کردم متوجه شدم روندِ نوشابه با سیانور مثل موج سواریه، یعنی آنچنان جنایی‌ای در طول داستان نداریم و بیشتر با خصوصیات روانی قاتل‌ها آشنامون میکنه. اوایل کتاب اینقدر به همه شک کرده بودم که نتونستم به کسی اعتماد کنم و بگم "از فلانی خیلی خوشم اومده". تااا اونجایی که کلنل ریس وارد داستان شد. دقیقا مثل این بود که به یه مهمونی دعوت شده باشین و هیچکس رو نشناسین و معذب باشین تا یهو یه آشنا (که کلنل ریس باشه) وارد داستان میشه. آشنایی بنده با کلنل ریس برمیگرده به "ورق‌ها روی میز" که اونجا با پوآرو بود و حضور خیلی محوی داشت. ولی بلاخره آشنا بود دیگه!🥸 
من نتونستم پشت‌پرده رو حدس بزنم و مثلِ "چهار غول بزرگ" یا "ورق‌ها روی میز" خیلی تحلیل نکردم ماجرا رو، فقط خوندم که حسش از بین نره. اینم بگم که کتابای آگاتا رو یا شروع نکنین یا نهایتا سه روزه بخونین مگرنه نصفِ اون مقدار که تند بخونین هم خوشتون نمیاد. 
نوشابه با سیانور از اون کتابای آگاتا نبود که شروع فصل‌ها و جمله‌بندیِ آغاز هرفصل انقدر جذاب باشه که نشه گذاشتش زمین، ولی قشنگ بود و من فقط به کسایی که شاهکار های آگاتا رو خوندن پیشنهاد میکنم=)
پ.ن: اسمش هم خیلی خفنه نه؟ مثلا فکر کن میپرسن چی میخونی، میگی "نوشابه با سیانور"! (جلدش هم خیلی خوشکله)
با تشکر که نظرم رو خوندین اگه شما هم راجب روندهای کتابای آگاتا نظری دارین خیلی خیلی خوشحال میشم پیام بدین تا باهم بحث کنیم🥲💘
      

7

        *این یادداشت صرفا غرغر و حرفِ دلِ بندست. اگه تصمیم گرفتین بخونین پیشاپیش باید زیادی پیام عذرمیخوام.
"عمه بکی"، باید بگم خوشحال میشدم اگه زنده میموندی چون پنجاه صفحه اول کتاب فقط باعث خنده‌ام میشدی. تو کتاب که زیاد نشد ولی امیدوارم در آینده یه دوست مثل تو داشته باشم تا عصرهای بارونی‌ام رو باهاش سر کنم. "مارگرت" (توجه: مارگرت درسته نه مآگرت. مثلِ پنیِ احمق نخونین) از همون اول شیفه‌ات شدم. تقریبا اوایل کتاب حس میکردم بیشترین درک و همدلی رو میتونم با تو داشته باشم. وسط کتاب زدی تو پر و بالم ولی اخرا بازم امیدوار شدم و میتونی روی من به عنوان کسی که قرار نیست فراموشت کنه حساب کنی. تو و نسیم‌سرا یه گوشه از قلبم میمونین.
و اما "گی". گیِ عزیزتر از جانم! اگه بخوام ینفر از این کتاب انتخاب کنم تویی. رشد شخصیت تو برام از همه جالب‌تر بود. تو منو یاد یه تیکه‌هایی از زندگی خودم انداختی و مطمئن باش یه‌تیکه از قلبم همیشه جای تو میمونه عزیزدلم‌.
"راجر"، کاش میشد ببینمت و راز صبوری‌ت رو ازت بپرسم. چجوری اینقدر خوب بودی؟ چطور؟
"پنی"، تقریبا کل کتاب داشتم بهت فحش میدادم (البته باید بدونی من به بددهنی جان غرقه نیستم) خلاصه که حلالم کن.
و البته "جاسلین" و "هیو". کمتر عذاب بدین آدمو باشه؟ جاسلین مطمئن باش اگه حرف دلت رو بزنی هیچ اتفاق بدی برات نمیوفته تو ذاتا کارت درسته.

فکر کنم وقتش رسیده با همه‌تون خداحافظی کنم. الان دارم حسِ عمو پیبین رو وقتی فهمید اون ضیافت، واقعا آخرین ضیافتِ عمه بکی بوده درک میکنم. نمیدونم ولی امیدوارم یجایی بازم بتونم حسِ کنارتون بودن رو تجربه کنم.
از شماهم ممنون که به حرفام گوش دادین:)
      

9

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

دشمن پنهاندرنده باسکرویلدزیره

پرخاطره‌ترین‌های۱۴۰۳

7 کتاب

به کتابای لیست نگاه میکنم و با خودم میگم " چیمیشد اگه اینو نمیخوندم؟ با زندگیِ یکنواختم چیکار می‌کردم؟". فکرش رو بکنین، پارسال همین موقع نمیدونستم تامی و تاپنس کی هستن! هیچ داستانی از پوآرو نخونده بودم و حتی اسمِ مایکرافت به گوشم آشنا نبود. مسخرست، چه روزمرگی خسته کننده‌ای. پس هیجان چیمیشه؟ هرچقدر هم که اتفاقات سال خوب نبود، حداقل دوستایی که پیدا کردم خلا های روز‌هام رو پر کردن. پس با نگاه کردن به کتاب‌های خوانده شده‌ میتونم بگم سال خوبی بود. با "همسران خوب" روز های به شدت شیرینی رو گذروندم. با "دشمن پنهان" و "شرکای جرم" زندگی کردم. خندیدم و گریه کردم و جیغ کشیدم و سکته کردم. (بهترین کتاب امسال همین دوتاننن) کلِ بهمن و اسفندم خلاصه شد تو کتابای شرلوک هلمز. طبیعتا الان بنظرم از شخصیت خیالی فراتر رفته..‌ یه تابستون خفن رو با "جین ایر" و "دزیره" گذروندم (خدای من چه روزای خوبی بود).. آخرای سال هم که "کلاف سردرگم" مخم رو زد. مونتگمری عزیزم با اون شخصیت‌ها یجوری حالم رو خوب می‌کرد که کل بدبختیام رو فراموش میکردم و میچسبیدم به کتاب. ناگفته نماند چندتا از بهترین دوستام رو توی کلاف سردرگم پیدا کردم (اگه یادداشتم رو خونده باشین متوجه شدین😂) و البته در پایان، "هرکول پوآرو"، که کتاب‌هایی که ازش خوندم اینقدر زیاد بود و انتخاب سخت بود که تصمیم گرفتم در حق بقیه کتابا ظلم نکنم و هیچ کدوم رو نیارم. خدای من قبل خوندن کتابای آگاتا کریستی چجوری بدبختیام رو فراموش میکردم؟ هیجان دوستان، هیجانی که شب بیدار نگه دارتم چی می‌شد؟ زندگی خیلی کسل‌کننده می‌شد مگه نه؟ در پایان اینکه خوشحالم با بهخوان و شما آشنا شدم و این جزو بهترین اتفاقات امسالم بود. به امید سالی بهتر و کتاب‌های بیشتر:)

10

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.