آگاتاهد.

تاریخ عضویت:

بهمن 1403

آگاتاهد.

بلاگر
@Hananeh.

114 دنبال شده

180 دنبال کننده

                خواندن تنها لذتی است که سرنوشت برایم باقی گذاشته و کمتر اتفاقی در دنیاست که درباره‌اش نخوانم.
_ سرباز رنگ پریده
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        یادداشتی که درحال خوندنش هستید، نظرات یک "فانتزی‌نخوان" برای یک کتاب فانتزی است.
صحبت کردن راجب جلاد لاغر برام خیلی سخته، ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که حیفه این یادداشت رو نزارم و اعتراف نکنم که چقدر خوندنش بهم چسبید. 🙏
وسط روزهای شلوغ خرداد، یه نگاهی به کتابایی که با اشتراک طاقچه میتونستم بخونم انداختم. جلاد لاغر رو بخاطر تعریف هایی که از دارن شاین شنیدم شروع کردم، و منتظر یک اشتباه کوچیک ازش بودم تا بخاطر حجم نسبتا زیادش ولش کنم. ولی از این خبرها نبود.😂
نمیدونم چطوری باید روند کتاب رو توصیف کنم. شما میتونید منو تصور کنید که موقع خوندن پی‌دی‌اف، پنجاه بار به عدد صفحه‌ی کتاب نگاه میکنم تا ببینم چقدر از کتاب رو خوندم؛ ولی موقع خوندن جلاد لاغر یک دفعه به خودم میومدم و میدیدم ای وای! یه ساعته بیخیال پای این کتاب نشستم و نه حواسم به ساعته نه صفحات کتاب.
دنیای این کتاب پر از درس بود، و واقعا دوستش داشتم. شخصیت پردازی هم در حد استیون کینگ خفن نبود، میتونم بگم متوسط رو به بالا بود. تنها نکته منفی این بود که به طرز عجیبی هرحرفی که تل‌سانی میزد درست از آب در میومد، وسطای کتاب دیگه حتی حدس هم نمی‌زدم، هرچی می‌گفت قبول می‌کردم.🫥
ترجمه واقعا عالی بود، البته که از قدیانی غیر از این هم توقع نمیره. 
در آخر، پیشنهاد میکنم بخونیدش و یک سفر دلچسب با جیبل و تل‌سانی تجربه کنید.
      

20

        خوندن صد‌صفحه‌ی اول کتاب مثل شکنجه بود. متن و توصیفات و شخصیت‌پردازی وحشتناک بود و تنها انگیزه‌م برای خوندنش این بود که نمیخواستم مثل این یک‌سالی که گوشه‌ی کتابخونه‌ام خاک میخورد، نصفه نیمه بمونه و با دیدنش اعصابم خورد بشه. یادمه هربار میومدم سراغش میگفتم نصف ستاره هم برای این کتاب زیاده.🙏💔
ولی صد صفحه‌ی اول که گذشت، کم کم بهتر و بهتر شد. اول فکر می‌کردم قراره یه عاشقانه‌ی کلیشه‌ای باشه، ولی از این خبرها نبود. تا صفحه‌ی آخر هرچی بیشتر میخوندم بیشتر به دلم می‌نشست و دیگه خوندنش عذاب‌آور نبود. تصمیمم رو گرفتم که چهار ستاره بدم تااااا اونجا که رسیدم به صفحه‌ی آخر😀 نمی‌فهمم چه بیماری‌ایه که نویسنده‌ها میخوان با دو خط آخر هرچی خوندیم زیر سوال ببرن. درست حسابی تمومش کن دیگه خب (وی اصلا حرص نمی‌خورد).

در نهایت، اگه حوصله‌ی صد صفحه عذاب دیدنِ اول کتاب رو دارید پیشنهاد میکنم بخونید، چون اگه اون رو تحمل کنید بقیه‌اش ارزشش خوندن داره..
      

15

        بیست و چهارمین کتابِ ۱۴۰۴؛ 
حس نزدیکی خاصی با کتاب‌هایی که نویسنده‌های ایرانی دارند و همین گوشه کنارها اتفاق می‌افتند میکنم. حسی که قرار نیست با کتاب‌های دیگر تجربه کنم.
"برفِ تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق" با همین حسِ آشنایی قدیمی شروع شد. مثل اینکه از درون خودم اتفاق می‌افتاد. شخصیت‌های کتاب همه مثل دوستان نزدیکم بودند که قبلا می‌شناختمشان اما مدت طولانی فراموششان کرده بودم، تا آنجا که دوباره با خواندن این صد صفحه کتاب که در یک نشست تمام شد با آن دوستان قدیمی ملاقات کردم.
فکر میکنم این حس بیشتر به‌خاطر سبک نوشتن کتاب باشه. درست مثل این بود که در زیرشیروانیِ کم نوری نشسته باشم و دفتر خاطراتی کهنه که همانجا پیدایش کرده‌بودم را بخوانم. 
اینکه این اتفاقات در چنین سن کمی برای راوی به وقوع می‌پیوست ارتباط گرفتن با کتاب و راوی را برایم سخت‌تر و سخت‌تر می‌کرد. البته که بنظرم پایان کتاب هم چهارچوبِ قوانین کتاب را رد کرد و غیرمنطقی تمام شد، حداقل من نیاز به توضیح بیشتری داشتم. فکر می‌کنم همین موارد دلیل کم کردن دوستاره بوده باشه.

و در پایان، همان‌طور که نویسنده در سرانجام کتاب گفت، "در پیاده‌رویِ عریضِ خیابان انقلاب آدم‌های زیادی درحال رفت‌وآمد بودند که هرکدامشان می‌توانستند داستان منحصر به فرد زندگی خود را داشته باشند."
      

30

20

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

نمایش همه
دشمن پنهاندرنده باسکرویلدزیره

پرخاطره‌ترین‌های۱۴۰۳

7 کتاب

به کتابای لیست نگاه میکنم و با خودم میگم " چیمیشد اگه اینو نمیخوندم؟ با زندگیِ یکنواختم چیکار می‌کردم؟". فکرش رو بکنین، پارسال همین موقع نمیدونستم تامی و تاپنس کی هستن! هیچ داستانی از پوآرو نخونده بودم و حتی اسمِ مایکرافت به گوشم آشنا نبود. مسخرست، چه روزمرگی خسته کننده‌ای. پس هیجان چیمیشه؟ هرچقدر هم که اتفاقات سال خوب نبود، حداقل دوستایی که پیدا کردم خلا های روز‌هام رو پر کردن. پس با نگاه کردن به کتاب‌های خوانده شده‌ میتونم بگم سال خوبی بود. با "همسران خوب" روز های به شدت شیرینی رو گذروندم. با "دشمن پنهان" و "شرکای جرم" زندگی کردم. خندیدم و گریه کردم و جیغ کشیدم و سکته کردم. (بهترین کتاب امسال همین دوتاننن) کلِ بهمن و اسفندم خلاصه شد تو کتابای شرلوک هلمز. طبیعتا الان بنظرم از شخصیت خیالی فراتر رفته..‌ یه تابستون خفن رو با "جین ایر" و "دزیره" گذروندم (خدای من چه روزای خوبی بود).. آخرای سال هم که "کلاف سردرگم" مخم رو زد. مونتگمری عزیزم با اون شخصیت‌ها یجوری حالم رو خوب می‌کرد که کل بدبختیام رو فراموش میکردم و میچسبیدم به کتاب. ناگفته نماند چندتا از بهترین دوستام رو توی کلاف سردرگم پیدا کردم (اگه یادداشتم رو خونده باشین متوجه شدین😂) و البته در پایان، "هرکول پوآرو"، که کتاب‌هایی که ازش خوندم اینقدر زیاد بود و انتخاب سخت بود که تصمیم گرفتم در حق بقیه کتابا ظلم نکنم و هیچ کدوم رو نیارم. خدای من قبل خوندن کتابای آگاتا کریستی چجوری بدبختیام رو فراموش میکردم؟ هیجان دوستان، هیجانی که شب بیدار نگه دارتم چی می‌شد؟ زندگی خیلی کسل‌کننده می‌شد مگه نه؟ در پایان اینکه خوشحالم با بهخوان و شما آشنا شدم و این جزو بهترین اتفاقات امسالم بود. به امید سالی بهتر و کتاب‌های بیشتر:)

13

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.