یادداشت شکیلا

شکیلا

شکیلا

دیروز

        ⭐️ ۳.۵

ویلت (1853) آخرین رمان شارلوت برونته‌ست و میشه اون رو شخصی‌ترین و در عین حال فلسفی‌ترین اثرش دونست (اگر بعد از خوندن شرلی نظرم عوض نشه). 
برخلاف جین ایر که صدای بلند و کنش‌مندی داره، ویلت از طریق سکوت، فاصله‌گیری و تأمل روایت می‌شه. شخصیت اصلی، لوسی اسنو، نماد زن مدرن در آستانه شکل‌گیری آگاهی فردیه؛ زنی که در کشاکش بین انزوا و میل به تعلق، روایت خودش رو با صداقتی خشن و بی‌تعارف پیش می‌بره.

لوسی رو نمیشه به‌سادگی فهمید یا دوست داشت چون مدام خودش رو در لایه‌های تردید، خویشتن‌داری و فروخوردگی پنهان می‌کنه. اواسط داستان می‌فهمیم که مدت‌ها موضوعی رو از ما مخفی کرده و راوی قابل اعتمادی نیست. برونته، با به کارگیری تکنیک راوی غیرقابل اعتماد (Unreliable Narrator)، مخاطب رو دعوت می‌کنه تا در هر سکوت، در هر جمله‌‌ی نیمه‌کاره، چیزی فراتر از ظاهر بشنوه.

در کنار لوسی، شخصیت‌هایی مثل پاول امانوئل، معلم سخت‌گیر و تا حدی زن ستیز، در مرکز تضاد میان شور و نظم قرار داره. او نه فقط یک معشوق احتمالی، بلکه بازتابی از بحران‌های فرهنگی و برخورد و آمیزش دو دنیای متفاوته. مرد فرانسوی‌زبانِ کاتولیک و زن انگلیسی پروتستان.

در این اثر، عشق و ایمان، استقلال و ترس، همه در حال کشمکش‌اند. ویلت نه یک داستان عاشقانه، بلکه یک کاوش روان‌شناختیه با درونمایه‌ی پررنگ تنهایی؛ تأملی بر این‌که چگونه یک زن، بدون این که فریاد بزنه، می‌تونه وجودش رو اثبات کنه.
شاید به همین دلیل برونته در پایان رمان نه به خواسته‌ی مخاطب پاسخ می‌ده و نه غمش رو تسکین می‌ده. چون در جهان لوسی، قطعیت جایی نداره.
      
38

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.