بابک قائدنیا

تاریخ عضویت:

بهمن 1403

بابک قائدنیا

پدیدآور بلاگر
@babakghaednia

210 دنبال شده

215 دنبال کننده

                علاقه‌مند به کتابخوانی و سفر
عضو هیات علمی
عطاردوار دفترباره بودم، زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی، شدم مست و قلم‌ها را شکستم
              
@babakghaednia

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        کافکا در این اثر که اولین بار در سال ۱۹۱۵ و به زبان آلمانی چاپ شده، با تبدیل قهرمان داستان به یک حشره‌ عظیم، تصویری خواندنی از بیگانگی انسان مدرن، نسبت به خانواده، جامعه و حتی بدن خود را به تصویر کشید. می‌توان گفت، «مسخ» بیش از آنکه داستانی سوررئال باشد، حکایتی استعاری از انزوای درونی و بحران هویت است. بسیاری از بخش ها را سه یا چهار بار با دقت خواندم تا احساس کنم به فهم نسبتا درستی رسیده‌ام. یکی از جذابیت‌های این داستان، زاویه دید سوم شخص از ذهن گره‌گور بود که نوعی همذات‌پنداری بیمارگونه القا می‌کرد. جذابیت دیگر این بود که داستان از همان خط اول وارد بحران می‌شد؛ همین امر نوعی تعلیق مداوم و فضای کابوس‌وار ایجاد می‌کرد. من ترجمه‌ صادق هدایت را خواندم که بسیار جذاب بود. تلاش او برای کلاسیک بودن  ترجمه، به جذابیت اثر افزوده است. 
ورود آثار کافکا به ایران در سال ۱۳۲۰ با ترجمه درخشان صادق هدایت از کتاب مسخ شروع شد و تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات معاصر ایران گذاشت، شايد به اين که صادق هدایت از نظر ذهنی و فکری به کافکا بسیار شبیه بود. ورود این آثار باعث شد که نویسندگان ایرانی با روایت غیرخطی، تعلیق طولانی، و فضاهای کابوس‌وار آشنا شوند و پس از آن داستان‌هایی بدون نتیجه‌گیری قطعی، با ابهام و عدم قطعیت، به ادبیات ایران راه یافت و مضامینی همچون اضطراب بیگانگی و پوچی وارد ادبیات ایران شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شاید بتوان گفت کتاب بوف کور صادق هدایت، کافکایی‌ترین کتاب ایران است، گرچه تاثیر بسیار زیادی از داستایفسکی و شوپنهاور نیز در آثار او دیده می‌شود. همین اصطلاح کافکایی‌شدن، به وضعیتی اشاره دارد که بی‌منطق، پیچیده و کابوس‌گونه است و معمولاً به خرد شدن انسان در برابر ساختارهای بوروکراتیک مدرن اشاره دارد. در زمان انتشار نیز آثار کافکا آن قدر مورد توجه قرار گرفت که حتی فروید و لاکان، آثار کافکا را از منظر روان‌کاوی مورد تحلیل قراز دادند؛ به عبارتی، علاوه بر تاثیر آثار او از نظر فرم و سبک داستان‌نویسی، سطح دغدغه‌های ادبی و فلسفی نویسندگان جهان و به تبع آن ایران را ارتقا داد. نگاه کافکا به زن و خدا بسیار پیچیده و مبهم است من دیدگاه او را به درستی درک نمی‌کنم. او تصویری پیچیده، نمادین و گاه حتی مبهم از زن ترسیم می‌کند. جایگاه زن در نوشته‌های او، احتمالا بازتابی است از تجربه‌های عاطفی ناکام، و ساختارهای اجتماعی که احساس می‌کنم او به‌شدت درگیر آن‌هاست. در حین خواندن این کتاب، احساس می‌کردم او در جایی زنان را بخشی از دستگاه قدرت و در جای دیگر، نمادی از سطوح پایین درک انسانی، توصیف می‌کند!! با پیدا شدن یک زن در هر جای داستان، بر پیچیدگی و ابهام داستان افزوده می‌شود. این بر خلاف دیدگاه داستایفسکی به زن است. در آثار او زن اغلب نماد عشق، مهربانی و راه نجات است. گرچه زنان در داستان‌های او نیز ممکن است گناهکار یا وسوسه‌گر و فریبا باشد، اما در نهایت نقشی کلیدی در تحول اخلاقی یا معنوی شخصیت مرد داستان ایفا می‌کنند. مثلا در جنایت و مکافات، سونیا، تن‌فروشی است با قلبی پاک که موجب رستگاری راسکولنیکف می‌شود یا در برادران کارامازوف شخصیت‌های زن داستان، مثل گروشنکا یا کاترینا، هم شور و گناه را نمایندگی می‌کنند و هم امکان بخشش و فداکاری را.
به گمان من، دیدگاه کافکا به خدا و دیانت از دیدگاه او به زن هم  پیچیده‌تر، متناقض‌تر و به‌شدت فردی است؛ با توجه به بیوگرافی کافکا، گرچه او در یک خانواده‌ای یهودی در چک به دنیا آمده بود ولی چندان یهودی نبوده است و نمی‌توان او را به‌سادگی یک فرد دیندار یا بی‌دین دانست. در داستان‌های او، خدا هرگز به‌صورت مستقیم حضور ندارد، اما حس حضور او همواره در پس‌زمینه‌ ماجراها و شخصیت‌ها و شرایط، جاری است



      

35

        من این کتاب را به پیشنهاد دوست و همکار عزیزی خواندم. میشائیل کُلهاس، نام کتاب و شخصیت اصلی نوولی است به نویسندگی هاینریش فون کلایست. اسب‌فروش ساده‌ای، که در ابتدا مردی عدالت‌خواه، قانون‌مدار  است و در راه احقاق‌حق خود به خشونت و آشوب متوسل می‌شود. آرک شخصیتی او از انسانی صلح‌طلب و وفادار به قانون آغاز شده و به انسانی خشمگین، سرکش و قانون‌شکن ختم می‌شود. این آرک روایی به‌وضوح نشان‌دهنده تضاد میان عدالت و قانون می‌تواند معنی شود.
👍 داستان کلهاس یکی از  بررسی‌های ادبی در موضوع عدالت انتقام‌جویانه است و البته لسیار خوب هم این کار را کرده است. کلهاس نماد فردی است که در برابر فساد قانونی می‌ایستد؛ اما این عدالت‌خواهی، سرانجام به طغیان و شورش می‌انجامد و این سووال را مطرح می‌کند که آیا پایبندی به قانون زمانی که عدالت نقض می‌شود هنوز فضیلت است؟ به گمان من، نوول "میشائیل کلهاس" با آنکه روایتی تاریخی دارد (بر اساس یک شخصیت واقعی از قرن ۱۶)، اما مرزهای میان تاریخ، فیکشن و فلسفه را  برداشته و به یک نوول فلسفی- سیاسی تبدیل می‌شود.
در رمان خواندن کتاب، شخصیت‌ها و رومان‌های مشابه مثل آنتیگونه، ژان والژان و برادران کارامازوف به ذهنم می‌آمد. همه‌ این آثار نشان می‌دهند که تقابل فرد و نظام، اخلاق و قانون، و عدالت و خشونت، موضوعی تکرارشونده اما پیچیده و متکثر در ادبیات جهان است. آنچه کلهاس را متمایز می‌کند، اصرار شخصیت بر عدالت قانونی، و سقوط تدریجی او به خشونت در نتیجه فساد سیستم قضایی است. 
برخلاف داستانی مانند بینوایان که ژان والژان از خشونت و طغيان به بخشش و آرامش می‌رسد، در اینجا شخصیت اصلی داستان هنچنان تا پایان قصه، برای عدالت می‌جنگد. 
با توجه به وظایف سازمان و درگیری خودم و همکاران با پرونده‌های قضایی مربوط به محل کار، این موضوعات برایم جالب بود. 
👎 روایت داستان بسیار خشک و غیراحساسی است و کمی شتاب در بیان داستانی از سوی نویسنده احساس می‌شود. 

👈 داستان کوتاه، زلزله در شیلی، یکی از سه داستان کوتاه از هاینریش فون کلایست در کتاب، میشائیل کُلهاس و سه داستان دیگر، است.
👍 تم اصلی این داستان را می‌توان، تقابل جامعه و طبیعت، نقد نمادین عرف و دین، همراهی خشنونت‌آمیز عدالت و خشونت در قرن نوزدهم و همچنین نقد تند معنای نیک و بد دانست. 
ساختار داستان با ضرب‌آهنگ تند، تغییرات شدید احساسی و تعلیق همراه است. ابتدا، اوج بحران با اعدام و خودکشی، سپس رهایی و بهشت موقت در طبیعت، و در نهایت سقوط به جهنم اجتماعی. 
👎 از نقاط ضعف داستان می‌توان به تیپیک بودن شخصیت‌های داستان (که البته در داستان‌های کوتاه چندان عجيب نیست)، استفاده ایزاریاز بلایای طبیعی و پایان‌بندی کمی عجولانه اشاره‌ کرد. 
      

32

        👈 خواندن این کتاب را، گرچه‌ داستانی بسیار تلخ، سیاسی و سراسر جلافت و خشونت دارد، پيشنهاد می‌کنم. این رمان داستان زندگی رافائل تِروخِیو یکی از بدنام‌ترین و فاسدترین دیکتاتورهای آمریکای لاتین است. کسی که  ۳۱ سال حاکم مطلق دومینیکن بود و هر نوع مخالفتی را به شدیدترین شکل ممکن سرکوب می‌کرد. ماریو باگاس یوسا، درباره ‌ماجرای نگارش این کتاب می‌گوید: فکر نوشتن این رمان از سال ۱۹۷۵ در سرم بود و شش سال قبل از چاپ شدن کتاب، نوشتنش را شروع کردم. اما زمانی دراز در این فکر بودم و هرچه را که درباره تروخیو، درباره سی و یک سال حکومت او بر جمهوری دومینیکن، پیدا می‌کردم می‌خواندم. به دومینیکن رفتم و بایگانی‌ها را بررسی کردم. برای نوشتن کتاب سور بز با یکی از خطرناک‌ترین جانیان و شکنجه‌گران آن زمان هم صحبت کردم و از هر اطلاعاتی برای نوشتن بهتر کتاب استفاده نمودم. 
👍 رمان، سه خط داستانی موازی را دنبال می‌کند:
نخست بازگشت اورانیا کابرال، زنی با گذشته‌ای تلخ، به کشورش پس از سال‌ها؛ دیگری آخرین روزهای زندگی تروخیو و سومی وقایع ترور او توسط گروهی از مخالفان.
آرک داستان، چند مرحله‌ی کلاسیک است. آن چیزی که مورد توجه من قرار گرفته و باعت لذت بردن من از کتاب شد، ساختاری پیچیده اما منسجم بود که از سه خط روایی موازی، که در بالا گفتم، تشکیل می‌شد و به‌تدریج به نقطه‌ای مشترک می‌رسیدند.
خط داستانی، تروخیو تصویری چندبعدی از یک دیکتاتور را نشان می‌دهد؛ نه صرفاً یک هیولا، بلکه انسانی بیمار، متوهم و البته متزلزل. سبک روایت، رئالیسم تاریخی، چندخطی و روایت از دید چند شخصیت است و نویسنده شخصیت‌ها را با دقت انتخاب و توصیف کرده‌ است. تروخیو، که نماد اقتدار مطلق و فروپاشی درونی‌ست، اورانیا، نماد قربانیان خاموش در یک دیکتاتوری و شخصیت‌های حاشیه‌ای مانند تروریست‌ها یا اطرافیان تروخیو، که هر کدام نماینده‌ای از طیف‌های مختلف جامعه تحت سلطه‌. 
یکی از نکات جالب برای من در این رومان، هشدار در خصوص فراموشی تاریخی است؛ جایی که می‌گوید: <اگر گذشته را نکاویم، تکرار می‌شود.>
فراموشی تاریخی یکی از دلایل سه‌گانه پیدایش توتالیتاریسم از نظر هانا آرنت در رساله‌ توتالیتاریسم است.
👎 کِش‌دار بودن بعضی قسمت‌ها و بیان عریان خشونت  فیزیکی  در شکنجه و تجاوز جنسی و توجه اندک به دردها و مشکلات مردم عادی را می‌توان از نقاط ضعف این رمان دانست. 
The Feast of the Goat
La Fiesta del Chivo
Mario Vargas Llosa
      

36

        کتاب جالبی بود با بن‌مایه اگزیستانسیالیستی و شبيه به آثار کافکا و کامو، اما بوتزاتی، رنگ و بوی مدیترانه و احساس بوروکراسی ایتالی ایی را نیز به آن افزوده است. 
👈 توصیف‌های دقیق روزمرگی‌ها و بعد جهش مستقیم به چندین سال بعد را دوست داشتم این تضاد، ذهن  را در حالت تعلیق نگه می‌داشت.
👈 نویسنده از فضاسازی نمادین بهره کامل را برده است. به نظر من، بیابان، قلعه، سپیده‌دم و شب نمادهایی از امید، انزوا، آغاز و پایان‌ هستند. سرما و بلندی‌های کوهستانی، تنهایی و جدایی از دنیای «عادی» را به‌ ذهن متبادر می‌کنند. خدمت در قلعه‌ دورافتاده نمودی است از کارکردهای بی‌معنای ساختارهای بوروکراتیک زندگی‌ امروزی‌ و بیابان استعاره‌ای از زمان هدررفته و فضای خالی میان امید و تحقق خواسته‌ها.
👈 داستان دارای آرک حلقوی و بازگشت به نقطه‌ی آغاز
است که تقویت‌کننده‌ حس «تکرار» و «انتظار» است.

 👍 در توصیف داستان در يک جمله می‌توان گفت: 《تراژدی فردی، در برابر گذر زمان و معناست》
👎 ریتم کند داستان، توصیف‌های مشابه از قلعه، سربازخانه و بیابان در چند فصل پشت سر هم،  یکسان بودن شخصیت‌ به غیر از شخصیت اصلی‌، پایان فلسفی برای یک داستان با ظاهری ساده، شاید از نقاط ضعف داستان باشد. البته مورد آخر شاید از نظر برخی از خوانندگان نقطه قوت محسوب شود. 
      

20

30

        چندی قبل و در تعطیلات نوروز، کتاب «لیدی ال» از «رومن گاری» را خواندم که در آن شخصیت اصلی داستان عاشق جوانی آنارشیست می‌شود. چند روز پیش یکی از دوستان، بی‌مقدمه در خصوص کتابی که به تازگی خوانده بود با من صحبت کرد یعنی «بانکدار آنارشیست». این شد که گفتم: چه جالب بدم نمی‌آید من هم این کتاب را بخوانم و او هم کتاب را، که همراهش بود، به من داد.
شب گذشته کتاب را خواندم و لذت بردم. این کتاب با نام انگلیسی The Anarchist Banker، اثر شاعر و نویسنده پرتغالی، فرناندو پسوآ (1922) و یک داستان کوتاه و فلسفی نسبتاً خاص و چند لایه است و فرمت روایی آن گفت‌وگویی است میان راوی و یک بانکدار، که مدعی است همچنان آنارشیست واقعی است. او با استدلال‌هایی منطقی اما ریاکارانه ادعا می‌کند که چگونه با استفاده از سرمایه‌داری به آزادی فردی رسیده و به منش آنارشیسم التزام فکری و عملی دارد. 
کتاب بسیار خاصی بود و با سلیقه من سازگار . به احتمال زیاد پستی در مورد این کتاب خواهم گذاشت.
      

24

        📎 من با کتاب تائو تِ چِنگ (Tao Te Ching) نوشته‌ لائو تسه، فیلسوف و حکیم چینی که پایه‌گذار مکتب تائوئیسم، در برنامه «اکنون» آقای سروش صحت آشنا شدم. مهمان برنامه، خانم نهال تجدد، سخنی گفت که او به یاد این کتاب افتاد. به گمان من می‌توان این کتاب را یکی از عمیق‌ترین و تاثیرگذارترین متون فلسفی جهان برشمرد. 
نظر شخصی من اینه که «تائو ت چنگ» بیشتر شبیه یک راهنما برای زندگی متعادل، بی‌ادعا و هماهنگ با طبیعته. کتاب پر از جملات کوتاه و در عین حال بسیار عمیقه که کن چند تا تز اونا رو به صورت بریده بارگذاری کردم؛ انگار هر جمله‌اش یه پنجره به یک چشم‌انداز جدید باز می‌کنه. متنش بسیار شاعرانه و گاهی رازآلود نوشته شده و همین باعث میشه هر کسی با توجه به حس و حال خودش و درکش، برداشت متفاوتی ازش داشته باشه. 
موضوع‌های اصلیش مثل «بی‌عملی» یا همان wu wei، فروتنی، ساده‌زیستی، پذیرش و همراهی با جریان طبیعی زندگی، خیلی با زندگی مدرن امروز هم همخونی داره، حتی با اینکه بیش از ۲۵۰۰ سال پیش نوشته شده. ۸۱ بخش کوتاه داره. این بخش‌ها به دو قسمت اصلی تقسیم میشن:
١- تائو: بیشتر درباره‌ی «راه» یا اصول بنیادین هستی صحبت می‌کنه؛ یعنی اون نیروی بی‌شکل و پنهانی که همه چیز ازش سرچشمه می‌گیره.
٢- تِ: درباره‌ی «فضیلت»، یا چطور زندگی کردن بر اساس تائو، بدون زور و اجبار
به چند مفهوم در کتاب اشاره شده:
👈 وو وِی (Wu Wei): یعنی “بی‌عملی”، ولی نه به معنای تنبلی؛ بیشتر شبیه عمل کردن بدون تلاش اجباری یا دخالت زیاد. مثلاً مثل آبی که بدون زور حرکت می‌کنه و با همه چیز هماهنگه.
👈 سادگی و فروتنی: لائو تسه مدام به اهمیت بی‌ادعایی، ساده بودن و خالی شدن از خواسته‌های زیاد تأکید می‌کنه.
👈 دوگانگی (Yin & Yang): تائو همواره حرکت بین دو قطب متضاد رو قبول داره، مثل روشنایی/تاریکی، سختی/نرمی. هر چیزی با ضد خودش معنا پیدا می‌کنه.
👈 رهبری بی‌ادعا: در بخش‌هایی درباره‌ی رهبران یا حاکمانی صحبت میشه که بهترین کارشون اینه که کمتر دخالت کنن و بذارن مردم به طور طبیعی رشد کنن.
مفهوم بی‌عملی (Wu Wei) قلب تپنده‌ تائو ت چنگ به حساب میاد.
وقتی لائو تسه از «بی‌عملی» حرف می‌زنه، منظورش این نیست که هیچ کاری نکنیم یا بی‌تفاوت باشیم. منظورش اینه که بدون زور زدن و دخالت مصنوعی عمل کنیم، یعنی اجازه بدیم کارها در هماهنگی با طبیعت خودشون پیش برن.
((((یه جور عمل بدون اجباره)))).
تو عمل می‌کنی، ولی مثل آب؛ نرم، بی‌صدا و بدون مقاومت. یعنی بر خلاف جریان طبیعت حرکت نمی‌کنی، بلکه همراهش می‌شی مثلاً
👈 کشاورزی: یه کشاورز دونه رو می‌کاره، ولی نمیاد هر روز خاک رو بکنه ببینه رشد کرده یا نه. به طبیعت اجازه میده روند خودش رو طی کنه.
👈 رهبری: یک رهبر خوب زیاد دخالت نمی‌کنه، بلکه محیط رو طوری آماده می‌کنه که مردم خودشون درست زندگی کنن.
👈 زندگی شخصی: به جای اینکه خودتو بکشی برای رسیدن به چیزی، طبیعی و بی‌دردسر جلو میری، با اعتماد به اینکه زمان مناسبش خواهد رسید.
👈 بی‌عملی درونی‌تر یعنی، تسلیم بودن با خرد: بدون اینکه بخوای همه چیز رو کنترل کنی، به حکمتِ درون زندگی اعتماد کنی.
👈 رها کردن خواسته‌های افراطی: چون زور زدن زیاد برای چیزی اغلب باعث گره خوردن بیشتر میشه. (مثل وقتی که توی آب دست و پا می‌زنی و بیشتر فرو میری.
یه جمله معروف در  کتاب درباره بی‌عملی:
✅ تائو هرگز عمل نمی‌کند، با این حال هیچ چیزی را ناتمام نمی‌گذارد؛ یعنی تائو با اینکه کاری نمی‌کند، همه چیز رو کامل می‌کنه چون قدرتش در هماهنگیه، نه در زور.
من که از خواندنش لذت بردم. پیشنهاد می‌کنم دوستان هم بخونن.
      

56

        📎 خواندن آن را پیشنهاد می‌کنم. این کتاب تلاش می‌کند برای این پرسش بنیادی پاسخی بیابد که چرا برخی کشورها ثروتمند و توسعه‌یافته‌اند، در حالی که برخی دیگر در فقر و بحران گرفتارند. نویسندگان از مفهوم نهادهای اقتصادی و سیاسی استفاده می‌کنند و استدلال می‌کنند که نهادهای “فراگیر” (Inclusive) باعث رشد و توسعه، و نهادهای “استثماری” (Extractive) باعث فقر و سقوط ملت‌ها می‌شوند. این دیدگاه برخلاف نظریه‌های جغرافیایی یا فرهنگی است که صرفا عوامل محیطی را مقصر می‌دانند. 

این کتاب به‌خوبی با نظریات دیگر، مانند تئوری‌های جغرافیایی (جرد دایموند)، فرهنگی (ماکس وبر)، یا وابستگی به استعمار (امانوئل والرشتاین)، مخالفت می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه نهادها، مهم‌ترین عامل در تعیین سرنوشت ملت‌ها هستند. 

♦️ به صورت تاریخی، این پبش فرض بین اقتصاددان وجود داشت که جوامعی که در جغرافیای مناسب‌تری سکونت دارند یا دارای فرهنگ کهن‌تری هستند، احتمالا شرایط اقتصادی بهتری دارند یا مثلا مکس وبر معتقد بود برخی از فرهنگ‌های خاص، در صورت سخت‌کوشی، می‌توانند به رفاه اقتصادی برسند. موارد ذکر شده نمی‌توانند اختلاف بین کره شمالی و جنوبی را توجیح کنند چرا که تا سال ١٩۵٠ از نظر جغرافیایی و فرهنگی، شرایط یکسانی داشته‌اند. کاستاریکا بر روی تنگه‌ای درست کنار نیکاراگوئه قرار گرفته است. گرچه این دو کشور از نظر آب و هوا و فرهنگ شبیه هم هستند ولی کاستاریکا از سایر کم کشورهای آمریکای مرکزی مرفه‌تر است. 
👈 نکته کلیدی نخست: تفاوت در توسعه، با جغرافیا یا فرهنگ، توضیح داده نمی‌شود. 

♦️ در کره شمالی، حکومتی تمامیت‌خواه دارد. این حکومت مردم را استثمار کرده و در فقر نگه‌ می‌دارد. این برخلاف حکومت مستقر در کره جنوبی است. 
👈 نکته کلیدی دوم: تفاوت در توسعه، نتیجه تفاوت در نهادهای سیاسی است. سیاستهای کثرت‌گرا مشوق توسعه هستند. 

♦️ با شیوع بیماری طاعون در قرن چهاردهم میلادی در انگلستان، تعداد کارگران کاهش و درنتیجه دستمزد و قدرت خریدشان افرایش یافت. این اتفاق راه را برای نهادهای کثرت‌گرا ی انگلیسی گشود. در مقابل در اروپای شرقی، شهرها کوچک‌تر بودند و نهادهای مربوط به اشراف، بهتر سازمان‌دهی شده بودند و موجب شد از قدرت گرفتن کارگردان جلوگیری کنند؛ درنتیجه ثروت اشرف بیشتر شد و کنترل آنها بر کارگردان و مردم عادی فزونی یافت. یعنی یک اتفاق تاریخی، تبعات متفاوتی را در شرق و غرب اروپا داشت. پیش‌بینی می‌شود تغییرات آب و هوای، نتایج متفاوتی در نقاط مختلف منجر شوند. 
👈 نکته کلیدی سوم: تفاو‌ت‌های کوچک در شرایط اولیه، ممکن است به تفاوت‌های بلندمدت در نهادهای سیاسی بیانجامند. 

♦️ پیروزی ناوگان دریایی جنگی انگلستان بر ناوگان دریایی آرمادای اسپانیا موجپ پیدایش طبقه اشراف در قرن شانزدهم و توسعه بازرگانی آنها شد. 
👈 نکته کلیدی چهارم: نهادهای سیاسی، غالبا توسط حوادث تاریخی شکل می‌گیرند. 

♦️ کثرتگرایی در بریتانیا، موجب درخواست اصلاحات بیشتر مردم از حکومت شد. در مقابل در روسیه به مدت بیش از ٣٠٠ سال تحت سلطنت مطلقه تزاری بود و در سال ١٩١٧ سرنگون شد ولی با روی کار آمدن کمونیسم، کثرت‌گرایی شکل نگرفت. 
👈 نکته کلیدی پنجم: نهادهای کثرت‌گرا باعث ایجاد نهادهای سودمندی برای آزادی و رشد شده و برعکس، نهادهای استثماری، چرخه‌هایی از فقر و ظلم را به وجود می‌آورند. 

♦️ دولت‌های ضعیف مانند افغانستان نمی‌توانند امنیت و ثبات برای توسعه فراهم کنند. 
👈 نکته کلیدی ششم: دولت‌های مرکزی ضعیف موجب بروز هرج و مرج و تضعیف توسعه می‌شوند. 
♦️ حکومت‌ها مستبد با هدایت اجباری منابع به یک یا چند بخش خاص، موجبرشد آنها می‌شوند ولی در نهایت، این رشد کاهش یافته یا متوقف می‌شود. 
👈 نکته کلیدی هفتم: رشد تحت رژیم‌های استبدادی مانند چین نمی‌تواند تداوم پیدا کند مگر اینکه نهادهای کثرت‌گرا تشکیل شوند. 
♦️ کمک‌های مالی و علمی به کشورهای توسعه‌نیافته نمی‌توانند موجب توسعه و رهایی از فقر شوند. ایالت متحده در بین سال‌های ٢٠٠٢ تا ٢٠١٠ بیش از ۶ میلیارد دلار به کلمبیا و دولت اوریبه کمک مالی کرد. این کمکها به نهادهای سرکوبگر هدایت شد و در نهایت منجر به کاهش دموکراسی و افزایش فقر گردید. 
👈 نکته کلیدی هشتم: کمک‌های خارجی نمی‌توانند ملت‌ها را از فقر خارج کنند. 

❇️ به نظر من، گرچه نویسندگان این کتاب، «نهادها» را به‌عنوان عامل اصلی توسعه معرفی می‌کنند، اما نقش سایر عوامل مانند فرهنگ، دین، میزان دسترسی به منابع طبیعی، و نقش قدرت‌های خارجی را کمتر از حد لازم در نظر گرفته‌اند.
      

29

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.