بابک قائدنیا

بابک قائدنیا

پدیدآور بلاگر
@babakghaednia
عضویت

بهمن 1403

211 دنبال شده

222 دنبال کننده

                علاقه‌مند به کتابخوانی و سفر
عضو هیات علمی
عطاردوار دفترباره بودم، زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی، شدم مست و قلم‌ها را شکستم
              
@babakghaednia

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
بابک قائدنیا

بابک قائدنیا

6 ساعت پیش

        بسیار جذاب بود، اثری پیچیده، چندلایه و مدرن که از منظر سبک‌شناسی و نمادشناسی می‌توان آن را در زمره‌ آثار روان‌شناختی پست‌مدرن طبقه‌بندی کرد.
👈 گسست‌های زمانی، بازگشت‌های پی‌درپی به گذشته و روایت غیرخطی، از ویژگی‌های جذاب آن بود. نکته جذاب ديگر، گم شدن زمان در روایت بود، نماد فروپاشی ذهنی و روانی. به غیر از زمان، مکان‌ها، مانند کلاس درس، خانه، مطب و زندان، بیش از آنکه واقعی باشند، بازتاب درونیات ذهنی اندرو هستند، نوعی فضاسازی روان‌شناختی که به خلق دنیایی ذهنی منجر می‌شود.شخصیت مخاطبِ خاموش، کسی که اندرو با او صحبت می‌کند و خیلی کوتاه جملاتی می‌گوید، شاید نماد نظم اجتماعی، علم رسمی یا قضاوت عمومی باشد؛ دکتروف او را بی‌نام، خاموش و تقریبا ‌قبی‌درت نشان داده و با اینکه اندرو او را دکتر می‌خواند، معلوم نیست، دکتر است یا بازجو، چرا که داستان در زندان یا شاید هم تیمارستان پایان می‌یابد. 
👈 گرچه مغز نماد خودِ مدرن، شناخت و مرکز هویت انسانی محسوبمی‌شود، اما نویسنده آن را به چالش می‌کشد: آیا ما مغز خود هستیم؟ یا فقط کارکرد آن؟
      

1

        کتاب جالبی بود و ارزش یک بار خواندن را دارد، ولی در خواندن، خوانش و نقد آن باید به تذکر  آقای  فرجی در نقد این کتاب  توجه کرد، که در سال ۱۳۸۶ و در نشستی که‌ در سرای اهل قلم تشکیل شد، بیان نمود. 
محسن فرجی، روزنامه نگار، داستان‌نویس و منتقد ادبی  در ابتدای سخنان خود گفت:عنوان «رمان»  برای «مرد داستان‌فروش» عنوانی نادرست است؛ این کتاب در سبک «رمانس یا رومنس» تالیف شده است. او توضیح می‌دهد که این کتاب رمان نیست، بلکه در ژانری قرار می‌گیرد به نام «رمانس» که ما آن را در ایران به خوبی نمی‌شناسیم و به همین علت این کتاب را رمان تلقی کرده‌ایم. ویژگی رومانس این است که در قالب دنیای وهم و وهمیات سپری می‌شود و از واقع‌گرایی معمول رمان به دور است. از طرفی آثاری که در این سبک تالیف می‌شوند، شخصیت‌های اغراق آمیزی دارند که به شکلی رویایی و حتی گاهی کمیک به سمت جلو پیشرفت می‌کنند. همچنین در این نوع نگارش، شخصیت‌ها به صورت طرحی کلی ترسیم می‌شوند. این خصوصیت‌ها که تمام آن‌ها در «مرد داستان‌فروش» دیده می‌شود، با ویژگی‌های رمان واقع‌گرایانه، تفاوت دارد. 
همانطور که همه بهتر از من اطلاع دارند، رمان یک داستان بلند است که معمولاً شامل شخصیت‌های پیچیده، طرح‌های چندگانه و موضوعات عمیق اجتماعی، فرهنگی یا فلسفی است. رمان‌ها می‌توانند در ژانرهای مختلفی مانند تاریخی، علمی تخیلی، معمایی و غیره قرار بگیرند. این نوع ادبیات معمولاً به بررسی زندگی انسان‌ها و روابط آن‌ها با یکدیگر و با جامعه می‌پردازد اما رمانس به طور خاص به داستان‌هایی اشاره دارد که محور اصلی آن‌ها عشق و روابط عاشقانه است. این نوع ادبیات معمولاً بر روی احساسات، هیجان‌ها و چالش‌های مربوط به عشق تمرکز دارد. رمانس‌ها ممکن است شامل عناصر تخیلی یا فانتزی باشند، اما در نهایت هدف اصلی آن‌ها روایت داستانی عاشقانه است. ساختار رمانس معمولاً ساده‌تر است و بیشتر بر روی خط داستانی اصلی تمرکز دارد که حول محور عشق شکل گرفته است. 
من نیز مانند بسياری از منتقدین بر این باورم که این نوشته به زیبایی سایر نوشته‌های یوستین گوردر، نویسنده و فیلسوف نروژی و خالق آثاری چون «دنیای سوفی» و «راز فال ورق»، نیست. 
      

15

        بسیار عالی بود، روایتی روشن و گویا از وجدان خفته بشر، جایی که مرگ نه فاجعه بلکه رویه‌ای اداری‌ست و انسان، چرخ‌دنده‌ای‌ کوچک در کارخانه‌ی مرگ.

 داستان  این کتاب، روایتی  تأثیرگذار و تکان‌دهنده درباره یکی از تاریک‌ترین دوران تاریخ بشر، یعنی دوران قدرت‌گرفتن نازیسم و راه‌اندازی اردوگاه‌های مرگ در آلمان است. داستان کتاب در حقیقت زندگی فرمانده ارشد و مسئول اردوگاه آشویتس رودولف فرانتس فردیناند هوس  در طول جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم است و رمان نیمه‌مستند محسوب می‌شود و روبر مرل در آن، با تلفیقی از واقعیت و تخیل، به بازسازی روان‌شناسانه یک جنایتکار جنگی پرداخته بود. 
نویسنده داستان را از زبان اول‌شخص و به‌شکلی گزارش‌گونه، بی‌احساس و خونسرد روایت می‌کند تا خواننده را درگیر ذهن ماشینی شخصیت اصلی داستان کند. او از توصیفات احساسی پرهیز کرده و عمداً لحن خشک و رسمی را برگزیده تا فقدان وجدان و انسانیت را در شخصیت اصلی برجسته کند. آرک داستانی با تمام اوج‌های تلخش در انتها یک فروکش هیجانی دارد و به‌گونه‌ای شخصیت اصلی داستان را که دچار یک سردرگمی است نشان می‌دهد. شخصیت اصلی این داستان ضدقهرمان است، ضدقهرمانی که خودش راوی است. 
👍 نثر روان و روایت بی‌طرفانه از محاسن این کتاب محسوب می‌شود. 

      

9

        کتاب فوقالعاده، نفوس مرده،  از نیکولای واسیلیویچ گوگول و ترجمه خوب کاظم انصاری از نشر فرهنگ معاصر. با خواندن این کتاب به این باور رسیدم که گوگول را به درستی نویسنده پیشرو در ادبیات انتقادی روسیه می‌دانند که نویسندگان بزرگی چون داستایفسکی، تورگنیف، و تولستوی از او تأثیر پذیرفتند. او قصد داشت به تقلید از کمدی الهی دانته، سه‌گانه‌ جهنم (نفوس مرده)، برزخ و بهشت را بنویسید، ولی شوربختانه تنها به نوشتن‌ بخش نخست، نائل شد و دلیل این عدم اتمام جلد نخست و دو جلد دیگر نامشخص بوده و  تراژیک‌ترین فصل‌ زندگی ادبی او محسوب‌می‌شود. 
گفته شده که او تحت تأثیر یک کشیش ارتدوکس به نام پدر ماتوی کونستانتینوفسکی قرار گرفت که به شدت بر زهد و دوری از دنیای مادی تأکید داشت. گوگول که قصد داشت ادامه‌ نفوس مرده را بنویسد تا آن را به یک سه‌گانه‌ اخلاقی- مذهبی تبدیل کند، درگیر این وسواس شد که اثرش باید پاک و آموزنده و عاری از هجو و طنز تلخ باشد و همین امر باعث شد نتواند مانند گذشته بنویسد؛ زیرا طنز و نقادی، جوهره‌ سبک او بود.
او در سال‌های پایانی عمر دچار افسردگی شدید شد و نسبت به نوشته‌های خود دچار تردید شده بود و در سال ۱۸۵۲، مدتی پس از پایان نسخه‌ دوم نفوس مرده، نسخه‌ کامل شده دست‌نویس جلد دوم را آتش زد و نابود کرد.
او چند روز پس از  یک دوره روزه‌‌داری سخت و پرهیز کامل از خوردن و آشامیدن، بر اثر ضعف  شدید درگذشت.
حتی فصل آخر کتاب فاقد شماره است و مشخص است که نویسنده مواردی را در ذهن داشته که باید قبل از فصل پايانی به رشته تحریر درمی‌آورده است. گفته شده پس از موفقیت جلد نخست او تحت فشار بوده که جلد دوم با وسواس ببشتری بنویسد و قرار بوده که شخصیت اصلی داستان، چیچیکوف، در جلد دوم، دچار تحول اخلاقی شود، اما گوگول نمی‌توانست این تحول را به‌گونه‌ای درخور و باورپذیر  به نمایش بگذارد.

      

26

        کافکا در این اثر که اولین بار در سال ۱۹۱۵ و به زبان آلمانی چاپ شده، با تبدیل قهرمان داستان به یک حشره‌ عظیم، تصویری خواندنی از بیگانگی انسان مدرن، نسبت به خانواده، جامعه و حتی بدن خود را به تصویر کشید. می‌توان گفت، «مسخ» بیش از آنکه داستانی سوررئال باشد، حکایتی استعاری از انزوای درونی و بحران هویت است. بسیاری از بخش ها را سه یا چهار بار با دقت خواندم تا احساس کنم به فهم نسبتا درستی رسیده‌ام. یکی از جذابیت‌های این داستان، زاویه دید سوم شخص از ذهن گره‌گور بود که نوعی همذات‌پنداری بیمارگونه القا می‌کرد. جذابیت دیگر این بود که داستان از همان خط اول وارد بحران می‌شد؛ همین امر نوعی تعلیق مداوم و فضای کابوس‌وار ایجاد می‌کرد. من ترجمه‌ صادق هدایت را خواندم که بسیار جذاب بود. تلاش او برای کلاسیک بودن  ترجمه، به جذابیت اثر افزوده است. 
ورود آثار کافکا به ایران در سال ۱۳۲۰ با ترجمه درخشان صادق هدایت از کتاب مسخ شروع شد و تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات معاصر ایران گذاشت، شايد به اين که صادق هدایت از نظر ذهنی و فکری به کافکا بسیار شبیه بود. ورود این آثار باعث شد که نویسندگان ایرانی با روایت غیرخطی، تعلیق طولانی، و فضاهای کابوس‌وار آشنا شوند و پس از آن داستان‌هایی بدون نتیجه‌گیری قطعی، با ابهام و عدم قطعیت، به ادبیات ایران راه یافت و مضامینی همچون اضطراب بیگانگی و پوچی وارد ادبیات ایران شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شاید بتوان گفت کتاب بوف کور صادق هدایت، کافکایی‌ترین کتاب ایران است، گرچه تاثیر بسیار زیادی از داستایفسکی و شوپنهاور نیز در آثار او دیده می‌شود. همین اصطلاح کافکایی‌شدن، به وضعیتی اشاره دارد که بی‌منطق، پیچیده و کابوس‌گونه است و معمولاً به خرد شدن انسان در برابر ساختارهای بوروکراتیک مدرن اشاره دارد. در زمان انتشار نیز آثار کافکا آن قدر مورد توجه قرار گرفت که حتی فروید و لاکان، آثار کافکا را از منظر روان‌کاوی مورد تحلیل قراز دادند؛ به عبارتی، علاوه بر تاثیر آثار او از نظر فرم و سبک داستان‌نویسی، سطح دغدغه‌های ادبی و فلسفی نویسندگان جهان و به تبع آن ایران را ارتقا داد. نگاه کافکا به زن و خدا بسیار پیچیده و مبهم است من دیدگاه او را به درستی درک نمی‌کنم. او تصویری پیچیده، نمادین و گاه حتی مبهم از زن ترسیم می‌کند. جایگاه زن در نوشته‌های او، احتمالا بازتابی است از تجربه‌های عاطفی ناکام، و ساختارهای اجتماعی که احساس می‌کنم او به‌شدت درگیر آن‌هاست. در حین خواندن این کتاب، احساس می‌کردم او در جایی زنان را بخشی از دستگاه قدرت و در جای دیگر، نمادی از سطوح پایین درک انسانی، توصیف می‌کند!! با پیدا شدن یک زن در هر جای داستان، بر پیچیدگی و ابهام داستان افزوده می‌شود. این بر خلاف دیدگاه داستایفسکی به زن است. در آثار او زن اغلب نماد عشق، مهربانی و راه نجات است. گرچه زنان در داستان‌های او نیز ممکن است گناهکار یا وسوسه‌گر و فریبا باشد، اما در نهایت نقشی کلیدی در تحول اخلاقی یا معنوی شخصیت مرد داستان ایفا می‌کنند. مثلا در جنایت و مکافات، سونیا، تن‌فروشی است با قلبی پاک که موجب رستگاری راسکولنیکف می‌شود یا در برادران کارامازوف شخصیت‌های زن داستان، مثل گروشنکا یا کاترینا، هم شور و گناه را نمایندگی می‌کنند و هم امکان بخشش و فداکاری را.
به گمان من، دیدگاه کافکا به خدا و دیانت از دیدگاه او به زن هم  پیچیده‌تر، متناقض‌تر و به‌شدت فردی است؛ با توجه به بیوگرافی کافکا، گرچه او در یک خانواده‌ای یهودی در چک به دنیا آمده بود ولی چندان یهودی نبوده است و نمی‌توان او را به‌سادگی یک فرد دیندار یا بی‌دین دانست. در داستان‌های او، خدا هرگز به‌صورت مستقیم حضور ندارد، اما حس حضور او همواره در پس‌زمینه‌ ماجراها و شخصیت‌ها و شرایط، جاری است



      

39

        من این کتاب را به پیشنهاد دوست و همکار عزیزی خواندم. میشائیل کُلهاس، نام کتاب و شخصیت اصلی نوولی است به نویسندگی هاینریش فون کلایست. اسب‌فروش ساده‌ای، که در ابتدا مردی عدالت‌خواه، قانون‌مدار  است و در راه احقاق‌حق خود به خشونت و آشوب متوسل می‌شود. آرک شخصیتی او از انسانی صلح‌طلب و وفادار به قانون آغاز شده و به انسانی خشمگین، سرکش و قانون‌شکن ختم می‌شود. این آرک روایی به‌وضوح نشان‌دهنده تضاد میان عدالت و قانون می‌تواند معنی شود.
👍 داستان کلهاس یکی از  بررسی‌های ادبی در موضوع عدالت انتقام‌جویانه است و البته لسیار خوب هم این کار را کرده است. کلهاس نماد فردی است که در برابر فساد قانونی می‌ایستد؛ اما این عدالت‌خواهی، سرانجام به طغیان و شورش می‌انجامد و این سووال را مطرح می‌کند که آیا پایبندی به قانون زمانی که عدالت نقض می‌شود هنوز فضیلت است؟ به گمان من، نوول "میشائیل کلهاس" با آنکه روایتی تاریخی دارد (بر اساس یک شخصیت واقعی از قرن ۱۶)، اما مرزهای میان تاریخ، فیکشن و فلسفه را  برداشته و به یک نوول فلسفی- سیاسی تبدیل می‌شود.
در رمان خواندن کتاب، شخصیت‌ها و رومان‌های مشابه مثل آنتیگونه، ژان والژان و برادران کارامازوف به ذهنم می‌آمد. همه‌ این آثار نشان می‌دهند که تقابل فرد و نظام، اخلاق و قانون، و عدالت و خشونت، موضوعی تکرارشونده اما پیچیده و متکثر در ادبیات جهان است. آنچه کلهاس را متمایز می‌کند، اصرار شخصیت بر عدالت قانونی، و سقوط تدریجی او به خشونت در نتیجه فساد سیستم قضایی است. 
برخلاف داستانی مانند بینوایان که ژان والژان از خشونت و طغيان به بخشش و آرامش می‌رسد، در اینجا شخصیت اصلی داستان هنچنان تا پایان قصه، برای عدالت می‌جنگد. 
با توجه به وظایف سازمان و درگیری خودم و همکاران با پرونده‌های قضایی مربوط به محل کار، این موضوعات برایم جالب بود. 
👎 روایت داستان بسیار خشک و غیراحساسی است و کمی شتاب در بیان داستانی از سوی نویسنده احساس می‌شود. 

👈 داستان کوتاه، زلزله در شیلی، یکی از سه داستان کوتاه از هاینریش فون کلایست در کتاب، میشائیل کُلهاس و سه داستان دیگر، است.
👍 تم اصلی این داستان را می‌توان، تقابل جامعه و طبیعت، نقد نمادین عرف و دین، همراهی خشنونت‌آمیز عدالت و خشونت در قرن نوزدهم و همچنین نقد تند معنای نیک و بد دانست. 
ساختار داستان با ضرب‌آهنگ تند، تغییرات شدید احساسی و تعلیق همراه است. ابتدا، اوج بحران با اعدام و خودکشی، سپس رهایی و بهشت موقت در طبیعت، و در نهایت سقوط به جهنم اجتماعی. 
👎 از نقاط ضعف داستان می‌توان به تیپیک بودن شخصیت‌های داستان (که البته در داستان‌های کوتاه چندان عجيب نیست)، استفاده ایزاریاز بلایای طبیعی و پایان‌بندی کمی عجولانه اشاره‌ کرد. 
      

33

        👈 خواندن این کتاب را، گرچه‌ داستانی بسیار تلخ، سیاسی و سراسر جلافت و خشونت دارد، پيشنهاد می‌کنم. این رمان داستان زندگی رافائل تِروخِیو یکی از بدنام‌ترین و فاسدترین دیکتاتورهای آمریکای لاتین است. کسی که  ۳۱ سال حاکم مطلق دومینیکن بود و هر نوع مخالفتی را به شدیدترین شکل ممکن سرکوب می‌کرد. ماریو باگاس یوسا، درباره ‌ماجرای نگارش این کتاب می‌گوید: فکر نوشتن این رمان از سال ۱۹۷۵ در سرم بود و شش سال قبل از چاپ شدن کتاب، نوشتنش را شروع کردم. اما زمانی دراز در این فکر بودم و هرچه را که درباره تروخیو، درباره سی و یک سال حکومت او بر جمهوری دومینیکن، پیدا می‌کردم می‌خواندم. به دومینیکن رفتم و بایگانی‌ها را بررسی کردم. برای نوشتن کتاب سور بز با یکی از خطرناک‌ترین جانیان و شکنجه‌گران آن زمان هم صحبت کردم و از هر اطلاعاتی برای نوشتن بهتر کتاب استفاده نمودم. 
👍 رمان، سه خط داستانی موازی را دنبال می‌کند:
نخست بازگشت اورانیا کابرال، زنی با گذشته‌ای تلخ، به کشورش پس از سال‌ها؛ دیگری آخرین روزهای زندگی تروخیو و سومی وقایع ترور او توسط گروهی از مخالفان.
آرک داستان، چند مرحله‌ی کلاسیک است. آن چیزی که مورد توجه من قرار گرفته و باعت لذت بردن من از کتاب شد، ساختاری پیچیده اما منسجم بود که از سه خط روایی موازی، که در بالا گفتم، تشکیل می‌شد و به‌تدریج به نقطه‌ای مشترک می‌رسیدند.
خط داستانی، تروخیو تصویری چندبعدی از یک دیکتاتور را نشان می‌دهد؛ نه صرفاً یک هیولا، بلکه انسانی بیمار، متوهم و البته متزلزل. سبک روایت، رئالیسم تاریخی، چندخطی و روایت از دید چند شخصیت است و نویسنده شخصیت‌ها را با دقت انتخاب و توصیف کرده‌ است. تروخیو، که نماد اقتدار مطلق و فروپاشی درونی‌ست، اورانیا، نماد قربانیان خاموش در یک دیکتاتوری و شخصیت‌های حاشیه‌ای مانند تروریست‌ها یا اطرافیان تروخیو، که هر کدام نماینده‌ای از طیف‌های مختلف جامعه تحت سلطه‌. 
یکی از نکات جالب برای من در این رومان، هشدار در خصوص فراموشی تاریخی است؛ جایی که می‌گوید: <اگر گذشته را نکاویم، تکرار می‌شود.>
فراموشی تاریخی یکی از دلایل سه‌گانه پیدایش توتالیتاریسم از نظر هانا آرنت در رساله‌ توتالیتاریسم است.
👎 کِش‌دار بودن بعضی قسمت‌ها و بیان عریان خشونت  فیزیکی  در شکنجه و تجاوز جنسی و توجه اندک به دردها و مشکلات مردم عادی را می‌توان از نقاط ضعف این رمان دانست. 
The Feast of the Goat
La Fiesta del Chivo
Mario Vargas Llosa
      

39

        کتاب جالبی بود با بن‌مایه اگزیستانسیالیستی و شبيه به آثار کافکا و کامو، اما بوتزاتی، رنگ و بوی مدیترانه و احساس بوروکراسی ایتالی ایی را نیز به آن افزوده است. 
👈 توصیف‌های دقیق روزمرگی‌ها و بعد جهش مستقیم به چندین سال بعد را دوست داشتم این تضاد، ذهن  را در حالت تعلیق نگه می‌داشت.
👈 نویسنده از فضاسازی نمادین بهره کامل را برده است. به نظر من، بیابان، قلعه، سپیده‌دم و شب نمادهایی از امید، انزوا، آغاز و پایان‌ هستند. سرما و بلندی‌های کوهستانی، تنهایی و جدایی از دنیای «عادی» را به‌ ذهن متبادر می‌کنند. خدمت در قلعه‌ دورافتاده نمودی است از کارکردهای بی‌معنای ساختارهای بوروکراتیک زندگی‌ امروزی‌ و بیابان استعاره‌ای از زمان هدررفته و فضای خالی میان امید و تحقق خواسته‌ها.
👈 داستان دارای آرک حلقوی و بازگشت به نقطه‌ی آغاز
است که تقویت‌کننده‌ حس «تکرار» و «انتظار» است.

 👍 در توصیف داستان در يک جمله می‌توان گفت: 《تراژدی فردی، در برابر گذر زمان و معناست》
👎 ریتم کند داستان، توصیف‌های مشابه از قلعه، سربازخانه و بیابان در چند فصل پشت سر هم،  یکسان بودن شخصیت‌ به غیر از شخصیت اصلی‌، پایان فلسفی برای یک داستان با ظاهری ساده، شاید از نقاط ضعف داستان باشد. البته مورد آخر شاید از نظر برخی از خوانندگان نقطه قوت محسوب شود. 
      

25

30

        چندی قبل و در تعطیلات نوروز، کتاب «لیدی ال» از «رومن گاری» را خواندم که در آن شخصیت اصلی داستان عاشق جوانی آنارشیست می‌شود. چند روز پیش یکی از دوستان، بی‌مقدمه در خصوص کتابی که به تازگی خوانده بود با من صحبت کرد یعنی «بانکدار آنارشیست». این شد که گفتم: چه جالب بدم نمی‌آید من هم این کتاب را بخوانم و او هم کتاب را، که همراهش بود، به من داد.
شب گذشته کتاب را خواندم و لذت بردم. این کتاب با نام انگلیسی The Anarchist Banker، اثر شاعر و نویسنده پرتغالی، فرناندو پسوآ (1922) و یک داستان کوتاه و فلسفی نسبتاً خاص و چند لایه است و فرمت روایی آن گفت‌وگویی است میان راوی و یک بانکدار، که مدعی است همچنان آنارشیست واقعی است. او با استدلال‌هایی منطقی اما ریاکارانه ادعا می‌کند که چگونه با استفاده از سرمایه‌داری به آزادی فردی رسیده و به منش آنارشیسم التزام فکری و عملی دارد. 
کتاب بسیار خاصی بود و با سلیقه من سازگار . به احتمال زیاد پستی در مورد این کتاب خواهم گذاشت.
      

24

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

13

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.