بابک قائدنیا

بابک قائدنیا

پدیدآور بلاگر
@babakghaednia
عضویت

بهمن 1403

217 دنبال شده

241 دنبال کننده

                علاقه‌مند به کتابخوانی و سفر
عضو هیات علمی
عطاردوار دفترباره بودم، زبردست ادیبان می نشستم
چو دیدم لوح پیشانی ساقی، شدم مست و قلم‌ها را شکستم
              
@babakghaednia

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        یکی از بهترین کتاب‌هایی که به بسیاری از پرسش‌های من در خصوص خاورمیانه پاسخ داد. 
خاورمیانه امروزی چگونه شکل گرفت و چرا همواره گرفتار درگیری است؟
امپراتوری عثمانی از سال ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ میلادی یعنی حدود شش قرن به عنوان یک قدرت سیاسی مسلمان بر بخشهای بزرگی از این کره خاکی حکومت میکرد. دوران اوج عظمت این امپراتوری به قرن ۱۶ میلادی برمی گردد که جنوب شرق اروپا بخش هایی از اروپای مرکزی شمال آفریقا و همچنین غرب آسیا را تحت سلطه خود داشت.
قسطنطنیه پایتخت این امپراتوری بود که اگر بخواهیم با مرزبندی‌های امروزی آن را بررسی  کنیم عراق، عربستان سعودی سوریه و ترکیه را در بر می‌گرفت. موقعیت جغرافیایی قسطنطنيه باعث شده بود که عثمانی به مدت شش قرن نقش یک پل را میان شرق و غرب ایفاء کند. 
در سال ۱۹۱۳، امپراتوری عثمانی در معرض یک بحران سیاسی، گروهی به نام کمیته اتحاد و پیشرفت، معروف به ترک‌های جوان روی کار آمدند که معتقد بودند زمان تغییر رهبری فرا رسیده است. آنها در سال ۱۹۰۸ با هدف مخالفت با سلطان عبدالحمید، که در سال ۱۸۷۸ تشکیل پارلمان را ممنوع کرده بود و با انگیزه برگرداندن امپراتوری به دموکراسی پارلمانی، انقلابی ترتیب دادند. این حرکت سیاسی نتیجه موفقیت آمیزی داشت و آنها توانستند سلطان را وادار به کناره گیری کنند و رهبران پارلمان را بازگردانند. اما پس از مدتی درگیری‌هایی بین ترک‌های جوان به وقوع پیوست که موجب تضعیف انقلاب شد.
جرالدفیتز موریس که مترجم و مشاور سفیر بریتانیا در قسطنطنیه بود گزارش سراسر غلطی را به لندن ارسال کرد. او به غلط تصور می‌کرد که ترک‌های جوان تهدیدی هستند عليه منافع بریتانیا و همیشه از آنها نفرت داشت. سرانجام گزارش مفصلی به لندن فرستاد که پر بود از اطلاعات سیاسی اشتباه موریس تأکید کرده بود که ترک‌های جوان یک گروه فراماسونری هستند که توسط یهودیان رهبری می‌شوند و در گزارش خود تا آنجا پیش رفت که جمعیت ترک‌های جوان را با عنوان، کمیته یهودی اتحاد و پیشرفت، معرفی کرد. همچنین موریس معتقد بود از آنجایی که شعار ترک‌های جوان مانند شعار انقلاب  فرانسه آزادی برابری برادری است پس حتما آنها از انقلاب فرانسه سرمشق می‌گیرند. 
انگلیسی ها بر اساس همان گزارش احمقانه به این نتیجه رسیده بودند که چون عثمانی توسط ترک های جوان که رهبرانی یهودی دارند اداره می شود، پس  به فکر یهودیان افتادند. آنها تصور می‌کردند که از این طریق می‌توانند دوستی عثمانی را به دست آورده و در جنگ جهانی نیز به کمک آنها قدرت بیشتری در مقابل آلمان داشته باشند. اما آرزوی یهودیان چه بود؟ 
                ایجاد یک سرزمین یهودی در دل فلسطين.

با شروع جنگ در سال ۱۹۱۴ عثمانی ها موفق شدند با آلمانی‌ها یک اتحاد پنهانی ببندند. آلمان هم قول داد که اگر عثمانی در طول جنگ رویکردی بی طرفانه داشته باشد، از او در برابر تجاوزات بریتانیا و دیگر کشورها محافظت خواهد کرد.
عثمانی با کمک کردن به کشتی‌های جنگی آلمان یا اقدامات دیگری مانند مین‌گذاری در تنگه داردانل، که مسیر باریکی بود و به قسطنطنيه منتهی می‌شد نیز شک انگلیسی ها را به دروغ گفتن عثمانی ها در مورد بی طرفی شان تقویت کرد. سرانجام هنگامی که نیروهای عثمانی حمله به روسیه، متحد انگلیس، را آغاز کردند بریتانیا در ۳۱ اکتبر ۱۹۱۴، رسماً علیه امپراتوری عثمانی اعلام جنگ کرد.
زمانی هم که انگلیس و فرانسه پیش‌بینی کردند احتمال پیروزی آنها در جنگ زیاد است، به این فکر افتادند که با جدیت برای سرزمین‌هایی که احتمال می‌رود از عثمانی باقی بماند برنامه‌ریزی کنند. این برنامه‌ریزی‌ها بود که زمینه را برای به وجود آوردن خاورمیانه امروزی فراهم ساخت.
درست است که بیشتر مردم خاورمیانه به یک زبان صحبت می‌کردند و به دین اسلام گرایش داشتند، اما اختلافات زیادی در فرهنگ قومیت و به ویژه مذهب آنها وجود داشت. کیچنر، وزیر جنگ وقت بریتانیا، حتی از تفاوت‌های فرقه های سنی و شیعه در اسلام آگاه نبود به عنوان مثال یکی از نتایج چنین ناآگاهی فرهنگی این بود که انگلیسی‌ها بعدها یک پادشاه سنی را در عراق روی کار آوردند؛ در حالی که اکثریت جمعیت آن را شیعیان تشکیل می‌دادند.
نخست وزیر جدید به نام دیوید لوید جورج، معتقد بود که یک استراتژی جدید برای جنگ لازم است و به جای حمله به قدرت عثمانی، تصمیم گرفت با تحریک احساسات ضد ترك در عرب هایی که قرنها تحت سلطه ترکیه بودند به اختلافات داخلی دامن بزند. مارک سایکس نیز یکی دیگر از افرادی است که بر تصمیم گیری های بریتانیا تأثیر گذاشت. سایکس توسط کیچنر، به عنوان کارشناس امور خاورمیانه منصوب شده بود. او شخصاً درباره خاورمیانه به تحقیق و بررسی پرداخته و تشخیص داده بود که انتصاب ملک حسین، امیر مکه به عنوان خلیفه دست نشانده برای كل منطقه عرب زبان کار درستی است. البته این طرح به نتیجه نرسید زیرا در حین گفتگوها ملک حسین این نکته را مطرح کرد که می‌خواهد کشوری مستقل و دور از دخالت اروپاییان داشته باشد؛ در حالی که انگلیسی‌ها تمایلی به ترک اهداف استعماری خود نداشتند.
دیری نپایید که استراتژی بریتانیا بر اساس توصیه های یک افسر مرموز عثمانی، یعنی محمد الفاروقی تغییر کرد. فاروقی مدعی بود که با افسران رده بالای ارتش عثمانی که اعرابی ملی گرا هستند در ارتباط است؛ او گفت که این ملی گرایان میتوانند دست به براندازی زده و به انگلیس کمک کنند تا عثمانی را شکست بدهد. او حتی ادعا کرد که هزار سرباز عرب گوش به فرمان در ارتش عثمانی دارد که می‌توانند به او و انگلیسی‌ها کمک کنند. اما فاروقی دروغ می‌گفت؛ او اطلاعات بی‌پایه و اساسی به انگلیسی ها و همچنین به ملک حسین می‌داد سخنان فاروقی باعث شد که افسران بریتانیایی کاملاً مطمئن شوند که اعراب می‌توانند نقشی حیاتی در شکست عثمانی داشته باشند. بنابراین وقتی فاروقی اصرار کرد که انگلیسی‌ها خواسته‌های ملک حسین را برای تشکیل کشور مستقل بپذیرند، آنها هم موافقت کردند.
تی ای لورنس معروف به لورنس عربستان یک افسر انگلیسی و رابط نیروهای عرب ملک حسین با بریتانیا بود. جالب است بدانید که بیشتر اطلاعاتی که ما در مورد جنجال‌های آن زمان دنیای عرب داریم به لطف نوشته های لورنس عربستان است. طبق یادداشتهای او هماهنگی ها و استراتژی‌های انگلیس و ملک حسین از ابتدا بسیار متزلزل پیش رفت؛ ملک حسین طبق قول و قرارهای فاروقی به سربازان عربی که در ارتش عثمانی حضور داشتند دستور شورش و اغتشاش عليه عثمانی داد. اما هیچ اتفاقی از جانب آن سربازان نیفتاد؛ چراکه فاروقی درباره گوش به فرمان بودن شان دروغ گفته بود.
انگلیسی‌ها تصمیم گرفتند که به کمک ملک حسین، شورشی هماهنگ علیه عثمانی راه بیندازند. بریتانیا به ملک حسین کمک کرد که در تابستان سال ۱۹۱۶ مکه را تصرف کرده و آن را تبدیل به پایگاه قدرت خود کند. آنها سپس برای تصرف مدینه تلاش کردند، اما تلاش‌های آنها بی‌نتیجه ماند. در رابطه با این عدم موفقیت لورنس در یادداشت‌های خود نوشته است که بر خلاف ارتش عثمانی که آموزش‌های اروپایی دیده بود، سپاهیان عرب، فاقد نظم و آموزش لازم برای درگیری مؤثر با آنها بودند.
انگلیسی‌ها موفق شدند که به کمک نیروهای کمکی خود در مصر به سمت فلطسین حرکت کنند. سپس به سوی بیت‌المقدس پیشروی کردند و ارتش عثمانی را که در این لشکرکشی‌ها صدمات بسیار زیادی دیده بود مجبور کردند که تا اردن امروزی عقب‌نشینی کند و سرانجام بیت‌المقدس و بغداد در تصرف بریتانیا و متحدانش در آمدند و مسیر پیشروی به دمشق نیز باز شد.
مارک سایکس درست در زمانی که بریتانیا داشت توافق‌نامه خود را با ملک حسین امضا می‌کرد مذاکرات جداگانه‌ای را نیز با دیپلمات فرانسوی فرانسوا پیکو آغاز کرد. پیکو از فرزندان یک خانواده استعمارگر فرانسوی بود و در سال ۱۹۱۵ نظرات و دیدگاه‌های شخصی اش را درباره آینده فرانسه در خاورمیانه به دولت فرانسه ارائه کرد. پیکو در دیدار با سایکس نیز از نقشه ها برنامه هایش برای فلسطین و سوریه حرف زد.
انگلیس به دنبال حاکمیت مستقیم بر سرزمین‌های باقیمانده از عثمانی نبود، اما فرانسه اعتقاد داشت که این سرزمین‌ها بخشی از امپراتوری فرانسه هستند که در طی جنگ‌های صلیبی در قرون وسطی به دست آورده بوده است. آنها می خواستند سرزمین‌های خود را پس بگیرند و مستقیماً بر آنها حکومت کند.
اما مشکل بزرگتری که این وسط وجود داشت فلسطین بود. انگلیس علاقه خاصی به صهیونیسم پیدا کرده و آن را به عنوان سیاست رسمی دولت خود پذیرفته بود. آنها می‌خواستند خانه‌ای برای یهودیان در فلسطین ایجاد کنند و به هیچ وجه هم تمایلی به شریک شدن با فرانسه نداشتند. بنابراین دو کشور نتوانستند بر سر فلسطین توافق کنند. آنها در نهایت تصمیم گرفتند که سرنوشت و جزئیات حکمرانی بر فلسطین را به بعد از جنگ موکول کنند. اینگونه شد که توافق نامه سایکس پیکو زمینه را برای یک قرن درگیری آشوب و نا آرامی در خاورمیانه فراهم کرد.
سرانجام در نوامبر ۱۹۱۷ بریتانیا طی اعلامیه بالفور به شکلی رسمی و علنی اعلام کرد که حامی صهیونیسم است. این اعلامیه توسط آرتور بالفور وزیر امور خارجه انگلیس نوشته شده بود و بر اساس آن قرار شد که انگلیس به یهودی‌ها کمک کند تا به سرزمین مقدس مهاجرت کنند به شرطی که این مهاجرت ناقض حقوق بومیان فلسطین نباشد.
کم‌کم انگلیس خلف وعده‌های خود را آغاز کرد و ملک حسین، همان خلیفه دست نشانده و بازیگر اصلی بریتانیا در ماجرای فتح فلسطين، اولین فردی بود که توسط آنها مورد خیانت قرار گرفت. انگلیسی‌ها به این نتیجه رسیده بودند که پسر ملک حسین، ملک فیصل، برای رهبری مناسب‌تر است؛ چرا که او تمایل بیشتری به اطاعت از دستورات بريتانيا داشت. در همان میان انگلیسی‌ها فرد دیگری را نیز به نام ابن سعود برای رهبری شبه جزیره عربستان انتخاب کردند. او سردسته خاندانی بود که بر عربستان سعودی حکومت کرد.
در اکتبر ۱۹۱۸ عرب ها با واقعیت تلخ دیگری رو به رو شدند؛ نیروهای متفقین شهر باستانی دمشق را تصرف کردند، اما آن را در اختیار اعراب نگذاشتند. ملک فیصل متعجب شد، چرا که بریتانیا قول حکومت بر ممالک عرب را به او و پدرش داده بود. اما انگلیس به او گفت که طبق قرارداد سایکس پیکو که با فرانسه بسته شده است، سوریه دیگر نمی‌تواند در اختیار اعراب باشد. همچنین انگلیس تأکید کرد که ملک فیصل از این پس هیچ قدرتی در لبنان و فلسطین نیز نخواهد داشت. فیصل در ابتدا کمی مخالفت کرد، اما سرانجام با به دست آوردن امتیازاتی کم دست از اعتراض برداشت.
در ۳۰ اکتبر ۱۹۱۸، پس از پایان جنگ، عثمانی و بریتانیا یک توافقنامه آتش‌بس امضا کردند. بر اساس آن، نیروهای متفقین حق داشتند که هر قسمتی از قلمروی عثمانی را اشغال کنند. البته، عثمانی این توافق‌نامه را برای مردم خود به شکل دیگری شرح داد و به آنها گفت که در جنگ پیروز شده است. اما مردم متوجه این دروغ بزرگ شدند و دست به درگیری‌های داخلی زدند. این شورش‌ها چند سال بعد، استقلال ترکیه را به دنبال آورد.
دو هفته پس از شکست عثمانی آلمان هم تسلیم شد و نیروهای انگلیسی توانستند قسطنطنیه را فتح کنند.
در سال ۱۹۱۹ در شبه جزیره عربستان نیز جنگ قدرت بین دو رهبر دست نشانده انگلیس، یعنی ملک حسین و ابن سعود، آغاز شد. این درگیری‌ها تا جایی پیش رفت که سرانجام در سال ۱۹۱۹، ابن سعود توانست سرزمین‌های تحت سلطه ملک حسین را تصرف کند. پیروزی‌های ابن سعود در شبه جزیره عربستان باعث شد بریتانیا به این نتیجه برسد که او را دست‌کم گرفته بوده است و حمایت‌های خود را از او آغاز کرد. ابن سعود ملک حسین را تبعید کرد و بر تمام قلمروی او حاکم شد. در سال ۱۹۳۲ نیز نام عربستان با نام ابن سعود ادغام و از آن پس کشورشان را عربستان سعودی نامید. 
در همان زمان در ترکیه نیز اتفاقات دیگری در حال رخ دادن بود؛ در اوایل سال ۱۹۲۰، یک ارتش ۳۰ هزار نفری از مردم ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک دست به شورش زدند و توانستند یکی از نیروهای کوچک فرانسه را در جنوب ترکیه شکست بدهند. انگلیسی‌ها به دلیل برخی اشتباهات اطلاعاتی نتوانسته بودند که تا آن لحظه از این نیروهای شورشی رو به رشد با خبر شوند. آنها وحشت کرده و در پاسخ به ارتش آتاتورک دست به حکومت نظامی در قسطنطنیه زدند. این حرکت بریتانیا و در کنارش، معاهداتی که برای تقسیم امپراتوری عثمانی در حال بسته شدن بود، موجب تقویت حس ملی گرایی مردم ترکیه شد و آنها با هدف استقلال دست به شورش‌های جدی‌تری زدند.
در نوامبر ۱۹۲۲، سپاهیان آتاتورک قسطنطنیه را پس گرفتند و سلطان محمد ششم را برکنار کردند. اینگونه بود که امپراتوری عثمانی پس از شش قرن برای همیشه در تاریخ پنهان شد.
سرانجام در مارس ۱۹۲۰، اندکی پس از اعلام استقلال ترکیه توسط آتاتورک رهبر سوریه هم اعلام کرد که سوریه یک کشور مستقل است. ملک فیصل ادعا کرد از این پس فلسطین و لبنان هم تحت حاکمیت خود خواهد داشت. این اطلاعیه منجر به جنگ با فرانسه شد؛ جنگی که در نتیجه آن فرانسوی ها دمشق را اشغال و ملک فیصل را تبعید کردند.
انگلیسی ها با وعده هایی مثل برق رسانی آبرسانی و افزایش اشتغال تلاش کردند که فلسطینی ها را با خود همراه کنند. با این حال انگلیس به اقدامات صهیونیستی خود ادامه داد و در ژوئیه ۱۹۲۲، سازمان ملل متحد (که قبلاً مجمع ملل نام داشت)، حاکمیت انگلیس را بر فلسطین تصویب کرد.
با پایان سال ۱۹۲۲ مرزهای خاورمیانه امروزی ترسیم شد. این مرزبندی ها دقیقاً همان چیزی هستند که امروزه می شناسیم. درست مانند آمریکا و آفریقا خاورمیانه نیز به دو قلمرویی که سبک و سیاق اروپایی دارند تقسیم شد. اما سؤال واقعی این بود که آیا این تقسیم بندی‌ها دوام خواهند آورد؟ بعد از مدتی عطشی که اروپاییان در زمان جنگ برای تسلط بر سرزمین‌های خاورمیانه داشتند فروکش کرد. هزینه جنگ بسیار زیاد بود و آنها انرژی و نیروی انسانی کافی برای حمایت از مستعمرات جدید شان در خاورمیانه نداشتند. به ویژه شرایط برای بریتانیا آن طور که آرزو و پیش‌بینی کرده بود پیش نرفت و معماران سیاسی اش نتوانستند چندان موفق عمل کنند. 
بیش از یک قرن از تمام این اتفاقات گذشته است، ولی هنوز كل منطقه خاورمیانه از تبعات این جنگ رنج می‌برد؛ درگیری‌های مداوم فلسطینی ها و یهودی‌ها، جنگ عراق و جنگ داخلی سوریه از مثال‌های بارزش هستند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

41

        یکی از کتابهایی بود که خیلی مرا به تفکر واداشت به خصوص اینکه همین چند هفته پیش کتاب، مرگ کسب و کار من است، از روبر مرل را به پایان رساندم. در زمان خواندن این کتاب، سایه‌ای از کتاب‌ آدمخواران، اثر ژان تولی و همچنین کتاب آیشمن در اورشلیم، از هانا آرنت، را نیز در پس‌زمینه ذهنم احساس می‌کردم. 
✍️ در نقد این کتاب عنوان می‌شود که این اثر از مهم‌ترین و اثرگذارترین متون قرن بیستم در مورد شوروی است و هم ارزش ادبی و هم ارزش تاریخی برای آن لحاظ می‌شود. شاید به این دلیل که حاصل سال‌ها تجربه‌ بی‌واسطه و مستقیم نویسنده، در اردوگاه‌های کار اجباری شوروی و گزارشی از کشتار صدها زندانی سیاسی  است. 
👍 همانطور که سولژنیتسین در مصاحبه‌های خود ادعا کرده است، برخلاف سایر مورخان، او روایت خود را بر اساس تجربه‌ زیسته‌ خود و سایر  زندانیان و همچنین  از ده‌ها نامه، خاطره، و گفت‌وگوی مستقیم با بازماندگان، بیان کرده است، به عبارتی کتاب بیشتر از آن‌ که یک تاریخ‌نگاری آکادمیک باشد، نوعی تاریخ‌نگاری بر اساس مشاهدات شاهد عینی است که بر جذابیت این اثر برای من افزود. البته به همین دلیل در برخی از نقدها خواندم که، برخی از مورخان معتقدند، نویسنده در بیان وسعت و شدت سرکوب‌ها و شکنجه‌ها، مبالغه کرده است.
👎 دقیقا به دلیل همین دلایل، کتاب شبیه به یک کولاژ یا مجموعه نه چندان منسجم به نظر می‌آید، بخش‌هایی تاریخی و تحلیلی‌ هستند و گاه داستانی و حتی شاعرانه. افزون بر این،  شخصیت‌های توصیف شده برای زندانیان، نه به شکل فردی و دارای ظرافت‌های روان‌شناختی، بلکه بیشتر به عنوان، شاهدان جمعی، تصویر شده بود و به من احساسی مثل خواندن داستان‌های حماسی و یا روایت‌هایی از تجربه‌ها و خاطرات ناشی از مصیبت‌های ملی ، القا می‌کرد. 
      

10

10

        یک رمان بسیار عالی از دکتروف با ترجمه دل‌نشین نجف دریابندری، که به سبک نو نوشته شده بود و راوی ثابت نداشت و با فصل‌بندی کوتاه که به سکانس‌های یک فیلم سینمایی شباهت داشت.
👍 از زیبایی‌های کتاب که برایم بسیار لذت‌بخش بود، روایت موازی از زندگی سه خانواده‌ی مختلف، یعنی خانواده‌‌ای آمریکایی و ثروتمند، یک مهاجر اروپایی و یک سیاه‌پوست نوازنده‌ رگتایم، در کنار شخصیت‌های واقعی و معروفی که همگی آنها را می‌شناسیم، مانند هنری فورد، جی پی مورگان، بوکر تی واشینگتن و هودینی که نمايندگان سبک زندگی آمریکایی اوایل قرن بیستم هستند، بود.  
شخصیت هاوس واکر از داستان, میشل کولهاس, اثر هاینریش فون کلایست الهام گرفته شده بود که اخیر آن را خوانده بودم. به گمانم این انتخاب تصادفی نبود و احتمالا دکتروف برای تاکید بر مبارزه‌ علیه نژادپرستی و عدالت‌خواهی آن را انتخاب کرده است.
👎 تغییر سرعت روایت در طول داستان و پایان شتاب‌زده از نقاط ضعف داستان بود. 
✍️ پی‌نوشت: رگتایم یک سبک موسیقی آفریقایی-آمریکایی است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در آمریکا شکل گرفته و با ضرباهنگ تند زندگی آن روزها در مقايسه با دوران قبل از آن، مطابقت داشته است. 
      

34

        این کتاب، چهارمین  کتاب از اروین یالوم بود که خواندم و مثل همیشه عالی بود؛ یک رمان فلسفی تاریخی که هم‌زمان دو خط داستانی  را دنبال می‌کند: یکی درباره‌ باروخ (بندیکت) اسپینوزا، فیلسوف قرن هفدهم و دیگری درباره‌ آلفرد روزنبرگ، نظریه‌پرداز نازی و از چهره‌های کلیدی حزب ناسیونال سوسیالیست در قرن بیستم؛ این روایت موازی، اگرچه در ابتدا ممکن است پراکنده به نظر برسد و موجب گسست در روند داستان شود، اما به گمان من به تدریج به فهم درست خواننده از نظر نویسنده کمک کرده و او را به تأمل وامی‌دارد.
یالوم به زیبایی به نقد عقلگرایی اسپینوزا در هلند قرن هفدهم و نژادپرستی حزب نازی در آلمان می‌پردازد. او با تسلط بر روان‌درمانی اگزیستانسیال، فلسفه‌ اسپینوزا را به زبان ساده بازگو می‌کند: یگانگی خدا و طبیعت، رد اراده‌ی آزاد و تأکید بر عقلانیت در زندگی انسان. قویاً پیشنهاد می‌کنم قبل از خواندن  این کتاب، کتاب روان‌درمان اگزیستانسیال یالوم را مطالعه کنید. 
به نظر من یالوم به عنوان روان‌درمانگر، در این اثر مانند سایر آثارش، عمیقاً به درون روان شخصیت‌های داستان خود وارد می‌شود: اسپینوزا فردی منزوی، درون‌گرا، اما عمیقاً متفکر و اخلاق‌گرا. و روزنبرگ شخصیتی خودشیفته، جویای تأیید، پر از کینه و خودشیفته.البته می‌توان گفت این نفوذ و مداقه در روان شخصیت‌ها، در کتاب دروغگویی روی مبل بیشتر از سایر آثار او بود. 
من چند جمله از کتاب، که درون‌مایه داستان و عقل‌گرایی زیاد اسپینوزا را نشان می‌دهد یادداشت کردم:
👈 آزادی، نه در اراده آزاد، بلکه در درک ضرورت نهفته است.
👈 ذهنی که اسیر شور و هیجان است، در تضاد با خود عمل می‌کند.
و یک جمله طلایی:
 در دل تاریکی، حتی اندیشه‌های روشن نیز ممکن است ابزاری برای سرکوب شوند.
      

19

        بسیار جذاب بود، اثری پیچیده، چندلایه و مدرن که از منظر سبک‌شناسی و نمادشناسی می‌توان آن را در زمره‌ آثار روان‌شناختی پست‌مدرن طبقه‌بندی کرد.
👈 گسست‌های زمانی، بازگشت‌های پی‌درپی به گذشته و روایت غیرخطی، از ویژگی‌های جذاب آن بود. نکته جذاب ديگر، گم شدن زمان در روایت بود، نماد فروپاشی ذهنی و روانی. به غیر از زمان، مکان‌ها، مانند کلاس درس، خانه، مطب و زندان، بیش از آنکه واقعی باشند، بازتاب درونیات ذهنی اندرو هستند، نوعی فضاسازی روان‌شناختی که به خلق دنیایی ذهنی منجر می‌شود.شخصیت مخاطبِ خاموش، کسی که اندرو با او صحبت می‌کند و خیلی کوتاه جملاتی می‌گوید، شاید نماد نظم اجتماعی، علم رسمی یا قضاوت عمومی باشد؛ دکتروف او را بی‌نام، خاموش نشان داده و با اینکه اندرو او را دکتر می‌خواند، معلوم نیست، دکتر است یا بازجو، چرا که داستان در زندان یا شاید هم تیمارستان پایان می‌یابد. 
👈 گرچه مغز نماد خودِ مدرن، شناخت و مرکز هویت انسانی محسوب می‌شود، اما نویسنده آن را به چالش می‌کشد: آیا ما مغز خود هستیم؟ یا فقط کارکرد آن؟
      

19

        کتاب جالبی بود و ارزش یک بار خواندن را دارد، ولی در خواندن، خوانش و نقد آن باید به تذکر  آقای  فرجی در نقد این کتاب  توجه کرد، که در سال ۱۳۸۶ و در نشستی که‌ در سرای اهل قلم تشکیل شد، بیان نمود. 
محسن فرجی، روزنامه نگار، داستان‌نویس و منتقد ادبی  در ابتدای سخنان خود گفت:عنوان «رمان»  برای «مرد داستان‌فروش» عنوانی نادرست است؛ این کتاب در سبک «رمانس یا رومنس» تالیف شده است. او توضیح می‌دهد که این کتاب رمان نیست، بلکه در ژانری قرار می‌گیرد به نام «رمانس» که ما آن را در ایران به خوبی نمی‌شناسیم و به همین علت این کتاب را رمان تلقی کرده‌ایم. ویژگی رومانس این است که در قالب دنیای وهم و وهمیات سپری می‌شود و از واقع‌گرایی معمول رمان به دور است. از طرفی آثاری که در این سبک تالیف می‌شوند، شخصیت‌های اغراق آمیزی دارند که به شکلی رویایی و حتی گاهی کمیک به سمت جلو پیشرفت می‌کنند. همچنین در این نوع نگارش، شخصیت‌ها به صورت طرحی کلی ترسیم می‌شوند. این خصوصیت‌ها که تمام آن‌ها در «مرد داستان‌فروش» دیده می‌شود، با ویژگی‌های رمان واقع‌گرایانه، تفاوت دارد. 
همانطور که همه بهتر از من اطلاع دارند، رمان یک داستان بلند است که معمولاً شامل شخصیت‌های پیچیده، طرح‌های چندگانه و موضوعات عمیق اجتماعی، فرهنگی یا فلسفی است. رمان‌ها می‌توانند در ژانرهای مختلفی مانند تاریخی، علمی تخیلی، معمایی و غیره قرار بگیرند. این نوع ادبیات معمولاً به بررسی زندگی انسان‌ها و روابط آن‌ها با یکدیگر و با جامعه می‌پردازد اما رمانس به طور خاص به داستان‌هایی اشاره دارد که محور اصلی آن‌ها عشق و روابط عاشقانه است. این نوع ادبیات معمولاً بر روی احساسات، هیجان‌ها و چالش‌های مربوط به عشق تمرکز دارد. رمانس‌ها ممکن است شامل عناصر تخیلی یا فانتزی باشند، اما در نهایت هدف اصلی آن‌ها روایت داستانی عاشقانه است. ساختار رمانس معمولاً ساده‌تر است و بیشتر بر روی خط داستانی اصلی تمرکز دارد که حول محور عشق شکل گرفته است. 
من نیز مانند بسياری از منتقدین بر این باورم که این نوشته به زیبایی سایر نوشته‌های یوستین گوردو، چون «دنیای سوفی» و «راز فال ورق»، نیست. 
      

21

        بسیار عالی بود، روایتی روشن و گویا از وجدان خفته بشر، جایی که مرگ نه فاجعه بلکه رویه‌ای اداری‌ست و انسان، چرخ‌دنده‌ای‌ کوچک در کارخانه‌ی مرگ.

 داستان  این کتاب، روایتی  تأثیرگذار و تکان‌دهنده درباره یکی از تاریک‌ترین دوران تاریخ بشر، یعنی دوران قدرت‌گرفتن نازیسم و راه‌اندازی اردوگاه‌های مرگ در آلمان بود. داستان کتاب در حقیقت زندگی فرمانده ارشد و مسئول اردوگاه آشویتس رودولف فرانتس فردیناند هوس  در طول جنگ جهانی اول تا پایان جنگ جهانی دوم است و رمان نیمه‌مستند محسوب می‌شود و روبر مرل در آن، با تلفیقی از واقعیت و تخیل، به بازسازی روان‌شناسانه یک جنایتکار جنگی پرداخته بود. خیلی جا ها من را به یاد آیشمن در اورشلیم از هانا آرنت می‌انداخت. 
نویسنده داستان را از زبان اول‌شخص و به‌شکلی گزارش‌گونه، بی‌احساس و خونسرد روایت می‌کند تا خواننده را درگیر ذهن رباتی شخصیت اصلی داستان کند. او از توصیفات احساسی پرهیز می‌کند و عمداً لحن خشک و رسمی را برگزیده تا فقدان وجدان و انسانیت را در شخصیت اصلی برجسته کند. آرک داستانی با تمام اوج‌های تلخ آن، در انتها یک فروکش هیجانی دارد و شخصیت اصلی داستان را که دچار  سردرگمی است نشان می‌دهد. 
👍 نثر روان و روایت بی‌طرفانه از محاسن این کتاب محسوب می‌شود. 

      

15

        کتاب فوقالعاده، نفوس مرده،  از نیکولای واسیلیویچ گوگول و ترجمه خوب کاظم انصاری از نشر فرهنگ معاصر. با خواندن این کتاب به این باور رسیدم که گوگول را به درستی نویسنده پیشرو در ادبیات انتقادی روسیه می‌دانند که نویسندگان بزرگی چون داستایفسکی، تورگنیف، و تولستوی از او تأثیر پذیرفتند. او قصد داشت به تقلید از کمدی الهی دانته، سه‌گانه‌ جهنم (نفوس مرده)، برزخ و بهشت را بنویسید، ولی شوربختانه تنها به نوشتن‌ بخش نخست، نائل شد و دلیل این عدم اتمام جلد نخست و دو جلد دیگر نامشخص بوده و  تراژیک‌ترین فصل‌ زندگی ادبی او محسوب‌می‌شود. 
گفته شده که او تحت تأثیر یک کشیش ارتدوکس به نام پدر ماتوی کونستانتینوفسکی قرار گرفت که به شدت بر زهد و دوری از دنیای مادی تأکید داشت. گوگول که قصد داشت ادامه‌ نفوس مرده را بنویسد تا آن را به یک سه‌گانه‌ اخلاقی- مذهبی تبدیل کند، درگیر این وسواس شد که اثرش باید پاک و آموزنده و عاری از هجو و طنز تلخ باشد و همین امر باعث شد نتواند مانند گذشته بنویسد؛ زیرا طنز و نقادی، جوهره‌ سبک او بود.
او در سال‌های پایانی عمر دچار افسردگی شدید شد و نسبت به نوشته‌های خود دچار تردید شده بود و در سال ۱۸۵۲، مدتی پس از پایان نسخه‌ دوم نفوس مرده، نسخه‌ کامل شده دست‌نویس جلد دوم را آتش زد و نابود کرد.
او چند روز پس از  یک دوره روزه‌‌داری سخت و پرهیز کامل از خوردن و آشامیدن، بر اثر ضعف  شدید درگذشت.
حتی فصل آخر کتاب فاقد شماره است و مشخص است که نویسنده مواردی را در ذهن داشته که باید قبل از فصل پايانی به رشته تحریر درمی‌آورده است. گفته شده پس از موفقیت جلد نخست او تحت فشار بوده که جلد دوم با وسواس ببشتری بنویسد و قرار بوده که شخصیت اصلی داستان، چیچیکوف، در جلد دوم، دچار تحول اخلاقی شود، اما گوگول نمی‌توانست این تحول را به‌گونه‌ای درخور و باورپذیر  به نمایش بگذارد.

      

28

        کافکا در این اثر که اولین بار در سال ۱۹۱۵ و به زبان آلمانی چاپ شده، با تبدیل قهرمان داستان به یک حشره‌ عظیم، تصویری خواندنی از بیگانگی انسان مدرن، نسبت به خانواده، جامعه و حتی بدن خود را به تصویر کشید. می‌توان گفت، «مسخ» بیش از آنکه داستانی سوررئال باشد، حکایتی استعاری از انزوای درونی و بحران هویت است. بسیاری از بخش ها را سه یا چهار بار با دقت خواندم تا احساس کنم به فهم نسبتا درستی رسیده‌ام. یکی از جذابیت‌های این داستان، زاویه دید سوم شخص از ذهن گره‌گور بود که نوعی همذات‌پنداری بیمارگونه القا می‌کرد. جذابیت دیگر این بود که داستان از همان خط اول وارد بحران می‌شد؛ همین امر نوعی تعلیق مداوم و فضای کابوس‌وار ایجاد می‌کرد. من ترجمه‌ صادق هدایت را خواندم که بسیار جذاب بود. تلاش او برای کلاسیک بودن  ترجمه، به جذابیت اثر افزوده است. 
ورود آثار کافکا به ایران در سال ۱۳۲۰ با ترجمه درخشان صادق هدایت از کتاب مسخ شروع شد و تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات معاصر ایران گذاشت، شايد به اين که صادق هدایت از نظر ذهنی و فکری به کافکا بسیار شبیه بود. ورود این آثار باعث شد که نویسندگان ایرانی با روایت غیرخطی، تعلیق طولانی، و فضاهای کابوس‌وار آشنا شوند و پس از آن داستان‌هایی بدون نتیجه‌گیری قطعی، با ابهام و عدم قطعیت، به ادبیات ایران راه یافت و مضامینی همچون اضطراب بیگانگی و پوچی وارد ادبیات ایران شد. بسیاری از منتقدان بر این باورند که شاید بتوان گفت کتاب بوف کور صادق هدایت، کافکایی‌ترین کتاب ایران است، گرچه تاثیر بسیار زیادی از داستایفسکی و شوپنهاور نیز در آثار او دیده می‌شود. همین اصطلاح کافکایی‌شدن، به وضعیتی اشاره دارد که بی‌منطق، پیچیده و کابوس‌گونه است و معمولاً به خرد شدن انسان در برابر ساختارهای بوروکراتیک مدرن اشاره دارد. در زمان انتشار نیز آثار کافکا آن قدر مورد توجه قرار گرفت که حتی فروید و لاکان، آثار کافکا را از منظر روان‌کاوی مورد تحلیل قراز دادند؛ به عبارتی، علاوه بر تاثیر آثار او از نظر فرم و سبک داستان‌نویسی، سطح دغدغه‌های ادبی و فلسفی نویسندگان جهان و به تبع آن ایران را ارتقا داد. نگاه کافکا به زن و خدا بسیار پیچیده و مبهم است من دیدگاه او را به درستی درک نمی‌کنم. او تصویری پیچیده، نمادین و گاه حتی مبهم از زن ترسیم می‌کند. جایگاه زن در نوشته‌های او، احتمالا بازتابی است از تجربه‌های عاطفی ناکام، و ساختارهای اجتماعی که احساس می‌کنم او به‌شدت درگیر آن‌هاست. در حین خواندن این کتاب، احساس می‌کردم او در جایی زنان را بخشی از دستگاه قدرت و در جای دیگر، نمادی از سطوح پایین درک انسانی، توصیف می‌کند!! با پیدا شدن یک زن در هر جای داستان، بر پیچیدگی و ابهام داستان افزوده می‌شود. این بر خلاف دیدگاه داستایفسکی به زن است. در آثار او زن اغلب نماد عشق، مهربانی و راه نجات است. گرچه زنان در داستان‌های او نیز ممکن است گناهکار یا وسوسه‌گر و فریبا باشد، اما در نهایت نقشی کلیدی در تحول اخلاقی یا معنوی شخصیت مرد داستان ایفا می‌کنند. مثلا در جنایت و مکافات، سونیا، تن‌فروشی است با قلبی پاک که موجب رستگاری راسکولنیکف می‌شود یا در برادران کارامازوف شخصیت‌های زن داستان، مثل گروشنکا یا کاترینا، هم شور و گناه را نمایندگی می‌کنند و هم امکان بخشش و فداکاری را.
به گمان من، دیدگاه کافکا به خدا و دیانت از دیدگاه او به زن هم  پیچیده‌تر، متناقض‌تر و به‌شدت فردی است؛ با توجه به بیوگرافی کافکا، گرچه او در یک خانواده‌ای یهودی در چک به دنیا آمده بود ولی چندان یهودی نبوده است و نمی‌توان او را به‌سادگی یک فرد دیندار یا بی‌دین دانست. در داستان‌های او، خدا هرگز به‌صورت مستقیم حضور ندارد، اما حس حضور او همواره در پس‌زمینه‌ ماجراها و شخصیت‌ها و شرایط، جاری است



      

39

        من این کتاب را به پیشنهاد دوست و همکار عزیزی خواندم. میشائیل کُلهاس، نام کتاب و شخصیت اصلی نوولی است به نویسندگی هاینریش فون کلایست. اسب‌فروش ساده‌ای، که در ابتدا مردی عدالت‌خواه، قانون‌مدار  است و در راه احقاق‌حق خود به خشونت و آشوب متوسل می‌شود. آرک شخصیتی او از انسانی صلح‌طلب و وفادار به قانون آغاز شده و به انسانی خشمگین، سرکش و قانون‌شکن ختم می‌شود. این آرک روایی به‌وضوح نشان‌دهنده تضاد میان عدالت و قانون می‌تواند معنی شود.
👍 داستان کلهاس یکی از  بررسی‌های ادبی در موضوع عدالت انتقام‌جویانه است و البته لسیار خوب هم این کار را کرده است. کلهاس نماد فردی است که در برابر فساد قانونی می‌ایستد؛ اما این عدالت‌خواهی، سرانجام به طغیان و شورش می‌انجامد و این سووال را مطرح می‌کند که آیا پایبندی به قانون زمانی که عدالت نقض می‌شود هنوز فضیلت است؟ به گمان من، نوول "میشائیل کلهاس" با آنکه روایتی تاریخی دارد (بر اساس یک شخصیت واقعی از قرن ۱۶)، اما مرزهای میان تاریخ، فیکشن و فلسفه را  برداشته و به یک نوول فلسفی- سیاسی تبدیل می‌شود.
در رمان خواندن کتاب، شخصیت‌ها و رومان‌های مشابه مثل آنتیگونه، ژان والژان و برادران کارامازوف به ذهنم می‌آمد. همه‌ این آثار نشان می‌دهند که تقابل فرد و نظام، اخلاق و قانون، و عدالت و خشونت، موضوعی تکرارشونده اما پیچیده و متکثر در ادبیات جهان است. آنچه کلهاس را متمایز می‌کند، اصرار شخصیت بر عدالت قانونی، و سقوط تدریجی او به خشونت در نتیجه فساد سیستم قضایی است. 
برخلاف داستانی مانند بینوایان که ژان والژان از خشونت و طغيان به بخشش و آرامش می‌رسد، در اینجا شخصیت اصلی داستان هنچنان تا پایان قصه، برای عدالت می‌جنگد. 
با توجه به وظایف سازمان و درگیری خودم و همکاران با پرونده‌های قضایی مربوط به محل کار، این موضوعات برایم جالب بود. 
👎 روایت داستان بسیار خشک و غیراحساسی است و کمی شتاب در بیان داستانی از سوی نویسنده احساس می‌شود. 

👈 داستان کوتاه، زلزله در شیلی، یکی از سه داستان کوتاه از هاینریش فون کلایست در کتاب، میشائیل کُلهاس و سه داستان دیگر، است.
👍 تم اصلی این داستان را می‌توان، تقابل جامعه و طبیعت، نقد نمادین عرف و دین، همراهی خشنونت‌آمیز عدالت و خشونت در قرن نوزدهم و همچنین نقد تند معنای نیک و بد دانست. 
ساختار داستان با ضرب‌آهنگ تند، تغییرات شدید احساسی و تعلیق همراه است. ابتدا، اوج بحران با اعدام و خودکشی، سپس رهایی و بهشت موقت در طبیعت، و در نهایت سقوط به جهنم اجتماعی. 
👎 از نقاط ضعف داستان می‌توان به تیپیک بودن شخصیت‌های داستان (که البته در داستان‌های کوتاه چندان عجيب نیست)، استفاده ایزاریاز بلایای طبیعی و پایان‌بندی کمی عجولانه اشاره‌ کرد. 
      

33

        👈 خواندن این کتاب را، گرچه‌ داستانی بسیار تلخ، سیاسی و سراسر جلافت و خشونت دارد، پيشنهاد می‌کنم. این رمان داستان زندگی رافائل تِروخِیو یکی از بدنام‌ترین و فاسدترین دیکتاتورهای آمریکای لاتین است. کسی که  ۳۱ سال حاکم مطلق دومینیکن بود و هر نوع مخالفتی را به شدیدترین شکل ممکن سرکوب می‌کرد. ماریو باگاس یوسا، درباره ‌ماجرای نگارش این کتاب می‌گوید: فکر نوشتن این رمان از سال ۱۹۷۵ در سرم بود و شش سال قبل از چاپ شدن کتاب، نوشتنش را شروع کردم. اما زمانی دراز در این فکر بودم و هرچه را که درباره تروخیو، درباره سی و یک سال حکومت او بر جمهوری دومینیکن، پیدا می‌کردم می‌خواندم. به دومینیکن رفتم و بایگانی‌ها را بررسی کردم. برای نوشتن کتاب سور بز با یکی از خطرناک‌ترین جانیان و شکنجه‌گران آن زمان هم صحبت کردم و از هر اطلاعاتی برای نوشتن بهتر کتاب استفاده نمودم. 
👍 رمان، سه خط داستانی موازی را دنبال می‌کند:
نخست بازگشت اورانیا کابرال، زنی با گذشته‌ای تلخ، به کشورش پس از سال‌ها؛ دیگری آخرین روزهای زندگی تروخیو و سومی وقایع ترور او توسط گروهی از مخالفان.
آرک داستان، چند مرحله‌ی کلاسیک است. آن چیزی که مورد توجه من قرار گرفته و باعت لذت بردن من از کتاب شد، ساختاری پیچیده اما منسجم بود که از سه خط روایی موازی، که در بالا گفتم، تشکیل می‌شد و به‌تدریج به نقطه‌ای مشترک می‌رسیدند.
خط داستانی، تروخیو تصویری چندبعدی از یک دیکتاتور را نشان می‌دهد؛ نه صرفاً یک هیولا، بلکه انسانی بیمار، متوهم و البته متزلزل. سبک روایت، رئالیسم تاریخی، چندخطی و روایت از دید چند شخصیت است و نویسنده شخصیت‌ها را با دقت انتخاب و توصیف کرده‌ است. تروخیو، که نماد اقتدار مطلق و فروپاشی درونی‌ست، اورانیا، نماد قربانیان خاموش در یک دیکتاتوری و شخصیت‌های حاشیه‌ای مانند تروریست‌ها یا اطرافیان تروخیو، که هر کدام نماینده‌ای از طیف‌های مختلف جامعه تحت سلطه‌. 
یکی از نکات جالب برای من در این رومان، هشدار در خصوص فراموشی تاریخی است؛ جایی که می‌گوید: <اگر گذشته را نکاویم، تکرار می‌شود.>
فراموشی تاریخی یکی از دلایل سه‌گانه پیدایش توتالیتاریسم از نظر هانا آرنت در رساله‌ توتالیتاریسم است.
👎 کِش‌دار بودن بعضی قسمت‌ها و بیان عریان خشونت  فیزیکی  در شکنجه و تجاوز جنسی و توجه اندک به دردها و مشکلات مردم عادی را می‌توان از نقاط ضعف این رمان دانست. 
The Feast of the Goat
La Fiesta del Chivo
Mario Vargas Llosa
      

39

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 301

نخست وزیر جدید به نام دیوید لوید جورج، معتقد بود که یک استراتژی جدید برای جنگ لازم است و به جای حمله به قدرت عثمانی، تصمیم گرفت با تحریک احساسات ضد ترك در عرب هایی که قرنها تحت سلطه ترکیه بودند به اختلافات داخلی دامن بزند. مارک سایکس نیز یکی دیگر از افرادی است که بر تصمیم گیری های بریتانیا تأثیر گذاشت. سایکس توسط کیچنر، به عنوان کارشناس امور خاورمیانه منصوب شده بود. او شخصاً درباره خاورمیانه به تحقیق و بررسی پرداخته و تشخیص داده بود که انتصاب ملک حسین، امیر مکه به عنوان خلیفه دست نشانده برای كل منطقه عرب زبان کار درستی است. البته این طرح به نتیجه نرسید زیرا در حین گفتگوها ملک حسین این نکته را مطرح کرد که می‌خواهد کشوری مستقل و دور از دخالت اروپاییان داشته باشد؛ در حالی که انگلیسی‌ها تمایلی به ترک اهداف استعماری خود نداشتند. دیری نپایید که استراتژی بریتانیا بر اساس توصیه های یک افسر مرموز عثمانی، یعنی محمد الفاروقی تغییر کرد. فاروقی مدعی بود که با افسران رده بالای ارتش عثمانی که اعرابی ملی گرا هستند در ارتباط است؛ او گفت که این ملی گرایان میتوانند دست به براندازی زده و به انگلیس کمک کنند تا عثمانی را شکست بدهد. او حتی ادعا کرد که هزار سرباز عرب گوش به فرمان در ارتش عثمانی دارد که می‌توانند به او و انگلیسی‌ها کمک کنند. اما فاروقی دروغ می‌گفت؛ او اطلاعات بی‌پایه و اساسی به انگلیسی ها و همچنین به ملک حسین می‌داد سخنان فاروقی باعث شد که افسران بریتانیایی کاملاً مطمئن شوند که اعراب می‌توانند نقشی حیاتی در شکست عثمانی داشته باشند. بنابراین وقتی فاروقی اصرار کرد که انگلیسی‌ها خواسته‌های ملک حسین را برای تشکیل کشور مستقل بپذیرند، آنها هم موافقت کردند. تی ای لورنس معروف به لورنس عربستان یک افسر انگلیسی و رابط نیروهای عرب ملک حسین با بریتانیا بود. جالب است بدانید که بیشتر اطلاعاتی که ما در مورد جنجال‌های آن زمان دنیای عرب داریم به لطف نوشته های لورنس عربستان است. طبق یادداشتهای او هماهنگی ها و استراتژی‌های انگلیس و ملک حسین از ابتدا بسیار متزلزل پیش رفت؛ ملک حسین طبق قول و قرارهای فاروقی به سربازان عربی که در ارتش عثمانی حضور داشتند دستور شورش و اغتشاش عليه عثمانی داد. اما هیچ اتفاقی از جانب آن سربازان نیفتاد؛ چراکه فاروقی درباره گوش به فرمان بودن شان دروغ گفته بود. انگلیسی‌ها تصمیم گرفتند که به کمک ملک حسین، شورشی هماهنگ علیه عثمانی راه بیندازند. بریتانیا به ملک حسین کمک کرد که در تابستان سال ۱۹۱۶ مکه را تصرف کرده و آن را تبدیل به پایگاه قدرت خود کند. آنها سپس برای تصرف مدینه تلاش کردند، اما تلاش‌های آنها بی‌نتیجه ماند. در رابطه با این عدم موفقیت لورنس در یادداشت‌های خود نوشته است که بر خلاف ارتش عثمانی که آموزش‌های اروپایی دیده بود، سپاهیان عرب، فاقد نظم و آموزش لازم برای درگیری مؤثر با آنها بودند. انگلیسی‌ها موفق شدند که به کمک نیروهای کمکی خود در مصر به سمت فلطسین حرکت کنند. سپس به سوی بیت‌المقدس پیشروی کردند و ارتش عثمانی را که در این لشکرکشی‌ها صدمات بسیار زیادی دیده بود مجبور کردند که تا اردن امروزی عقب‌نشینی کند و سرانجام بیت‌المقدس و بغداد در تصرف بریتانیا و متحدانش در آمدند و مسیر پیشروی به دمشق نیز باز شد.

3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 154

با شروع جنگ در سال ۱۹۱۴ عثمانی ها موفق شدند با آلمانی‌ها یک اتحاد پنهانی ببندند. آلمان هم قول داد که اگر عثمانی در طول جنگ رویکردی بی طرفانه داشته باشد، از او در برابر تجاوزات بریتانیا و دیگر کشورها محافظت خواهد کرد. عثمانی با کمک کردن به کشتی‌های جنگی آلمان یا اقدامات دیگری مانند مین‌گذاری در تنگه داردانل، که مسیر باریکی بود و به قسطنطنيه منتهی می‌شد نیز شک انگلیسی ها را به دروغ گفتن عثمانی ها در مورد بی طرفی شان تقویت کرد. سرانجام هنگامی که نیروهای عثمانی حمله به روسیه، متحد انگلیس، را آغاز کردند بریتانیا در ۳۱ اکتبر ۱۹۱۴، رسماً علیه امپراتوری عثمانی اعلام جنگ کرد. زمانی هم که انگلیس و فرانسه پیش‌بینی کردند احتمال پیروزی آنها در جنگ زیاد است، به این فکر افتادند که با جدیت برای سرزمین‌هایی که احتمال می‌رود از عثمانی باقی بماند برنامه‌ریزی کنند. این برنامه‌ریزی‌ها بود که زمینه را برای به وجود آوردن خاورمیانه امروزی فراهم ساخت. درست است که بیشتر مردم خاورمیانه به یک زبان صحبت می‌کردند و به دین اسلام گرایش داشتند، اما اختلافات زیادی در فرهنگ قومیت و به ویژه مذهب آنها وجود داشت. کیچنر، وزیر جنگ وقت بریتانیا، حتی از تفاوت‌های فرقه های سنی و شیعه در اسلام آگاه نبود به عنوان مثال یکی از نتایج چنین ناآگاهی فرهنگی این بود که انگلیسی‌ها بعدها یک پادشاه سنی را در عراق روی کار آوردند؛ در حالی که اکثریت جمعیت آن را شیعیان تشکیل می‌دادند.

0

بریدۀ کتاب

صفحۀ 86

خاورمیانه امروزی چگونه شکل گرفت و چرا همواره گرفتار درگیری است؟ امپراتوری عثمانی از سال ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ میلادی یعنی حدود شش قرن به عنوان یک قدرت سیاسی مسلمان بر بخشهای بزرگی از این کره خاکی حکومت میکرد. دوران اوج عظمت این امپراتوری به قرن ۱۶ میلادی برمی گردد که جنوب شرق اروپا بخش هایی از اروپای مرکزی شمال آفریقا و همچنین غرب آسیا را تحت سلطه خود داشت. قسطنطنیه پایتخت این امپراتوری بود که اگر بخواهیم با مرزبندی‌های امروزی آن را بررسی کنیم عراق، عربستان سعودی سوریه و ترکیه را در بر می‌گرفت. موقعیت جغرافیایی قسطنطنيه باعث شده بود که عثمانی به مدت شش قرن نقش یک پل را میان شرق و غرب ایفاء کند. در سال ۱۹۱۳، امپراتوری عثمانی در معرض یک بحران سیاسی، گروهی به نام کمیته اتحاد و پیشرفت، معروف به ترک‌های جوان روی کار آمدند که معتقد بودند زمان تغییر رهبری فرا رسیده است. آنها در سال ۱۹۰۸ با هدف مخالفت با سلطان عبدالحمید، که در سال ۱۸۷۸ تشکیل پارلمان را ممنوع کرده بود و با انگیزه برگرداندن امپراتوری به دموکراسی پارلمانی، انقلابی ترتیب دادند. این حرکت سیاسی نتیجه موفقیت آمیزی داشت و آنها توانستند سلطان را وادار به کناره گیری کنند و رهبران پارلمان را بازگردانند. اما پس از مدتی درگیری‌هایی بین ترک‌های جوان به وقوع پیوست که موجب تضعیف انقلاب شد. جرالدفیتز موریس که مترجم و مشاور سفیر بریتانیا در قسطنطنیه بود گزارش سراسر غلطی را به لندن ارسال کرد. او به غلط تصور می‌کرد که ترک‌های جوان تهدیدی هستند عليه منافع بریتانیا و همیشه از آنها نفرت داشت. سرانجام گزارش مفصلی به لندن فرستاد که پر بود از اطلاعات سیاسی اشتباه موریس تأکید کرده بود که ترک‌های جوان یک گروه فراماسونری هستند که توسط یهودیان رهبری می‌شوند و در گزارش خود تا آنجا پیش رفت که جمعیت ترک‌های جوان را با عنوان، کمیته یهودی اتحاد و پیشرفت، معرفی کرد. همچنین موریس معتقد بود از آنجایی که شعار ترک‌های جوان مانند شعار انقلاب فرانسه آزادی برابری برادری است پس حتما آنها از انقلاب فرانسه سرمشق می‌گیرند. انگلیسی ها بر اساس همان گزارش احمقانه به این نتیجه رسیده بودند که چون عثمانی توسط ترک های جوان که رهبرانی یهودی دارند اداره می شود، پس به فکر یهودیان افتادند. آنها تصور می‌کردند که از این طریق می‌توانند دوستی عثمانی را به دست آورده و در جنگ جهانی نیز به کمک آنها قدرت بیشتری در مقابل آلمان داشته باشند. اما آرزوی یهودیان چه بود؟ ایجاد یک سرزمین یهودی در دل فلسطين.

7

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.