🍃من تمام اين مملكتو با پای پياده گشتهام. همه دارن همينو مىپرسن. به كجا داريم میريم، چهمان شده؟ اما به نظر من هيچى نشده و به هيچجا هم نمىرسيم. هميشه تو راهيم. هميشهى خدا داريم میريم. چرا مردم به اين يكى فكر نمىكنن؟
جان اشتینبک، نویسندهی آمریکاییایه که با نثری ساده ولی پر از عمق، به فقر، عدالت اجتماعی، و درد آدمای معمولی پرداخت. یکی از شناخته شدهترین و پرخوانندهترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا، برندهٔ نوبل ادبیات و همچنین یکی از مهمترین نمایندگان مکتب ادبی ناتورالیسمه.
رمان خوشههای خشم دربارهی یه خانوادهی کشاورزه آمریکاییه در دوران رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰. این خانواده به دلیل شرایط سخت اقتصادی، و نداشتن زمین (که بتونن روی اون کشت و کار کنن) مجبور به مهاجرت از اوکلاهما به کالیفرنیا میشن. یه سفر طولانی، پر از سختی، ناامیدی، ولی همراه با مقاومت.
اما این کتاب یه داستان معمولی نیست و روایتش بین دو نوع فصل تقسیم شده:
فصلهای داستانی که زندگی خانوادهی جاد رو روایت میکنن.
فصلهای غیرداستانی که با لحن شاعرانه و کلیتر وضعیت اجتماعی و سیاسی آمریکا رو نشون میده.
این نحوهی روایت رو خیلی دوست داشتم؛ حس کردم هم از نزدیک دیدم، هم از دور.
شخصیتپردازیش قوی بود. شخصیتها در طول داستان رشد میکنن و دچار تغییرات میشن. جزئینگری فوقالعاده داشت؛ تمام توصیفات، صحنهها و شخصیتها ملموس بودن.
اشتینبک بیپرده از سیستمهای بانکی، دولت و سرمایهداری انتقاد میکنه؛ به نظرش این سیستمیه که باعث شده روستاییها به کارگر موقت تبدیل بشن.
به خدا و خانواده هم میپردازه و کیزی نماد سفر روحی و تغییر و تحوله.
🍃بىاراده و بدون اينكه دست خودم باشه يهو داد كشيدم: به جهنم! تو اين دنيا نه گناه وجود داره و نه صواب. اينهارو مردم از خودشون درآوردن. همهاش همينجوره. بعضى از كاراى مردم خوبه و بعضى هم نيس.
توی این رمان، زن فقط یه شخصیت فرعی نیست. یه موجود قوی و مهربونه. ستون خونهست، نماد مهر و استقامته. حتی جاهایی از مردها هم محکمتره.
نثر اشتینبک سادهست ولی قویه. قشنگ حس میکنی با یه نویسندهی مردمی طرفی. فضای همدلی، درد مشترک، رحم و دلسوزی توی متن موج میزنه. با اینکه داستان تو آمریکاست، حس کردم خیلی از حال و هوای مردم مارو داره.
فکر میکنم مهمترین پیامی که اشتینبک چندین و چندبار در رمان تأکید میکنه اینه: «تنها راه نجات، در همدلی جمعی و مقاومت اجتماعی است.»
ترجمه:
من اول با ترجمهی شریفیان شروع کردم. اما بعد از حدود ۲۰۰ صفحه کنار گذاشتم، چون بخشهای غیرداستانی واقعاً سنگین و سخت شده بودن. مجبور بودم یه پاراگراف رو دوبار بخونم تا بفهمم چی شد!
ولی ترجمهی مسکوب خیلی خوشخوانتر بود. لحن بخش داستانی عامیانه و بخش غیرداستانی رسمی و روون بود.
هر چند صفحه هم یه تصویر سیاهقلم ساده داره، یهجور طراحی خطی که حالوهوای اون فصل رو بهتر منتقل میکنه؛ یه چیزی شبیه اتود، ولی پر از حس.
البته که با اینهمه تعریفی که ازش کردم، هرجای کتاب این جمله یا مفهوم این جمله رو حس کردم، خوشم نیومد!
🍃اين آغاز كار است، از (من) به «ما».
(یجورایی برعکس کتاب میرا که از «ما» به «من» بود، این از «من» به «ما»ست!)
ازونجاییکه این کتاب هنوز تو لیستهای معتبر بهترین رمانهای قرن بیستمی هست و در دورههای دانشگاهی ادبیات آمریکا هم تدریس میشه، اگه به ادبیات انتقادی، رئالیسم و داستانهایی دربارهی درد علاقه دارین، خوشههای خشم انتخاب خوبیه.