بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خوشه های خشم

خوشه های خشم

خوشه های خشم

جان اشتاین بک و 2 نفر دیگر
4.2
119 نفر |
49 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

25

خوانده‌ام

225

خواهم خواند

183

رمان خوشه‌های خشم اثر ماندگار جان اشتاین بک، نویسنده آمریکایی و اهل ایالت کالیفرنیاست. وی فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد و بخشی از عمر خود را مشتغل به کارگری بوده‌است. بک برای نگارش این کتاب برنده جایزه پولیترز شد؛ همچنین او جایزه نوبل را در سال 1962 برای تالیف خوشه‌های خشم و موش‌ها و آدم‌ها از آن خود کرد. خوشه های خشم هم‌اکنون جزء 40 اثر برتر کلاسیک سده بیستم است. درون‌مایه خوشه‌های خشم مربوط به آشفتگی‌های اقتصادی آمریکا و وضعیت طبقه کارگر در دهه سوم قرن 20 است که به سبب قحطی و توسعه صنعت و تکنولوژی رو به وخامت نهاده بود. داستان از اوکلاهما آغاز می‌شود و به توصیف وضعیت کارگران آمریکا در آن زمان می‌پردازد. این داستان در بطن خانواده‌ای رقم می‌خورد که مانند بقیه کارگران به سبب خسارت ناشی از طوفان و بدهی به بانک ناگزیر و مجبور به مهاجرت سوی کالیفرنیا هستند. داستان در حقیقت شرح وقایع پر فراز و نشیب این خانواده در مسیر مهاجرتی است که در عین امیدواری، قابل پیش‌بینی نیست. ترجمه‌های متعددی از این کتاب منتشر شده است. به عنوان بهترین ترجمه خوشه‌های خشم می‌توان به ترجمه‌ای منتشر شده با همکاری عبدالرحیم احمدی و شاهرخ مسکوب در انتشارات امیرکبیر، ترجمه عبدالحسین شریفیان در نشر نگاه و ترجمه سیمین تاجدینی که در نشر آتیسا طبع یافته، اشاره کرد.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به خوشه های خشم

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به خوشه های خشم

            مدتی پیش داستان کوتاهی از احمد محمود خواندم با مضمون ظلم ارباب به رعیت. این¬بار نه از نوع حق¬خوری یا کار زیاد و دستمزد کم. بلکه یک ظلمِ ناگزیر. تراکتور قرار است جای آدم¬ها را بگیرد و حالا کشاورزانی که فقط شخم زدن زمین را بلدند و بذر پاشیدن و جمع¬آوری محصول را با ورود تراکتور بیکار می¬شوند. هیچ اعتراضی وارد نیست. سرعت بیشتر و هزینه¬ئ کمتر برای ارباب به صرفه¬تر است. اما سرنوشت کشاورزان برای هیچ¬کس مهم نیست. کشاورزی که همه¬ئ عمر و جوانی¬اش را بر سر زمین ارباب گذاشته و حالا باید کوله¬بار ببندد و آواره شود. اعتراض هم مساوی است با شلاق و شکنجه یا حتی مرگ. چند وقت بعد از خواندن این داستان کتاب «خوشه¬های خشم» اثر «جان اشتاین بک» را با ترجمه¬ئ خوب «شاهرخ مسکوب» از انتشارت «امیرکبیر» خواندم. داستان کتاب داستان خرده¬مالکانی است که به بانک مقروض بودند و موفق به پرداخت بدهی خود نشدند. حالا بانک مالک همه¬ئ این زمین¬ها شده است و ترجیح می¬دهد خانه¬ها را ویران کرده و زمین¬ها را یکپارچه کند. سپس این زمین¬های یک¬پارچه را به دست تراکتور بسپارد. خرده مالکانی که حالا  آواره شده¬اند باید به سمت غرب حرکت کنند شاید آنجا شغلی دست و پا کنند. داستان با محوریت خانواده¬ای به نام خانواده جاد پیش می¬رود و نویسنده یک فصل در میان اوضاع جامعه را به علاوه¬ئ خرده¬داستان¬های مرتبط با همین کوچ اجباری روایت می¬کند. دو داستان در دو قاره¬ئ مختلف با این همه شباهت. گویا آسمان همیشه یک رنگ است. چه در ایالت اوکلاهاما و چه در یکی از روستاهای دور افتاده¬ئ ایران. رعیت¬ها و خرده-مالکان زیر لگدهای مالکان بزرگ له می¬شوند. مالکانی که گویا خودشان را خدایی قدرتمند می¬دانند که سرنوشت رعایای¬شان فقط به دست آنها رقم می¬خورد. احتمالاً همه¬ئ ما بعد از خواندن این داستان و داستان-های مشابه از ارباب¬ها متنفر می¬شویم و با رعیت¬های بینوا همذات¬پنداری می¬کنیم و برایشان دل می¬سوزانیم. قطعاً همه¬ئ ما به ظلم و ظالم لعنت می¬فرستیم. آیا کسی هست که به آن سمت ماجرا توجه کند؟ دنیا خواه-ناخواه به سمت صنعتی شدن پیش می¬رود و در هر دوره عده¬ای فدا می¬شوند. نمونه¬ئ نزدیک و عینی¬اش هم همین یک سال اخیر و ماجرای دردناک کرونا. در این یک سال عده¬ئ زیادی شغل¬هایشان را از دست دادند و عده¬ای سازوکار شغل¬شان را عوض کردند. نمونه¬ئ مشخص برای ما کتاب¬خوان¬ها، فروشگاه¬های اینترنتی کتاب بودند. آیا بعد از عادی شدن شرایط حاضریم به خاطر تعطیل نشدن کتاب¬فروشی¬ها به همان شیوه¬ئ قدیم کتاب بخریم یا همچنان خرید اینترنتی را ترجیح می¬دهیم؟ یا در همان شرایط عادی و طبیعی اگر در مسند مدیریت نشسته¬ایم چقدر حاضریم شرایط زیردستان¬مان را درک کنیم. حقوق کم، نداشتن بیمه، نداشتن حق مرخصی آیا نشانه¬های بارز ظلم ارباب رعیتی نیست؟ ماشین¬لباس¬شویی¬هایی که جای زنان رخت¬شور را گرفتند یا شرکت¬های قالیشویی که قالی¬شوهای خیابانی را بیکار کردند. خوشه¬های خشم داستان زندگی همین آدم-هاست. آدم¬هایی که از سرزمین¬شان آواره شدند و به نیت آسمانی آبی¬تر کوچ کردند اما آسمان آن سرزمین هم خاکستری بود. حالا هم آواره بودند و هم بیکار. به علاوه¬ئ اینکه مورد نفرت بومی¬های منطقه هم بودند. چون مهاجران آدم¬های کثیف و بیماری  بودند که گاه متوصل به خشونت هم می¬شدند. و هجومشان برای کار دستمزد آنها را هم پائین می¬برد یا آنها را بیکار می¬کرد. مخاطب این کتاب احتمالاً باز هم با مهاجران همذات-پنداری می¬کند و از بومیان منطقه متنفر می¬شود. اما اگر خودمان را جای بومیان یک منطقه بگذاریم آیا ما رفتاری مناسب¬تر خواهیم داشت؟ آیا رفتار نژادپرستانه¬ئ ما با افغان¬ها مشابه همان رفتار بومیان نیست؟ نویسنده در خوشه¬های خشم با سبک واقع¬گرایانه اوضاع زمانه و اجتماع را عریان و بی¬پیرایه به مخاطب ارائه کرده است. نویسنده شخصیت¬ها رایکی¬یکی وارد صحنه می¬کند و بعد از ورود شخصیت به صحنه او را کامل با همه¬ئ خصوصیات ظاهری و باطنی توصیف می¬کند. « پیرمرد لاغر و چابکی بود و لباسی ژنده به تن داشت. به دقت و احتیاط با پای راستش که می¬لنگید قدم¬های کوتاهی برمی¬داشت. توی راه تکمه¬های شلوارش را می-انداخت، دست¬های پیرش به زحمت تکمه¬ها را می¬بست، زیرا تکمه بالایی را در سوراخ جاتکمه دومی انداخته بود و این، نظم همه تکمه¬ها را به هم می¬زد، شلوار سیاه و پروصله¬ای پوشیده بود و پیراهن آبی و پاره¬پاره¬ای که از بالا تا پائین باز بود و...» توجه به جزئیات و توصیفات دقیق شخصیت¬ها و مکان¬ها و موقعیت¬ها، هویتی تصویری به کتاب بخشیده و به قابل لمس شدن پدیده¬ها کمک زیادی کرده است. نویسنده یا راوی تا زمانی که شخصیتی در داستان حضور دارد او را رها نمی¬کند. تصویر شخصیت¬ها به اندازه¬ای پررنگ است که حتی بعد از خروج از صحنه¬ئ داستان در ذهن مخاطب باقی می¬مانند و مخاطب ادامه¬ئ سرنوشت او را در ذهن خود می-سازد. سالیان سال است که اتقلاب صنعتی به وقوع پیوسته و ماشین¬ها در بسیاری از موارد جای انسان¬ها را گرفته¬اند و شاید به نظر برسد که سوژه¬ئ این داستان کهنه و قدیمی شده است. اما اگر با دقت به محیط اطرافمان دقت کنیم می¬بینیم داستان این کتاب در همه¬ئ دوران¬ها خواندنی است. چون تا بوده ظلم ارباب به رعیت بوده و خواهد بود. فقط شکل آن عوض می¬شود. و دنیا ناگزیر به سمت پیشرفته¬تر شدن پیش می¬رود. شاید بهتر باشد به راه¬کارهای هماهنگی با این پدیده فکر کنیم پیش از آنکه حذف شویم.  


          
            به بهانه‌ی چالش کتابخوانی طاقچه، تصمیم گرفتم کتاب «خوشه‌های خشم» رو بخونم. این کتاب جایزه‌ی پولیتزر رو برده.

یکی دیگه از انگیزه‌هام واسه خوندن این کتاب هم صحبتی بود که حضرت آقا درباره این کتاب داشتن و گفته بودن این کتاب رو بخونید:
«همین کتاب معروف «خوشه‌های خشم» اثر «جان اشتاین بک» یا دیگر کتابش را که الان در ذهنم نیست، بخوانید و ببینید راجع به وضع چپها و برخورد سردمداران مرکزِ به اصطلاح دموکراسی با آنها، چه نوشته است.»
۱۳۷۵/۰۲/۱۳

و انگیزه سومم واسه خوندن و در واقع شنیدن این کتاب، این بود که یه نسخه صوتی با کیفیت با گویندگی و ترجمه خیلی خوب داشت.

توی حدود دو هفته گوش دادمش و دوستش داشتم.
ماجرا مربوط به یه خانواده‌ی کشاورز توی ایالت اکلاهماست که به خاطر کمبود درآمد و محصول، نمیتونن بدهی‌هاشون به بانک رو بدن و کل زمین و خونه‌شون رو از دست میدن.
یه سری برگه‌های آگهی تبلیغاتی می‌بینن که به کارگرها و کشاورزها وعده میده اگر برای میوه چینی به ایالت کالیفرنیا برن، کار و درآمد خوبی خواهند داشت.

حالا این خانواده‌ی بزرگ و فقیر، تصمیم میگیرن با یه کامیون مستعمل سفرشون رو شروع کنن و به سرزمین رویاهاشون برن و کار کنن و پول در بیارن و زندگی بهتری داشته باشن.

تصویرسازی‌های نویسنده فوق العاده زنده‌ ست. توصیف نحوه عبور یک لاک پشت از عرض جاده و تلاش ها و چالش هاش، توصیف وضعیت مزارع و جاده‌ها و چادرها، توصیف نحوه غذا پختن و کباب کردن گوشت خرگوش و خوک!

شخصیت پردازی‌هاش هم عالیه.
بعد از چند فصل انگار تک تک اعضای این خانواده و روحیاتشون رو میشناسیم و با دغدغه‌ها و آرزوهاشون همراه می‌شیم و حتی گاهی واسشون نگران می‌شیم.

شخصیتی که بیشتر از بقیه تونستم درکش کنم رُزاشارون بود، دختر اول خانواده که ازدواج کرده و بارداره. و بعدش شخصیت مادر خانواده با همه دلسوزی ها و فداکاری ها و تلاش‌ها و محبت‌هاش که سعی میکنه خانواده رو دورهم نگه داره.

یک فصل‌هایی وسط داستان مهاجرت این خانواده، جان اشتاین بک یه سری تحلیل ارائه میده از وضعیت اون روز جامعه آمریکا و علت بحران صنعتی شدن و سرمایه‌داری و مشکلات مردم و دلایل خشم شون و بی‌پناهی و بی‌چارگی‌شون و …
این فصل‌ها هم تأمل برانگیز و البته دردآوره. آدم غصه‌ش میشه واسه ملت محروم و مستضعفی که برای یه لقمه نون شب اینقدر سختی میکشن و البته قلب آدم پر از خشم میشه نسبت به مسببین این قضیه و سرمایه‌دارهای پول پرست و بانک‌های غاصب و …

پایان‌بندی کتاب، برام خیلی عجیب بود و احتمالا جزء پایان‌بندی هایی باشه که هیچ وقت نتونم فراموشش کنم. نه میتونم بگم خوب بود و نه میتونم بگم بد بود! احساسات متضادی رو در من بوجود آورد و سعی کردم بفهمم منظور نویسنده چی بوده از این پایان. که حالا خودتون بهتره بخونید و من چیزی ازش نگم.

یک نکته منفی کتاب، نگاه افراطی و مغرضانه‌ش به مذهب و مذهبی‌ها بود. البته که قطعا توی پیروان هر دینی افراد افراطی و بد وجود دارن و از قضا آدمهای متدین بد توی این کتاب حضور دارن. حالا چون من با جامعه مسیحیت اون روز امریکا آشنایی ندارم، نمیتونم قضاوتی درباره‌ی درست و غلطش بکنم ولی حداقل می‌دونم که نویسنده بغض خاصی نسبت به مسیحیت و مسیحی‌های اون روز داشته و این موضوع هم توی کتابش مشهوده.

نهایتا بگم که به این کتاب دوست دارم امتیاز ۳.۵ از ۵‌ بدم. البته کتاب جذاب و ارزشمندی بود ولی نقاط ضعفی هم داشت که باعث شد دلم نیاد بهش ۴ از ۵ بدم!

نسخه الکترونیکی این کتاب با ترجمه عبدالحسین شریفیان توی طاقچه بی‌نهایت هست.

و نسخه صوتیش هم توی نوار و طاقچه و فیدیبو هست. من با استفاده از اشتراک نوار گوش دادم.
          
            وقتی انسان به طبیعت ظلم می‌کند و گیاهان پاکوتاه و عمیق ریشه مناطق بیابانی و نیمه بیابانی را می کند ، سبب می‌شود تا لنگرگاههای طبیعی خاک از بین برود و طوفان شن و غبار راه بیفتد. همزمان با جنگ جهانی دوم ، خیل کثیری از اروپائیان به آمریکا مهاجرت کردند و پنداشتند دشت‌های کنار کوه‌های راکی شبیه اروپا همیشه پر از باران خواهد بود پس قانون آیش زمین را که برای زمینهای قاره سبز مستحب و برای دشتهای نیمه بیابانی واجب بود را رعایت نکردند و از طرفی هم مرتع طبیعی منطقه را ازبین بردند.خشکسالی سبب خشکی خاک رویین و ایجاد طوفانهای غبار شد طوری که زندگی غیرممکن شد. شبیه بلایی که ما  انسانها بر سر خوزستان و عراق مظلوم آوردیم.مهمتربن سیاست دولت آمریکا در طی یک دهه ، تدوین قوانین آیش زمین و کاشت درختان کهور آمریکایی و اکالیپتوس در آن مناطق بود که به نظرم کارخوبی بود. این درخت ریشه های بسیار عمیقی دارد که برای منطقه کوهپایه ای راکی  مناسب است و درون صخره های خشک نفوذ می‌کند .‌کاشت این درخت در ایران بخصوص در قم درطی سال‌های قبل از انقلاب مرسوم شد تا از فرسایش خاک جلوگیری کند. این کار را می‌کرد اما برای اقلیم ایران مناسب نیست. چرا؟  چون ایران وابسته به آب‌های زیرزمینی هست. وجود قناتها حکایت از این دارد که تمدن چندهزارساله ما بر پایه آن بنا شده. سدسازی برای اقلیم‌های کوهستانی مثل اروپا هست که آب در زمین سخت فرو نمی‌رود. حالا این درخت کهور با ریشه های عمیقش به آب‌های زیرزمینی دست می یابد درحالیکه بقیه گیاهان بومی چنین امکانی را ندارند و آنها از رطوبت اندک موجود در خاک برای بقای خود و حفظ خاک ، استفاده می‌کنند. این رقابت نابرابر بین دو گیاه بومی و غیربومی سبب می‌شود تا درخت کهور به سرعت تکثیر شده و فضا را برای درختان دیگر تنگ کند. همچنین سبب آسیب به تاسیسات زیربنایی مثل لوله های آب و گاز و خانه ها می‌شود. 
انعکاس طوفان غبار در هنر عکاسی و موسیقی در فاصله سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰ سبب شد تا نوعی هوشیاری عمومی بین کشاورزان و همچنین همدلی مردمی با آسیب دیدگان طوفان غبار و همبستگی ملی جهت رفع بحران ایجاد شود.  
          
            اندر احوالات خواندن کتاب : 

کتاب را که شروع کردم اوایلش خیلی به مذاقم خوش آمد ! اما بعد از مقداری که خواندم جذابیت داستان برایم از بین رفت . به گمانم به خاطر زیاده گویی های نویسنده بود .
 تا صفحه 300 و اندی ادامه دادم که از نصف بیشتر خوانده باشم و بعد مدتی کتاب را رها کردم . 
قصد نداشتم که دوباره سراغش بروم اما بعد از خواندن دو سه کتاب دیگر با خودم گفتم:« کتاب معروفیه و  حتی اگر خوشم نیومد یه دل سیر نقدش می کنم .» البته مکانیزمِ  گزارشِ پیشرفتِ بهخوان هم       
 بی اثر نبود . دوباره رفتم سراغ کتاب و سر صبر خواندمش .
بعد از یه جایی کم کم دیدم که الکی از کتاب بدم می آمد. اشکالاتی به آن وارد است اما درکل اثر جان دار و عمیقی ست.      
 تا اینکه دیروز کتاب را تمام کردم. بعضی وقت ها  بعد از تمام کردن یک کتاب ، به خودم فرصت می دهم تا نقاط ضعف و قوتش را مقایسه کنم ، محتوا و متن کتاب را سبک سنگین کنم و بگذارم تا خوب ته نشین بشود.
  یعنی بلافاصله بعد از بستن کتاب نمی توانید ازمن بپرسید: کتابش چطور بود و انتظار جواب درستی داشته باشید .

 در باب  عیوب و کاستی هایش  :

اولین چیزی که باید توجه داشت این است  که نسخه ای که من خواندم نسخه نشر نگاه بود و به نظرم ترجمه ی بد  به اثر آسیب زده بود . بعضی  قسمت های کتاب اشتباهات تایپی و جا انداختن حرف ها و یا اشتباه آوردن فعل ها  باعث می شد که اعصاب نداشته ی بنده ، وسط  مطالعه تحت تاثیر قرار بگیرد !.
این مسئله  قطعا بر تجربه ی کلی من از این کتاب  تاثیر گذاشت . 
و این که من نمی دانم ترجمه اینجور بود یا متن خود نویسنده که مثلا به جای "او" نوشته بود "وِی" و 
 به جای "آن طرف"  ، "آن سو"  و یا کلمات ادبی دیگر. البته آوردنشان در متن عیب نیست ، اما باید مکان را هم بسنجیم. و همچنین اینکه متن ،  اصلا یکدست نبود . بعضی قسمت ها  ادبی می شد ، جای دیگر 
کوچه بازاری .
برای آن که گفتم بایددر آوردن لغات ادبی مکان را بسنجیم :
 واقعا ادبی نویسی چه تناسبی با فضای این  داستان دارد . توی فضای داستان های آمریکایی که حسن مطلع و حسن ختام هرجمله یک لعنتی غلیظ است ! و به جای باید تو دیالوگ ها  " باس" می آید و توی فضای نکبت گرفته ی زندگی فقیرانه ی کارگر ها ، لغات ادبی جایی ندارد .
 (اگر نویسنده نوشته که اشکال از اصلشه و اگر مترجم اینجوری ترجمه کرده که واقعا جفا کرده )


 اما داستان خوبی بود . منتها گاها احساس می کردم که زیادی طولانی شده و میتوانست خیلی مختصر و مفید تر بگوید . بعضی از دیالوگ ها ،  دیالوگ شخصیت نبودند و انگار نویسنده به زور این حرف را در دهانشان گذاشته تا تفکرات خودش را شرح دهد. شعارزدگی ، آفت کار نویسندگان متعهد است و در این داستان هم حضور دارد .  شخصیت پردازی ها خوب بودند .اما می شد که شخصیت ها جزئیات رفتاری و عمق روانی بیشتری داشته باشند. مثلا  شخصیت خود تام که ظاهرا قهرمان اصلی بود کم ریزه کاری داشت.  بعضی شخصیت ها هم قابل درک نبودند. مثل نوا برادر تام . مخصوصا با آن حرکت سمّی که اواسط داستان می زند !.  غیر از پایان باز داستان که نوعی تکنیک است و اتفاقا مفهوم ادامه دار بودن رنج ها و بدبختی ها را در خود دارد . برخی ابهامات توی  قصه حل نشده ماند که حتی طبق سنت داستان های با طرح باز ،  اطلاعاتی به مخاطب داده نشد که از قرائن و شواهد حدس بزند که چه اتفاقی افتاد  و فلان حرکت فلان شخصیت به چه دلیلی بود.
 ( قضیه ی کانی ).

مخلص کلام :

دلیل شهرت و همچنین علت اینکه با تمام توصیفات بالا معتقدم کتاب را باید خواند این است که کتاب دغدغه مندی ست .  حرفی برای گفتن دارد و واقعا حرف سنگینی هم هست .
نهایتا تصمیم گرفتم بار دیگر ،  بعد ها ،  سر صبر و حوصله و با ترجمه شاهرخ مسکوب کتاب را بازخوانی کنم .
          
محمد

1402/04/30

            نویسنده آقای «جان اشتاین بک» است.  این شخص در سال 1902 در کالیفرنیا به دنیا آمده است و در سال 1968 در نیویورک از دنیا رفته است(66 سالگی). جالب است خودش متولد کالیفرنیا است ولی درباره ایالتش این نقدهای تند را مطرح کرده است. دوستمان 3 تا هم زن داشته است(رفع ابهام: در یک زمان 3 تا نداشته است :))) )، خداقوت پهلوان😁

تا به حال فقط کتاب «موش ها و آدم ها» را از جان اشتاین بک خوانده ام گرچه ناراحت کننده بود ولی خوب بود و کتاب صوتی آن با صدای آقای قهرمانی عالی است!

کتاب صوتی «خوشه های خشم» را با صدای آقای آرمان سلطان زاده گوش کردم. مدت زمان آن 23 ساعت و 40 دقیقه است. همان طور که انتظار داشتم راوی برای هر شخصیت یک تیپ ساخته است لذا کیفیت خوبی داشت.

کتاب «خوشه های خشم» به رکود اقتصادی آمریکا در دهه 1930 که به آن «رکود بزرگ» می گویند می پردازد. این کتاب در سال 1939 نوشته شده است(یعنی در پایان دوران رکود بزرگ).

---

قضیه از این قرار است که موج خشکسالی(و داست بول) و صنعتی شدن آمده است و مردم را در سختی زایدالوصفی قرار داده است. تراکتور به بازار آمده است که چندین برابر کشاورزان توان کار دارند و در نتیجه سود بانک را افزایش می دهند و از طرفی خشکسالی و داست بول رخ داده است که سبب شده کشاورزان توانایی سوددهی کافی برای بانک را نداشته باشند بنابراین بانک مردم را از زمین ها بیرون می کند ولی چون مردم جد اندر جد در آن زمین ها زندگی کرده اند احساس می کنند از مالک به مستاجر تبدیل شده اند و اندک مقاومتی از خود نشان می دهند (ان شاءالله که درست فهمیده باشم). در همین زمان تراکت هایی پخش می شود که در کالیفرنیا کار وجود دارد و مردم می توانند در آنجا به راحتی زندگی کنند. در اذهان مردم از کالیفرنیا یک کعبه آمال ساخته می شود. مردم دسته دسته از اوکلاهاما سمت کالیفرنیا حرکت می کنند ...
و در این سفر از بین هزاران خانواده با یک خانواده همراه می شویم که دردسرهای خاص خود را دارند. توصیفات زیاد، جالب و بعضا عجیبی دارد.

---

کتاب مانند یک فیلم نامه است لذا یک فیلم هم از آن ساخته شده است :)

این فیلم یک سال بعد از انتشار کتاب با اقتباس از این کتاب ساخته شده است.

فیلم دو ساعت است ولی برخلاف فیلم های قدیمی دیگر مانند فیلم مستاجر که آن هم از روی یک کتاب ساخته شده است زیاد مقوا نیست! به نظرم فیلمی که با اقتباس از روی این کتاب ساخته شده است بازیگران بهتری دارد و مانند جنازه دیالوگ نمی گویند یک مقدار کمی حس را از چهره بازیگر می گیرید منتها دیالوگ ها بی ربط است.

 انگار خواسته است دیالوگ های کتاب را عینا در فیلم پیاده کنند ولی درنیامده است.

فیلم انگار روی دور تند است و میخواهد وقایع را سریع بگوید و رد بشود.
من حیث المجموع از فیلمش خوشم نیامد.

فیلم مربوط به 80 سال پیش است ولی از فیلم مستاجر بهتر بود(فاصله این دو فیلم 36 سال است).

---
چند نکته درباره کتاب:

مادر و آل روی اعصابم بودند و البته تاحدی عمو جان، حالا که فکر می کنم تمام شخصیت ها حال به هم زن و روی اعصاب بودند منتها میزانش متفاوت بود :|

یک نکته دیگر که ذهنم را خیلی مشغول کرد این بود که در زمان قدیم اگر خویشاوندان از هم دور می شدند و زندگی مستقل خودشان را در پیش می گرفتند عملا «دیدار به قیامت» محسوب می شدند. چقدر سخت بوده است.

به نظرم داستان را کش داده است.

 یک فصل درمیان هم یک قطعه از دنیای داستان است و از شخصیت های داستان فاصله می گیرد البته در راستای موقعیت است منتها این فاصله گذاشتن بین ماوقع به نظرم خوب نبود.

اشارات و انتقاداتی هم به نقش کلفت و بی ارزش بودن زن در آن زمان می کند و تغیان زنان را هم در پس زمینه می توان به آن اشاره کرد و به مرور زن را مسلط می کند. ظاهرا اوایل جنبش فمنیستی است که در دهه های بعد منفجر می شود.

آخرش را نفهمیدم چه شد؟ یعنی چه؟ والا سیاه سیاه و سیاه است. یک مقدار هم احساس می کنم نتوانست جمعش کند و این پایان ناجور و تا حدی نامفهوم را نپسندیدم.

من چیز زیادی از وضعیت آن دهه آمریکا نمی دانم و شاید واقعا شرایط به این بدی که نویسنده روایت می کند بوده باشد. در دهه 1960 موتور آمریکا استارت می خورد و بالا می آید و به قول معروف این کشاورزان در بین چرخ دنده های توسعه خرد شده اند.

پایان داستان به نظرم جز پایان های فراموش نشدنی است. چندبار خوندم شاید یک چیزی را نفهمیده باشم ولی خب ... واقعا عجیب بود.

دانشنامه بریتانیکا 4 عامل را برای بروز رکودبزرگ ذکر کرده است که خشکسالی و داست بول جز آن نیست. شاید جز عامل فرعی باشد.

در مقاله 1 ، مقاله 2 ، مقاله 3 و مقاله 4 عنوان شده است که اوضاع به این بدی هم نبوده است(بد که بوده است مثلا در این وبگاه نوشته است نرخ بیکاری 24 درصد شده است) یعنی روند داستان به گونه ای بود که انگار در آمریکا قحطی عظیمی اتفاق افتاده است و ذهن من رفت به سمت قحطی 1296 خودمان ولی در این مقاله ها می گویند تغییری در میزان مرگ و میر مشاهده نشده است(یعنی از گرسنگی مردن) ولی خودکشی افزایش یافته است که به همین دلیل باشد. مقاله 3 می گوید مرگ و میرها ربطی به اتفاقات رکود بزرگ نداشته است مگر سکته قلبی که می تواند «مرتبط» باشد. البته که ما در آن در زمان نبوده ایم و کتابی که از سوی نویسنده ای که در حین این اتفاقات زیسته است را به سختی بتوان زیر سوال برد ولی به نظرم پیاز داغش را زیاد کرده است که طبیعی است چون نویسنده است.

کلمه «Hoovervill» هم برای من جالب بود. همان حلبی آباد خودمان است.

به نظرم کتاب متوسطی است البته اینکه نوبل ادبیات 1962 گرفته بحث دیگری است😄 که ظاهرا مورد مناقشه بوده است و به دلایلی بقیه را رد کرده اند و این باقی مانده است و جایزه را به او دادند! این کتاب جایزه پولیتزر را هم برنده شده است. البته من مخاطب عام هستم و نمی توانم نظر تخصصی بدهم.

لینک ها در لینک زیر قابل مشاهده است: 
https://vrgl.ir/3laA9
          
            #یادداشت_کتاب 
#خوشه‌های_خشم
کتاب خوشه‌های خشم شرح زندگی خانواده جود است. خانواده‌ای که در یکی از ایالت‌های جنوبی آمریکا زندگی می‌کنند و به علت خشکسالی، بانک مزرعه آن‌ها را ضبط می‌کند. آن‌ها که خانه‌شان را از دست داده‌اند با هدف یافتن کار به غرب (کالیفرنیا) مهاجرت می‌کنند. کتاب شرح زندگی خانواده جود و سایر مردم شبیه آن‌هاست در طول این سفر و پس از رسیدن به مقصد. داستان بخشی از جامعه را در بحران‌های اقتصادی نیمه اول قرن بیستم آمریکا به تصویر می‌کشد.

نثر کتاب فوق العاده‌ است. خصوصا وقتی آرمان سلطان‌زاده آن را بخواند. کتاب پر از جزئیات است و توصیفات آنقدر خوب و کافی بیان شده است که با خواندن سطر سطر آن حس دیدن فیلم به مخاطب دست می‌دهد. 

هر شخصیت داستان را می‌توان نماد یک قشر جامعه در نظر گرفت. پدربزرگ و مادر بزرگ نماد سنت‌ها هستند. پدر نماینده مردها و مادر نماد زن‌ها و حافظ خانواده، عمو جان نماد آدم‌های ناامید، هرکدام از فرزندان و حتی کشیش کیسی که از ابتدای داستان همراه آن‌ها می‌شود همین‌طور. 

خواندن این کتاب جدا از اینکه مخاطب را با تاریخ جامعه آمریکایی آشنا می‌کند، در هر قسمت داستان می‌تواند بخشی از تاریخ جهان را به تصویر بکشد. تاریخی که همواره تکرار می‌شود. 

در تمام طول داستان منتظر بودم بفهمم نویسنده چطور کتاب را به پایان می‌برد و از خواندن پایان آن واقعا غافلگیر شدم و مثل برخی قسمت‌های دیگر کتاب اشک در چشمانم جمع شد.

@macktubat
          
                #یادداشت
#خوشه_های_خشم
کتاب وقایع اوایل قرن بیستم حدود سالهای 1930 در آمریکا را روایت میکند. 
در این سالها بانک تعداد زیادی از زمینهای کشاورزی را از چنگ دهقانان در می آورد و این کشاورزان با کار روی زمین های بانک که روزگاری پدرانشان به زور از چنگ سرخپوستان و مردم بومی آمریکا درآورده بودند روزگار میگذراندند و نان بخور و نمیری به دست می آوردند اما با صنعتی شدن کشاورزی و ورود تراکتورها در عرصه کشاورزی بانک حضور این همه کشاورز را به ضرر خود می دید. به این ترتیب آنها را از زمینها بیرون میکرد و یک تراکتور کار آنها را انجام میداد.
داستان با خروج خانواده "جود" از زمینهای کشاورزی خود آغاز میشود. آنها که دیگر هیچ ندارند ماشین دست دومی میخرند و به امید کار میوه چینی راهی غرب آمریکا یعنی کالیفرنیا میشوند.
در طول سفر بر اثر سختی راه و کهولت سن پدربزرگ و مادربزرگ از دنیا میروند.
مادر خانواده نقش محوری در از هم نپاشیدن خانواده دارد. 
کتاب توصیفات فوق العاده ای دارد. با این که من به خواندن کتابهای با توصیفات زیاد علاقه ای ندارم اما در این داستان هرگز از شنیدن این توصیفات حوصله ام سر نرفت. نمیدانم به دلیل قلم گیرای جان اشتاین بک بود یا مترجم آن آقای شریفیان شاید هم گویندگی فوق العاده آقای آرمان سلطان زاده دلیلش بود چون  کتاب را صوتی گوش میکردم.
در طی این داستان لحظه به لحظه از رنج مردم ناراحت شدم و با فرهنگ مردم آمریکا آشنا شدم. تنها چیزی که بر خلاف انتظارم بود پایان بندی کتاب بود سوالات زیادی برایم بی پاسخ ماند از سوالات داستانی در مورد خانواده جود تا سوالات تاریخی و چگونگی به ثمر رسیدن این خوشه های خشم که در رگ مردم این روزگار جوانه زده بود... 
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.