معرفی کتاب خوشه های خشم اثر جان اشتاین بک مترجم عبدالرحیم احمدی

خوشه های خشم

خوشه های خشم

جان اشتاین بک و 2 نفر دیگر
4.2
214 نفر |
75 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

35

خوانده‌ام

414

خواهم خواند

351

شابک
9789640006283
تعداد صفحات
752
تاریخ انتشار
1399/5/19

توضیحات

        رمان خوشه‌های خشم اثر ماندگار جان اشتاین بک، نویسنده آمریکایی و اهل ایالت کالیفرنیاست. وی فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد و بخشی از عمر خود را مشتغل به کارگری بوده‌است. بک برای نگارش این کتاب برنده جایزه پولیترز شد؛ همچنین او جایزه نوبل را در سال 1962 برای تالیف خوشه‌های خشم و موش‌ها و آدم‌ها از آن خود کرد. خوشه های خشم هم‌اکنون جزء 40 اثر برتر کلاسیک سده بیستم است. درون‌مایه خوشه‌های خشم مربوط به آشفتگی‌های اقتصادی آمریکا و وضعیت طبقه کارگر در دهه سوم قرن 20 است که به سبب قحطی و توسعه صنعت و تکنولوژی رو به وخامت نهاده بود.
داستان از اوکلاهما آغاز می‌شود و به توصیف وضعیت کارگران آمریکا در آن زمان می‌پردازد. این داستان در بطن خانواده‌ای رقم می‌خورد که مانند بقیه کارگران به سبب خسارت ناشی از طوفان و بدهی به بانک ناگزیر و مجبور به مهاجرت سوی کالیفرنیا هستند. داستان در حقیقت شرح وقایع پر فراز و نشیب این خانواده در مسیر مهاجرتی است که در عین امیدواری، قابل پیش‌بینی نیست. 
ترجمه‌های متعددی از این کتاب منتشر شده است. به عنوان بهترین ترجمه خوشه‌های خشم می‌توان به ترجمه‌ای منتشر شده با همکاری عبدالرحیم احمدی و شاهرخ مسکوب در انتشارات امیرکبیر، ترجمه عبدالحسین شریفیان در نشر نگاه و ترجمه سیمین تاجدینی که در نشر آتیسا طبع یافته، اشاره کرد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به خوشه های خشم

نمایش همه

پست‌های مرتبط به خوشه های خشم

یادداشت‌ها

          مدتی پیش داستان کوتاهی از احمد محمود خواندم با مضمون ظلم ارباب به رعیت. این¬بار نه از نوع حق¬خوری یا کار زیاد و دستمزد کم. بلکه یک ظلمِ ناگزیر. تراکتور قرار است جای آدم¬ها را بگیرد و حالا کشاورزانی که فقط شخم زدن زمین را بلدند و بذر پاشیدن و جمع¬آوری محصول را با ورود تراکتور بیکار می¬شوند. هیچ اعتراضی وارد نیست. سرعت بیشتر و هزینه¬ئ کمتر برای ارباب به صرفه¬تر است. اما سرنوشت کشاورزان برای هیچ¬کس مهم نیست. کشاورزی که همه¬ئ عمر و جوانی¬اش را بر سر زمین ارباب گذاشته و حالا باید کوله¬بار ببندد و آواره شود. اعتراض هم مساوی است با شلاق و شکنجه یا حتی مرگ. چند وقت بعد از خواندن این داستان کتاب «خوشه¬های خشم» اثر «جان اشتاین بک» را با ترجمه¬ئ خوب «شاهرخ مسکوب» از انتشارت «امیرکبیر» خواندم. داستان کتاب داستان خرده¬مالکانی است که به بانک مقروض بودند و موفق به پرداخت بدهی خود نشدند. حالا بانک مالک همه¬ئ این زمین¬ها شده است و ترجیح می¬دهد خانه¬ها را ویران کرده و زمین¬ها را یکپارچه کند. سپس این زمین¬های یک¬پارچه را به دست تراکتور بسپارد. خرده مالکانی که حالا  آواره شده¬اند باید به سمت غرب حرکت کنند شاید آنجا شغلی دست و پا کنند. داستان با محوریت خانواده¬ای به نام خانواده جاد پیش می¬رود و نویسنده یک فصل در میان اوضاع جامعه را به علاوه¬ئ خرده¬داستان¬های مرتبط با همین کوچ اجباری روایت می¬کند. دو داستان در دو قاره¬ئ مختلف با این همه شباهت. گویا آسمان همیشه یک رنگ است. چه در ایالت اوکلاهاما و چه در یکی از روستاهای دور افتاده¬ئ ایران. رعیت¬ها و خرده-مالکان زیر لگدهای مالکان بزرگ له می¬شوند. مالکانی که گویا خودشان را خدایی قدرتمند می¬دانند که سرنوشت رعایای¬شان فقط به دست آنها رقم می¬خورد. احتمالاً همه¬ئ ما بعد از خواندن این داستان و داستان-های مشابه از ارباب¬ها متنفر می¬شویم و با رعیت¬های بینوا همذات¬پنداری می¬کنیم و برایشان دل می¬سوزانیم. قطعاً همه¬ئ ما به ظلم و ظالم لعنت می¬فرستیم. آیا کسی هست که به آن سمت ماجرا توجه کند؟ دنیا خواه-ناخواه به سمت صنعتی شدن پیش می¬رود و در هر دوره عده¬ای فدا می¬شوند. نمونه¬ئ نزدیک و عینی¬اش هم همین یک سال اخیر و ماجرای دردناک کرونا. در این یک سال عده¬ئ زیادی شغل¬هایشان را از دست دادند و عده¬ای سازوکار شغل¬شان را عوض کردند. نمونه¬ئ مشخص برای ما کتاب¬خوان¬ها، فروشگاه¬های اینترنتی کتاب بودند. آیا بعد از عادی شدن شرایط حاضریم به خاطر تعطیل نشدن کتاب¬فروشی¬ها به همان شیوه¬ئ قدیم کتاب بخریم یا همچنان خرید اینترنتی را ترجیح می¬دهیم؟ یا در همان شرایط عادی و طبیعی اگر در مسند مدیریت نشسته¬ایم چقدر حاضریم شرایط زیردستان¬مان را درک کنیم. حقوق کم، نداشتن بیمه، نداشتن حق مرخصی آیا نشانه¬های بارز ظلم ارباب رعیتی نیست؟ ماشین¬لباس¬شویی¬هایی که جای زنان رخت¬شور را گرفتند یا شرکت¬های قالیشویی که قالی¬شوهای خیابانی را بیکار کردند. خوشه¬های خشم داستان زندگی همین آدم-هاست. آدم¬هایی که از سرزمین¬شان آواره شدند و به نیت آسمانی آبی¬تر کوچ کردند اما آسمان آن سرزمین هم خاکستری بود. حالا هم آواره بودند و هم بیکار. به علاوه¬ئ اینکه مورد نفرت بومی¬های منطقه هم بودند. چون مهاجران آدم¬های کثیف و بیماری  بودند که گاه متوصل به خشونت هم می¬شدند. و هجومشان برای کار دستمزد آنها را هم پائین می¬برد یا آنها را بیکار می¬کرد. مخاطب این کتاب احتمالاً باز هم با مهاجران همذات-پنداری می¬کند و از بومیان منطقه متنفر می¬شود. اما اگر خودمان را جای بومیان یک منطقه بگذاریم آیا ما رفتاری مناسب¬تر خواهیم داشت؟ آیا رفتار نژادپرستانه¬ئ ما با افغان¬ها مشابه همان رفتار بومیان نیست؟ نویسنده در خوشه¬های خشم با سبک واقع¬گرایانه اوضاع زمانه و اجتماع را عریان و بی¬پیرایه به مخاطب ارائه کرده است. نویسنده شخصیت¬ها رایکی¬یکی وارد صحنه می¬کند و بعد از ورود شخصیت به صحنه او را کامل با همه¬ئ خصوصیات ظاهری و باطنی توصیف می¬کند. « پیرمرد لاغر و چابکی بود و لباسی ژنده به تن داشت. به دقت و احتیاط با پای راستش که می¬لنگید قدم¬های کوتاهی برمی¬داشت. توی راه تکمه¬های شلوارش را می-انداخت، دست¬های پیرش به زحمت تکمه¬ها را می¬بست، زیرا تکمه بالایی را در سوراخ جاتکمه دومی انداخته بود و این، نظم همه تکمه¬ها را به هم می¬زد، شلوار سیاه و پروصله¬ای پوشیده بود و پیراهن آبی و پاره¬پاره¬ای که از بالا تا پائین باز بود و...» توجه به جزئیات و توصیفات دقیق شخصیت¬ها و مکان¬ها و موقعیت¬ها، هویتی تصویری به کتاب بخشیده و به قابل لمس شدن پدیده¬ها کمک زیادی کرده است. نویسنده یا راوی تا زمانی که شخصیتی در داستان حضور دارد او را رها نمی¬کند. تصویر شخصیت¬ها به اندازه¬ای پررنگ است که حتی بعد از خروج از صحنه¬ئ داستان در ذهن مخاطب باقی می¬مانند و مخاطب ادامه¬ئ سرنوشت او را در ذهن خود می-سازد. سالیان سال است که اتقلاب صنعتی به وقوع پیوسته و ماشین¬ها در بسیاری از موارد جای انسان¬ها را گرفته¬اند و شاید به نظر برسد که سوژه¬ئ این داستان کهنه و قدیمی شده است. اما اگر با دقت به محیط اطرافمان دقت کنیم می¬بینیم داستان این کتاب در همه¬ئ دوران¬ها خواندنی است. چون تا بوده ظلم ارباب به رعیت بوده و خواهد بود. فقط شکل آن عوض می¬شود. و دنیا ناگزیر به سمت پیشرفته¬تر شدن پیش می¬رود. شاید بهتر باشد به راه¬کارهای هماهنگی با این پدیده فکر کنیم پیش از آنکه حذف شویم.  


        

15

          جان استاین(اشتاین) بک رو قبلاً با اثر کوتاه ، بسیار جذاب و قابل تأمل «#موش‌ها_و_آدم‌ها» شناختم و شیفته قلمش شدم .

«خوشه‌های خشم» اما همیشه به نظرم سخت‌خوان و دور از ذهن میومد تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم کتاب صوتی این اثر رو گوش بدم ؛ چنان مجذوب داستان شدم که بی‌درنگ  کتاب رو به دست گرفتم و بی‌خیال نسخه صوتی شدم .

داستان در اوایل دهه ۱۹۳۰ امریکا روی می‌دهد و در مورد «خانواده جاد (جود)» است که به‌خاطر رکود اقتصادی مجبور می‌شوند از اوکلاهاما به کالیفرنیا مهاجرت کنند. طوفان محصولات کشاورزی آن‌ها را نابود کرده و چون نمی‌توانند بدهی‌شان را به بانک بپردازند، بانک زمین‌هایشان را مصادره می‌کند. هرچه را از اموالشان باقی مانده می‌فروشند، یک کامیون می‌خرند و سفرشان را آغاز می‌کنند.
این داستان فقط متعلق به خانواده جاد نیست بلکه داستان همه کارگران است. این کتاب در دفاع از طبقه کارگری آمریکاست ، همان آمریکای مدینه فاضله ...

شخصیت‌ها و قهرمانان داستان تا آنجا که می‌توانند در برابر مشکلات با صبوری رفتار می‌کنند، اما تحمل این همه بی‌عدالتی تا همیشه ممکن نیست، خشم آن‌ها مثل خوشه هایی است در قلبشان کاشته شده. شاید دلیل نامگذاری این کتاب هم همین بوده باشد . 

پ.ن۱ : سبک کتاب رئالیسم (واقع‌گرایانه ) است و متن بسیار روان و خوشخوانی دارد و اگر به ادبیات داستانی علاقمند هستید ، انتخاب بسیار خوب و لذت‌بخشی است.

پ.ن۲: نسخه صوتی رو از ایران صدا گوش می‌دادم، راوی بسیار عالی بود(#بهروز_رضوی)؛ ولی متن، حذف و اضافه خیلی زیادی داشت و حتی در بسیاری از قسمت‌ها با کتاب مغایرت داشت ‌.

پ.ن۳:ترجمه کتاب خوب بود ولی بین ترجمه های موجود، ترجمه «#شاهرخ_مسکوب» هم بسیار خوبه که البته خیلی قدیمیه .

پ.ن۴: پایانی تکان‌دهنده وغیرقابل پیش‌بینی 

پ.ن۵: برنده ی #جایزه_پولیتزر سال ۱۹۴۰

پ.ن۶: من این کتاب روبان ترجمه عبدالحسین شریفیان از نشر نگاه خوندم 
👌
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          اندر احوالات خواندن کتاب : 

کتاب را که شروع کردم اوایلش خیلی به مذاقم خوش آمد ! اما بعد از مقداری که خواندم جذابیت داستان برایم از بین رفت . به گمانم به خاطر زیاده گویی های نویسنده بود .
 تا صفحه 300 و اندی ادامه دادم که از نصف بیشتر خوانده باشم و بعد مدتی کتاب را رها کردم . 
قصد نداشتم که دوباره سراغش بروم اما بعد از خواندن دو سه کتاب دیگر با خودم گفتم:« کتاب معروفیه و  حتی اگر خوشم نیومد یه دل سیر نقدش می کنم .» البته مکانیزمِ  گزارشِ پیشرفتِ بهخوان هم       
 بی اثر نبود . دوباره رفتم سراغ کتاب و سر صبر خواندمش .
بعد از یه جایی کم کم دیدم که الکی از کتاب بدم می آمد. اشکالاتی به آن وارد است اما درکل اثر جان دار و عمیقی ست.      
 تا اینکه دیروز کتاب را تمام کردم. بعضی وقت ها  بعد از تمام کردن یک کتاب ، به خودم فرصت می دهم تا نقاط ضعف و قوتش را مقایسه کنم ، محتوا و متن کتاب را سبک سنگین کنم و بگذارم تا خوب ته نشین بشود.
  یعنی بلافاصله بعد از بستن کتاب نمی توانید ازمن بپرسید: کتابش چطور بود و انتظار جواب درستی داشته باشید .

 در باب  عیوب و کاستی هایش  :

اولین چیزی که باید توجه داشت این است  که نسخه ای که من خواندم نسخه نشر نگاه بود و به نظرم ترجمه ی بد  به اثر آسیب زده بود . بعضی  قسمت های کتاب اشتباهات تایپی و جا انداختن حرف ها و یا اشتباه آوردن فعل ها  باعث می شد که اعصاب نداشته ی بنده ، وسط  مطالعه تحت تاثیر قرار بگیرد !.
این مسئله  قطعا بر تجربه ی کلی من از این کتاب  تاثیر گذاشت . 
و این که من نمی دانم ترجمه اینجور بود یا متن خود نویسنده که مثلا به جای "او" نوشته بود "وِی" و 
 به جای "آن طرف"  ، "آن سو"  و یا کلمات ادبی دیگر. البته آوردنشان در متن عیب نیست ، اما باید مکان را هم بسنجیم. و همچنین اینکه متن ،  اصلا یکدست نبود . بعضی قسمت ها  ادبی می شد ، جای دیگر 
کوچه بازاری .
برای آن که گفتم بایددر آوردن لغات ادبی مکان را بسنجیم :
 واقعا ادبی نویسی چه تناسبی با فضای این  داستان دارد . توی فضای داستان های آمریکایی که حسن مطلع و حسن ختام هرجمله یک لعنتی غلیظ است ! و به جای باید تو دیالوگ ها  " باس" می آید و توی فضای نکبت گرفته ی زندگی فقیرانه ی کارگر ها ، لغات ادبی جایی ندارد .
 (اگر نویسنده نوشته که اشکال از اصلشه و اگر مترجم اینجوری ترجمه کرده که واقعا جفا کرده )


 اما داستان خوبی بود . منتها گاها احساس می کردم که زیادی طولانی شده و میتوانست خیلی مختصر و مفید تر بگوید . بعضی از دیالوگ ها ،  دیالوگ شخصیت نبودند و انگار نویسنده به زور این حرف را در دهانشان گذاشته تا تفکرات خودش را شرح دهد. شعارزدگی ، آفت کار نویسندگان متعهد است و در این داستان هم حضور دارد .  شخصیت پردازی ها خوب بودند .اما می شد که شخصیت ها جزئیات رفتاری و عمق روانی بیشتری داشته باشند. مثلا  شخصیت خود تام که ظاهرا قهرمان اصلی بود کم ریزه کاری داشت.  بعضی شخصیت ها هم قابل درک نبودند. مثل نوا برادر تام . مخصوصا با آن حرکت سمّی که اواسط داستان می زند !.  غیر از پایان باز داستان که نوعی تکنیک است و اتفاقا مفهوم ادامه دار بودن رنج ها و بدبختی ها را در خود دارد . برخی ابهامات توی  قصه حل نشده ماند که حتی طبق سنت داستان های با طرح باز ،  اطلاعاتی به مخاطب داده نشد که از قرائن و شواهد حدس بزند که چه اتفاقی افتاد  و فلان حرکت فلان شخصیت به چه دلیلی بود.
 ( قضیه ی کانی ).

مخلص کلام :

دلیل شهرت و همچنین علت اینکه با تمام توصیفات بالا معتقدم کتاب را باید خواند این است که کتاب دغدغه مندی ست .  حرفی برای گفتن دارد و واقعا حرف سنگینی هم هست .
نهایتا تصمیم گرفتم بار دیگر ،  بعد ها ،  سر صبر و حوصله و با ترجمه شاهرخ مسکوب کتاب را بازخوانی کنم .
        

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          خوشه های خشم به قلم #جان_اشتاین_بک. کتاب روایت زندگی مردم فقیر اوکلاهماست که بر اساس یک بی عدالتی مجبور به ترک خانه و شهر خودشان میشوند. و به امید
پیدا کردن کار و رویاهایی دیگر راهی کالیفرنیا میشوند ولی سرنوشت جور دیگری رقم میخورد. در حین روایت این سفر طولانی که بخاطر جذابیت بالا مخاطب را هم با خود همراه میکند سختیهای مهاجرت به خوبی بیان شده
با رسیدن خانواده به مقصد تازه ماجرای اصلی شروع میشود. حوادثی پر از بی عدالتی ،ظلم ،فقر بیگاری و سؤاستفاده از مهاجران برای برداشت محصول بدون اینکه دستمزد مناسبی پرداخت کنند.
مخاطب همراه با خانواده ی جود تمام رنجها را تحمل میکند. غصه ی تمامی آزار اذیتهایشان را میخورد
کتاب خوشه های خشم صراحتا بی عدالتی های مردم صاحب قدرت كاليفرنيا، علیه مردم فقیر و محتاج اوکلاهما را به تصویر میکشد. بی عدالتی هایی که دل هر انسانی را به درد می‌آورد. این کتاب از شاهکارهای ادبی آمریکاست. از جوایز و امتیازهای
متعددی برخوردار است و چیزی که به جذابیتش می افزاید مخالفتهای شدید سرمایه داران و زمین داران آمریکایی، با چاپ این کتاب و تلاشی که در از بین بردن آن داشته اند است. 
كتاب من ترجمه ی آقای #عبدالحسین_شریفیان است.
        

10

          #از_آنچه_خوانده_ام.
چند روزی است، تمامش کرده‌ام. وقتی تمام شد پشت جلدش نوشتم (بهترین پایان بازی بود که تا به حال خوانده‌ام)
اما نمی‌دانستم‌ چه کپشن در خوری باید برایش بنویسم تا شما را هم به خواندنش دعوت کنم.
تا امشب. 
در درگاه اتاق خواب بودم که نگاهم را قاپید. ملتمسانه جلدش را کج گرفته بود که نمی‌خواهی توی پیجت باشم؟
خندیدم و گفتم: خیلی کتاب خوبی هستی، شاهکاری، اصلا نمونه نداری اما در موردت چی بنویسم؟
کمی فکر کرد و گفت: بنویس خیلی خواندنی است. 
خندیدم و گفت: به قول اساتید داستان نویسی نگو، نشان بده.
گفت: بنویس نویسنده‌ی باهوشی دارد.
گفتم: تکراری است. این را قبلا برای (جزء از کل) گفته‌ام.
لای صفحاتش را کمی خواراند و گفت: آهان! بنویس: 
-در توصیف جزییات بی‌همتاست. صحنه‌ها، لباس‌ها، کارها و... را چنان با جزییات تعریف می‌کند که کسی نمی‌تواند به نویسنده ایراد بگیرد که جایی را تو انداختی.
-شخصیت پردازی‌اش عالی است. هیچ لحنی شبیه دیگری نیست. هیچکس مثل بقیه حرف نمی‌زند. فکر نمی‌کند. حتی راه رفتن‌هایشان هم با هم فرق دارد. اصلا نیاز نیست اسم‌ها ذکر شود. خود لحن مشخص می‌کند که الان تام حرف می‌زند یا پاپا. مادر است یا رزآشارون. 
-داستان حرف دارد. حرفی مهم. حرفی برآمده از دردی-شاید- تجربه شده.
پایانش هم تحسین برانگیز است.
خندیدم و گفتم: بس است. زیادی اغراق نکن.
اما هر چه را که گفت، نوشتم. چون زیادی بی‌راه نمی‌گفت. بچه‌ی خوبی است نه ببخشید کتاب خوبی است.
        

5

محمد

محمد

1402/4/30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نویسنده آقای «جان اشتاین بک» است.  این شخص در سال 1902 در کالیفرنیا به دنیا آمده است و در سال 1968 در نیویورک از دنیا رفته است(66 سالگی). جالب است خودش متولد کالیفرنیا است ولی درباره ایالتش این نقدهای تند را مطرح کرده است. دوستمان 3 تا هم زن داشته است(رفع ابهام: در یک زمان 3 تا نداشته است :))) )، خداقوت پهلوان😁

تا به حال فقط کتاب «موش ها و آدم ها» را از جان اشتاین بک خوانده ام گرچه ناراحت کننده بود ولی خوب بود و کتاب صوتی آن با صدای آقای قهرمانی عالی است!

کتاب صوتی «خوشه های خشم» را با صدای آقای آرمان سلطان زاده گوش کردم. مدت زمان آن 23 ساعت و 40 دقیقه است. همان طور که انتظار داشتم راوی برای هر شخصیت یک تیپ ساخته است لذا کیفیت خوبی داشت.

کتاب «خوشه های خشم» به رکود اقتصادی آمریکا در دهه 1930 که به آن «رکود بزرگ» می گویند می پردازد. این کتاب در سال 1939 نوشته شده است(یعنی در پایان دوران رکود بزرگ).

---

قضیه از این قرار است که موج خشکسالی(و داست بول) و صنعتی شدن آمده است و مردم را در سختی زایدالوصفی قرار داده است. تراکتور به بازار آمده است که چندین برابر کشاورزان توان کار دارند و در نتیجه سود بانک را افزایش می دهند و از طرفی خشکسالی و داست بول رخ داده است که سبب شده کشاورزان توانایی سوددهی کافی برای بانک را نداشته باشند بنابراین بانک مردم را از زمین ها بیرون می کند ولی چون مردم جد اندر جد در آن زمین ها زندگی کرده اند احساس می کنند از مالک به مستاجر تبدیل شده اند و اندک مقاومتی از خود نشان می دهند (ان شاءالله که درست فهمیده باشم). در همین زمان تراکت هایی پخش می شود که در کالیفرنیا کار وجود دارد و مردم می توانند در آنجا به راحتی زندگی کنند. در اذهان مردم از کالیفرنیا یک کعبه آمال ساخته می شود. مردم دسته دسته از اوکلاهاما سمت کالیفرنیا حرکت می کنند ...
و در این سفر از بین هزاران خانواده با یک خانواده همراه می شویم که دردسرهای خاص خود را دارند. توصیفات زیاد، جالب و بعضا عجیبی دارد.

---

کتاب مانند یک فیلم نامه است لذا یک فیلم هم از آن ساخته شده است :)

این فیلم یک سال بعد از انتشار کتاب با اقتباس از این کتاب ساخته شده است.

فیلم دو ساعت است ولی برخلاف فیلم های قدیمی دیگر مانند فیلم مستاجر که آن هم از روی یک کتاب ساخته شده است زیاد مقوا نیست! به نظرم فیلمی که با اقتباس از روی این کتاب ساخته شده است بازیگران بهتری دارد و مانند جنازه دیالوگ نمی گویند یک مقدار کمی حس را از چهره بازیگر می گیرید منتها دیالوگ ها بی ربط است.

 انگار خواسته است دیالوگ های کتاب را عینا در فیلم پیاده کنند ولی درنیامده است.

فیلم انگار روی دور تند است و میخواهد وقایع را سریع بگوید و رد بشود.
من حیث المجموع از فیلمش خوشم نیامد.

فیلم مربوط به 80 سال پیش است ولی از فیلم مستاجر بهتر بود(فاصله این دو فیلم 36 سال است).

---
چند نکته درباره کتاب:

مادر و آل روی اعصابم بودند و البته تاحدی عمو جان، حالا که فکر می کنم تمام شخصیت ها حال به هم زن و روی اعصاب بودند منتها میزانش متفاوت بود :|

یک نکته دیگر که ذهنم را خیلی مشغول کرد این بود که در زمان قدیم اگر خویشاوندان از هم دور می شدند و زندگی مستقل خودشان را در پیش می گرفتند عملا «دیدار به قیامت» محسوب می شدند. چقدر سخت بوده است.

به نظرم داستان را کش داده است.

 یک فصل درمیان هم یک قطعه از دنیای داستان است و از شخصیت های داستان فاصله می گیرد البته در راستای موقعیت است منتها این فاصله گذاشتن بین ماوقع به نظرم خوب نبود.

اشارات و انتقاداتی هم به نقش کلفت و بی ارزش بودن زن در آن زمان می کند و تغیان زنان را هم در پس زمینه می توان به آن اشاره کرد و به مرور زن را مسلط می کند. ظاهرا اوایل جنبش فمنیستی است که در دهه های بعد منفجر می شود.

آخرش را نفهمیدم چه شد؟ یعنی چه؟ والا سیاه سیاه و سیاه است. یک مقدار هم احساس می کنم نتوانست جمعش کند و این پایان ناجور و تا حدی نامفهوم را نپسندیدم.

من چیز زیادی از وضعیت آن دهه آمریکا نمی دانم و شاید واقعا شرایط به این بدی که نویسنده روایت می کند بوده باشد. در دهه 1960 موتور آمریکا استارت می خورد و بالا می آید و به قول معروف این کشاورزان در بین چرخ دنده های توسعه خرد شده اند.

پایان داستان به نظرم جز پایان های فراموش نشدنی است. چندبار خوندم شاید یک چیزی را نفهمیده باشم ولی خب ... واقعا عجیب بود.

دانشنامه بریتانیکا 4 عامل را برای بروز رکودبزرگ ذکر کرده است که خشکسالی و داست بول جز آن نیست. شاید جز عامل فرعی باشد.

در مقاله 1 ، مقاله 2 ، مقاله 3 و مقاله 4 عنوان شده است که اوضاع به این بدی هم نبوده است(بد که بوده است مثلا در این وبگاه نوشته است نرخ بیکاری 24 درصد شده است) یعنی روند داستان به گونه ای بود که انگار در آمریکا قحطی عظیمی اتفاق افتاده است و ذهن من رفت به سمت قحطی 1296 خودمان ولی در این مقاله ها می گویند تغییری در میزان مرگ و میر مشاهده نشده است(یعنی از گرسنگی مردن) ولی خودکشی افزایش یافته است که به همین دلیل باشد. مقاله 3 می گوید مرگ و میرها ربطی به اتفاقات رکود بزرگ نداشته است مگر سکته قلبی که می تواند «مرتبط» باشد. البته که ما در آن در زمان نبوده ایم و کتابی که از سوی نویسنده ای که در حین این اتفاقات زیسته است را به سختی بتوان زیر سوال برد ولی به نظرم پیاز داغش را زیاد کرده است که طبیعی است چون نویسنده است.

کلمه «Hoovervill» هم برای من جالب بود. همان حلبی آباد خودمان است.

به نظرم کتاب متوسطی است البته اینکه نوبل ادبیات 1962 گرفته بحث دیگری است😄 که ظاهرا مورد مناقشه بوده است و به دلایلی بقیه را رد کرده اند و این باقی مانده است و جایزه را به او دادند! این کتاب جایزه پولیتزر را هم برنده شده است. البته من مخاطب عام هستم و نمی توانم نظر تخصصی بدهم.

لینک ها در لینک زیر قابل مشاهده است: 
https://vrgl.ir/3laA9
        

8

          تولستوی در کتاب چه باید کرد می نویسد نویسنده ها همانطور که باید از زیبایی ها صحبت کنند، درد ها را هم باید بیان کنند. برای #جان_اشتاین_بک درد مهم است. او درد را خوب می شناسد و به بهترین شکل آن را بیان می کند.
ماجرای کتاب در دهه ۱۹۳۰ یعنی سال‌های پس از بحران اقتصادی آمریکا و در شرایطی است که خانواده های زیادی از کارگران به دلیل بدهی به بانک ها مجبور به مهاجرت به کالیفرنیا می شوند.
ظاهرا این کتاب بخاطر بیان همین ظلم ها مدتی هم در آمریکا ممنوع بوده است. با این حال ظلم سرمایه داران بر محرومان چیزی نبوده که به آن زمان محدود باشد و همین باعث شده این کتاب سال ها خوانده شود و انسان های زیادی درد های خود را در آیینه این کتاب ببینند.
در این راه خوانندگان کتاب نیز با یکی از خانواده های کارگر و مهاجر یعنی جاد ها همراه می شوند. تصویرسازی فوق العاده نویسنده باعث می شود که لحظه به لحظه با این خانواده همراهی کنید و خودتان را شاهد و ناظر همه تلخی ها و دردهای آنها حس کنید.
همه این کارگران مورد ظلم سرمایه داران هستند. آنها برای زنده ماندن مجبورند با حقوق پایین کار کنند و عدم اتحاد و همکاری آنها باعث می شود که روز به روز خانواده های بیشتری در گرسنگی تلف شوند.
سرمایه داران کارگران را سرکوب می کنند؛ اما غافل از اینکه هر وحشی گری آنها ممکن است سرنگونی را اندکی عقب اندازد اما آن را آن را بیشتر اجتناب ناپذیر می کند. خشم کارگران بارور می شود.

بخشی هایی از کتاب

"نمی دانستند که مرز بین گرسنگی و خشم، خط باریکی است."

"در روح این مردم، #خوشه_های_خشم پر می شود و می روید و سنگین می شود؛ سنگین می شود تا به بار بنشیند."

"چگونه می‌توان کسی را ترساند که شکمش فریاد گرسنگی می‌کشد و روده‌های بچه‌هایش از نخوردن به پیچ و تاب در می‌آید؟ دیگر چیزی نمی‌تواند او را بترساند. او بدترین ترسها را دیده است. "

" شرکت ها، بانک ها و کمپانی ها ندانسته گور خود را می کندند. نمی دانستند رشته ای که گرسنگی را از خشم جدا می کند خیلی نازک است. به جای افزودن به مزد ها، پولشان را در راه تهیه نارنجک های گازدار، هفت تیر، استخدام محافظ، تهیه لیست سیاه و دست آموز کردن گروه های جیره خوار به کار میبردند."
        

0