یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی
1400/9/26
4.3
60
مدتی پیش داستان کوتاهی از احمد محمود خواندم با مضمون ظلم ارباب به رعیت. این¬بار نه از نوع حق¬خوری یا کار زیاد و دستمزد کم. بلکه یک ظلمِ ناگزیر. تراکتور قرار است جای آدم¬ها را بگیرد و حالا کشاورزانی که فقط شخم زدن زمین را بلدند و بذر پاشیدن و جمع¬آوری محصول را با ورود تراکتور بیکار می¬شوند. هیچ اعتراضی وارد نیست. سرعت بیشتر و هزینه¬ئ کمتر برای ارباب به صرفه¬تر است. اما سرنوشت کشاورزان برای هیچ¬کس مهم نیست. کشاورزی که همه¬ئ عمر و جوانی¬اش را بر سر زمین ارباب گذاشته و حالا باید کوله¬بار ببندد و آواره شود. اعتراض هم مساوی است با شلاق و شکنجه یا حتی مرگ. چند وقت بعد از خواندن این داستان کتاب «خوشه¬های خشم» اثر «جان اشتاین بک» را با ترجمه¬ئ خوب «شاهرخ مسکوب» از انتشارت «امیرکبیر» خواندم. داستان کتاب داستان خرده¬مالکانی است که به بانک مقروض بودند و موفق به پرداخت بدهی خود نشدند. حالا بانک مالک همه¬ئ این زمین¬ها شده است و ترجیح می¬دهد خانه¬ها را ویران کرده و زمین¬ها را یکپارچه کند. سپس این زمین¬های یک¬پارچه را به دست تراکتور بسپارد. خرده مالکانی که حالا آواره شده¬اند باید به سمت غرب حرکت کنند شاید آنجا شغلی دست و پا کنند. داستان با محوریت خانواده¬ای به نام خانواده جاد پیش می¬رود و نویسنده یک فصل در میان اوضاع جامعه را به علاوه¬ئ خرده¬داستان¬های مرتبط با همین کوچ اجباری روایت می¬کند. دو داستان در دو قاره¬ئ مختلف با این همه شباهت. گویا آسمان همیشه یک رنگ است. چه در ایالت اوکلاهاما و چه در یکی از روستاهای دور افتاده¬ئ ایران. رعیت¬ها و خرده-مالکان زیر لگدهای مالکان بزرگ له می¬شوند. مالکانی که گویا خودشان را خدایی قدرتمند می¬دانند که سرنوشت رعایای¬شان فقط به دست آنها رقم می¬خورد. احتمالاً همه¬ئ ما بعد از خواندن این داستان و داستان-های مشابه از ارباب¬ها متنفر می¬شویم و با رعیت¬های بینوا همذات¬پنداری می¬کنیم و برایشان دل می¬سوزانیم. قطعاً همه¬ئ ما به ظلم و ظالم لعنت می¬فرستیم. آیا کسی هست که به آن سمت ماجرا توجه کند؟ دنیا خواه-ناخواه به سمت صنعتی شدن پیش می¬رود و در هر دوره عده¬ای فدا می¬شوند. نمونه¬ئ نزدیک و عینی¬اش هم همین یک سال اخیر و ماجرای دردناک کرونا. در این یک سال عده¬ئ زیادی شغل¬هایشان را از دست دادند و عده¬ای سازوکار شغل¬شان را عوض کردند. نمونه¬ئ مشخص برای ما کتاب¬خوان¬ها، فروشگاه¬های اینترنتی کتاب بودند. آیا بعد از عادی شدن شرایط حاضریم به خاطر تعطیل نشدن کتاب¬فروشی¬ها به همان شیوه¬ئ قدیم کتاب بخریم یا همچنان خرید اینترنتی را ترجیح می¬دهیم؟ یا در همان شرایط عادی و طبیعی اگر در مسند مدیریت نشسته¬ایم چقدر حاضریم شرایط زیردستان¬مان را درک کنیم. حقوق کم، نداشتن بیمه، نداشتن حق مرخصی آیا نشانه¬های بارز ظلم ارباب رعیتی نیست؟ ماشین¬لباس¬شویی¬هایی که جای زنان رخت¬شور را گرفتند یا شرکت¬های قالیشویی که قالی¬شوهای خیابانی را بیکار کردند. خوشه¬های خشم داستان زندگی همین آدم-هاست. آدم¬هایی که از سرزمین¬شان آواره شدند و به نیت آسمانی آبی¬تر کوچ کردند اما آسمان آن سرزمین هم خاکستری بود. حالا هم آواره بودند و هم بیکار. به علاوه¬ئ اینکه مورد نفرت بومی¬های منطقه هم بودند. چون مهاجران آدم¬های کثیف و بیماری بودند که گاه متوصل به خشونت هم می¬شدند. و هجومشان برای کار دستمزد آنها را هم پائین می¬برد یا آنها را بیکار می¬کرد. مخاطب این کتاب احتمالاً باز هم با مهاجران همذات-پنداری می¬کند و از بومیان منطقه متنفر می¬شود. اما اگر خودمان را جای بومیان یک منطقه بگذاریم آیا ما رفتاری مناسب¬تر خواهیم داشت؟ آیا رفتار نژادپرستانه¬ئ ما با افغان¬ها مشابه همان رفتار بومیان نیست؟ نویسنده در خوشه¬های خشم با سبک واقع¬گرایانه اوضاع زمانه و اجتماع را عریان و بی¬پیرایه به مخاطب ارائه کرده است. نویسنده شخصیت¬ها رایکی¬یکی وارد صحنه می¬کند و بعد از ورود شخصیت به صحنه او را کامل با همه¬ئ خصوصیات ظاهری و باطنی توصیف می¬کند. « پیرمرد لاغر و چابکی بود و لباسی ژنده به تن داشت. به دقت و احتیاط با پای راستش که می¬لنگید قدم¬های کوتاهی برمی¬داشت. توی راه تکمه¬های شلوارش را می-انداخت، دست¬های پیرش به زحمت تکمه¬ها را می¬بست، زیرا تکمه بالایی را در سوراخ جاتکمه دومی انداخته بود و این، نظم همه تکمه¬ها را به هم می¬زد، شلوار سیاه و پروصله¬ای پوشیده بود و پیراهن آبی و پاره¬پاره¬ای که از بالا تا پائین باز بود و...» توجه به جزئیات و توصیفات دقیق شخصیت¬ها و مکان¬ها و موقعیت¬ها، هویتی تصویری به کتاب بخشیده و به قابل لمس شدن پدیده¬ها کمک زیادی کرده است. نویسنده یا راوی تا زمانی که شخصیتی در داستان حضور دارد او را رها نمی¬کند. تصویر شخصیت¬ها به اندازه¬ای پررنگ است که حتی بعد از خروج از صحنه¬ئ داستان در ذهن مخاطب باقی می¬مانند و مخاطب ادامه¬ئ سرنوشت او را در ذهن خود می-سازد. سالیان سال است که اتقلاب صنعتی به وقوع پیوسته و ماشین¬ها در بسیاری از موارد جای انسان¬ها را گرفته¬اند و شاید به نظر برسد که سوژه¬ئ این داستان کهنه و قدیمی شده است. اما اگر با دقت به محیط اطرافمان دقت کنیم می¬بینیم داستان این کتاب در همه¬ئ دوران¬ها خواندنی است. چون تا بوده ظلم ارباب به رعیت بوده و خواهد بود. فقط شکل آن عوض می¬شود. و دنیا ناگزیر به سمت پیشرفته¬تر شدن پیش می¬رود. شاید بهتر باشد به راه¬کارهای هماهنگی با این پدیده فکر کنیم پیش از آنکه حذف شویم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.