کلیسا اعلام کرد که تولستوی "روحش را از بین برده و مردم را از ایمان منحرف کرده".
و تولستوی جواب داد:اگر از مسیحیت شما، کلیسا، مقام، آیین و تشریفاتش را بگیریم، چیزی باقی نمیماند. ولی اگر از مسیحیت من، همهی اینها را حذف کنید، باز هم محبت و حقیقت باقی میماند.»
این کتاب اوج نقد به دین و کلیسای تشریفاتی ، متظاهرانه و برای اشخاص خاص است، تولستوی در این کتاب در طی یک روایت کوتاه درست مانند همان کاری که در مرگ ایوان ایلیچ کرد سعی دارد حرف های بزرگی بزند ، حرف هایی که نه تنها در گذشته باعث مرتد خواندن تولستوی شد بلکه الان هم در نظر خیلی ها خوش نمی آید
پدر سرگی دست شسته از دنیا به دنبال خدا میگردد در کلیسا . ولی آخر سر تنها چیزی که در کلیسا _ کلیسای ارتدوکس اوج جنبش های انقلابی روسیه و برعلیه نظام فئودالی _ پیدا نمیکند خداست . کسی که برای دست یافتن به خدا از مردم دوری میکند سرانجام خدا را در میان مردم و سختی واقعی میبیند
سرانجام مرگ تولستوی در سال ۱۹۱۰، بدون مراسم مذهبی کلیسایی برگزار شد چون کلیسا او را مرتد و خارج از دین خوانده بود ولی جمعیت عظیمی از مردم در تشییع جنازهاش شرکت کردند.
من این کتاب را به صورت صوتی از طاقچه با گویندگی آقای علی تاجمیردگوش دادم و حقیقتا لذت شنیدنش برای من دو چندان بود نسبت به خواندنش