معرفی کتاب پدر سرگی اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی مترجم سروش حبیبی

پدر سرگی

پدر سرگی

3.9
176 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

320

خواهم خواند

98

شابک
9789643625887
تعداد صفحات
78
تاریخ انتشار
1399/5/6

توضیحات

        



مادر همراه پسرش رفت و یک ماه بعد نوجوان شفا یافت. و در آن ناحیه معروف شد که نفس مقدس پیر پارسا پدر سرگی (و این لقب تازه او بود) شفابخش ات. از آن به بعد هفته ای نمی گذشت که حاجتمندانی به نزد او نیایند و بیماران خود را نیاورند و از او شفا نخواهند و چون یک بار تسلیم شده بود نمی توانست کمک خود را از دیگران دریغ کند و دست بر سر بیماران می گذاشت و دعا می کرد و بسیاری از دعای او شفا می یافتند و شهرت پدرسرگی فراگیرتر می شد.
-از متن کتاب-


      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به پدر سرگی

نمایش همه

یادداشت‌ها

          پدر سرگی
در اینجا مایلم به‌جای معرفی کتاب بخشی از آن را به ضمیمه کتابی دیگر تقدیم کنم. 
از متن کتاب: آیا به راستی ذره‌ای نیت صدق نسبت به خدا در دل من بود؟ و جوابش این بود: بله، بود، اما هر چه بود با علف هرز شهرت‌خواهی و شهوت‌ نام در چشم مردم، پوشیده و آلوده شده‌ بود. بله، برای کسی که مثل من برای کسب نام در نظر مردم زندگی کرده خدا وجود ندارد. من از این پس به جست‌و‌جوی خدا خواهم رفت.»
در ادامه و بدون اطاله کلام بخشی از «شرح چهل‌حدیث» که به موشکافانه‌ترین وجه ممکن یکی از بیماری‌های درونی را کاویده به اشتراک می‌گذارم. 

«...بسیار اتفاق افتد که شخص ریا کار خودش هم ملتفت نیست که ریا در اعمال او رخنه کرده و اعمالش ریایی و ناچیز است، زیرا که مکاید شیطان و نفس به قدری دقیق و باریک است و صراط انسانیت به طوری نازک و تاریک است که تا انسان موشکافی کامل نکند نمی فهمد چه کاره است. خودش گمان می کند کارهایش برای خداست، ولی برای شیطان است. انسان چون مفطور به حب نفس است، لهذا پرده خودخواهی معایب او را بر خود او می پوشاند.
...
مثلا تحصیل علم دیانت، که از مهمات اطاعات و عبادات است، انسان گاهی مبتلا می شود در این عبادت بزرگ به ریا، در صورتی که خودش هم ملتفت نیست، به واسطه همان حجاب غلیظ حب نفس. انسان میل دارد در محضر علما و رؤسا و فضلا مطلب مهمی را حل کند به طوری که کسی دیگر حل نکرده باشد، و خود او متفرد باشد به فهم آن، و هر چه مطلب را بهتر بیان کند و جلب نظر اهل مجلس را بنماید بیشتر مبتهج است، و هر کس با او طرف شود میل دارد بر او غلبه کند و او را در بین جمعیت خجل و سرافکنده کند، و حرف خود را، حق یا باطل، به حلق خصم فرو ببرد، و بعد از غلبه یک نحو تدلل و فضل فروشی در خود ادراک می کند، اگر یکی از رؤسا هم تصدیق آن کند نور علی نور می شود. بیچاره غافل از آنکه اینجا در نظر علما و فضلا موقعیت پیدا کرده، ولی از نظر خدای آنها و مالک الملوک همه عالم افتاد، و این عمل را به امر حق تعالی وارد سجّین کردند. 
...
اگر نفس. باز دام کید خود را بیفکند و به تو بگوید که مقصود من معلوم شدن حکم شرعی است و اظهار کلمه حق است، که از افضل طاعات است، نه اظهار فضیلت و خودنمایی، در باطن خود از او استفسار کن که اگر این حکم شرعی را رفیق و همدرجه من می گفت و او حل این معضله را می کرد و شما در آن محضر مغلوب شده بودید، آیا به حال شما فرقی نمی کرد؟! اگر چنین است، تو در این دعوی صادق هستی.‏
‏‏اگر باز از کید و مکرش دست نکشد و بگوید اظهار حق چون فضیلت دارد و ثواب پیش حق دارد، من می خواهم به این فضیلت نایل گردم و دار ثواب الله را تعمیر کنم، به او بگو اگر فرض شود که عین آن فضیلت را خداوند به شما عنایت کند در صورت مغلوبیت و تصدیق حق، آیا باز طالب غلبه هستی؟ پس، اگر رجوع به باطن ذات خود کردید دیدید باز مایل به غلبه هستید و اشتهار پیش علما به علم و فضل و این بحث علمی برای حصول منزلت بود در قلوب آنها، پس شما بدانید که در این بحث علمی، که از افضل طاعات و عبادات است، مرائی هستید، و این عمل شما، به حسب روایت شریف کافی، در سجّین است و شما مشرک به خدا هستید. این عمل برای حب جاه و شرف است، که به حسب روایت از دو گرگ که در گله بی چوپان رها شود ضررش بیشتر است به ایمان‎‏. پس شما که اهل علم و متکفل اصلاح امتی و راهنمای آخرت و طبیب امراض نفسی، لازم است اوّل خود را اصلاح نمایی و مزاج نفس خود را سالم کنی تا از جمله عالمان بی عمل، که حالش معلوم است، نباشی.‏»
        

26

          دیروز خواندم، ولیکن نسبت به کم بودن حجم آن پر مغز و نغز بود، کمی یاد اخلال ناصری و حکایت های اخلاق فیه ما فیه افتادم، نمیدانم کمی دون مایه عرفان مرا به آن سمت ها برد.
تقریبا تمام نظرات دوستان اینجا را خواندم، و سعی کردم در این یک روز خوب به مفاهیم کتاب تمرکز کنم، و به این آیت رسیدم که کتاب در اصل به نکته ای اشاره میکند از اول کتاب تا انتها، و آن هم ناخودآگاه آدمی‌ست، و این ناخودآگاه است که تربیتش دشوار است، خلوص انسان از نطفه و بعد آن در گرمای فضلیتی خانواده شکل گیری میکند و شخص داستان کاساتسکی بدین گونه بزرگ شد که بدخشم و عصیانگر و مهم تر از همه در همه کاری اگر میکرد شهود چشم ها بر آن گرمای نزدیکی به او می‌بخشید، اگر بیش از کمال را خواهان بود برای کمال انسانی نه بلکه برای تعاریف انسانی میخواست!
چیزی که ما هر روزه با آن در سر و کار هستیم، انسانی که تریف و تمجید همان دُرّ گران بهای دخول در اشعار است.

او ترد شد، از خود بخاطر غروری که گریبانش را درید و او بها داد به آن، نامزدی را تنها بخاطر گویش گذشته و آن غرور و تعصب که پرده بر چشمان ما میگذارد او را به سمت خدا برد، در واقع تجلی نور در او راهکاری بود برای رهایی از این سودای بی‌همتا، به طوری که بعد از اتفاق او گه گاه یاد معشوقش صفای روحش را خدچه دار میکند، و تنها در لحظات خوش و شادی خوب عمل میکند والا غیر و حتی برای آن کسی که با معشوقش است ابراز خوشحالی و رضایت میکند، که البته اینها تماما موسمی و از آزادی پیکر روحی‌ست که تلاش برای صفا و پاکی میکند ولیکن مقطعی.
او خود غرور خود را پنداشت و درک کرد، خواست عزلت گزینی کند و کرد، از این بخش داستان گونه دیگری میگیرد که این روند بنظرم گزاف و ناپیوستگی خاصی داشت، او چند سال متعکف صومعه ای دور و گم بود، از قضا خانمی هوس شیطنت با فضای مقدس شخصی که سالها با خدا گویش مستقیم میکند را میکند و اینجا، جنگ میان شهوت و عقل، و جوشش آن و تقلا برای مبارزه عصمت را آدمی حس میکند، لیکن بد هم از آب در نیامد! 
احساس قدیسی که در دل آدمی تاب و تب میاندازد، و او خود را در ناخودآگاه غرور حس کرد، پس از همان مشایعت ها و پیچیدگی صدایی که از پاکی‌اش مردم زدند.
مردم، کلمه ای گنگ و پر از نامفهومی، مردمانی که از دستهای متناقض هستند که نه قضاوت جایز است نه مشروعیت کامل، کسانی که خدارا تنها مظهر خیر و دوری شر میداند ولا غیر، دسته ای که فردا زندگی را هم فراموش میکنند، اگر بحثی باشد که چشمان آنها را برایشان حریص و تابناک کند که همین یک دسته به انشعاتی پر تبدیل میشود.
و لذت و عیش که آدمی از تعریف میشنود، آز و تیر آمال را به هدف خودخواهی و فزون طلبی میکشاند، طوری که کاساتسکی در ناخودآگاه لذتی فراوان از این تمجید هایی که مردمان برای درمان طلبی از او میکنند دارد، در اینجا به گمانم اثبات خواهد شد که آسان است جنگلی که با هزاران زحمت و حوصله به دست آمده به یک عطسه آتش ناخودآگاه نابود شود، و چه عطسه ای بدتر از سرمازدگی شهوت و غرور، غروری جان کاه که جز آز هیچ در برندارد.
نقطه شکننده ای که با پرده پوشی آن گمان بر آن خواهد رفت که روزی درست خواهد شد، کشتی را رسوخ خواهد داد، و رسوخ در پوست تاثیر ندارد که جان هم در بلا می‌اندازد ، و این درد است، درد از آنکه زیاد اند شیخ‌هایی که ادعای زهد دارند اما دریغ از حواسی برای خدا.
در بخش آخر هم دقیقا به همین نکته اشاره دارد که زندگی هایی که شاید خودمان داریم، گمان میکنیم ساده و شاید نه درخور، ولی خیلی شایسته ای اند!
تنها کافیست نگاهی بیاندازیم، چه چیزی بهتر از آن که در جمعیت به دنبال معنی باشید، تا در معانی ها جمعیت را دنبال کنید، و حتی گواه آن را دهید که نسیه روز قیامت را از توشه جمع کردن حاصل است، حال آنکه خود آدم نقد حال را کسب می‌کند و نقض حرف، که بسیارند از اینها.

تنها سعی بر حس و حال خود داشتم و اینها را نوشتم، امیدوارم مطالب نوشته شده مفید بوده باشد، هرچند کتاب با حجم کمش پر از حرف است.
        

1

          خیلی دوست دارم میتونستم یک روزی حضرت عالیجناب تالستوی عزیز رو ببینم
ببینم چطور آدمیه با چه اخلاق و رفتار و سکناتی
چه مقدار سکوت میکنه و چه مقدار صحبت میکنه
چه مقدار غذا میخوره و چه چیزی میخوره
چه مقدار کار و کشاورزی میکنه
و چه مقدار مینویسه و کی مینویسه و وقتی مینویسه فقط نگاهش کنم...
اما حیف که فقط شاید اون دنیا شاید توفیق دیدار این مرد بزرگ رو داشته باشم...
واقعا شما با قلب و روح ما چه میکنی با داستان ها و شخصیت ها و دیالوگ ها و فضاهایی که میسازی حضرت تالستوی؟؟؟
چطور میتونی بدون ذره ای شعاری بودن این همه حرف حکمت آمیز و اخلاقی و دینی بزنی و درس زندگی بدی و روح ما رو دگرگون کنی؟...
با این حجم کم داستان و با این تعداد شخصیت بسیار کم و با فقط تقریبا سه اتفاق مهم در طول داستان...
پدر سرگی، مثال بارز تحول و زیر و رو شدن و فرزانگی یک انسان ساده که مثل بقیه مردم جامعه‌ست و ویژگی عجیبی نداره و نماد روشن این جمله مهم که تا به شک نیفتی به یقین نمیتوانی برسی...
واقعا چه میتوان نوشت و گفت و شنفت راجب این انسان بزرگ و آثار عجیبش؟...
        

21

          • پدر سرگی که در دسته ی داستان های رئالیسم قرار میگیره داستان یک پرنس زیبا و رشیده که به دلایلی  سمت خودش رو رها می کنه و تبدیل به یک پدر روحانی میشه رو روایت میکنه.

• قبل از خوندن باید این رو بدونیم که این داستان یک جورایی نشونه از درگیری های معنوی و درونی خود تالستوی میده و درون این نویسنده رو برای مخاطب روشن میکنه، جالبه که بدونید خودت تالستوی هم مدتی یک زندگی انزواطلبانه همراه با سختی رو در پیش می گیره.

• تو این کتاب با صفحات کم خبری از هیچ اضافه گویی نیست و به خوبی سیر رشد و نزول شخصیت داستان به تصویر کشیده میشه و نکته ی آشکار کتاب نقد کلیسا و ایمان های رایج در جوامع مسیحیت که به خوبی نشون می ده که ایمان خالصانه چگونه میتونه تبدیل به یک گناه بشه و شکل غرور رو به خود بگیره.

• از ترجمه استاد حبیبی که نمیشه چیزی گفت پس سراغ این میرم که چقدر این کتاب با درون مایه های روان شناختی خودش قابل لمس بود و تالستوی در این چند صفحه نشون میده انسان رو به چه اندازه میشناسه و در کنارش از عقیده خودش دفاع می کنه و ایمان واقعی به خدا رو نه در انزوا بلکه در زندگی عادی و کمک به دیگران میبینه.

• خطر لو رفتن داستان اجازه تحلیل بیشتر این اثر رو بهم نمیده اما خوندنش رو بهتون پیشنهاد می کنم چون این کتاب باعث میشه به کارهای خیر خودتون نگاه جدیدی داشته باشید.
        

24

        از تولستوی دو تا کتاب خوندم، یکی این یکی هم مرگ ایوان ایلیچ!
چند تا چیز اگه بخوام بگم؛
به تحول شخصیت پدر سرگی دقت کنید(اینکه از کجا به کجا می رسد, اینکه چطور هی نظرش عوض میشود و....)
و اینکه چیزی که ازش یاد گرفتم این بود که تا وقتی که برای نظر مردم و اینکه مردم چگونه فکر میکنند کاری بکنی، هرگز نمیتوانی حس خوبی داشته باشی(توی کتاب  شخصیت پدر سرگی صرفا برای اینکه توی هرچیزی که می‌رفت بهترین باشه و بقیه بهش افتخار کنند هی از این کار به کاری دیگر می‌رفت....
و درنهایت که دیگر حرف مردم براش مهم نبود و صرفا دوست داشت که به مردم کمک کند حتی در سیبری هم خوشحال بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          یک داستان خاص و متفاوت بین داستان‌های تولستوی بود. البته همان پس زمینه اخلاقی را داشت. ولی با یک قوت قلم متفاوتی همراه بود که به نظرم باعث میشه این اثر، جزو آثار برجسته اون بشه
تولستوی در «پدر سرگی» بررسی می‌کنه که عجب و غرور چطور باعث میشه که اگر حتی در بهترین شرایط اخلاقی و نزدیکی به خدا باشید، چطور زمین بخورید و به از خدا دور بشید
و این کار رو به بهترین نحو انجام میده
البته در این یادداشت هم مانند یادداشت‌های قبلی ام بر آثار تولستوی، معتقدم این نویسنده زبردست فقط صفات اخلاقی منفی رو بد جلوه میده و قدمی به سمت مثبت کردن این صفات بر نمی داره. و به مخاطب یاد نمیده که باید چه کار بکنه
هر چه در آثار تولستوی بیشتر پیش میرم، بیشتر احساس می‌کنم که این نگاه، بر اساس دین مسیحیت ایجاد شده
یک نقد دیگه هم که به این اثر داشتم، که البته نقد مربوط به یک بخش داستان بود فقط (و برای اینکه داستان لو نره، در پرده توضیح میدم) این بود که آن دردی که در هنگام ترک مواجهه با گناه تحمل کرد و آن آسیبی که به خودش زد تا به سمت گناه نرود، از نظر اسلام، گرچه باعث ترک گناه می شود، ولی خودش گناه بزرگی است
ما حق نداریم که برای ترک گناه،‌ گناه دیگری مرتکب شویم. اینکه انسان بخواهد با نابودی خودش جلوی گناه را بگیرد، فقط مربوط به انسان‌های ضعیف است
در صورتی که خداوند در این دنیا گناهان را قرار داده است که با دوری از آنها بزرگ شویم و بزرگوار شویم. پس مقابله ما با این گناهان هم باید بزرگانه باشد و نه از روی ضعف
        

4

        پدر سرگئي

۱)
"پدر سرگئي" داستان كوتاهي است نوشتۀ "لف تالستوي" كه در سال 1911 و پس از مرگش منتشر شد، اما ظاهراً در دهۀ 1890 ميلادي نگاشته شده است. برخي اين داستان را بهترين داستان "تالستوي" مي‌دانند. "پدر سرگئي" ترجمه‌هاي متعددي به فارسي دارد و در سال 1917 ميلادي نيز فيلمي با اقتباس از آن در روسيه ساخته‌شده است. شايد سير داستان را بتوان با اين سه بيت از مثنوي مولوي مقايسه كرد:
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دوانند اولیا آن‌سو سمند
از مقامات تبتل تا فنا 
پله‌پله تا ملاقات خدا 
شرح و حد هر مقام و منزلی 
که بپر زو بر پرد صاحب‌دلی

۲)
"پدر سرگئي" با يك ضربۀ احساسي به راه تحول معنوي مي‌رود، اما اين مسير، خطي و سرراست نيست. شك و وسوسه همواره در کمین‌اند و سلوك در مسير يافتن خداوند اگرچه در ابتدا صعودي در كوره‌راه‌هاي پیچ‌درپیچ مي‌نمايد، اما درنهایت آشكار مي‌شود كه براي آن نياز به رفتنِ راه دوري نيست و به تعبير حافظ:
سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌كرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مي‌كرد

۳)
"پدر سرگئي" به تعبيري خود "تالستوي" است آن‌گونه كه براي خود مي‌خواست. "تالستوي" در سال 1910 مانند "پدر سرگئي" به‌قصد سفر به راه افتاد و در ايستگاه قطاري جان سپرد. و دور از ذهن نيست اگر بپنداريم كه سايۀ او بر ادبيات جهان و پس از مرگش، بسان سير معنوي "پدر سرگئي" راه سپرده است. كليساي ارتدكس در سال 1901 او را "مرتد" اعلام كرد، اما خدمت او به حيات معنوي عصرهاي بعد، كليساي ارتدكس را به حاشيۀ فراموشي رانده. صداي "تالستوي" بر گرامافوني كه "اديسون" به او هديه كرده بود ضبط شد و باقي است. بااینکه چندان با رويكرد مبارزات سوسياليستي موافق نبود، اما سردمداران كمونيست او را آينۀ انقلاب روسيه ناميدند.
 
۴)
"پدر سرگئي" راهب شد تا برتر از كساني باشد كه خود را از او برتر مي‌شمردند و آنچه را كه ديگران و حتي خود او پيش از آن مهم برمی‌شمرد، در نظر خويش خوار گردانَد. اين توصيف "پدر سرگئي" از زبان "تالستوي" نشان مي‌دهد كه بي‌دليل نيست كه او را پيامبر نويسندگان روس مي‌نامند. اكنون و پس از گذشتِ بيش از يك سده، شايد يكي از پرسش‌های بنيادين "تالستوي" از خويشتن در كتاب "اعتراف" مبني بر معناي زندگي و آنچه از اين معنا پس از مرگش باقي مي‌ماند، پاسخي بسيار فراتر ازآنچه خودش مي‌پنداشت پیداکرده باشد. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17