سبا بخشوری

سبا بخشوری

@saba_bakhshouri

24 دنبال شده

18 دنبال کننده

saba_bakhshouri

یادداشت‌ها

        نویسنده و مترجم هر دو عالی😍قلم نویسنده بسیار نزدیک به قلم‌مترجم بود و خصوصیات اسکروج‌ رو خیلی زیبا توصیف کرده بود🙂 قبلا انیمیشین این کتاب رو دیده بودم و این بار خواندن این کتاب برام حس نوستالژیک داشت✨

از متن کتاب :
گرما و سرمای بیرون در اسکروج چندان تاثیری نمی‌کرد. هیچ گرمایی را یارای گرم کردن او و هیچ هوای زمستانی را یارای سرد کردن او نبود. هیچ بادِ وزنده‌ای گزنده‌تر از او نبود ، هیچ برفِ بارنده‌ای به قدرِ او نمی‌خواست مستقیم به مقصدش برسد ، و هیچ رگبارِ بی‌امانی به قدرِ او گوش بر صدای استغاثه نبسته بود.

ناخوشایندترین هواها از رقابت با او قاصر می‌ماند. 
تندترین باران و برف و تگرگ و برفابه را یارای آن نبود که لافِ برتری بر او بزنند مگر از یک بابت. برف و باران و تگرگ و برفابه غالباً گشاده‌دستانه «فرو می‌باریدند» و اسکروج هرگز نم پس نمی‌داد.

هیچ تنابنده‌ای هرگز در خیابان راهش را نمی‌بست تا با رویی بشاش بگوید:«اسکروج عزیز من ، احوال شریف؟کِی می‌آیید به دیدنم؟» هیچ گدایی به اسکروج التماس نمی‌کرد پشیزی به او صدقه بدهد ، هیچ کودکی از او وقت را نمی‌پرسید ، هیچ مرد یا زنی هرگز در تمام عمرش از او نشانیِ فلان و بهمان جا را نپرسیده بود. حتی سگ های مردان نابینا هم گویی او را می‌شناختند؛ چون او را می‌دیدند که می‌آید، صاحب‌شان را به درگاه و صحن حیاط می‌کشاندند و بعد دم تکان دادن گویی بخواهند بگویند:« چشم نداشتن بهتر است از چشم شور ، ارباب نابینا!»
      

0

        به معنای واقعی یک شاهکار بود و بس!!!
تا به الان از این زاویه به مرگ نگاه نکرده بودم و اینقدر نزدیک مرگ رو حس نکرده بودم.
با خواندن این کتاب به معنای واقعی تو خلسه فرو رفتم ، یعنی موقع مرگ اطرافیان ما هم قراره این رفتار رو با ما داشته باشند؟ اینقدر بی تفاوت و بی خیال نسبت به ما ، اینقدر به فکر کارهای روزمره خودشون ، و اینکه حتی ممکنه به این فکر کنند که قراره جای ما رو در آینده بگیرند🫠
باید ابتدا به خودمون هم یه نگاهی بندازیم و ببینیم که آیا ما هم همین رفتار رو داریم یا نه ، اگه پاسخ بله باشه که باید برای خودمون کلی افسوس بخوریم🥲


از متن کتاب :
آن‌ها هیچ‌یک از حال من خبر ندارند و نمی‌خواهند خبر داشته باشند. کک‌شان نمی‌گزد. سرشان گرم است. کیف‌شان را می‌کنند. پیانوشان را می‌زنند. (از پشت در بسته دمدمهٔ گفت‌وگو و ترجیع‌بند آواز را می‌شنید.) بی‌خیال‌اند. ولی آن‌ها هم می‌میرند. چه‌قدر احمق‌اند. من زودتر می‌میرم. آن‌ها دیرتر. ولی آن‌ها هم از این بلا معاف نمی‌مانند.
      

1

        به نظر می‌رسد داستایفسکی به دنبال ترسیم یک انسان ایده آل است. شاهزاده میشکین تمام ویژگی‌های کامل یک انسان را دارد. او صادق و صریح است. بر خلاف بقیه اعضا طبقه بالای جامعه، میشکین هیچ‌وقت با هدف کسب منفعت یا حفظ ظاهر احساسات خود را پنهان نمی‌کند. شاهزاده همیشه هرچه در ذهنش هست را بدون توجه به ملاحظه‌های اجتماعی بر زبان می‌آورد. میشکین هم چنین شخصیت بسیار صبوری دارد. بر خلاف بقیه شخصیت‌ها (مثل گانیا که جایگاه و اعتبار خودش را مهم‌تر از هر چیز دیگری می‌داند یا ناستازیا که به سرافکندگی خودش بیش از شادی میشکین توجه می‌کند و یا هیپولیت که تا یک سخنرانی به یاد ماندنی ایراد نکند نمی‌تواند با مرگ کنار بیاید)، میشکین توجهی به خودش ندارد. او هم فروتن است هم بخشنده و مهربان. این ویژگی‌های به ظاهر بی‌نقص در تضاد دنیای فاسد اطراف او قرار دارند.

از متن کتاب :
هنگام کاشتن دانه‌های خوبی و انجام کارهای نیک بخشی از شخصیت خود را می‌بخشید و بخشی از شخصیت دیگری را می‌پذیرید، این پیوند دو جانبه است و اگر بیشتر دقت کنید آگاهی‌هایی بدست می‌آورید، و به کشفیات غیرمنتظره‌ای به عنوان پاداش دست خواهید یافت. از کجا می‌دانید که در آینده چه نقشی در سرنوشت بشریت خواهید داشت؟ دانه‌ای که با این کار نیک افشانده‌اید و فکری که رواج داده‌اید تمام جهان را در برخواهد گرفت کسی که آن را از شما گرفته به دیگری منتقل می‌سازد و شما به جائی می‌رسید که اندیشه‌ای قوی را برای بشریت باقی می‌گذارید
      

31

19

باشگاه‌ها

باشگاه کارآگاهان

728 عضو

خدمتکار

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی گَپْ

167 عضو

ارباب حلقه ها؛ یاران حلقه

دورۀ فعال

ملکهٔ جنایت 👸🏼🔪

254 عضو

قتل در خانه کشیش

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

سرود کریسمس: به نثر داستان ارواح کریسمس
          نویسنده و مترجم هر دو عالی😍قلم نویسنده بسیار نزدیک به قلم‌مترجم بود و خصوصیات اسکروج‌ رو خیلی زیبا توصیف کرده بود🙂 قبلا انیمیشین این کتاب رو دیده بودم و این بار خواندن این کتاب برام حس نوستالژیک داشت✨

از متن کتاب :
گرما و سرمای بیرون در اسکروج چندان تاثیری نمی‌کرد. هیچ گرمایی را یارای گرم کردن او و هیچ هوای زمستانی را یارای سرد کردن او نبود. هیچ بادِ وزنده‌ای گزنده‌تر از او نبود ، هیچ برفِ بارنده‌ای به قدرِ او نمی‌خواست مستقیم به مقصدش برسد ، و هیچ رگبارِ بی‌امانی به قدرِ او گوش بر صدای استغاثه نبسته بود.

ناخوشایندترین هواها از رقابت با او قاصر می‌ماند. 
تندترین باران و برف و تگرگ و برفابه را یارای آن نبود که لافِ برتری بر او بزنند مگر از یک بابت. برف و باران و تگرگ و برفابه غالباً گشاده‌دستانه «فرو می‌باریدند» و اسکروج هرگز نم پس نمی‌داد.

هیچ تنابنده‌ای هرگز در خیابان راهش را نمی‌بست تا با رویی بشاش بگوید:«اسکروج عزیز من ، احوال شریف؟کِی می‌آیید به دیدنم؟» هیچ گدایی به اسکروج التماس نمی‌کرد پشیزی به او صدقه بدهد ، هیچ کودکی از او وقت را نمی‌پرسید ، هیچ مرد یا زنی هرگز در تمام عمرش از او نشانیِ فلان و بهمان جا را نپرسیده بود. حتی سگ های مردان نابینا هم گویی او را می‌شناختند؛ چون او را می‌دیدند که می‌آید، صاحب‌شان را به درگاه و صحن حیاط می‌کشاندند و بعد دم تکان دادن گویی بخواهند بگویند:« چشم نداشتن بهتر است از چشم شور ، ارباب نابینا!»
        

0

سرود کریسمس: به نثر داستان ارواح کریسمس
          نویسنده و مترجم هر دو عالی😍قلم نویسنده بسیار نزدیک به قلم‌مترجم بود و خصوصیات اسکروج‌ رو خیلی زیبا توصیف کرده بود🙂 قبلا انیمیشین این کتاب رو دیده بودم و این بار خواندن این کتاب برام حس نوستالژیک داشت✨

از متن کتاب :
گرما و سرمای بیرون در اسکروج چندان تاثیری نمی‌کرد. هیچ گرمایی را یارای گرم کردن او و هیچ هوای زمستانی را یارای سرد کردن او نبود. هیچ بادِ وزنده‌ای گزنده‌تر از او نبود ، هیچ برفِ بارنده‌ای به قدرِ او نمی‌خواست مستقیم به مقصدش برسد ، و هیچ رگبارِ بی‌امانی به قدرِ او گوش بر صدای استغاثه نبسته بود.

ناخوشایندترین هواها از رقابت با او قاصر می‌ماند. 
تندترین باران و برف و تگرگ و برفابه را یارای آن نبود که لافِ برتری بر او بزنند مگر از یک بابت. برف و باران و تگرگ و برفابه غالباً گشاده‌دستانه «فرو می‌باریدند» و اسکروج هرگز نم پس نمی‌داد.

هیچ تنابنده‌ای هرگز در خیابان راهش را نمی‌بست تا با رویی بشاش بگوید:«اسکروج عزیز من ، احوال شریف؟کِی می‌آیید به دیدنم؟» هیچ گدایی به اسکروج التماس نمی‌کرد پشیزی به او صدقه بدهد ، هیچ کودکی از او وقت را نمی‌پرسید ، هیچ مرد یا زنی هرگز در تمام عمرش از او نشانیِ فلان و بهمان جا را نپرسیده بود. حتی سگ های مردان نابینا هم گویی او را می‌شناختند؛ چون او را می‌دیدند که می‌آید، صاحب‌شان را به درگاه و صحن حیاط می‌کشاندند و بعد دم تکان دادن گویی بخواهند بگویند:« چشم نداشتن بهتر است از چشم شور ، ارباب نابینا!»
        

0