معرفی کتاب خانه‌ی لهستانی‌ها اثر مرجان شیرمحمدی

خانه‌ی لهستانی‌ها

خانه‌ی لهستانی‌ها

3.8
145 نفر |
65 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

274

خواهم خواند

74

شابک
9786002297426
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1399/5/14

توضیحات

کتاب خانه‌ی لهستانی‌ها، نویسنده مرجان شیرمحمدی.

لیست‌های مرتبط به خانه‌ی لهستانی‌ها

نمایش همه

یادداشت‌ها

          *بسم الله الرحمن الرحیم*

داستان از زبان پسربچه ای به نام سهراب روایت میشود، که با خانواده اش در یکی از اتاق های «خانه لهستانی ها» ساکن است. و ماجرا های خودش و کمی هم افراد ساکن در دیگر اتاق های این خانه را روایت میکند. اشاره مستقیمی به بستر دقیق زمانی داستان نشده، اما احتمالا اوایل دهه پنجاه میباشد.

   داستان روندی آرام و جذاب دارد، و پیچیدگی خاصی در آن به چشم نمیخورد(اما ماجرای پایان داستان کمی شوکه کننده است!) ، دیالوگ محور است و به شدت خوش خوان. 
   شاید بهتر بود فضا سازی قوی تری داشته باشد، و کمی تعدد شخصیت ها و ماجرا ها هم بیشتر به چشم بخورد. مثلا شخصیت «مادام» به نظرم پتانسیل پردازش و مانور بیشتری داشت که داستان را جذاب تر میکرد.
 زن های قوی داستان را که برای حال خوبشان میجنگیدند را دوست داشتم.
درکل کتاب با سلیقه من هماهنگ بود، و من خیلی دوستش داشتم.  و میتوانم با خیال راحت به علاقمندان به ادبیات ایرانی پیشنهاد کنمش، بعید هم میدانم کسی از حداقل یکبار خواندنش پشیمان شود…
        

13

          «تو کل عالم، سه رقم آدم داریم؛ زورگو، بزدل، جیگردار. ولی این آخری خیلی کمه. این‌قدر کمه که باهاس با فانوس دنبالش گشت!»

بعضی از کتاب‌ها هستند که همین‌طوری می‌آیند و به دلت می‌نشینند. ممکن است بتوانی کلی ایراد بگیری و غرولند هم بکنی. ولی خب از دل‌چسبی‌شان چیزی کم نمی‌شود.
این کتاب از همین قشر است. پنج سال پیش که خریدمش، فقط و فقط به‌خاطر اسم و طرح روی جلدش بود.
خانم مرجان شیرمحمدی، از مهمترین رسالتِ نویسندگی یعنی «قصه‌گویی» به خوبی برآمده است. ماجرای مستأجران فعلی خانهٔ لهستانی‌ها. اغلب شخصیت‌ها زن هستند و شخصیت‌پردازی‌ها، گفتگو‌ها و خرده‌داستان‌های زنانهٔ درجه‌یکی دارد. و البته در خلق شخصیت اصلی که یک نوجوان پسر است، به‌شدت ضعیف! واقعا چرا یک‌ نویسندهٔ زن که تجربهٔ زیستهٔ یک پسر نوجوان را ندارد، شخصیت اصلی را پسر نوجوان انتخاب می‌کند و زاویه‌دید را، منِ راوی؟
و پایان‌بندی هم خوب بود. بهتر از خوب حتا.
برای رهایی از شلوغی‌های روزمرهٔ زندگی یک پیشنهاد خوب است.
        

21

mahi

mahi

1404/2/15

          خونه خالیه...  
ولی من هنوز اینجام .  
رو پله های سیمانی ایستادم، سرمو تکیه دادم به دیوار، دارم فکر میکنم به همه اونایی که بودن و رفتن.  

توی کتاب *خانه لهستانی‌ها*  چنان غرق شدم که یادم رفت دارم یه داستان میخونم.  
انگار خودم شده بودم یکی از شخصیتاش...  
هرکدومشون یه درد تو دلشون داشتن، یه جوری از دنیا زده بودن.  
ولی تو همون سکوت، یه آرامش عجیبی هم بود.  
حالا همه رفتن...  
هیچکی نمونده...  
ولی من اینجام...  
همینجوری که رو پله‌های سرد نشستم، احساس میکنم اون خونه تو ذهنم هنوز زندس.  
حالا که همه‌چی تموم شده، هنوز صداها تو حیاط میپیچن.  
 آدم وقتی یه چیزی تموم میشه، تازه میفهمه چقدر باهاش یکی شده بود!  
چقدر با سکوتاش، با همون لحظه‌های کوچیک گمشده یکی شده بود...  
اون خونه فقط چهارتا دیوار نبود...  
یه پناه بود...  
پناهی واسه فرار کردنها، واسه فراموشیها...  
حالا دیگه تموم شده، ولی اون گرماش هنوز تو فضا معلقه...  

وقتی کتابو بستم، یه لحظه گیر کردم به آخرین صفحه...  
انگار هنوز صدای پاهاتو تو راهروی خونه میشنوم...  
صدای قفل در، چرخوندن کلید... و بعد هیییچ...  
  
اون خونه با همه رفتناش، هنوز تو وجود من زندس...  
شاید یه روز دیگه، تو یه جای دیگه از زندگیم، دوباره برگردم بهش...  
حتی اگه یادم نیاد روزی تو حیاطش دویدم...  
حتی اگه یادم نیاد کنار اون آدما بودم... همونی که با یه لبخند ساده از کنار هم رد شدیم...  
        

1