کتاب جالبی بود و چند نکته حین خوندنش نظرم رو جلب کرد.
1) تعلیق و حس انتظار برای فهمیدن جزئیات داستان رو خوشم اومد. یکی از اون موارد این بود که ما بعد از چندین صفحه متوجه دختر یا پسر بودن راوی شدیم و همچنین «کوکو» که اسم پیانو بود. ( چند المان و نشانه داده بود اما دقیق نگفته بود که کوکو دقیقا چه موجود یا وسیله ای هست. ) _ مهم ترین تعلیق، یونس بود که سریع مشخص نمیشه کیه
2) نویسنده چندین بار از تکنیک تکرار استفاده کرد. مثلا در مورد پایههای کوکو که در مشت گرفته بود، اول خیلی خلاصه چیزی گفت و بعد چند فصل بعد خوب درموردش توضیح داد و موقعیت اون جملات رو شرح داد.
3) بیان موضوعات علمی به خوبی و به جا استفاده شده بود به طوری که تو ذوق نمیزد و جذابیت کتاب رو اضافه کرده بود و به نظرم این میتونه برای نوجوان که مخاطب این کتابه لذتبخش باشه.
4) اما با پایان بندی کتاب چندان ارتباط برقرار نکردم و دوست داشتم واضح تر داستان رو تموم کنه اما همچنان حس تعلیق تاحدی ادامه داشت.
در ادامه چند بخش کوتاه کتاب که برام جذاب بود آوردم:👇
❤️ او همیشه همانطور از پیانو صحبت میکرد که یونس در عاشقانه هایش از سلما
❤️ما با چشم نگاه نمیکنیم، با مغز نگاه میکنیم و این یعنی خطای باصره. به خاطر همین علاوه بر نگاه کردن، قضاوت هم میکنیم.
❤️ بی بی گفت ما چیزی رو از او گرفتیم که تمام وجودش بود درست مثل کاری که دشمن با ما کرد. زور زور زور
❤️وقتی سعی میکردم نفت را از روی زمین جمع کنم، انگار داشتم دیوانه وار ساعت های عمرمان را از روی زمین جمع میکردم.