معرفی کتاب ربکا اثر دفنی دوموریه مترجم خجسته کیهان

ربکا

ربکا

دفنی دوموریه و 2 نفر دیگر
4.1
135 نفر |
37 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

359

خواهم خواند

142

ناشر
افق
شابک
9789643697570
تعداد صفحات
694
تاریخ انتشار
1398/8/11

توضیحات

        رمان ربکا در سال ۱۹۳۸ به چاپ رسید و به سرعت به یکی از ماندگارترین آثار جهان ادبیات تبدیل شد.
      

لیست‌های مرتبط به ربکا

نمایش همه

پست‌های مرتبط به ربکا

یادداشت‌ها

#کتابدیدم
          #کتابدیدم
#ربکا


نوشتم کتاب دیدم، چون چند بار کتابش رو خونده بودم توی نوجونی، فیلم جدیدش رو هم دیده بودم. ولی به پیشنهاد یه دوست خوب، فیلم قدیمی شو تازه دیدم. انگار همه ی اتصالات مغزی خونده های قبلی حین دیدن این بار، به هم وصل شد و چیزی رو از ربکا فهمیدم که تا به حال نمی دیدیمش. 
از خودم پرسیدم چرا این داستان انقدر گیراست؟ چرا من قصه بنویسم این شکلی نمی شه؟ صرفا چون مد شده؟ یا خود منو هم داره یه جور خاصی می گیره که بارها سراغش رفتم. تو همین فکرها بودم که حس کردم چقدر حس همذات پنداری دارم با شخصیت اصلی. حس کم بودن، حس کم بودن، حس کم بودن... 
اصلا چقدر این این بیچاره توی قصه هست؟ در مقابل هزاران اسم ربکا که از در و دیوار فیلم و کتابش بالا می ره.
حس کردم چقدر همیشه حضور سنگین یه ربکای خیالی رو ، توی زندگیم حس کردم. حضور زن "مثالی!" که فوق العاده زیباست، زیرکه ، هنرمند و دلربا و باسلیقه است. همه در حد اعلای حاق حقیقت صفت جمال الهی ! یه وهم که گوشه ی ذهنم همیشه هست و در مقایسه باهاش ،همیشه ناپیروزم. 
حس کم بودن، حس کم بودن، به اندازه ی کافی هنرمند نبودن، کاربلد نبودن، زیبانبودن. انقدر توی کارم با زن ها حرف زدم که سایه ی سنگین ربکای خیالی رو ، توی سر خیلی ها ببینم. 

دیشب راه می رفتم توی خونه و حس می کردم سایه ی سنگین ربکاها رو ، زن های حقیر پر از عقده ، مثل همون خانم مدیرخونه داریه ی داستان، توی سر بقیه می زنن. اونا اند که وایسادن کناری و آواز تحسین برای ربکاها رو می کوبن توی سر بقیه.  وگرنه مرد ها انقدر هم روی ذره ذره ی ربکا بودن، حساس نیستند. به طور میانگین، آدم هایی سالم اند و دارای احساس و شعور و معیارهای فرا ربکایی و فرو ربکایی! اون ها می تونن با ما عادی های غیر افسانه ای خوشبخت بشند، اگه اون خانم ها بگذارند و اگه ترس از ربکا نبودن، ما رو حقیر و بی اعتماد به نفس و توخالی و مقلد نکرده باشه. 
اگه مادام بواری ، تابلوی نه گفتن به هوس باشه، ربکا تابلوی نه گفتن به خودتحقیری هاست. می گه بابا کسی ربکا رو دوست نداره، از سایه ی سنگینش نترس...
        

21

          کاش سری‌کتاب های عاشقانه ی کلاسیک هیچ وقت تموم نمی شدند. 

نکاتی که در مورد "ربکا" به نظر من اومدند:

یکی از نکات جالبش برای من تغییر لحن شخصیت اول (که تا آخر کتاب اسمش رو نمی فهمیم ) بود.
از حدود فصل دوم تا یک قسمتی از کتاب، لحن گوینده لحن یک آدم تازه وارد و خام و هراسان هست. اما لحن فصل اول و لحن کتاب از اونجایی که ماکس بهش میگه یک شبه بزرگ شدی، لحن دیگه ایه. این رو قبل از خوندن این جلمه متوجه میشید. 
لحنی که شما رو یاد فصل یک می اندازه. 

خیلی ناگهانی تمام شد. درست جایی که کشش داستان در اوج بود و منتظر ادامه اش بودم. برگشتم و یک بار دیگه قسمتی از فصل های اول رو دیدم تا  مرور کنم که چه اتفاقی افتاد. به نظرم  بی وفایی به بقیه ی کاراکتر ها بود که سرنوشت اون ها رو ندونیم. اما از طرفی سبکی  از ترس و ابهام قصه بود. 

صحنه ها خنثی یا سرد و خاکستری اند. اما به نظرم ترسناک به اون شدت نبود. جدیت داستان در مقابل گرمای بقیه ی قصه های کلاسیک  برای من تازگی داشت و طعم  جدید و جالبی بود. 

تریلر فیلم هیچکاک و  نتفلیکس رو دیدم.  برداشتی که از شخصیت ها با توجه به کتاب کرده بودم شبیه برداشتم از تریلر فیلم نبود. تصمیم  گرفتم فیلم اش رو نبینم.

شاید کتاب نوجوان نباشه.  البته همون طور که یکی از دوستان نوشته بودند نگارش اون تمیز و بدون جزئیات غیر ضروریه. 
        

20

          بعضی از رمان ها که یه روند مشخص دارن جورین که میتونی حدس بزنی قراره با چه نوع پایانی رو به رو بشی 

اینکه قراره چه نوع داستان و فراز و نشیب هایی رو شاهد باشی و احتمالا اواسط داستان، کتابها دیگه کشش چندانی ندارن و دلت میخواد خوندنشو رها کنی

اما بعضی از داستان ها اونطوری که فکر میکردی پیش نمیره و با زیر و رو شدن ناگهانی داستان توسط نویسنده سوپرایز میشی 🪄


این مدل نویسنده‌ها حقیقتا قابل ستایشن🫠✨
و در اینجا میتونم به دافنه دوموریه اشاره کنم و کتاب جذابش "ربکا" ⚡️

داستانی به ظاهر ساده و تکراری، ازدواج مردی ثروتمند با دختری خدمتکار،
دختری که قراره در سایه همسر اول مرحوم مرد، یعنی ربکا زندگی کنه

دختری که به هیچ وجه نمیتونه خودش رو در جایگاه شخصیت ستودنی ای مثل ربکا بدونه و دائم درحال نشخوار فکریه که هیچ وقت نمیتونم مثل ربکا باشم 🎭

اما تمام داستان این نیست، نه
همه چیز به ربکا برمیگرده :)

اگه دنبال خوندن رمانی با ژانر معمایی، عاشقانه، دلهره‌آور هستید خوندن ربکا رو پیشنهاد میدم 🌝🫀

        

0

          رمان ربکا مثل بقیه مجموعه‌ی عاشقانه‌های کلاسیک برای من جذاب و خواندنی بود.  
تا قبل از ربکا،  اثر کلاسیک مورد علاقه‌م غرور و تعصب بود اما حالا واقعا نمیتونم بینشون انتخاب کنم! 
مشکل من در خوندن این کتاب این بود که متاسفانه قبلا فیلم ربکا(۲٠۲٠) رو دیده بودم و از کلیات داستان خبر داشتم،  و احتمالا همین موضوغ باعث می‌شد جزئیات گاهی اوقات کلافه‌م کنن.  
البته نباید منکر این باشم که اولا، همین جزئیات فیلم رو از کتاب متمایز میکنن؛  ثانیا،  اعجاز قلم دافنه دوموریه در بیان فوق زیبا و ماهرانه‌ی جزئیاته! و همین امر شمارو با داستان به شدت همراه می‌کنه. 
شاید اگر فیلم رو ندیده بودم،  بیشتر تر از کتاب لذت میبردم و بعدش حتمااا فیلم رو می‌دیدم(همینطور که الان تصمیم دارم دوباره ببینم).  پس به شما پیشنهاد میکنم اول کتاب رو بخوانید و بعد فیلم رو ببینید. 
یکی دیگه از زیبایی های این کتاب اول شخص بودنشه و اینکه دافنه به خوبی تونسته احوالات فرد رو بیان کنه،  به شکلی که شما با شخصیت یکی می‌شید و به شدت همزاد پنداری خواهید کرد.  بیان احساسات انقدررر خوب صورت گرفته که شمارو به یاد خودتون میندازه و یاد زمانی که اون حس رو داشتید. 
این رمان رو بخونید تا طعم عشق، ترس و جوانی رو بچشید و مدتی در مندرلی زیبا به سر و لذت ببرید. 

        

3

          «ربه‌کا» نام رمان مشهوری است که به قلم بانوی انگلیسی، دافنه دوموریه نوشته شده و حسن شهباز  آن را به فارسی برگردانده است. این رمان که اولین بار در سال 1938 منتشر شد، یکی از داستان‌های مشهور  عاشقانه جهان معاصر محسوب می‌شود. 
کتاب به فاصله کوتاهی پس از انتشار، به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شد و توانست به فروش خوبی دست یابد. 
آلفرد هیچکاک کارگردان سینما، در سال 1940 فیلمی بر اساس رمان «ربه‌کا» ساخت؛ این فیلم که برنده جایزه اسکار شد، بر شهرت دافنه دو‌موریه افزود.
داستان ربه‌كا، حكایتی مرموز، جذاب و عاشقانه است. این داستان با تصویر كشیدن فضاهای یك عمارت عظیم و اشرافی مخاطب را به خود جذب كرده تا جاییكه بادهای وزیده شده  در ساحل عمارت موهای خواننده را نوازش می‌كند، بوی گل‌های روییده در باغ به مشام خواننده می‌رسد و نگرانی و اضطراب راوی داستان كه تا پایان كتاب نامش مطرح نمی‌شود، در تمام لحظات،خواننده را رها نمی‌كند و خواننده در تمام اتفاقات خود را حاضر در ماجرا می‌بیند.
داستان سراسر در حال قیاس دو زن است، یكی ساده دیگری باشكوه، یكی زیرك و دیگری بینوا. همه او را تحسین می‌كنند و از او به دیگری تعریف می‌كنند. خواننده البته اگر زن باشد، شاید دوست دارد شبیه او شود. جالب است كه شخصیتی چنین قوی و تاثیرگذار در داستان، مرده است ولی داستان، او را زنده‌تر از زنده‌ها نشان می‌دهد تا جایی كه زیباترین جمله كتاب به میان می‌آید:
“من با زنده‌ها می‌توانم بجنگم ولی زورم به مرده نمی‌رسد”......
        

16