معرفی کتاب ژرمینال اثر امیل زولا مترجم سروش حبیبی

ژرمینال

ژرمینال

امیل زولا و 2 نفر دیگر
4.3
66 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

115

خواهم خواند

133

شابک
9789644482618
تعداد صفحات
552
تاریخ انتشار
1399/8/3

توضیحات

        در 1885 ویکتور هوگو از دنیا رفت و ژرمینال به دنیا آمد که «بینوایان» زولاست در فرانسه ی مدرن و صنعتی . داستان رنجبران زیر زمین است که اگر دانته بود «دوزخش» می شد در جهانی که انسان «تا پایان شب  سفر می کند» اما در پایان این راه شگفت انگیز در دل زمین ، در ژرفنای خاک که انسان عمرها رنج برده و له شده است عاقبت کمر راست می کند ودر شورشی سراسر امید سر بر می افرازد .
ژرمینال زیباترین و بزرگترین اثر زولاست . حماسه برادری است در فلاکت : داستان سرنوشت بشر.
      

لیست‌های مرتبط به ژرمینال

نمایش همه

یادداشت‌ها

          برای این کتاب فوق العاده مرحله‌ای میرم جلو.
۱)تعریف ناتورالیسم:گرایش و جنبش ادبی است که اواخر قرن نوزده تحت تأثیر نظریات داروین شکل گرفت. این جنبش بر پایهٔ یک رئالیسم سفت و سخت اجتماعی بنا شد و به‌دور از نمادگرایی، ایدئال‌گرایی و احساسات‌گرایی‌های مرسوم، بر جزئیات روزمرهٔ زندگی تأکید می‌کرد، چرا که رفتار آدمی و سرنوشتش را در چارچوب جبر تحمیل شده از سوی وراثت و محیط به رسمیت می‌شناخت.ژرمینال رو به عنوان یک کتاب کاملا ناتورال در نظر میگیرند و کل زولا هم نویسنده‌ای هست که سبک نوشته هاش ناتورالیسم است.
۲)داستان:داستان با وارد شدن قهرمان داستان یعنی اتی‌ین به مناطقی در شمال فرانسه آغاز میشه که تمام مردم آن ناحیه کارگران معادن هستند و در آینده به دلیل حقوق کم دست به استعفا میزنند.
۳)شخصیت ها،فضاسازی ها:اتی‌ین برای من خیلی شبیه به قهرمان های داستان های ادبیات روسیه بود.اما تفاوت هایی هم دیده میشه؛اتی‌ین دغدغه هایی که داشت در برابر دغدغه های قهرمان های کتاب های ادبیات روسیه از نظر من تا حدودی پیش پا افتاده است اما برخلاف آن ها دست به عمل مهمی زد.شخصیت پردازی این کتاب واقعا بی‌نظیر بود.وجود داشتن یک شخصیت که از روسیه وارد آن منطقه شده بود از نظر من واقعا هوشمندانه است.چرا که در همون زمان مردم روسیه درگیر روسیه تزاری بودند و خواستار انقلاب و تحول.
فضاسازی ها نسبتا خوب بود اما آنچنان که باید فضای معدن برای من تداعی نمیشد چون که هیچی ایده‌ای درباره اش نداشتم.
۴)مقدمه کوچیک آقای حبیبی:واقعا بی‌نظیره.
در سال ۱۸۸۵ ویکتور هوگو از دنیا رفت و ژرمینال به دنیا آمد که بینوایان زولاست در فرانسه مدرن و صنعتی. داستان رنجبران زیر زمین است که اگر دانته بود «دوزخش» می‌شد در جهانی که انسان «تا پایان شب سفر می‌کند» اما در پایان این راه شگفت‌انگیز در دل زمین، در ژرفنای خاک که انسان عمرها رنج برده و له شده است عاقبت کمر راست می‌کند و در شورشی سراسر امید سربرمی‌افرازد.
ژرمینال زیباترین و بزرگترین اثر زولاست. حماسه برادری است در فلاکت: داستان سرنوشت بشر.

در کل بگم کتاب شاهکاریه اما توصیفات زیادی داره(به خاطر سبکش)
        

13

          جوانی که به علت درگیری با صاحب کار قبلی سرگردان در خیابان‌ها و جاده‌ها به دنبال کار می‌گرده به جایی میرسه که شغل خانوادگی همه کار کردن در معدنه. هرچند امیدی نداره اما تلاشش رو می‌کنه تا کاری در معدن پیدا کنه. از اینجا تا حدود یک سوم کتاب به زندگی سخت کارگران معدن پرداخته تا جایی که شما به راحتی میتونید رنج و سختی اونها رو درک کنید، کارگرانی که از نوجوانی در معدن تلاش می‌کنند تا وقتی که از کارافتاده میشن و با این همه کار تنها چیزی که عایدشون میشه یک نان بخور و نمیره. اون جوان که اسمش اتی‌ین هست این رنج و سختی و ظلمی که صاحبان معدن به این کارگران میکنند رو تحمل نمی‌کنه و بذر اعتراض رو در دل این کارگران میکاره و اونها رو به اعتصاب وادار می‌کنه و ... رنج و سختی این کتاب خیلی ملموسه و مهم نیست شما کارگر باشید تا درکش کنید، فقط کافیه از طرف یک نیروی قدرتمندتر مورد ظلم واقع شده باشید و برای همینه که در کشور ما این کتاب خیلی مورد استقبال قرار گرفته. روند داستان رو دوست داشتم، دید نویسنده با توجه به سال نوشته شدن کتاب برام جالب بود و آنچنان یک طرفه نبود، با نتایجی که احتمالاً امیل زولا با توجه به سبک نوشتارش در کل کتاب‌هاش می‌خواسته بهش برسه خیلی موافق نیستم اما به نظرم این کتاب باید خونده بشه.ه
        

29

          ژرمینال با اختلاف کامل‌ترین و زیباترین رمان فرانسوی است که تابه‌حال خوانده‌ام.

امیل زولا به راه‌های زیرزمین از راه‌های زمینی آشناتر است! چگونه می‌توان ده‌ها بار معدن زغال سنگ و دالان‌های تنگ و تاریک آن را به تصویر کشید بی‌آنکه گرفتار تکرار و یا ابهام‌گویی شد؟ چگونه می‌توان دل سخت و سیاه معادن را به قلب تپندۀ دشتی بزرگ تشبیه کرد و آن را به میدان نبردی تمام عیار تبدیل نمود؟ این‌ها و بیش از این‌ها از زولا بر می‌آید.

هرچه جلوتر رفتم بیشتر به شباهت قلم او با تالستوی پی بردم، حالا ترجمۀ استثنایی آقای حبیبی در این وسط چه نقشی ایفا می‌کند؟ خدا می‌داند!
بیش از آن‌که بخواهم از داستان و شخصیت‌هایش بگویم مایلم از توانایی زولا در انتخاب موضوعی به نام کارگر، معیشت و ساختار ناعادلانۀ نظام دستمزد صحبت کنم. 

انتخاب معدن و حوادثی که در آن رخ می‌دهد برای نشان‌دادن رنج بی‌پایان بشر هوشمندانه بود و از آن جالب‌تر، منتهی‌نشدن اتفاقات داستان به نتیجه‌ای دلخواه بود که نشان از لزوم استمرار مبارزه برای احقاق حقوق حداقلی کارگران داشت. 

حق این اثر بیش از این است که با چند خط ادا شود اما از آن‌جا که نگارش این فرسته به تاخیر افتاد بیشتر مطالب خود را با همخوان گرامی به اشتراک گذاشتم. خوبان دیگری از این کتاب نوشته‌اند و خواهند نوشت.

۲۴ دی ۱۴۰۲
🖊️سید علی مرعشی
🔗https://eitaa.com/marashi_books
        

9

شراره

شراره

1402/10/18

          چقدر خوب بود و چقدر قابل لمس و واقعی به نظر میرسید...
چقدر احساس همدردی داشتم با این آدما...الان هم دولت مردا دارن همین بلارو سر مردم میارن اوضاع را برای همه سخت کردن و درآمد مردم کمتر از مخارجشونه هم زمان مالیات هارو زیاد میکنن و ...و دنبال راه هایی متنوع برای دست کردن تو جیب مردم هستن...فرمول دنیا و قدرتمندا تغییری نکرده... 

نمیدونم زندگی کارگرهای معدن هنوزم اینجوری هست یا نه...یا تا چه حد به این روایت نزدیکه اما قلبم فشرده شد و دلم گرفت تو فصل سوم و تو فصل چهارم استرس گرفتم و میخواستم بدونم نتیجه این همبستگی و مقاومت چی میشه...منم امید داشتم به بهتر شدن اوضاع...انسان به امید زندست...امید میتونه سخت ترین شرایط را هم قابل تحمل کنه...
توی این داستان اتی‌ین خود انقلاب بود که کم‌کم وارد فکر و زندگی کارگرا شد و ایده‌ای جدید و رویایی تازه بهشون داد... 

و یه چیزی که اینجا خیلی مورد توجهم بود این واقعیت که تمام آدم هایی که فکر میکنید خیلی بیشتر از شما میدونن و به نظر میاد که میفهمن دارن چیکار میکنن در واقع اونا هم هیچی نمیدونن...اونا هم نمیدونن نتیجه چه خواهد شد حتی اگر با اطمینان بگن که میدونن...


        

30

رها

رها

1402/9/17

          «ژرمینال» اثر امیل زولا سیزدهمین جلد از مجموعۀ بیست‌جلدی «روگن ماکار» و مشهورترینِ آن است که به‌سبب پرداختن به طبقۀ فرودست جامعه، لقب «بینوایان دوم» را گرفته‌است.

نام کتاب برگرفته از هفتمین ماهِ تقویم انقلاب فرانسه و به‌ معنای شکوفایی و جوانه زدن است که مفهوم آن، به‌خصوص در صفحات پایانی کتاب به‌خوبی درک می‌شود. 

شخصیت اصلی این داستان فردی است به نام «اتی‌ین» که پس از شوریدن بر کارفرمای خود و اخراج از راه‌‌آهن لیل، در معدن مونتسو مشغول به‌کار می‌شود. او پس از مدتی با دیدن سیه‌روزی معدن‌کاران و وضعیت رقّت‌بارشان، آنان را تشویق می‌کند تا در برابر بهره‌کشی ناعادلانۀ سرمایه‌داران قیام کنند و برای گرفتن حقوق خود دست به اعتصاب بزنند.

زولا در این اثر، با صحنه‌پردازی قوی و خلق شخصیت‌هایی چندبعدی و پویا وضعیت نابه‌سامان کارگران و زندگی فلاکت‌بار آنان را به تصویر می‌کشد.
توصیفات جزئی‌نگرانه از فضا و جامعۀ معدن‌کاران گرچه بسیار هنرمندانه است اما نزدیک‌ به نیمی از داستان را دربرمی‌گیرد و همین امر سبب می‌شود داستان در نیمۀ ابتدایی کتاب به‌کندی پیش رود که ممکن است در حوصلۀ خوانندۀ امروزی نگنجد. اما در نیمۀ دوم، سرعت اتفاقات افزایش یافته و در انتها داستان با حوادثی میخکوب‌کننده پایان می‌یابد که تا مدت‌ها از ذهن خواننده بیرون نخواهد رفت. پایانی گرچه غم‌انگیز اما امیدوار به آینده‌ای بهتر؛ آینده‌ای که جوانۀ آگاهی‌ای که از دل افراد جامعه سر بر آورده‌است، فرا رسیدن آن را نوید می‌دهد.

بر اساس این رمان، فیلمی در سال ۱۹۹۳ به کارگردانی «کلود بری» ساخته شده‌است که شاید دیدن آن نیز خالی از لطف نباشد.

پ.ن: بی‌شک «ژرمینال» یکی از بهترین‌ کتاب‌هایی است که خوانده‌ام.

        

36

مهران م

مهران م

1403/11/14

          مقدمه ی هیچ کتابی رو نمیخونم.چون‌نمیخوام جهت داده بشه به خوندنم.بنظرم هیچ لزومی نداره مقدمه برای هر کتابی.با موخره در هر کتابی خیلی مشکلی ندارم ولی نمیدونم چرا اکثر نویسنده ها یا مترجم ها یا ناشرین برای کتاب مقدمه می‌نويسن.یه کتاب نوشته شده.از صفحه‌ی اول تا صفحه ی آخر.اگه قراره با مقدمه ی کتاب توضیحی در مورد کتاب داده بشه خب خود نویسنده باید در متن کتاب می‌آورد.و اگه نویسنده فک میکنه که با مقدمه کتابش قابل فهم تر خواهد بود یا گره گشایی خواهد کرد خب پس در روایت کتاب دچار مشکل بوده.این نظر شخصی خودم بوده همیشه و هدفم از بیان این مطالب هم این بود که مطابق با سلیقه م کتاب مقدمه نداره.یه تقدیم کتاب داره و یه بند کوچیک که اصلا نمیدونم چیه.جالبتر اینکه موخره هم نداره.کل صفحات کتاب فقط خود ژرمینال بود.کتاب بسیار ساده و روان شروع میشه،ادامه پیدا میکنه،اوج و فرود داره و خیلی هم شتاب خوبی داره.هرگز خسته کننده نبود.هرگز از ریتم خودش خارج نشد.شخصیت ها هم تقریبا غریبه نبودن برام.نوع کنش و واکنش و سیر حوادث داستان جالب بود.در عین سادگی غافلگیری ها و لحظات ماندگاری برام داشت که حتما تو ذهنم میمونه.حتی تاریکی های توصیف شده و عجیب ،کشمکش های بین شخصیت ها و سهم خواهی ها راحت مطرح می‌شد ولی عمیق بفکر می‌انداخت منو.یکی از نکات جذاب برام نتیجه ی اعتصاب بود.در کتاب همسایه ها اثر احمد محمود هم نتیجه ی اعتصاب برام مهم بود .در هردو مورد نتیجه قابل باور بود و تاثیر گذار.
        

10

          مستضعفین، نجیب زادگان آن جهانند.
(. صرفا جهت اطلاع: این متن را چهار سال پیش با عصبانیت توی وبلاگم نوشتم)
در حال و هوای این روزهای من، در حال و هوایی که نه تنها از هرچه "پولدار" که حتی از هرچه "پول" تنفر پیدا کرده ام. خواندن "ژرمینال" امیل زولا خیلی لذت بخش بود. داستانی که در معادن فرانسه میگذرد. آدمهایی که مثل حیوان زندگی میکنند برای اینکه فقط بتوانند از عمق 600 متری زمین زغال استخراج کنند. پیرمردهایی که تا سالها بعد از بازنشستگی مثل "سگ جان" پیر، هنوز خلط های سیاه از سینه تف میکنند. خانواده هایی که به معنای دقیق کلمه به نان شبشان محتاج هستند و احتیاج دامن عصمتشان را آلوده میکند. من میگویم ژرمینال زولا بیش از آنکه رمان ناتورالیستی باشد رمان مستضعفی است. این آدم ها حتی وقتی اشتباه میکنند، حتی وقتی آخرین سکه شان را پای الکل میگذارند قربانی دست سرمایه و سرمایه دارها هستند. قشنگ تقابل رمان تقابل مستضعف و ظالم است. هرچند که خود زولا چندین بارمیگوید این تقابل میان "سرمایه" و "کار" است. این هم منافاتی با برداشت من ندارد. یک عده سرمایه دار نجس آن طرف نشسته اند که مالکان و سهامداران معدن هستند و زولا آن قدر هنرمند است که وقتی آرامش و آسایششان را برایت توصیف میکند حالت تهوع بهت دست میدهد. وقتی فساد اخلاقی کارگران معدن را شرح میدهد کمتر حالت تهوع میگیری تا وقتی که از بوی گرم و مطبوع کیک در خانه سرمایه دارها میگوید. نگاه هوگو در "بینوایان" همان نگاه احساسی یک نویسنده رمانتیک است + اخلاقگرایی. اما زولا با کینه از اوضاع زمان خودش حرف میزند و در رمانش هیچ کشیش مهربانی حضور ندارد که شمعدانهای نقره را هم روی بشقابها بدهد ژان وال ژان ببرد. زنده باد آن نگاه اخلاقگرای قشنگ هوگو و زنده بادتر این نگاه پر از کینهء زولا به سرمایه دارها. اخلاق مرفهین به صریح ترین شکل به چالش کشیده شده و مورد تمسخر قرار گرفته. دین دارهای چسکی. وقاحت در رفتارهای دینی پوک شماهاست نه در ادبیات عریان زولا یا من. همه تان دسته جمعی با هم بروید به جهنم. شما در خانواده های پول پرستتان آدم هایی تربیت میکند که بویی از وظیفه شناسی نمیبرند. شما موجوداتی تربیت میکنید (حیف کلمهء آدم) که فقط "توقع" هستند و هیچ "مسئولیت"ی در قبال جهان هستی روی دوش خودشان نمیبینند. دمش گرم "بابا سگ جان" که اگرچه پاهایش توان حرکت نداشت، در آخرین لحظات زندگی اش چنگ زد به گلوی سفید و نازک آن دختر اشرافی و خفه اش کرد و دو تایی با هم رفتند آن دنیا. مستضعفین نجیب زادگان آن جهانند. به گواهی قرآن مجید ؛ و امیل زولا! و البته از این حرفها که بگذریم خدا را شکر که زولا زنده نیست تا ببیند "جنینی" که تولدش را اززهدان "خاک" مژده داده چه جوان دیلاق فاسدی شده. این دنیای امروز اگرچه دیگر کارگرها را مثل صدسال پیش زیر شلاق نمیکشد ولی آدمها را برده کرده. رفاهی که زولا برای کارگرها آرزو میکرد حالا همه شان را فاسد کرده. از رفاه تا فساد یک قدم فاصله بود و جنین زولا این یک قدم را در این یک قرن طی کرده. رفا طلبی جزو اولیه فکر انسان روزگار ماست. آدمهایی که با رفاه تربیت شده اند به شرط رفاه حاضر به زندگی هستند وگرنه مرگ را دوست تر دارند و عجبا از این چنین موجوداتی(حیف کلمهء آدم).
        

4

Sepehr Karimi

Sepehr Karimi

1403/11/20

          قبل از خوندن ژرمینال، فکر میکردم با کتابی طرف باشم که قرار نیست زیاد جذاب باشه. ناتورالیسم، ادبیات قرن نوزده، مفاهیم سوسیالیستی و... از خصوصیاتی بودن که خیال میکردم به خاطرشون کتاب خسته‌کننده و شعاری بشه و صرفا به خاطر اهمیت تاریخی و تاثیرگذاریش بود که فکر میکردم باید حتما ژرمینال رو خوند.
اما کاملا اشتباه تصور کردم. کتابی که زولا نوشته یکی از جذاب‌ترین تجربه‌های ادبی اخیر من بوده. شاید از نظر محتوا و عقیدتی نشه با همه صفحات کتاب کنار اومد، اما از نظر روایی به جز تحسین چیزی برای گفتن در مورد ژرمینال ندارم. شخصیت‌پردازی‌ها، ساختار داستان و توصیفات زولا فوق‌العاده خوندنی بودن. تا انتها کتاب جذابیتش رو از دست نمیده و حتی شاید فصل به فصل بهتر هم بشه.
ژرمینال برای من اولین کتاب ناتورالیستی میشه که از خوندنش واقعا لذت بردم. و فکر می‌کنم مهمترین دلیلش هم هماهنگی بین موضوع/محتوا و فرم رمان بود. فکر می‌کنم هیچ سبکی به جز این میتونست به این زیبایی داستان این کارگران معدن رو به تصویر بکشه.
        

0

          به نام او

ژرمینال اولین اثری بود که از امیل زولا نویسنده فرانسوی و پدر مکتب ادبی ناتورالیسم یا همان طبیعت گرایی خودمان خواندم.
واقعیت امر رمان دوست داشتنی بود. یعنی به غیر از مولفه‌هایی که انگار از مقتضیات اصلی ناتورالیسم است و در جای جای کتاب بود، اصل داستان و شخصیت‌پردازی‌های زولا را دوست داشتم.

در تعریف ناتورالیسم یا طبیعت گرایی، به عبارت رئالیسم افراطی اشاره می‌کنند یعنی نویسنده یا هنرمند خود را ملزم می‌داند که تابع محض جهان واقع باشد، خود زولا هم معتقد بود که حتی ادبیات را میتوان فدای علم کرد. حالا به این که این اعتقاد چقدر در کارهای خودش به بار نشسته و اصلا چقدر این امر امکان پذیر است کاری نداریم و مجال فراوانی برای بحث میطلبد.
صحبت من این است که مولفه‌های ناتورالیسم در ژرمینال چرا نادلخواه است.
اول باید مولفه‌های ناتورالیسم رو از دیدگاه خودم تعریف کنم:
پیروی بی چون و چرا و توصیف نعل به نعلِ وقایعی که نویسنده خیال می‌کند که امکان به وقوع پیوستنش زیاد است.
مثلا توصیف صحنه‌های مشمئز کننده که حتی فکر کردن به آنها حال آدم را بد می‌کند یا استفاده بی قید و شرط از الفاظ رکیک به این بهانه که در زندگی کارگران معدن ۱۸۷۰ شمال فرانسه این موارد بسیار طبیعی ست و ما حتما باید آن را وارد داستان کنیم.
به نظرم زولا یا مکتب ناتورالیست با افراط در این ترفند خاص (توصیف مو به مو و بی قید و شرط) نه تنها به واقعی جلوه دادن داستان کمکی نکرده بلکه به نوعی سبب شده است این حجم از واقعیت محض غیرواقعی جلوه کند.

‌من با تئوریهایی که زولا برای مکتب ناتورالیسم وضع کرده کاری ندارم و معیار قضاوت تنها رمان ژرمینال است چرا که رمان دیگری از او نخوانده‌ام
به این هم کار ندارم که در تعریف این مکتب گفته‌اند واقعگرایی باید به حدی باشد که جایی برای تخیل و احساسات‌گرایی و نمادگرایی نماند.
من با رمان ژرمینال طرفم و به نظرم راز اینکه این رمان جاودانه است این است که اتفاقا هم از عاطفه برخوردار است و هم از تخیل و هم می‌توان از آن برداشت نمادگرایانه داشت*
فرهاد غبرایی مترجم دو رمان دیگر زولا در مقدمه شکست می‌نویسد: "زولا نه اولین رمان‌نویس ناتورالیسم بلکه آخرین رمان‌نویس بزرگ رمانتیسیسم است"  
و حرف من هم همین است 

و اما نکته بعد در مورد ژرمینال که خواندنش را به همه دوستان توصیه می‌کنم این است که ترجمه سروش حبیبی از این رمان کم‌نظیر است و در شمار بهترین آثار این مترجم شناخته شده است. به نظر من سروش حبیبی هم به مانند دیگر مترجم بزرگ محمد قاضی به علت پرکاری متاسفانه شمار ترجمه‌های متوسطش کم نیست (آثاری که اصلا میتوانستند ترجمه نکنند) ولی در عین حال ترجمه‌هایی دارند که به واقع شاهکار است به نظر من ژرمینال خداحافظ گری کوپر طبل حلبی آبلوموف و چند اثر دیگر که شاید الان یادم رفته باشد جزو شاهکارهایی است که سروش حبیبی به زبان فارسی عرضه کرده است.

*به نظر من خود شخصیت اصلی داستان اتی‌ین که در فصل ابتدایی داستان وارد دهستانی که معدن در آن واقع است  می‌شود و در انتهای داستان از آن خارج می‌شود و در این حدفاصل مسبب تحولات بنیادینی می‌شود خود نمادی از انقلاب است که به این ده‌کوره وارد شده و خارج شده است.
        

6

          من برای تماشای سیاهیِ غصه‌هام شمع نمی‌خوام.

گفتار اندر ستایش دوست
از این تریبون لازم می‌دانم از سنای‌ عزیز، که با هدیه‌ی این کتاب باارزش موجبات آشنایی من با قلم زولا را فراهم کرد، تشکر کنم و از راه دور دستش را به گرمی بفشارم.

گفتار اندر توصیف کتاب
ژرمینال، رمانی‌ست شاهکار با تم انقلاب. انقلابی با قیام کارگران معدن علیه ثروتمندانی که هیچ درکی از شرایط کار و زندگی کارگرانی که در معدن به دنیا می‌آیند، در معدن زندگی می‌کنند و نهایتا در معدن جان می‌دهند بی‌آن‌که معنای سعادت و زندگی را فهمیده باشند.
ژرمینال قیام مردمی‌ست که «ژاک تیبو» مخلوق «روژه مارتن دو گار» در شاهکارش «خانواده تیبو» به دنبال تحقق آن بود. قیامی که همانند سایر قیام‌ها می‌تواند به انقلاب ختم شود و یا در کسری از ثانیه از هم پاشیده شود!
ژرمینال رویاروییِ سیاهیِ زندگی با رویاهای رنگینِ زندگی در سعادت و عدالت است، اما آیا بشر به آن دست خواهد یافت؟! آیا این مردمانِ سیاه‌سرشت زندگی خود را رنگین خواهند کرد؟...
پیشنهاد می‌کنم به جای این‌که منتظر پاسخ از من باشید، این رمان با ارزش را بخوانید.

گفتار اندر توصیف امیل زولا
او یک نویسنده‌ی فرانسوی‌ست که برخلاف «پروست» وراجی نمی‌کند و بر خلاف «بالزاک» با توصیف‌هایش با روح و روان خواننده بازی نمی‌کند، داستانش را طوفانی آغاز، با توصیف‌های به اندازه‌اش به آن شاخ و برگ داد و صدالبته بی‌نظیر به آنان پرداخت و نهایتا با سرعتی به داستانش خاتمه داد که روند داستانش سقوط نکند.

گفتار اندر ستایش سروش حبیبی
من از بت ساختن بدم می‌آید، اما همیشه «سروش حبیبی» را تحسین کرده‌ام و وقتی کتابی که به دنبال آن بودم را ترجمه کرده بود بدون درنگ انتخابش کرده و خواهم کرد. اگر ایشان نبود این تعداد آثار ارزشمند در اختیار ما با این کیفیت قرار نمی‌گرفت. بابت ترجمه‌ی روانی که سروش‌خان حبیبی به ما هدیه داده لازم دانستم از ایشان قدردانی نمایم.

نقل‌قول نامه
"من برای تماشای سیاهیِ غصه‌هام شمع نمی‌خوام."

"وقتی آدم زورش نمی‌رسه، باید هوای کارشو داشته باشه و چاک دهنشو ببنده!"

"خوبی مرگ اینه که آدم دیگه گشنگی نمی‌کشه"

"زمین خیلی خشک شده، به خون احتیاج داره."

"هر جور بحث و استدلالی درباره‌ی آینده، جنایته چون مانع نابودیِ قطعی می‌شه و جلوی سیرِ انقلاب رو می‌گیره."

"هیچی بهتر ازتنهایی نیست. آدم وقتی تنهاست با کسی اختلاف نداره!"

"دو نفر می‌تونن با هم اختلاف عقیده داشته باشن ولی به هم احترام بذارن."

"وقتی امید نباشه زندگی سیاهه!"

"می‌دونین، بدی کار اون وقتی‌ست که آدم تو دلش می‌گه اینه که هست و عوضم نمی‌شه... آدم وقتی جوونه خیال می‌کنه نوبت خوشبختی هم می‌رسه. دلش پر امیده، اما بعد بدبختی رو بدبختی می‌آد. آدم وسط مصیبت گیر می‌کنه."

کارنامه
بدون هرگونه لطف، محبت و ارفاق پنج ستاره برای کتاب منظور و ضمن قرار دادنش در لیست محبوب‌ترین کتاب‌هایی که خوانده‌ام، خواندن آن را به تمام دوستانم پیشنهاد می‌کنم.

بیست و هشتم خردادماه یک‌هزار و چهارصد و یک
        

5

          .





برای آنها که علاقه‌ای به ادبیات مبارزاتی چپ ندارند، حتی برای مخالفان نگاه‌های مبارزات طبقاتی، لازم است از میان انبوه نوشته‌های ایدئولوژیک و ژورنالیستی، سه رمان واقعی ژرمینال ، خرمگس و مادر را بخوانند. 

#ژرمینال
#امیل_زولا 
#خرمگس 
#اتل_لیلیان_وینیچ
#مادر
#ماکسیم_گورکی 



بخشی از ژرمینال: 
خوشبختانه پسرک پادویی که به دنبال دکتر واندرهاگن فرستاده شده بود او را یافته و آورده بود. ژانلن و جسد مرد مرده را به اتاق استادکارها بردند که سرتاسر سال آتش پرمایه‌ای در آن می‌سوخت. سطل‌های آب گرم را برای شستن پاها ردیف کردند. بعد دو تشک روی آجرها انداختند و مرد و بچه را روی آن‌ها خواباندند. فقط ماهو و اتی‌ین به این اتاق وارد شدند. بیرون دختران واگن‌کش و معدنچیان و پادوانی که از هر سو گرد آمده بودند جمع شده آهسته حرف می‌زدند. پزشک دندان‌پریده را که دید به همان نگاه اول زیر لب گفت: «این که سقط شد، بشوییدش.» 
دو نفر از سرپرستان جسد سیاه از زغال را که هنوز عرق کارش خشک نشده بود لخت کردند و با ابر شستند. دکتر که کنار تشک ژانلن زانو زده بود باز به سخن آمد و گفت: «سرش صدمه‌ای ندیده، سینه‌اش هم عیبی ندارد... آه، پاهاش سپر بلا شده‌اند.» 
او خود طفل را لخت می‌کرد. سربندش را گشود، کتش را درآورد و شلوارش را با مهارت دایه‌ای از پایش بیرون کشید. پیکر نحیف کودک بینوا ظاهر شد که از لاغری به حشره‌ای می‌مانست و به غبار سیاه زغال و گل زرد آلوده بود و لکه‌های خون مرمرگونش می‌نمود. زیر این کثافات هیچ چیز پیدا نبود. اول تنش را شستند. مثل این بود که زیر لیف لاغرتر می‌شد. این واپسین صورت مجسم تباهی تبار سیه‌روزان، این گنجشک دردمند خمیرشده زیر خاک چه دل‌شکن بود! پیکرش را که پاک کردند تازه کبودی‌های ران‌هایش نمایان شد. دو لکه سرخ روی پوستی سفید. ژانلن چون به هوش آمد ناله‌ای کرد. ماهو با دست‌هایی آویخته پای تشک ایستاده بود و نگاه می‌کرد و دانه‌های درشت اشک از چشمانش فرومی ریخت. دکتر سر بلند کرد و گفت: «پدرش تویی؟ چرا گریه می‌کنی؟ مگه نمی‌بینی زنده است؟... بهتره کمکم کنی!»
        

0