«دکتر ژیواگو» یکی از مهمترین رمانهای قرن بیستم است؛ اثری که در مرز میان عشق، تاریخ و فلسفه حرکت میکند. بوریس پاسترناک در این رمان، انقلاب روسیه و پیامدهایش را نه بهعنوان یک پیروزی باشکوه، بلکه همچون نیرویی ویرانگر و بیرحم به تصویر میکشد که انسانها را از درون میشکند.
قهرمان داستان، یوری ژیواگو، بیشتر از آنکه یک مبارز یا چهرهی قهرمانانه باشد، شاعری جستجوگر است؛ انسانی که در میانهی خشونت و آشوب، دنبال معنا، عشق و زیبایی میگردد. زبان کتاب آمیخته با استعارههای طبیعت است؛ تغییر فصلها، برف، جنگل و باران همه بازتابدهندهی وضعیت روحی شخصیتها هستند. بخش پایانی کتاب، که شامل شعرهای ژیواگوست، بهنوعی وصیتنامهی روحی نویسنده محسوب میشود؛ جایی که عشق و ایمان بالاتر از سیاست و ایدئولوژی قرار میگیرند.
رابطهی یوری و لارا هستهی عاطفی رمان است. عشقی عمیق و تراژیک که هرگز به سرانجام کامل نمیرسد، اما به نمادی از آزادی، زیبایی و مقاومت فردی در برابر ماشین سرد تاریخ بدل میشود. در مقابل، سیاست و ایدئولوژی در داستان همواره نقش نیرویی مخرب را دارند که فردیت و انسانیت را له میکنند.
«دکتر ژیواگو» هنگام انتشار در شوروی ممنوع شد، اما در غرب بهعنوان اثری ضدتوتالیتر و صدايی متفاوت از دل روسیه ستایش شد. هرچند بعضی منتقدان آن را بیشتر «شعر و فلسفه» دانستند تا یک رمان کلاسیک با ساختاری منسجم، همین ویژگی شاعرانه و فلسفی است که کتاب را از حد یک رمان سیاسی فراتر میبرد و آن را به اثری جاودانه تبدیل میکند.
در نهایت، «دکتر ژیواگو» نهتنها یک عاشقانهی پرشور است، بلکه شهادتنامهای است علیه خشونت تاریخ و یادآور این نکته که حتی در تاریکترین زمانها، تنها چیزی که باقی میماند شعر، عشق و زیبایی زندگی است.