شرم

شرم

شرم

مکنا گودمن و 1 نفر دیگر
2.9
7 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

11

خواهم خواند

1

ناشر
بیدگل
شابک
9786223130021
تعداد صفحات
234
تاریخ انتشار
1401/6/1

توضیحات

        به خودم می‌آیم و می‌فهمم دلیل اینکه این‌همه از ایسا بدم می‌آید این است که خیلی خوب مرا می‌شناسد، برای این است که می‌بیند من چه موجود کثافتی هستم، برای این است که می‌بیند تا اعماق وجودم را گند و کثافت و گه گرفته و اینجاست که می‌فهمم همین عریان بودن در مقابل هم است که لحظه‌ای ما را آرام جان هم می‌کند و لحظه‌ای دیگر به جان هم می‌اندازد. درست عین وقت‌هایی که آدم با مادرش دعوا می‌کند. دلت می‌خواهد مادرت سرش را بگذارد زمین و بمیرد، اما بعد دلت می‌خواهد بیاید در آغوشت بگیرد. وقتی واقعاً می‌میرد، به خودت می‌گویی خلاص شدم، اما انگار یک بخشی از خود تو هم می‌میرد. سال‌ها از مرگش می‌گذرد و روزی دل‌درد می‌گیری و یک آن به خودت می‌آیی می‌بینی دلت مامانت را می‌خواهد.  (بخشی از کتاب)
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به شرم

لیست‌های مرتبط به شرم

یادداشت ها

          این کتاب بده، داستان بده، ماجرا بده، اتفاقات بدن، شخصیت‌ها هم افتضاحن و اثر به شدت ضعیفه.
وقتی می‌گم به شدت بد منظورم اینکه تا کی ما باید درباره‌ی خانم خانه‌داری بخونیم که از هیچی زندگی‌ش راضی نیست و حتی از خودش هم راضی نیست و همش درحال مقایسه‌ی خودش با دیگرانه. تا کی باید بخونیم که این فرد خودش رو پشت انواع و اقسام ماسک قایم میکنه تا دیگران بهش ترحم نکنند. تا کی باید بخونیم که یهو یه اتفاقی میوفته (اتفاقی نسبتا عجیب و غریب) و این شخصیت داستان عاقل میشه و قدر خونه و زندگیش رو میدونه یا به قول خود کتاب برمی‌گرده سر خونه‌ای که «بوی گچ و لباس‌های آویخته، هیزم سوختهو بوی کپک و نا به مشامش میخوره«.
لعنت بهتون. چرا همچین اثری می‌نویسید؟ چرا از درد حرف میزنید وقتی خودتون چاره رو پیدا نکردید؟؟ چرا از بدختی‌ها صحبت می‌کنید و داستان رو همونجا رها می‌کنید؟ چرا نمیگید این زن چطور خود رو نجات داد؟ خودش رو نجات داد؟ خودش رو از کی نجات داد؟
چرا دست از سر این زن‌ها برنمی‌دارید؟ چرا دوست دارید همه‌چیز رو عجیب غریب و غیرعادی نشون بدید؟ چرا مارو راحت نمیذارید؟ چرا ما زن‌هارو راحت نمی‌ذارید؟
        

0

ثنا

5 روز پیش

          تا حالا شده صبح‌ات رو با گشتن توی صفحه‌ی اینستاگرامش شروع کنی؟ کل روز منتظر باشی دور عکس گردش روشن بشه و به تو بگه کجاست؟ برای صبحونه اوت میلش رو با چه میوه‌ای درست کرده یا امروز چه کپسول قهوه‌ای رو تو دستگاه آجری رنگ لیمیتد ادیشنش گذاشته؟ برات پیش اومده به زور روی گلدون آبی و کرم وینتج روی میز چوبی توی بک گراند عکسش زوم کنی و بعد تلاش کنی یه دونه مثلش رو پیدا کنی؟ اگه برات پیش اومده، احتمالا لحظاتی رو هم تجربه‌ کردی که خودت مچ خودت رو وسط گشتن توی زندگیش، لذت بردن از زندگی‌ای که مال تو نیست، گرفتی و بعد «شرم»! داستان کتاب درباره‌‌ی زنی خونه دار و مادر دو بچه‌ست. آلما در منطقه‌ای روستایی زندگی می‌کنه، اون هر روز کارهای زیاد و سختی انجام می‌ده از وظایف روزانه یک مادر گرفته تا نگهداری از گوسفند و مرغ. اما آلما همیشه دوست داشته یه خالق باشه! یه نویسنده! یه نقاش! ترس از نتونستن و نبودن همیشه اون رو عقب زده. یه روز در جستجوی سوژه‌ای برای نوشتن یا شاید پیدا کردن یه زندگی دوگانه، به اینستاگرام سلست بر می‌خوره. مادری مجرد، سفالگری هنرمند، خوش لباس، دایره اجتماعی جذاب، خانه‌ای متفاوت و ساکن در نیویورک… داستان کتاب برای من خیلییی جالب بود! شاید دلیلش این باشه که بلاخره داستانی رو خوندم که به بحران‌ها و مسائل اجتماعی، دورانی که خودم در اون زندگی می‌کنم پرداخته. دوران صفحه‌های سیاه و زندگی‌های چندگانه. شاید انقدر پرداختن به این مسئله برای من جالب بود که می‌تونم خیلی از ضعف‌های کتاب چشم پوشی کنم. خوندن کتاب رو پیشنهاد می‌کنم.
        

3