یادداشت پرستو خلیلی
1402/8/5
2.9
5
این کتاب بده، داستان بده، ماجرا بده، اتفاقات بدن، شخصیتها هم افتضاحن و اثر به شدت ضعیفه. وقتی میگم به شدت بد منظورم اینکه تا کی ما باید دربارهی خانم خانهداری بخونیم که از هیچی زندگیش راضی نیست و حتی از خودش هم راضی نیست و همش درحال مقایسهی خودش با دیگرانه. تا کی باید بخونیم که این فرد خودش رو پشت انواع و اقسام ماسک قایم میکنه تا دیگران بهش ترحم نکنند. تا کی باید بخونیم که یهو یه اتفاقی میوفته (اتفاقی نسبتا عجیب و غریب) و این شخصیت داستان عاقل میشه و قدر خونه و زندگیش رو میدونه یا به قول خود کتاب برمیگرده سر خونهای که «بوی گچ و لباسهای آویخته، هیزم سوختهو بوی کپک و نا به مشامش میخوره«. لعنت بهتون. چرا همچین اثری مینویسید؟ چرا از درد حرف میزنید وقتی خودتون چاره رو پیدا نکردید؟؟ چرا از بدختیها صحبت میکنید و داستان رو همونجا رها میکنید؟ چرا نمیگید این زن چطور خود رو نجات داد؟ خودش رو نجات داد؟ خودش رو از کی نجات داد؟ چرا دست از سر این زنها برنمیدارید؟ چرا دوست دارید همهچیز رو عجیب غریب و غیرعادی نشون بدید؟ چرا مارو راحت نمیذارید؟ چرا ما زنهارو راحت نمیذارید؟
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.