محمدامین اکبری

محمدامین اکبری

کتابدار بلاگر
@amin.akbari
عضویت

فروردین 1400

30 دنبال شده

631 دنبال کننده

                در زندگی مطالعه دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه نخوان، ما نوشته‌ایم
بیدل
              
amin_akbari70
@amin.akbari70

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام او

ایوان تورگنیف در بین بزرگان ادبیات روس غریب افتاده است آنچنان‌که انوری و خاقانی و ناصرخسرو و صائب و چند تن دیگر از بزرگان غزل‌گو و قصیده سرا در بین جماعت شعردوست با اقبال کمتری مواجه هستند، چرا که ادبیات منظوم فارسی آن‌قدر ستاره پرفروغ دارد که بزرگانی که نامشان آمد در رده‌های بعدی قرار می‌گیرند. به‌راستی اگر تورگنیف در روسیه قرن نوزدهم و در کنار بزرگانی چون تالستوی و داستایفسکی ظهور نمی‌کرد عظمتش بیشتر درک می‌شد. من هرچه از او خوانده‌ام این عظمت را منعکس می‌کند و آثارش کم‌وبیش تمام مولفه‌هایی را که ما برای ادبیات درخشان روس برمی‌شمریم داراست. او هم مانند تالستوی نثرنویس و توصیف‌گر است و همچون داستایفسکی روانکاو و هم سادگی و در عین حال عمق داستان‌هایش، داستان‌های چخوف را فرایاد می‌آورد و از اینجا مشخص می‌شود که چخوف بزرگ بسیار مدیون تورگنیف نیز هست. البته اگر همه این مولفه‌ها را منفردا با یکدیگر مقایسه کنیم کفه طرف مقابل تورگنیف سنگینی می‌کند.

«شکارچی در سایه‌روشن زندگی» آخرین کتابی بود که از او خوانده‌ام. مجموعه داستان یا طرح‌هایی که او درباره زندگی سرف‌ها (رعیت‌ها) و زمین‌دارهای قرن نوزدهم روسیه نوشته است. ما درخلال این داستان‌ها هم با  طبیعت و جغرافیای روسیه آشنا می‌شویم و هم مردمان آن. تورگنیف با قلم توصیف‌گر و شاعرانه‌اش طبیعت را با زیبایی هرچه تمام‌تر به تصویر می‌کشد و با روانکاوی رعیت‌ها و زمین‌داران ما را به‌خوبی با روس‌های قرن نوزدهم آشنا می‌کند. از این جنبه این کتاب مرا به یاد رمان «نفوس مرده» نیکلای گوگول انداخت. ترجمه بهزاد برکت و هرمز ریاحی که از زوج‌های خوب ترجمه ایران هستند هم شاهکار است و به‌خوبی نثر شاعرانه تورگنیف را به زبان فارسی برگردانده‌اند. پیش‌تر کتاب با عنوان «خاطرات یک شکارچی» به فارسی منتشر شده است و من آن را ندیده‌ام ولی این یکی تقریبا نیمی از طرح‌های تورگنیف است که از کتاب اصلی برگزیده و ترجمه شده است. داستان‌های «یرمولا و زن آسیابان»، «هملت ناحیه شچیگروفسکی» «جنگل و استپ» و «کالبد حی» از داستان‌های مورد علاقه من از این مجموعه است. و اما بخشی از طرح «جنگل و استپ»؛

«و روزی از روزهای زمستانی. سر در پی خرگوش‌های صحرایی از توده‌های برف می‌گذری، در هوای یخ زده گزنده نفس می‌کشی و در برابر درخشش خیره‌کننده برف نرم چشم می‌گردانی، ناخواسته در ته‌رنگ سبز آسمان بیشه‌ای که به سرخی می‌رود سیر می‌کنی!... پس آنگاه نخستین روزهای بهاری از راه میرسند و دوروبر تو همه چیزی برق می‌زند و می‌پاشد. بوی زمین اندک‌اندک از بخار سنگین برفی که آب می‌شود برمی‌خیزد. چکاوک‌ها در پرتو تند آفتاب بر برف گداخته نغمه سرمی‌دهند. سیلاب‌ها با همهمه و غریوی سرخوشانه از آبکندی به آبکندی می‌غلتند.
اما اکنون زمان وداع است. از بهار گفته‌ام، چرا که در بهار وداع آسان است.»

      

12

        به نام او

خواجه عبدالکریم که خادم خاص شیخ ما ابوسعید قدس الله روحَهُ العزیز بود، گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایتهای شیخ برای او می‌نوشتم. کسی بیامد که «شیخ ترا می‌خواند.» برفتم. چون پیش شیخ رسیدم، شیخ پرسید که «چه کار می‌کردی؟» گفتم: «درویشی حکایتی چند خواست از آن شیخ، می‌نوشتم.» شیخ گفت: «یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش چنان باش که از تو حکایت کنند.»
اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی‌سعید، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگه، چاپ ۲، صفحه ۱۸۷

اشتفان تسوایگ، نویسنده یهودی‌تبار اتریشی، هم حکایت‌نویس بود و هم چنان زندگی کرد و مُرد که از زندگی‌اش حکایت‌ها نوشته‌اند. یکی از حکایاتی که از زندگی او نوشته‌اند، کتاب «آخرین‌ روزهای اشتفان سوایگ» نوشته لوران سِکسیک است. سکسیک در این رمان به ماه‌های پایانی زندگی تسوایگ در برزیل می‌پردازد، ماه‌هایی که به خودکشی او و همسرش شارلوت تسوایگ منتهی می‌شد. تسوایگ در کنار ارنست همینگوی و ویرجینیا وولف از مشاهیر ادبیات داستانی هستند که خود به زندگیشان پایان دادند ولی مورد تسوایگ با دیگران متفاوت است و پیرنگ داستانی قویی دارد.

تسوایگ از نویسندگان مشهور اروپایی در سال‌هایِ میان دو جنگ جهانی بود و آثار پرمخاطب زیادی از او منتشر شد، یکی از شاخه‌هایی که در آن تبحر داشت زندگی‌نامه‌نویسی و چنان‌که در اول کلام به آن اشاره کردم حکایت‌نویسی بود. او حکایت زندگی مشاهیر اروپایی را به رشته تحریر درآورد و با این کار به‌نوعی شیفتگی و علاقه‌اش به هنر و فرهنگ اروپایی را نشان داد. تسوایگ زندگی‌نامه کسانی چون نیچه، تالستوی، داستایفسکی، هولدرلین، بالزاک، استاندال، فون‌کلایست و ... را نوشت. و البته رمان‌ها و داستان‌های کوتاهی هم از او به یادگار مانده که به‌واقع شاهکار است. مثلاً داستان کوتاه «مجموعة نامرئی» (به ترجمة علی‌اصغر حداد) و داستان بلند «حدیث شطرنج» (به ترجمة محمود حدادی).

تسوایگ در سال ۱۹۳۴، یک سال بعد از به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان، کشورش اتریش را به مقصد لندن ترک کرد و در سال ۱۹۴۰ با بالاگرفتن جنگ جهانی دوم و پیشروی آلمان، از انگلستان را به امریکا مهاجرت کرد. او در امریکا هم دوام نیاورد و در 1941 به برزیل رفت و ماه‌های پایانی عمرش را در این کشور که مقصد بسیاری از یهودی‌های متواری اروپایی بود، گذراند. او در این سالها با شارلوت یا همان لوته، منشی سابقش ازدواج کرد و باقی عمر را با او بود. درد غربت با تسوایگ چنان کرد که او در سال 1942 به همراه همسرش دست به خودکشی زد؛ تصویر جنازه این دو در کنار هم، یکی از معروفترین عکس‌های سالهای جنگ جهانی دوم است. تسوایگی که خیلی زودتر از روشنفکران اروپایی خطر فاشیسم را دریافته بود و از ترس جان جلای وطن کرده بود در برزیل کیلومترها دورتر از کانون اتفاقات دنیا خودخواسته در آغوش مرگ جای گرفت. پایان زندگی تسوایگ من را به یاد حکایت معروفی از «مثنوی معنوی» می‌اندازد، حکایتی که پایان‌بخش این نوشته است.

و اما چند کلامی دربارة «آخرین‌ روزهای اشتفان سوایگ»؛ سکسیکِ فرانسوی با توجه به اینکه اغلب مخاطبان ادبیات داستانی با فرجام زندگی تسوایگ آشنا هستند بیشتر همت خود را صرف پرداخت داستانش کرده. او چندان به عنصر غافل‌گیری مخاطب در پایان‌بندی داستان تکیه نکرده، بلکه سعی کرده داستان روزهای پایانی زندگی او را درست و بی‌لکنت بیان کند. داستان چنان دراماتیزه هست که نویسنده کار چندانی برای جذاب کردن داستان ندارد، بلکه باید با ساختی مناسب داستانش را تعریف کند. به همین جهت او کتاب را در شش فصل که شش ماه پایانی زندگی تسوایگ را شامل می‌شود، نوشته است.کتاب خوشخوان است و ترجمه خوبی دارد. ولی با همین یک کتاب نمی‌توان قضاوت درستی از توانایی‌های نویسنده رمان داشت. 

و اما حکایت «نگریستن عزرائیل بر مردی، و گریختنِ آن مرد در سرای سلیمان، و تقریرِ ترجیحِ توکّل بر جهد، و قلّت فایدة جهد»؛

ساده‌مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدلِ سلیمان در دوید
رویَش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت: ای خواجه چه بود‌؟
گفت: عزرائیل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین
گفت: هین، اکنون چه می‌خواهی؟ بخواه
گفت: فرما باد را، ای جان‌پناه
تا مرا زین‌جا به هندُستان بَرَد
بوک بنده کآن طرف شد، جان بَرَد
***
نَک ز درویشی گریزانند خلق
لقمة حرص و اَمَل ز‌آنند خلق
ترسِ درویشی مثالِ آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس
***
باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعرِ هندستان بر آب
روزِ دیگر وقتِ دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را
کآن مسلمان را به خشم از بهرِ آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان؟
گفت: من از خشم کَی کردم نظر؟
از تعجّب دیدمش در ره‌گذر
که مرا فرمود حق کامروز هان
جانِ او را تو به هندستان ستان
از عجب گفتم: گر او را صد پَر ا‌ست
او به هندستان شدن دور اندر است!
***
تو همه کارِ جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین
از که بگریزیم‌‌؟ از خود‌‌؟ ای محال!
از که برباییم‌‌؟ از حق‌‌؟ ای وبال!
مثنوی معنوی، به تصحیح دکتر محمدعلی موحد، نشر هرمس، چاپ پنجم، دفتر اول، صفحه ۶۲ و ۶۳
      

16

        به نام او

من با اینکه تعداد بسیار زیادی از رمان‌های دنیا را خوانده‌ام، ولی سه شاهکار را نخوانده گذاشته‌ام. من «دن کیشوت»، «بینوایان» و «جنگ و صلح» را به‌صورت کامل نخوانده‌ام. در روزگاری خیلی پیش‌تر از این سعی کرده‌ام بخوانمشان ولی نتوانستم به‌صورت کامل بخوانم، بعد از آن هم نخواستم. به نظرم به تعویق انداختن این سه شاهکار مشوق خوبی برای بیشتر و بیشتر خواندن است.

به غیر از سروانتس که «دن کیشوت» تنها شاهکارش است، تعداد زیادی از آثار هوگو و تالستوی را خوانده‌ام. خواندن آثار هوگو را دیر شروع کردم چرا که ترجمه خوبی از آثارش در بازار نبود، زمانی که آقای پارسایار شروع به ترجمه و چاپ رمان‌های او کرد، من هم شروع کردم به خواندن؛ و تا به امروز «گوژپشت نتردام»، «نود و سه» و «کارگران دریا» را از این حکیم فرانسوی خوانده‌ام. تا کی نوبت «بینوایان» برسد؟

هوگو یکی از محبوبترین نویسنده‌ها در نزد من است از آن پیرمردانی که هرگز از مصاحبت با آنها خسته نمی‌شوم و احساس ملال نمی‌کنم. پندها و اندرزها و توصیفات فراوان را در بین داستان‌هایش می‌پسندم و آن را در ساختار آثارش توجیه‌شده می‌دانم. او هم مثل دیکنز و تالستوی درس اخلاق و زندگی می‌دهد و چه کسی شایسته‌تر از اینان برای اندرزدادن و آموزاندن. فی‌المثل باید کج‌سلیقه باشی که از اندرزهای شیخ اجل سعدی خوشت نیاید. این نویسندگان بزرگ چنان زیسته‌اند و چنان تجربیات و حوادثی را از سرگذرانده‌اند که شایستگی این را دارند که در مقام آموزگار بشریت ظاهر شوند. هرچند که همه حرفهایشان درست نباشد ولی حتما قابل تامل است. هر نویسنده‌ای به این درجه نمی‌رسد.

از این زاویه «کارگران دریا» کتاب قابل توجهی است و هوگو بیش از آن دو اثرش که من از او خوانده‌ام تمایل به حکمت‌گویی دارد. و البته این توجیه را می‌توان آورد که او این کتاب را در اوج پختگی فکری خود نوشته. او این کتاب را در سال ۱۸۶۶ پس از سالها تبعید در جزیره گرنزه، محل وقوع داستان «کارگران دریا»، نوشت. هوگو در این کتاب توصیفات فراوانی از گرنزه و نوع زیست و فعالیت مردمان آن به دست می‌دهد که نشان از مشاهدات دقیق او دارد. او در «کارگران دریا» داستان عشق و دلباختگی «ژیلیات»، دریانورد جوان، به «دروشت» را دستمایه حماسه دریایی خود قرار می‌دهد. از این جهت «کارگران دریا» را می‌توان در کنار «موبی‌دیک» داستان نبرد انسان با دریا و طبیعت دانست.

نکته آخری که می‌خواهم بگویم این است که هوگو استاد پایان‌بندی‌های تراژیک و به یاد ماندنی است. از این جهت «کارگران دریا» مرا به یاد «گوژپشت نتردام» انداخت. البته من «گوژپشت» را بسیار بیشتر دوست دارم و تا الان آن را  بهترین اثر هوگو می‌دانم. با این حال مطمئنا پایان غم‌انگیز «کارگران دریا» از خاطرم نخواهد رفت. در مورد ترجمه هم بگویم و عرضم را تمام کنم. این کتاب جزو معدود کتابهایی از هوگو بود که تا پیش از ترجمه پارسایار ترجمه خوبی از آن در بازار بود. اردشیر نیکپور در دهه چهل این اثر را به‌صورت کامل ترجمه کرده بود، می‌گویم کامل چرا که بسیاری از آثار هوگو به‌صورت ناقص ترجمه شده‌اند. ترجمه نیکپور هنوز هم که هنوز است خواندنی است هرچند نیاز به اعمال یک سری نکات ویرایشی دارد. برای انتخاب هر دو کتاب را از نظر بگذرانید و بعد تصمیم بگیرید.
      

90

        به نام او

کتاب خوب و خوش‌خوانی بود. مولفان با دوستان و نزدیکان سهراب سپهری درباره او گفتگو کرده‌اند. کسانی که بیشترشان چندان شناخته‌شده نیستند، تا پیش از این هم مصاحبه خاصی از آنها منتشر نشده و مهمتر از همه به‌واسطه روابط نزدیکی که با او داشته‌اند اطلاعات ذی‌قیمتی از او و زندگیش دارند. مثلا در این کتاب با سه‌تن از خواهرزاده‌های سهراب مصاحبه شده. با چند تن از دوستان کاشانی او که راه به خلوتش داشته‌اند مصاحبه شده و خواهران او نیز در مصاحبه‌هایشان از رفتار و سلوک او از کودکی تا مرگ گفته‌اند و همه اینها تصویر  سهراب را که در بین تمام شاعران و نویسندگان معاصر از همه ناشناخته‌تر است اندکی روشن کرده. 

خلاصه خواندن این کتاب خوب است و مغتنم، هرچند می‌توانست خیلی بهتر از این باشد. مصاحبه‌شونده‌ها به‌خوبی انتخاب شده‌اند ولی سوالات چندان عمیق و چندبعدی نیست که ناگفته‌های بیشتری از آن‌ها ثبت شود. مولفان جوان در این زمبنه خوب عمل نکرده‌اند که اگر چنین می‌کردند حجم کتاب به‌مراتب بیش از اینی بود که در دست ماست.
باری کتاب کتاب لازمی است ولی کافی نیست.
      

48

        به نام او

«وقت‌های زمان» یکی از بهترین دفاتر رباعی معاصر است.
من می‌توانم بگویم که مطالعاتم در رباعی معاصر بسیار خوب بوده و کمتر دفتر مهمی در این حوزه هست که آن را نخوانده باشم. این کتاب یکی از بهترین‌هاست. در چند روز اخیر برای چندمین بار خواندمش و باز هم حظ بردم. تفاوت سینا سنجری با رباعی‌سرایان مشهوری چون بیژن ارژن، ایرج زبردست و میلاد عرفان پور این است که او به رباعی‌سرایی شهرت ندارد. کلا شهرت چندانی ندارد و از این سبب این کتاب مغفول مانده. به همه رباعی‌سرایان جوان و دوست‌داران رباعی مطالعه این کتاب را توصیه می‌کنم، چون با جنس دیگری از این قالب کهن مواجه خواهند شد. رباعیی که اسیر تکنیک‌های رایج شعر معاصر نیست و علاوه بر تصویر اندیشه هم دارد.

از دور به جستجوی ما می‌آیند
گنگیم و به گفت‌وگوی ما می‌آیند
ما گمشدگانیم و از آن‌سوی جهان
رویاهایی به‌سوی ما می‌آیند

شب می‌رسد شکوه بی‌پایانش
دریا دریا سکوت و او حیرانش
بر ساحل شب جهان فرومی‌ریزد
چون ماسه‌ای از میان انگشتانش

هرسو نفحاتی که نهان می‌بارند
رویاهایی کز آسمان می‌بارند
توفان‌هایی که ناگهان می‌توفند
باران‌هایی که همچنان می‌بارند

وقت است بهار همزبان تو شده است
زیبایی محض میزبان تو شده است
می‌بالی و در باغ جهان می‌شکفی
در این لحظه زمان از آن تو شده است

من صبح رهای دیگری خواهم دید
من گستره‌های دیگری خواهم دید
گل را که نگاه می‌کنم می‌گویم
این گل را جای دیگری خواهم دید

رویای تو در مدار جان می‌چرخد
غم گرد معابد جهان می‌چرخد
تو رفته‌ای و به یاد عطر تن تو
در باغ نسیم همچنان می‌چرخد

شب آمد و ما همنفس شب بودیم
بر ساحل خاموش جهان آسودیم
آنگاه به یاد تو سرودی بی تاب
خواندیم و به زیبایی شب افزودیم
      

16

        به نام او

در این فراغت که به‌سبب درگیری ایران با صهیونیست‌ها به‌وجود آمد، "مرثیه بر کوزوو" نوشته اسماعیل کاداره نویسنده آلبانیایی را خواندم. اول باید بگویم که کتاب خواندن در این شرایط کار آسانی نیست، دلهره و دلشوره‌ای که برای میهن و هم‌میهنانت داری یک طرف، عذاب وجدانی هم که گریبان‌گیرت می‌شود چون کاری از دستت برنمی‌آید در طرف دیگر. کلا خیلی با خودم کلنجار رفتم که حواسم را متمرکز کنم تا کتاب بخوانم و وقتم بیش از این به بطالت نگذرد.

از کاداره دو یا سه رمان کوتاه خوانده بودم که آنها را چنان دوست داشتم که او را در شمار نویسندگان محبوبم آورده بودم. "مرثیه بر کوزوو" ولی در این بین در آخرین جایگاه قرار می‌گیرد. چون هم از جهت ساختاری گنگ بود و هم ترجمه بد بر این گنگی دامن زده بود. ما ادبیاتی‌ها چیزی داریم با عنوان "ایجاز مخل" یعنی کوتاه‌گویی که نه تنها موجب ارتقای ساختاری اثر نمی‌شود بلکه در ساختار خلل ایجاد می‌کند و موجب این می‌شود که مخاطب مطلب مورد نظر نویسنده را به‌درستی درنیابد. به نظرم کاداره باید اندکی مفصل‌تر می‌نوشت.

"مرثیه بر کوزوو" (و چه اسم زیبایی  دارد این کتاب)  داستان لشکرکشی سلطان مراد یکم، سومین سلطان عثمانی، به شبه‌جزیره بالکان و منطقه کوزوو است. داستان از درگیری اقوام اروپایی این منطقه با سلطان ترک می‌گوید. اگر مترجم با مقدمه‌ای کامل و پانوشت‌هایی در خلال داستان اطلاعاتی را به خواننده می‌داد او کمتر گیج می‌شد و بیشتر از داستان بهره می‌برد. به‌هررو چنین نشد. اگر کاداره را دوست دارید این کتابش را هم بخوانید در غیر این صورت توصیه نمی‌شود.
      

25

        به نام او

برای بار سوم "چنین کنند بزرگان" را خواندم البته به‌عبارت دقیق‌تر  برای بار دو و نیمم. یکبار که سال‌ها پیش چاپ انتشارات "کتاب پرواز" را خوانده بودم. یکبار هم چاپ تازه "نشر کارنامه" را  تا نیمه خواندم. و امروز  هم در یک نشست، تمامش را خواندم. البته منظورم از نشست در جریان یک راه پیمایی  چهار ساعت و نیمه است. یکی از عادتهای خوب یا بد من خواندن در حین پیاده‌روی است.  بعدا از کیفیت این شکل از مطالعه خواهم گفت.

باری اگر باز هم دست دهد "چنین کنند بزرگان" را می‌خوانم. از بس که ذوق و قریحه و روحیه طنازانه نجف دریابندری والا و ستودنی است."چنین کنند بزرگان" همانند "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی"  یک ترجمه-تالیف است که در شمار بهترین‌های نثر فارسی معاصر قرار می‌گیرد. نشر کارنامه هم کتاب را بسیار  زیبا و شکیل چاپ کرده است و در حال حاضر در دسترس همه است. تا پیش از این مدتها کتاب در بازار نبود. جالب اینکه امروز در جریان راه‌پیمایی کتابی‌ام یکی از اخوان زهرایی را که مدیر نشر کارنامه هستند دیدم و سلام و علیکی کردیم. این هم از اتفاقات جالب امروز.
      

15

        به نام او

در کتاب‌خوانی اولین و آخرین مهم است. اولین کتابی که از یک نویسنده می‌خوانی، اگر خوب باشد و تو را جذب کند یک تصویر مثبت از آن نویسنده برایت می‌سازد، و اگر بد باشد هم که مشخص است. و آخرین بندهای یک کتاب یعنی همان پایان‌بندی‌اش برای رستگاری یا نابودی یک داستان کافی است.

«نیزه‌ها... تفنگ‌ها» اولین کتابی بود که از ساراماگو می‌خواندم. نویسنده‌ای که در بازار کتاب ایران بسیار معروف است و کتابهای زیادی از او به چاپهای متعدد رسیده است. من هم چند کتاب از او دارم که فرصت مطالعه‌اش تا به امروز دست نداده، ولی این داستان نه‌چندان بلند چندان خوب بود که احتمالا به همین زودی‌ها آن کتاب‌ها را هم می‌خوانم. 

«نیزه‌ها... تفنگ‌ها» داستان یک کارمند از یک کارخانه اسلحه‌سازی است. اینکه ساراماگو به فکر این افتاده که به سراغ کارمند چنین کارخانه‌ای برود تازه و بدیع است. ولی نکته مثبت داستان او تنها همین نیست. او ابتدا خواننده را با داستان زندگی این کارمند مشغول می‌دارد و در سطرهای پایانی که خواننده پیگیر فرجام آن داستان است، تغییر جهت می‌دهد و برگ برنده‌ای را رو می‌کند که داستانش را از یک اثر خوب و طبق معمول به یک اثر خیلی خوب و متفاوت تبدیل می‌کند و این است فرق یک نویسنده بزرگ با دیگر نویسنده‌ها.

کتاب دو بخش دارد یکی داستان و دیگری تحلیلی درباره داستان به قلم روبرتو ساویانو، نویسنده ایتالیایی، به نظرم اگر این بخش دوم را هم نخواندید، نخواندید. چیزی را از دست نمی‌دهید. تصاویر گونتر گراس نویسنده مشهور آلمانی هم که در کتاب به کار رفته زیباست و خوش افتاده است. رفیقی می‌گفت که نسخه فرانسوی این داستان که مترجم از آن کتاب را برگردانده دقیقا همین شکل و ساختار را دارد.
      

63

        به نام او

ایتالو اسوِوُ از آن دست نویسندگانی است که با یک اثر در رده نویسندگان بزرگ به شمار آمده. شاهکار او «وجدان زنو» است که معرف حضور کتاب‌خوان‌ها هست. کتابی که سال‌ها پیش با ترجمه استادانه مرحوم پرویز کلانتریان منتشر شد و تا کنون به چاپهای متعدد رسیده. اگر نخوانده‌اید حتما بخوانید چرا که ممکن است یکی از محبوبترین رمان‌هایتان شود.

من بعد از خواندن «وجدان زنو» در جستجوی این بودم که به‌غیر از این کتاب چه کتاب دیگری از او به فارسی ترجمه شده، هرچند می‌دانستم اسوو نویسنده پرکاری نبوده و همان یک اثرش مورد توجه قرار گرفته، تا اینکه به رمان کم‌حجم «پیرمرد مهربان و دختر زیبا» رسیدم که البته مترجمِ اثر، نام آشنای نویسنده را به‌شکل دیگری ترجمه کرده بود، به نظرم خیلی‌ها نمی‌دانند که کتاب دیگری از نویسنده «وجدان زنو» به فارسی ترجمه شده. باری به این کتاب برخوردم ولی در بازار کتاب موجود نبود تا اینکه در همین ماه اخیر بازچاپ شد. به‌محض آمدن کتاب خریدمش و البته به‌دلیل مشغله‌های فراوان بسیار آهسته و تقریبا در طول یک‌هفته آن را خواندم. کسی که کتابهای 1000 صفحه‌ای را سه روزه می‌خواند الان به‌دلیل اشتغالات کتابی، خواندن کتاب ۱۰۰ صفحه‌ای را این‌قدر طول می‌دهد، متاسفانه.

خلاصه، کتاب را به پایان رساندم. از اول هم توقع نداشتم با شاهکار دیگری روبرو باشم ولی خواندنش وقتم را خوش کرد و ناراحت نیستم. این آخرین رمان اسوو همانطور که از نامش می‌توان حدس زد داستان دلباختگی پیرمردی به زنی جوان است. البته اسوو به این سوژه به‌شکل کلیشه‌وار نزدیک نشده و چیزهایی اضافه کرده که کتاب را خواندنی کرده است. مهمترین وجه تمایز این رمان با سایر داستانهایی که چنین خط داستانیی دارند، طنز نویسنده است که حتی در عنوان کتاب هم خود را نشان می‌دهد. اسوو پیرمرد هوس‌باز قصه را به سخره می‌گیرد و او را (و به احتمال زیاد خودش را) هجو می‌کند. پیرمردی که این‌قدر در توجیه عمل خود جلو می‌رود که به نظریه‌پردازی رو می‌آورد. اسوو در جایی از داستان می‌گوید: «به این ترتیب، پیرمرد مهربان ما در سن کهولت نویسنده شد.»

وجه تمایز این اثر در این نوع نگاه خلاقانه و طنازانه نویسنده است.
      

8

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

نمایش همه
جستاری چند در فرهنگ ایران"شط شیرین پرشوکت ..." "منتخبی از آثار استاد عباس زریاب خویی"شرق بهشت

هفت کتاب برتر 1403

7 کتاب

به نام او این هفت کتاب را از میان شصت هفتاد کتابی که در سال گذشته خوانده‌ام برگزیدم. کتابهایی که به تمام مخاطبان جدی کتاب توصیه می‌کنم. مردد بودم که «جستاری چند در فرهنگ ایران» مرحوم مهرداد بهار را در ابتدای فهرست بیاورم یا «شط شیرین پرشوکت» مرحوم زریاب خویی را. هر دو کتاب بسیار خوب و خواندنی هستند و هر دو چون مجموعه جستار و مقاله‌اند خوش‌خوانند. هر دو عزیز از دست رفته با زبانی ساده دریافت‌های عمیق علمی خود را با ما در میان گذاشته‌اند. بهار بیشتر از اسطوره و تاریخ گفته ولی یافته‌های خویی دایره گسترده‌تر و متنوع‌تری را شامل می‌شود. کتاب سوم شاهکار جان استاین‌بک است من پیش از این «خوشه‌های خشم»، «موش‌ها و آدم‌ها» و «ماه پنهان است» را از او خوانده بودم امسال «شرق بهشت» را خواندم و این رمان را با فاصله بهترین رمان او و یکی از بهترین آثاری که تا به امروز خوانده‌ام دیدم. چهارمین کتاب مجموعه به‌گزیده‌ای از غزل معاصر تا 1360 است. من در مروری که بر این کتاب نوشتم نقدهایی را هم برشمردم. ولی الان که نگاه می‌کنم می‌بینم که یکی از بهترین کتابهای 1403 بود. «استونر» پنجمین کتاب این فهرست یک شگفتی محض بود. من امسال بیشتر از رمانهای امریکایی خوندم و در این بین «استونر» گل سرسبد بود. حتما بخوانید و لذت ببردید. همانطور که گفتم امسال بیشتر رمان امریکایی خواندم بعضی از کتاب‌های استاین‌بک را دوباره‌خوانی کردم و برخی آثار همینگوی را، که البته این پرو‌ژه همچنان ادامه دارد. من امسال از همینگوی سه رمان «وداع با اسلحه»، «داشتن و نداشتن» و «خورشید همچنان می‌دمد» را خواندم. بین «وداع با اسلحه» و «داشتن و نداشتن» مردد بودم که کدام یک را در این فهرست بیاورم که «وداع با اسلحه» را انتخاب کردم. توصیه می‌کنم اگر این کتاب را با ترجمه دریابندری خوانده‌اید یک‌بار دیگر با ترجمه نازی عظیما بخوانید. ضرر نخواهید کرد. و اما آخرین کتاب هم مانند «استونر» شگفتی کتابهای امسال بود. «بندها» هم از آن آثاری است که به‌راحتی می‌توانم به کتاب‌خوان‌ها توصیه کنم. والسلام

12

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.