یادداشت محمدامین اکبری

        به نام او

در کتاب‌خوانی اولین و آخرین مهم است. اولین کتابی که از یک نویسنده می‌خوانی، اگر خوب باشد و تو را جذب کند یک تصویر مثبت از آن نویسنده برایت می‌سازد، و اگر بد باشد هم که مشخص است. و آخرین بندهای یک کتاب یعنی همان پایان‌بندی‌اش برای رستگاری یا نابودی یک داستان کافی است.

«نیزه‌ها... تفنگ‌ها» اولین کتابی بود که از ساراماگو می‌خواندم. نویسنده‌ای که در بازار کتاب ایران بسیار معروف است و کتابهای زیادی از او به چاپهای متعدد رسیده است. من هم چند کتاب از او دارم که فرصت مطالعه‌اش تا به امروز دست نداده، ولی این داستان نه‌چندان بلند چندان خوب بود که احتمالا به همین زودی‌ها آن کتاب‌ها را هم می‌خوانم. 

«نیزه‌ها... تفنگ‌ها» داستان یک کارمند از یک کارخانه اسلحه‌سازی است. اینکه ساراماگو به فکر این افتاده که به سراغ کارمند چنین کارخانه‌ای برود تازه و بدیع است. ولی نکته مثبت داستان او تنها همین نیست. او ابتدا خواننده را با داستان زندگی این کارمند مشغول می‌دارد و در سطرهای پایانی که خواننده پیگیر فرجام آن داستان است، تغییر جهت می‌دهد و برگ برنده‌ای را رو می‌کند که داستانش را از یک اثر خوب و طبق معمول به یک اثر خیلی خوب و متفاوت تبدیل می‌کند و این است فرق یک نویسنده بزرگ با دیگر نویسنده‌ها.

کتاب دو بخش دارد یکی داستان و دیگری تحلیلی درباره داستان به قلم روبرتو ساویانو، نویسنده ایتالیایی، به نظرم اگر این بخش دوم را هم نخواندید، نخواندید. چیزی را از دست نمی‌دهید. تصاویر گونتر گراس نویسنده مشهور آلمانی هم که در کتاب به کار رفته زیباست و خوش افتاده است. رفیقی می‌گفت که نسخه فرانسوی این داستان که مترجم از آن کتاب را برگردانده دقیقا همین شکل و ساختار را دارد.
      
2.6k

61

(0/1000)

نظرات

اولین کتابی که از ساراماگو خوندم آناخوسیفا بود، و اینقدر جذاب بود که تا الان جرئت نکردم کتاب دیگه ای ازش بخونم که نکنه خاطره ی خوش آناخوسیفا تکرار نشه و از ساراماگو ناامیدم کنه🙂

1