یادداشت محمدامین اکبری
5 روز پیش
به نام او ایوان تورگنیف در بین بزرگان ادبیات روس غریب افتاده است آنچنانکه انوری و خاقانی و ناصرخسرو و صائب و چند تن دیگر از بزرگان غزلگو و قصیده سرا در بین جماعت شعردوست با اقبال کمتری مواجه هستند، چرا که ادبیات منظوم فارسی آنقدر ستاره پرفروغ دارد که بزرگانی که نامشان آمد در ردههای بعدی قرار میگیرند. بهراستی اگر تورگنیف در روسیه قرن نوزدهم و در کنار بزرگانی چون تالستوی و داستایفسکی ظهور نمیکرد عظمتش بیشتر درک میشد. من هرچه از او خواندهام این عظمت را منعکس میکند و آثارش کموبیش تمام مولفههایی را که ما برای ادبیات درخشان روس برمیشمریم داراست. او هم مانند تالستوی نثرنویس و توصیفگر است و همچون داستایفسکی روانکاو و هم سادگی و در عین حال عمق داستانهایش، داستانهای چخوف را فرایاد میآورد و از اینجا مشخص میشود که چخوف بزرگ بسیار مدیون تورگنیف نیز هست. البته اگر همه این مولفهها را منفردا با یکدیگر مقایسه کنیم کفه طرف مقابل تورگنیف سنگینی میکند. «شکارچی در سایهروشن زندگی» آخرین کتابی بود که از او خواندهام. مجموعه داستان یا طرحهایی که او درباره زندگی سرفها (رعیتها) و زمیندارهای قرن نوزدهم روسیه نوشته است. ما درخلال این داستانها هم با طبیعت و جغرافیای روسیه آشنا میشویم و هم مردمان آن. تورگنیف با قلم توصیفگر و شاعرانهاش طبیعت را با زیبایی هرچه تمامتر به تصویر میکشد و با روانکاوی رعیتها و زمینداران ما را بهخوبی با روسهای قرن نوزدهم آشنا میکند. از این جنبه این کتاب مرا به یاد رمان «نفوس مرده» نیکلای گوگول انداخت. ترجمه بهزاد برکت و هرمز ریاحی که از زوجهای خوب ترجمه ایران هستند هم شاهکار است و بهخوبی نثر شاعرانه تورگنیف را به زبان فارسی برگرداندهاند. پیشتر کتاب با عنوان «خاطرات یک شکارچی» به فارسی منتشر شده است و من آن را ندیدهام ولی این یکی تقریبا نیمی از طرحهای تورگنیف است که از کتاب اصلی برگزیده و ترجمه شده است. داستانهای «یرمولا و زن آسیابان»، «هملت ناحیه شچیگروفسکی» «جنگل و استپ» و «کالبد حی» از داستانهای مورد علاقه من از این مجموعه است. و اما بخشی از طرح «جنگل و استپ»؛ «و روزی از روزهای زمستانی. سر در پی خرگوشهای صحرایی از تودههای برف میگذری، در هوای یخ زده گزنده نفس میکشی و در برابر درخشش خیرهکننده برف نرم چشم میگردانی، ناخواسته در تهرنگ سبز آسمان بیشهای که به سرخی میرود سیر میکنی!... پس آنگاه نخستین روزهای بهاری از راه میرسند و دوروبر تو همه چیزی برق میزند و میپاشد. بوی زمین اندکاندک از بخار سنگین برفی که آب میشود برمیخیزد. چکاوکها در پرتو تند آفتاب بر برف گداخته نغمه سرمیدهند. سیلابها با همهمه و غریوی سرخوشانه از آبکندی به آبکندی میغلتند. اما اکنون زمان وداع است. از بهار گفتهام، چرا که در بهار وداع آسان است.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.