معرفی کتاب شکارچی در سایه روشن زندگی اثر ایوان سرگی یویچ تورگنیف مترجم بهزاد برکت

شکارچی در سایه روشن زندگی

شکارچی در سایه روشن زندگی

3.4
6 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

23

ناشر
نشر نو
شابک
9786008547143
تعداد صفحات
300
تاریخ انتشار
1396/2/26

توضیحات

        ایوان سرگیویچ تورگینف (1883-1818) نویسنده ی روس، در دانشگاه های مسکو و سن پترزبورگ و برلین تحصیل کرد. در رمان هایش بیشتر از مسائل اجتماعی می گوید. شکارچی در سایه روشن زندگی (1852) ضربه ی کوبنده ای به سرمایه داری وارد کرد و در لغو برده داری سهم داشت. پس از صدور منشور  آزادی، تورگینف از نخستین زمین دارانی بود کهخ با بردگان خود به توافق رسید. پربارترین دوره ی زندگی تورگینف سالهای 1861-1850 بود که نیمه ی دوم آن را در اروپای غربی گذراند. در 1863 خانه ی مجللی در بادن-بادن خرید و تا 1870 در آنجا زندگی کرد. پس از جنگ فرانسه و پروس بیشتر اوقات را در پاریس و کنار محبوبش مادام ویاردو ماند. سرانجام با بیماری سرطان ستون فقرات مرد. از تورگینف آثار بسیاری به فارسی ترجمه شده است.
      

لیست‌های مرتبط به شکارچی در سایه روشن زندگی

یادداشت های آدم زیادیشکارچی در سایه روشن زندگیمومو و داستانهای دیگر

ترتیب‌خوانی (۴): ایوان تورگنیف

15 کتاب

از بین پنج نویسنده معروف‌تر روس، تورگنیف تنها کسی است که لیست ترتیب آثارش زحمت چندانی نمی‌طلبید. در نتیجه انتشار لیست ترتیب آثار نویسندگان روس را با او شروع می‌کنم، امید اینکه با او تمام نشود. ترتیب آثار تورگنیف: یادداشت‌های آدم زیادی ۱۸۵۰ شکارچی در سایه روشن زندگی ۱۸۵۲ مومو و داستان‌های دیگر ۱۸۵۴ رودین ۱۸۵۶ آسیا ۱۸۵۸ آشیانه اشراف ۱۸۵۹ در آستانه فردا ۱۸۶۰ عشق نخستین ۱۸۶۰ پدران و پسران ۱۸۶۲ دود ۱۸۶۷ شاه‌لیر استپ‌ها ۱۸۷۰ آب‌های بهاری ۱۸۷۲ خاک بکر ۱۸۷۷ دفتر شعرهای منثور ۱۸۷۷_۱۸۸۲ دن کیشوت روسی(؟) نمایشنامه: یک ماه در دهکده ۱۸۵۵ پ. ن(۱): تاریخی که برای کتاب مومو نوشته شده، در واقع تاریخ نگاشته شدن داستان مومو است و دیگر داستان‌های در تاریخ‌های دیگری نوشته شده‌اند که در فهرست کتاب تاریخ آن‌ها ثبت شده پ. ن(۲): برای کتاب عشق نخستین و آسیا ترجمه معروف‌تر سروش حبیبی هست که در کتاب عشق اول و دو داستان دیگر منتشر شده‌اند، اما چون جدا نبودند مجبور شدم دو نسخه حاضر را از آن‌ها ثبت کنم. پ. ن(۳): کتاب دود سال‌ها است چاپ نشده و نسخه‌ای از آن در بهخوان نیافتم، برای همین در بین کتاب‌های لیست نیست.

167

یادداشت‌ها

          به نام او

ایوان تورگنیف در بین بزرگان ادبیات روس غریب افتاده است آنچنان‌که انوری و خاقانی و ناصرخسرو و صائب و چند تن دیگر از بزرگان غزل‌گو و قصیده سرا در بین جماعت شعردوست با اقبال کمتری مواجه هستند، چرا که ادبیات منظوم فارسی آن‌قدر ستاره پرفروغ دارد که بزرگانی که نامشان آمد در رده‌های بعدی قرار می‌گیرند. به‌راستی اگر تورگنیف در روسیه قرن نوزدهم و در کنار بزرگانی چون تالستوی و داستایفسکی ظهور نمی‌کرد عظمتش بیشتر درک می‌شد. من هرچه از او خوانده‌ام این عظمت را منعکس می‌کند و آثارش کم‌وبیش تمام مولفه‌هایی را که ما برای ادبیات درخشان روس برمی‌شمریم داراست. او هم مانند تالستوی نثرنویس و توصیف‌گر است و همچون داستایفسکی روانکاو و هم سادگی و در عین حال عمق داستان‌هایش، داستان‌های چخوف را فرایاد می‌آورد و از اینجا مشخص می‌شود که چخوف بزرگ بسیار مدیون تورگنیف نیز هست. البته اگر همه این مولفه‌ها را منفردا با یکدیگر مقایسه کنیم کفه طرف مقابل تورگنیف سنگینی می‌کند.

«شکارچی در سایه‌روشن زندگی» آخرین کتابی بود که از او خوانده‌ام. مجموعه داستان یا طرح‌هایی که او درباره زندگی سرف‌ها (رعیت‌ها) و زمین‌دارهای قرن نوزدهم روسیه نوشته است. ما درخلال این داستان‌ها هم با  طبیعت و جغرافیای روسیه آشنا می‌شویم و هم مردمان آن. تورگنیف با قلم توصیف‌گر و شاعرانه‌اش طبیعت را با زیبایی هرچه تمام‌تر به تصویر می‌کشد و با روانکاوی رعیت‌ها و زمین‌داران ما را به‌خوبی با روس‌های قرن نوزدهم آشنا می‌کند. از این جنبه این کتاب مرا به یاد رمان «نفوس مرده» نیکلای گوگول انداخت. ترجمه بهزاد برکت و هرمز ریاحی که از زوج‌های خوب ترجمه ایران هستند هم شاهکار است و به‌خوبی نثر شاعرانه تورگنیف را به زبان فارسی برگردانده‌اند. پیش‌تر کتاب با عنوان «خاطرات یک شکارچی» به فارسی منتشر شده است و من آن را ندیده‌ام ولی این یکی تقریبا نیمی از طرح‌های تورگنیف است که از کتاب اصلی برگزیده و ترجمه شده است. داستان‌های «یرمولا و زن آسیابان»، «هملت ناحیه شچیگروفسکی» «جنگل و استپ» و «کالبد حی» از داستان‌های مورد علاقه من از این مجموعه است. و اما بخشی از طرح «جنگل و استپ»؛

«و روزی از روزهای زمستانی. سر در پی خرگوش‌های صحرایی از توده‌های برف می‌گذری، در هوای یخ زده گزنده نفس می‌کشی و در برابر درخشش خیره‌کننده برف نرم چشم می‌گردانی، ناخواسته در ته‌رنگ سبز آسمان بیشه‌ای که به سرخی می‌رود سیر می‌کنی!... پس آنگاه نخستین روزهای بهاری از راه میرسند و دوروبر تو همه چیزی برق می‌زند و می‌پاشد. بوی زمین اندک‌اندک از بخار سنگین برفی که آب می‌شود برمی‌خیزد. چکاوک‌ها در پرتو تند آفتاب بر برف گداخته نغمه سرمی‌دهند. سیلاب‌ها با همهمه و غریوی سرخوشانه از آبکندی به آبکندی می‌غلتند.
اما اکنون زمان وداع است. از بهار گفته‌ام، چرا که در بهار وداع آسان است.»

        

16