emir hafez

emir hafez

@emirhafez

14 دنبال شده

10 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

emir hafez

emir hafez

1403/12/5

        این کتاب یک جستار کوتاه اما حاوی بینشی بسیار درخشان است که در آن نقاطی را در کنار هم قرار می‌دهد که تا اکنون آنها را بی‌ربط به همدیگر می‌فهمیدیم. 
ظهور ترامپ و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و سپس محبوبیت روز افزون راست افراطی در کشور های مختلف جهان چرا رخ می‌دهد؟ چرا اخراج مهاجران و بستن مرزها بر روی بیگانگان تا به این حد به سیاستی جذاب در جهان امروز تبدیل شده؟ درحالی که همین چند دهه پیش قرار بود در جهانی زیست کنیم که مرزها در آن بی‌معنا شده، قرار بود جهانی‌سازی و سرمایه داری جهانی اهمیت مرزهای ملی را بسیار نمادین سازند. اما منازعات سیاست در جهان امروز هیچ نشانی از این صلح و بی‌اهمیتی ندارد.
 برونو لاتور در این جستار، ربطی بسیار قدرتمند میان تغییرات اقلیمی و ظهور سیاست‌های ضدمهاجر و واپس‌گرایانه ایجاد می‌کند. اون به ما نشان می‌دهد که چگونه تغییرات اقلیمی زمین سفت و قابل اعتماد زیر پای همه‌یمان را لرزان و غیرقابل اعتماد ساخته. حتی آنان که سیاست انکار تغییرات اقلیمی در پیش گرفته‌اند در ته قلب‌های کوچکشان پذیرفته‌اند که زمینی برای جهانی‌سازی دیگر وجود ندارد. سیاست مبتنی بر مدرنیزاسیون جهان، متوجه شد که زمین کافی برای این عمل وجود ندارد. حالا همگی ترسیده‌ایم و با وضعیتی مستأصل میان زمین و آسمان سرگردان رها شده‌ایم. می‌ترسیم و میخواهیم به خانه‌هایمان برگردیم و درها را بر روی هر بیگانه‌ای ببندیم اما واقعیت این است که دیگر خانه‌ای برای بازگشت به آن بدون آن مدرنیزاسیون جهانی وجود ندارد. پس زیر لب از خودمان سوال خواهیم کرد که کجا می‌توانیم فرود بیاییم؟
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

emir hafez پسندید.
          نوشتن یک مرور منسجم و خوب  از این کتاب خودش یه پروژه‌ست که متاسفانه من الان سراغش نمی‌رم. فقط می‌تونم بگم که اگر کسی دغدغه مطالعات جنسیت و تاریخ (به خصوص در مورد ایران) داره بهتره از این کتاب عبور نکنه. این ادعا رو معمولا راجع به کتاب‌ها نمی‌کنم چون همیشه کتاب‌های بهتر و مهم‌تری هست اما سوالاتی که نجم آبادی تو این کتاب مطرح می‌کنه رو نمیشه نادیده گرفت. این سوالات اونقدر درگیرکننده‌ست که دیگه نمی‌شه به قبل از این کتاب برگشت و مفروضاتمون در مورد جنسیت و تاریخ رو بدیهی گرفت. نمی‌شه به راحتی گفت که بامداد خمار یک کتاب عامه پسنده و ارزش بررسی نداره. نمیشه راحت از بررسی وجوه جنسیتی متون قدیمی مثل یوسف و زلیخا گذر کرد و مهم‌تر از همه برای من، دیگه نمی‌شه باد به غبغب انداخت و با اعتماد به نفس گفت: «زنان تو دوره قاجار عاملیت نداشتن». 
بیش از هر چیز از روش کار نجم آبادی مشق برداشتم و از شیوه‌ی مواجهه‌ش با تاریخ یاد گرفتم. یاد گرفتم که شدنیه که نام‌های فراموش‌شده رو به ذهن آدم‌ها برگردونی و عاملیت به‌ حاشیه‌رانده‌شدگان رو با حوصله یادآور بشی. 
راجع به یه جستار اگه بخوام جداگونه صحبت کنم، «فراسوی قاره آمریکا»ست. جستار کوتاهی که بیش از اینکه یک پاسخ باشه یک سواله. پاسخ‌هایی هم می‌ده اما سواله که مهمه. چیز دیگه‌ای که در مورد این جستار خیلی من رو به وجد آورد اینه که نجم آبادی اینجا با کمک دیگران، کتاب «زنان سیبیلو مردان بی ریش» خودش رو نقد می‌کنه. بسیار شفاف و دقیق، با ارجاع مستقیم به کسانی که نقدش کردن خودش رو در معرض نقد قرار میده. این کار نجم آبادی رو بسیار مرتبط با رویکردش نسبت به عینیت علمی و بی‌طرفی پژوهشگر می‌دونم و فکر می‌کنم برای همین از این شفافیت در مقام یک پژوهشگر نمی‌ترسه.
        

47

          این کتاب یک جستار کوتاه اما حاوی بینشی بسیار درخشان است که در آن نقاطی را در کنار هم قرار می‌دهد که تا اکنون آنها را بی‌ربط به همدیگر می‌فهمیدیم. 
ظهور ترامپ و خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و سپس محبوبیت روز افزون راست افراطی در کشور های مختلف جهان چرا رخ می‌دهد؟ چرا اخراج مهاجران و بستن مرزها بر روی بیگانگان تا به این حد به سیاستی جذاب در جهان امروز تبدیل شده؟ درحالی که همین چند دهه پیش قرار بود در جهانی زیست کنیم که مرزها در آن بی‌معنا شده، قرار بود جهانی‌سازی و سرمایه داری جهانی اهمیت مرزهای ملی را بسیار نمادین سازند. اما منازعات سیاست در جهان امروز هیچ نشانی از این صلح و بی‌اهمیتی ندارد.
 برونو لاتور در این جستار، ربطی بسیار قدرتمند میان تغییرات اقلیمی و ظهور سیاست‌های ضدمهاجر و واپس‌گرایانه ایجاد می‌کند. اون به ما نشان می‌دهد که چگونه تغییرات اقلیمی زمین سفت و قابل اعتماد زیر پای همه‌یمان را لرزان و غیرقابل اعتماد ساخته. حتی آنان که سیاست انکار تغییرات اقلیمی در پیش گرفته‌اند در ته قلب‌های کوچکشان پذیرفته‌اند که زمینی برای جهانی‌سازی دیگر وجود ندارد. سیاست مبتنی بر مدرنیزاسیون جهان، متوجه شد که زمین کافی برای این عمل وجود ندارد. حالا همگی ترسیده‌ایم و با وضعیتی مستأصل میان زمین و آسمان سرگردان رها شده‌ایم. می‌ترسیم و میخواهیم به خانه‌هایمان برگردیم و درها را بر روی هر بیگانه‌ای ببندیم اما واقعیت این است که دیگر خانه‌ای برای بازگشت به آن بدون آن مدرنیزاسیون جهانی وجود ندارد. پس زیر لب از خودمان سوال خواهیم کرد که کجا می‌توانیم فرود بیاییم؟
        

7

emir hafez پسندید.
          «از پنجره‌هایی که زنان پشت درهای بسته از بدن‌های دیوانه‌ی‌شان رو به بیرون باز کردند، نگاه خواهم کرد. بارها و بارها خودم را از آن پنجره‌ها  پایین خواهم انداخت.»
حکایت زنان دیوانه حکایت مطرودان است. احتمالا به همین دلیل هم محبوب خیلی‌ها نخواهد بود. قصه‌ها پر از رنج، مرگ و سیاهی هستند و نفس آدم را بند می‌آورند. در یک جمله کتاب، کتاب اذیت کننده‌ای است. اما چرا این کتاب و این شیوه روایت مهم است؟
بتول ساری در مقاله‌ای به اسم «زنان دیوانه ادبیات: جنسیت و روایت در آثار مینه سوئوت» به این موضوع می‌پردازد که سوئوت چگونه در این مجموعه و آثار دیگر خود «آنچه که غیرقابل روایت است را به روایت در می‌آورد.» ساری به سراغ این می‌رود که هم «جنون» و هم «زنانگی» هر دو سرنوشت مشترکی داشته و به حاشیه رانده شده‌اند. طرد در دنیای واقعی به طرد در دنیای ادبیات نیز منجر شده و نه زنان و نه دیوانگان صدایی نداشته‌اند. سوئوت سعی دارد این صداهای مغفول را بازنمایی کند. همچنین او تجربه‌ی تروما و دیوانگی را رخدادی فردی نمی‌بیند و تیغ برنده‌ای می‌گذارد بر گلوی ساختار مردسالاری که یا زنان را به جنون می‌کشد و یا آنان را دیوانه‌انگاری می‌کند. همچنین به گفته‌ی ساری، سوئوت در فرم روایت خود نیز ملاحظاتی داشته. راوی‌های نامطمئن قصه‌ها، پرش در روایت، ابهام، تکرار و ... را می‌توان تلاشی برای برهم زدن فرم‌های از پیش تعیین شده‌ی داستان نویسی که مبتنی بر عقلانیت مردانه است، دانست. نکته‌ی دیگر اینکه داستان کوتاه‌های این مجموعه چندصدا هستند و فراتر از یک راوی و یک منظرگاه نوشته شده‌اند.ضمن اینکه شعرهای میان داستان‌ها که با ضمیر اول شخص روایت می‌شوند، حضور خود سوئوت را در میان سطور قصه‌ها به ما یادآوری می‌کنند.
افسانه‌های بومی، کودکان، فالگیرها، گروه‌های قومی درحاشیه و..  در داستان‌های او نشان می‌دهد سوئوت تنها دغدغه زنان و دیوانگان را ندارد. بلکه نسبتی پررنگ با بوم خود دارد. مینه سوئوت، لااقل در ذهن من، یک زن قصه‌گوی شرقی است که، هر قدر هم تلخ، ناچار از گفتن حکایت‌های غم انگیزی است که بر زنانش رفته و من فکر می‌کنم ما هم ناچار به گوش دادن به این حکایت‌ها هستیم. حکایت آدم‌هایی که همواره سعی در نادیده گرفتن‌شان داریم و چشم‌مان را از آنها برمی‌گردانیم.
        

14