یادداشت emir hafez
1403/11/7
راستش این کتاب برای من فقط پیش رفتن با قصهی شگفت انگیزه یک خانواده دوست داشتنی نبود. خوب یادم هست که وقتی این کتاب را توی دفتر نشر افق، وقتی که سر کار بودم ولی کاری برای انجام دادن نداشتم، ورق زدم و شروع کردم به خواندن و دیدن و حس کردنش، در دیگری به رویم گشوده شد. حالا میتوانستم قفسه کتاب کودکان را ببینم که هرگز قبل از آن نمیتوانستم حتی فکر کنم که قرار است چیز شگفت انگیزی برای من داشته باشد. تصویرم از کتاب کودک، همان کتابهای بسیار پرطرفدار و معروفی بودند که در کودکی خودم در معرض آنها بودم. داستان پرنسسها و شاهزادها. اما انگار قصههای متفاوتی هم میتوان سرود. قصههایی که برای همه، فارغ از رده بندی سنی میتواند قلابی برای گیر کردن داشته باشد. یا باتلاقی برای غرق شدن. قصههایی که جدا نمیکند، که بچهها را خنگ و ابتدایی درنظر نمیگیرد، سعی نمیکند درجهت اجتماعی کردن کودکان به آنها پند اخلاقی بدهد. شاید بشود اینگونه باری دیگر به قصه و کودکان فکر کرد. کاری که پتر اشتام با من کرد. حالا هم واقعاً بدم نمیآید که خارج از شهر زندگی کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.