محسن خیابانی

محسن خیابانی

بلاگر
@farhangha

240 دنبال شده

241 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        یکی از سخت‌ترین کارهای جهان این است که ملت را مجاب کنم در مورد آثار ادبی، فقط به اقتباس‌های سینمایی و تلوزیونی‌شان اکتفا نکرده و خود اثر را بخوانند. اصلاً این هیچی! به ما گیر ندهند که: «چرا داری «بینوایان» رو می‌خونی، تو انیمیشنش دیدیم که آخرش ماریوس و کوزت توسط تناردیه‌ها خورده می‌شن» یا «بابا آخر «ارباب حلقه‌ها» رو نخون دیگه، تو اون فیلم‌های کوفتی دیدیم فرودو با اون حلقه میفته توی آب‌های درۀ خلقت» یا «دیگه «غرور و تعصب» رو بیخیال، مگه فیلم «جو رایت» رو ندیدی که آخرش الیزابت و آقای دارسی از هم طلاق می‌گیرن. کلاً این نویسنده (جین آستین) آخر همه رمان‌هاش طلاقه!»
خلاصه که آن انیمیشن آمریکایی که ما در کودکی به نام «سفرهای گالیور» دیدیم تقریباً فقط دو هزارم درصد منبع ادبیش، یعنی «سفرهای گالیور» جناب «جاناتان سوییفت»، را اقتباس کرده. آن گلام خوشبین (همان که همیشه می‌گوید: «من می‌دونستم!»)، بانو «فلرتشیا»ی زشت، سگ نسناس گالیور، «کاپیتان لیچ» خوش‌ذات و ... اصلاً در رمان نیستند، حتی مردمان «لیلیپوت» برعکس کتاب، در سریال همگی ظالم و شرورند!
رمان «سفرهای گالیور» یک شاهکار ادبی مکتب کلاسیسم است که به متنی فلسفی پهلو می‌زند که نقدهای تندی به جامعۀ انگلیس دارد. تابه‌حال هیچ رمان ندیده بودم که اینگونه زیرآب انگلیس و انگلیسی‌جماعت را بزند مگر «مردی که می‌خندد» جناب «ویکتور هوگو». «سوییفت» در این اثر، متناسب با سبک ادبیش (کلاسیسم)، بیشتر پیرو تفکرات فلاسفۀ یونان باستان و مخصوصاً ارسطو است و به متفکران عصر روشنگری و نحوۀ تفسیر آن‌ها از فلسفۀ یونان باستان می‌تازد. همچنین «سوییفت» در این رمان تحت‌تأثیر «ماجراهای سندباد بحری» در «هزار و یک شب» قرار دارد. خلاصه که اگر می‌خواهید یک شاهکار ادبی کلاسیک بخوانید، حتماً «سفرهای گالیور» را در نظر داشته باشید. این رمان در ردۀ آن دسته از آثار فانتزی قرار می‌گیرد که فانتزی‌ندوستان هم دوستشان دارند، حتی گاهی بیشتر از فانتزی‌دوستان!
      

53

        خلاصه داستان: «سامانتا» وکیلی شناخته‌شده در لندن است که زندگی‌اش را تماماً وقف پیشرفت در مسیر حرفه‌اش کرده. وقتی «سامانتا» در آستانۀ یک ترفیع بزرگ است، اشتباهی وحشتناک از او سر می‌زند. او که نمی‌تواند با عواقب این اشتباه مواجه شود، پا به فرار می‌گذارد و با اولین قطار، به منطقه‌ای روستایی در نزدیکی لندن می‌رود. در آنجا او را با زنی دیگر اشتباه می‌گیرند و «سامانتا» به عنوان خدمتکار خانه‌ای اعیانی استخدام می‌شود. اما او از کار خانه، هیچ نمی‌داند... .
به عنوان رمانی عاشقانه و کمدی مشهور شده ولی جنبۀ کمدی‌اش برجسته‌تر است. «ناکدبانو» داستانی گرم و گیرا است که حسابی حالتان را خوب می‌کند و طنزش بیشتر از آنکه به خنده‌هایی انفجاری منجر بشود، همیشه لبخندی را کنج لب‌هایتان می‌نشاند. داستان، کم‌وبیش قانع‌کننده است، اگرچه بعضی اتفاقات منطقی به نظر نمی‌رسند و دیگر زیادی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار هستند که هویت واقعی شخصیت اصلی لو نرود! رمان برخلاف عنوانش و ظاهرش، فقط برای خانم‌ها جذاب نیست و خلاصه که همه، از مرد و زن باید چیزهایی از کدبانوگری بدانند! «ناکدبانو» به ظاهر نقدی بر فمنیسم افراطی است اما فراتر از آن، نگاهی انتقادی می‌افکند به وضعیت انسان مدرن و تلاش مداومش برای پیشرفت. «ناکدبانو» را می‌توان به‌عنوان نمونه‌ای از یک رمان عامه‌پسند خوب و ارزشمند، به دیگران توصیه کرد.
      

33

        هیوبرت دریفوس (۱۵ اکتبر ۱۹۲۹–۲۲ آوریل ۲۰۱۷) که در دانشگاه «برکلی» کرسی تدریس فلسفه داشت، یکی از اساتید برجستۀ فلسفه و از مهم‌ترین شارحان فلسفۀ «هایدگر»، محسوب می‌شود. در جستجوهای ویکیپدیایی و گوگلی، متوجه شدم که دریفوس نقدهایی جدی بر هوش مصنوعی داشته که حالا چند سال بعد از فوت دریفوس و با گسترش هوش مصنوعی، دوباره این آراء، مورد توجه قرار گرفته است.
از روزگاری که سقراط و افلاطون برای شاعران هم‌عصر خویش، شاخ و شانه می‌کشیدند تا عصر حاضر، بسیاری از فلاسفه و فلسفه‌خوانده‌ها، شمشیرشان را برای ادبیات از رو بسته‌اند. بنده خود یکسال با یک مؤسسۀ فعال در حوزۀ علم، فلسفه و سیاست کار می‌کردم و در آنجا رمان خواندن را کسر شأن می‌دانستند و گاه بنده را به‌خاطر کرمِ رمان بودن، شدیداً ملامت می‌کردند! یکی از اعضاء هم پایان‌نامۀ ارشدش را به نسبت فلسفه و شعر اختصاص داده بود و می‌خواست نتیجه بگیرد آنچه را که شعر ادعا داشته، فلسفه توانسته انجام بدهد و ... ! البته اعضای آن مؤسسه به‌شدت تحت‌تأثیر مکتب فرانکفورت بودند و اگر از استثنائاتی مثل «والتر بنیامین» بگذریم، اغلب فلاسفۀ این مکتب، به‌طور کلی میانۀ خوبی با هنر نداشته‌اند. شخصاً هیچ‌وقت آن جملۀ «تئودور آدورنو» چش‌سفید را فراموش نمی‌کنم که گفته است: «هر بار به سینما می‌روم، احمق‌تر بیرون می‌آیم».
البته تمام فلاسفه این‌قدر با هنر و ادبیات، دشمنی نداشته‌اند و حتی موردی مثل «آدورنو» که از کل تاریخ سینما فقط «چارلی چاپلین» را برگزیده بود، یعنی امثال «کارل تئودور درایر» و «برگمان» را هم داخل آدم نمی‌دانست 😊، در عوض توجه ویژه‌ای به موسیقی داشت و اصلاً خودش آهنگسازی می‌کرد. «مارتین هایدگر» یکی از فلاسفۀ قرن بیستم است که توجه ویژه‌ای به هنر و زیبایی‌شناسی داشته و مخصوصاً نظریاتش دربارۀ شعر، بسیار جدی و بحث‌برانگیز بوده‌اند. از همین رو طبیعی است که «دریفوس» به‌عنوان یکی از مهم‌ترین شارحان «هایدگر»، توجه ویژه‌ای به ادبیات داشته باشد.
در دو-سه سال اخیر، نشر هرمس برخی از شرح‌ها و درسگفتارهای «دریفوس» پیرامون شاهکارهای ادبی را منتشر کرده است. لازم به ذکر است که این کتاب‌ها، آثاری مکتوب از خود «دریفوس» نیستند بلکه از صوت ضبط‌شده در سلسله جلسات او پیرامون این شاهکارهای ادبی، استخراج شده‌اند.
کتاب «دلدادۀ زمین»، که دقیق نمی‌دانم اولین یا دومین کتاب این مجموعه است، از حدود دوازده ساعت شرح فلسفی «دریفوس» بر رمان «برادران کارامازوف» جناب «داستایفسکی» استخراج شده. مترجم-مؤلف کتاب، جناب زانیار ابراهیمی، خود گفته که: «آنچه خواهید خواند، به هیچ‌رو، تقریر طابق النعل بالنعل سخنان او [دریفوس] در این درسگفتار نیست. درآوردن قالب شفاهی به قالب مکتوب، لاجرم مستلزم جرح و تعدیل و در مواردی حذف‌واضافه‌هایی است که کتاب حاضر را در معنای دقیق کلمه به روایتی از روایت دریفوس تبدیل کرده است.»
به هر حال وقتی فلاسفه بخواهند به نویسندگان روی خوش نشان بدهند، اولین یا یکی از اولین موراد، جناب «فیودور داستایفسکی» هستند، شخصی که علاوه بر نویسنده‌ای برجسته یکی از چهره‌های شاخص اگزیستانسیالیسم هم محسوب می‌شود. در میان آثار «داستایفسکی»، «برادران کارامازوف» جایگاه ویژه‌ای دارد و بستر مناسبی برای تفسیرهای گوناگون فلسفی فراهم می‌کند. در کتاب «دلدادۀ زمین» همان‌طور که می‌توان از «دریفوس»  انتظار داشت، این شرح بیشتر بر مبنای آراء «هایدگر» صورت گرفته است.
کتاب «دلدادۀ زمین» هم برای کسانی که رمان «برادران کارامازوف» را خوانده‌اند مفید است و هم برای کسانی که آن را نخوانده‌اند، ولی بنده توصیه می‌کنم در صورتی اقدام به خواندن «دلدادۀ زمین» بفرمائید که حتماً قبلش رمان «داستایفسکی» را خوانده باشید.
«دلدادۀ زمین» متن فلسفی پیچیده‌ای در حد آثار «هگل» یا خود «هایدگر» نیست ولی نباید مثل رمان‌های جنایی «روث ور»، به سرعت برق و باد خوانده بشود و باید با مداقه و صبر و حوصله به سراغش بروید. خواندن این کتاب برای من که از طرفدران «داستایفسکی» و این رمان بخصوصش هستم، تجربه‌ای لذت‌بخش بود و به فهم بهتر این شاهکار ادبی، کمک شایانی کرد.
نشر هرمس با همت جناب «زانیار ابراهیمی» تا کنون چند جلد دیگر از این مجموعه عرضه کرده است که در آن‌ها «دریفوس» به شرح این آثار پرداخته است: «موبی دیک» جناب «هرمان ملویل»، «اودیسۀ» جناب «هومر»، سه‌گانۀ نمایشنامه‌ای «آیسخولوس» تحت عنوان «اورستیا».
      

20

        عنوان کتاب، دلیل اصلی‌ای علاقه‌مندی من به مطالعه‌اش بود. فرازهای آغازین «زیستن با کتاب» هم مطابق با پیش‌بینی‌ام پیش می‌رفت و مرا با تجربیات عام نویسنده از کتاب و کتابخوانی، همراه می‌کرد. اما از جایی به بعد فهمیدم در پیش‌بینی خود اشتباه کرده‌ام که این نه‌تنها به معنای بد بودن کتاب نیست که در این مورد بخصوص، دقیقاً برعکس بود.
نویسندۀ کتاب، جناب «طریف خالدی» استاد برجستۀ تاریخ است که در پی حوادث ناگوار سال 1948، بالاجبار همراه با خانواده‌اش، وطنش فلسطین را ترک کرده و به لبنان مهاجرت کرده است. خانوادۀ او از خاندان قدیمی بیت‌المقدس هستند که نسل اندر نسل، فاضل و دانشمند بوده‌اند. «خالدی» هم‌اکنون در «دانشگاه آمریکایی بیروت» به تدریس تاریخ می‌پردازد.
نویسنده که سابقه‌ای درخشان در حوزۀ تاریخ اسلام دارد، در «زیستن با کتاب»، عمدۀ تمرکزش را بر کتاب‌های نگاشته شده دربارۀ تاریخ اسلام گذاشته و بر روی چند شخصیت هم تمرکز ویژه‌ای داشته که مهم‌ترین ایشان، «جاحظ» و «ابن خلدون» هستند. در واقع «خالدی» در خلال تعریف داستان زندگیش به کتاب‌ها و مسائلی در تاریخ اسلام می‌پردازد که در ادوار مختلف زندگیش، دغدغه او در زمینۀ مطالعاتی مورد علاقه‌اش بوده‌اند و تأثیرات آن‌ها را بر خویشتن، تشریح می‌نماید.
نگاه نویسنده غالباً گزارش‌گونه و توصیفی است امّا گاه به نقد جزئیِ برخی کتاب‌ها و اشخاصی می‌پردازد که دیدگاهش با آن‌ها تضادی آشکار دارد. برداشت من این بود که «خالدی» تا حد زیادی، نگاهی عاری از بغض و کینه به مسائل داشته و مخصوصاً از چهره‌های برجستۀ تشیّع به نیکی یاد می‌کند و در فصل «سیمای پیامبر اسلام در میراث فکری مسلمانان» کم‌توجهی به نگاه شیعه در سیره‌نویسی را خلائی مهم در مطالعات سیره‌نویسی‌ای می‌داند که توسط اندیشمندان اهل سنت، صورت گرفته است.
این کتاب برای افرادی که در پی مطالعۀ تاریخ اسلام هستند، حالتی مرجع‌طور هم دارد و در این میان، پانویس‌های مترجم فاضل و محترم (محمدرضا مروارید)، کمک بزرگی بوده.
یادداشت خود را با بریده‌ای کوتاه از کتاب، به پایان می‌رسانم: آیا به‌راستی شمار اساتید زبردست و نوپرداز دانشگاه‌ها اندک بلکه بسیار اندک نیست؟ اگر سقراط و حضرت مسیح هم استاد دانشگاه بودند، در پایین‌ترین رتبه استادی جای داشتند، تازه اگر دانشگاه آنها را که مقالۀ علمی ارائه نداده‌اند، نگه داشته بود و عذر آن‌ها را نخواسته بود که: «جناب استاد سقراط... با سلام، ضمن اظهار تأسف، به اطلاع می‌رساند که مدیریت دانشگاه به فلان دلیل، تصمیم به قطع همکاری با شما گرفته است. با بهترین آرزوها برای رسیدن به آیندۀ درخشان علمی!»
      

20

        داستان دوستان

برخی داستان‌ها را اگر چه نویسندگان ابتدا به نیت مخاطب بزرگسال به نگارش درآورده‌اند، با گذشت زمان به‌عنوان آثار کودک و نوجوان مشهور شده‌اند، مثل اغلب داستان‌های هانس کریستین آندرسن که البته مناسب شدنشان برای کودکان و نوجوانان، با زدودن برخی بخش‌های بزرگسالانه، میسر شده است!

از طرف دیگر آثاری وجود دارند که مخاطب هدفشان، کودکان و نوجوانان بوده‌اند ولی پس از مدتی نزد بزرگسالان هم به محبوبیتی چشمگیر رسیده‌اند. نمونه‌ی اعلای چنین آثاری، باد در بیدزار / باد در میان شاخه‌های بید، رمان مشهور کِنِت گراهام است. شاید علت توجه بزرگسالان به این کتاب، تمثیلی بودنش باشد و ادبیات تمثیلی از دیرباز در ملل مختلف مخاطبان فراوانی داشته‌اند که از آن‌جمله می‌توان افسانه‌های ازوپ و کلیله و دمنه اشاره کرد که کتاب‌های صرفاً برای کودکان نبوده‌اند.

«باد در بیدزار» از گم شدن یک موش کور شروع می‌شود و با ماجراجویی‌های سرخوشانه‌ی او با وزغ، موش آبی، گورکن و چند حیوان دیگر، ادامه می‌یابد تا با اتحاد آن‌ها برای دست‌یابی به هدفی یکسان، پایان بیابد. این داستان، یک شخصیت اصلی ندارد ولی می‌توان موش کور را گرانیگاه روایت دانست. اوست که در ابتدای داستان همچون یک کودک، ترس زیادی از تجربه‌های تازه دارد ولی در انتها که جرئت خطر کردن را پیدا کرده و خودش را به خودش و دیگران ثابت می‌کند، می‌توان او را فردی بزرگسال (یا حداقل نوجوان) دانست. «باد در بیدزار» از یک خط روایی پیوسته پیروی نمی‌کند و فصل‌هایی از کتاب مثل «مسافران» کاملاً جدا از خط اصلی داستان قرار می‌گیرند بدون آن‌که خدشه‌ای بر جذابیت‌های کتاب وارد شود. اما در فصل‌های پایانی به روایتی منسجم نزدیک می‌شویم تا داستان، پایانی قابل قبول داشته باشد.

توصیف‌های پُرمعنا و تخیل نیرومند نویسنده نقش مهمی در موفقیت کتاب داشته‌اند. «باد در بیدزار» در محیط‌های مختلفی اتفاق می‌افتد و نویسنده هر محیط را به موجزترین شکل ممکن برای خواننده توصیف می‌کند مثلاً توصیفات خانه گورکن و موش کور که به‌وضوح، تفاوت‌ها و شباهت‌هایشان برای خواننده مجسم می‌شود. توصیف ظاهر شخصیت‌ها و درونیات آن‌ها نیز با ظرافت‌هایی همراه بوده است مثل شخصیت بسیار پیچیده‌ی وزغ که صرفاً در حد یک موجود طماع و تجربه‌گرای کلیشه‌ای باقی نمی‌ماند تا خواننده‌ درک می‌کند چگونه برخی افراد از طمع‌کاری‌شان لذت می‌برند!

نویسنده از حیوانات استفاده کرده تا به زندگی انسان‌ها بپردازد. شخصیت‌هایی که ضمن حفظ ویژگی‌های حیوانی‌شان، رفتارهای انسانی دارند و طبقه یا افراد خاصی را از دنیای واقعی، نمایندگی می‌کنند. مثلاً موش کور نمادی از افراد کم‌تجربه است و دو پرستوی فصل «مسافران» نمونه‌ای از افرادی که مجبور به کوچ از وطنشان می‌شوند. یکی از نکات برجسته داستان، توجه به خرد و خردورزی و اندیشیدن است که توسط موش آبی و بیشتر از او با گورکن نمایندگی می‌شود. شخصیت‌های این داستان مشکلات‌شان را با عقل و درایت حل می‌کند نه جدال و جنگ و آن‌هایی که مثل وزغ، حیله و نیرنگ را با درایت اشتباه می‌گیرند، به جایی نمی‌رسند.
      

39

        برادران استروگاتسکی (آرکادی و بوریس) از مهمترین نویسندگان روسی نیمهٔ دوم قرن بیستم و همچنین از مهمترین نویسندگان ادبیات علمی-خیالی در این برهه محسوب می‌شوند.
آثار برادران استروگاتسکی، که معمولاً در همکاریشان با یکدیگر خلق می‌شدند، به حیطهٔ ادبیات علمی-خیالی نرم تعلق دارند. علمی-خیالی نرم اصولاً به آن دسته از آثاری اطلاق می‌شود «که کمتر با علوم مهندسی و زیست شناسی و بیشتر با علوم انسانی سر و کار دارد. از این رو علمی تخیلی نرم، بیشتر روی داستان و شخصیت پردازی متمرکز است.» (۱)
فقط دو تا از آثار این نویسندگان به فارسی ترجمه شده، یکی «پیک‌نیک کنار جاده» که «آندری تارکوفسکی» فیلم معرکهٔ «استاکر، ۱۹۷۳» را بر اساس بخشی از آن ساخت. و یکی همین: خدا بودن سخت است.
اول از همه باید بگویم که چه عنوان جذابی! استروگاتسکی‌ها این رمان را در سال ۱۹۶۴ و در زمان حکومت «خروشچف»، در واکنش به برخی سیاست‌های محدودکنندهٔ او در قبال هنرمندان و آثار هنری نوشته‌اند. داستان که به دخالت زمینی‌ها در سیاست، علم و فرهنگ سیاره‌ای دوردست با تمدنی قرون‌ وسطایی می‌پردازد، استعاره‌ای از دخالت کشورهای توسعه‌یافته در امور کشورهای توسعه‌نیافته هم هست.
همانگونه که مترجم (هادی بهارلو) در مقدمه‌اش بر کتاب ذکر کرده، بخشی از جذابیت اثر فقط برای خود روس‌ها قابل درک است ولی از آنجا که دیکتاتوری، سانسور، اختناق، کودتا و دخالت کشورهای دیگر، هیچ‌گاه در کشورمان وجود نداشته، من با این موارد که در کتاب هم بودند، ارتباط برقرار نکردم!!!!!!!!!!!!
«خدا بودن سخت است» انگار خلاصهٔ یک رمان طولانی‌تر است، چون روایت و شخصیت‌پردازی‌اش اگرچه بد نیست، در حدی باقی می‌ماند و به اوجی که باید و شاید نمی‌رسد. اما این کتاب به خاطر فصل هشتمش و مخصوصاً صفحات پایانی این فصل، ارزش خواندن داشت. برادران استروگاتسکی در اینجا در قالب دیالوگ‌هایی بسیار جذاب، کمونیست‌ها و در برخی جاها لیبرالیست‌ها را، حسابی می‌شویند، خشک می‌کنند، اتو می‌زنند، تا می‌کنند و می‌گذارند کنار! 

۱. راهنمای خوره‌های ادبیات ژانری - جلد اول، گردآوری و ترجمه فربد آذسن، انتشارات پریان، صفحه ۱۱۴
      

25

        اسکاندیناوی قلب تپندهٔ ادبیات جنایی امروز جهان و در بین نویسندگان در قید حیات، «یو نسبو» نروژی مهمترین نماینده ادبیات جنایی این منطقه است. پیش از این سه اثر دیگر از «نسبو» خوانده بودم: «خون بر برف»، «خورشید نیمه‌شب» و «خفاش». «خفاش» کمی از آن دو تای دیگر ضعیف‌تر بود، شاید به این دلیل که قبل از آن‌ها نوشته شده است. «خفاش» آغازگر مجموعه رمان‌های برجسته یو نسبو با محوریت کارآگاه «هری هوله» است.
«مانا کتاب» بیشتر از هر نشر دیگری در ایران، آثار این نویسنده و همچنین مجموعهٔ کارآگاهی‌ش را منتشر کرده اما با ترجمه‌هایی ضعیف و آلوده به نثری سست. نشر «چترنگ»، پس از «خفاش» به‌صورت پیوسته کتاب‌های این مجموعه را چاپ نکرده و یک‌راست رفته سراغ کتاب ماقبل آخر مجموعه: چاقو. نشر «آوند دانش» هم ترجمهٔ نسبتاً خوبی از «آدم‌برفی»، عرضه کرده، اما من که فیلم اقتباسی «توماس آلفردسون» از روی این کتاب را، با بازی «مایکل فاسبندر» در نقش «هوله»، دیده بودم، تصمیم نداشتم فعلاً سراغ رمانش بروم. در نهایت بی‌خیال دسته‌گل‌های نشر «مانا کتاب»، رفتم سراغ «چاقو» نشر چترنگ.
«چاقو» قطعاً چند سر و گردن از «خفاش» بالاتر است. اثری بسیار خوشخوان که هرچند توانستم در یک سوم آغازین داستان، قاتل را به‌درستی حدس بزنم، اما تعلیق موجود در اثر، توضیحات پیرامون چگونگی انجام اعمال مجرمان و شخصیت‌پردازی خوب کارآگاه و مجرمین، باعث شدند از خواندنش بسیار لذت ببرم.
رمان‌های جنایی‌ای که همه‌چیز را فدای غافلگیری پایانی‌شان می‌کنند، درواقع تمام تخم‌مرغ‌هایشان را در یک سبد می‌گذارند، پس اگر پایانشان را حدس بزنید کاملاً باخته‌اند. البته که «نسبو» و دیگر جنایی‌نویسان موفق منطقهٔ اسکاندیناوی، متناسب با حوزهٔ ژانری‌شان، به شوک و غافلگیری نظر دارند اما تکیه‌گاه اصلی‌شان تعلیق است. در «چاقو» هم، مسیر ماجراها جذابتر از مقصد است.
«چاقو» با یک شاهکار مسلم فاصله دارد ولی هرگز در ردهٔ آثار زرد قرار نمی‌گیرد. خواندن این کتاب و دیگر ترجمه‌های خوب آثار این نویسنده را شدیداً به طرفداران ادبیات جنایی، توصیه می‌کنم.
      

29

        آثار «جوزف کنراد» به دو گروه عمده تقسیم می‌شوند. گروه اول: آثاری که بر اساس تجربیات نویسنده در سفرهای دریایی‌اش نوشته شده‌اند و گروه دوم: آثار جاسوسی و جنایی. «کُنراد» را به علت نحوه پرداخت مسائل روان‌شناختی و فلسفی در آثارش (مخصوصاً آثار جاسوسی) شبیه‌ترین نویسنده ادبیات انگلیسی به «فئودور داستایفسکی» نویسنده مشهور روس دانسته‌اند. «مأمور مخفی» اولین رمان جاسوسی این نویسنده است. رمان در سال‌های آغازین قرن بیستم نوشته شده، زمانی که فعالیت‌های تروریستی و خرابکارانه در انگلستان رشدی فزاینده داشت. «کنراد» هرچند آنارشیسم را فرزند طبیعی انقلاب صنعتی و زندگی مدرن حاصل از آن می‌داند، ولی آیینه‌ای از فرجام تلخ رفتارهای آنارشیستی پیش روی مخاطب می‌نهد تا نشان بدهد آنارشیسم نه‌تنها پاسخی به مشکلات جوامع صنعتی نیست بلکه خود مشکلی می‌شود روی مشکلات دیگر. از دیگر سو بین جاسوسان و مأموران دولتی در «مأمور مخفی»، در عدم رعایت موازین اخلاقی، تفاوتی نمی‌بینیم. «مأمور مخفی» از معدود ترجمه‌های قابل‌تحمل «سهیل سُمّی» است. «آلفرد هیچکاک» در سال ۱۹۳۶ اقتباسی سینمایی از این رمان تحت عنوان Sabotage (به معنی «خرابکاری») ساخت. در کنار تفاوت‌های فیلمنامه با کتاب، کارگردانی هیچکاک نیز باعث شده تا فیلم در مقایسه با رمانِ بسیارْ تلخ و تکان‌دهندۀ کنراد، خیلی هم یأس‌آلود نباشد. این فیلم ۷۶ دقیقه‌ای، دارای چند سکانس عالی نمونه‌ای از تعلیق هیچکاکی است که تماماً محصول کارگردانی او هستند و نه فیلمنامۀ اثر.
      

30

51

        مدت‌ها بود که می‌خواستم ادبیات داستانی عرب را شروع بکنم. البته چند سال قبل، «فرانکشتاین در بغداد» را خوانده بودم ولی از آنجا که بهانۀ خواندنش (برای من که طرفدار ادبیات وحشت و گوتیک هستم) بیشتر «فرانکشتاین» داخل اسمش بود تا «بغداد» آن، یک شروع واقعی به حساب نمی‌آمد! پس تصمیم گرفتم بروم سراغ اثری دیگر از نویسندگان قرن بیستم جهان عرب که در میان چهره‌های گوناگون، عبدالرحمان مُنیف، نظرم را جلب کرد.
حقیقتاً مُنیف نویسندۀ عجیبی بوده. او که در سال 1933 در عمّان به دنیا آمده و در 2004 در دمشق فوت کرده، در کشورهای مختلف عرب‌زبان زندگی کرده و به مبارزات مدنی و خلق آثار ادبی پرداخته است. خلاصه آدمی بوده که نمی‌توانسته یک جا بند بشود و شاید هم در هر کشوری که بوده، بعد از مدتی دولت‌ آنجا سراغش می‌آمده و می‌گفته: «ببین تو خیلی خوبی! ولی نظرت چیه اقامت در کشورهای دیگه رو هم امتحان بکنی؟!». مشهورترین آثار منیف، یکی رمان چهار جلدی «شهرهای نمک» است و دیگری «درخت‌ها و قتل مرزوق». از «شهرهای نمک» فقط جلد اول آن ترجمه شده پس رفتم سراغ «درخت‌ها و قتل مرزوق» که نخستین اثر نویسنده است و از این رو شروع بهتری هم حساب می‌شود.
باید بگویم که رمان بسیار عجیبی بود که در بی‌زمانی و بی‌مکانی سیر می‌کرد و حتی گاه به رئالیسم جادویی تنه می‌زد. «درخت‌ها و قتل مرزوق» از همسفری دو شخصیت اصلیش (الیاس نخله و منصور عبدالسلام‌) در قطار آغاز می‌شود. راوی داستان منصور است، یک استاد دانشگاه سابق که مترجم شده و قرار است به یک تیم باستان‌شناسی فرانسوی ملحق بشود. زمینۀ آشنایی این دو شخصیت در قطار به زیبایی چیده شده و نویسنده شباهت‌ها و تفاوت‌های دو شخصیت را به‌خوبی برای خواننده تشریح می‌کند.
رمان دو بخش دارد. در بخش اول، بیشتر به شخصیت الیاس پرداخته می‌شود. در این بخش، الیاس سرگذشتش را برای منصور نقل می‌کند و درمی‌یابیم که او فردی روستایی و برخاسته از عموم افراد جامعۀ آن کشور نامعلوم، محسوب می‌شود. بخش دوم اما به سرگذشت منصور و فرجام او اختصاص دارد؛ کسی که ظاهراً زندگی‌ای متفاوت از الیاس داشته، در اروپا تحصیل کرده و استاد دانشگاه بوده. اما از نیمه‌های بخش دوم که می‌گذریم، متوجه می‌شویم الیاس و منصور خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کرده‌ایم شبیه هم هستند! گویا نویسنده کل جامعۀ عرب را دچار نوعی جبر و یکسان‌سازی افراد می‌بیند!
گفتیم کتاب گاهی به رئالیسم جادویی پهلو می‌زند که این در بخش اول و روایت الیاس، که گاه توصیفاتی بسیار شاعرانه دارد، پررنگ‌تر است. در بخش دوم هم از جایی به بعد مرز بین حقیقت و مجاز، بیداری و رؤیا بسیار باریک می‌شود. اما چیزی که بیش از همه در یاد می‌ماند نگاه تند انتقادی و بی‌رحمانۀ نویسنده نسبت به جوامع عرب‌زبان است. در واقع بر روح تمامی شخصیت‌های کتاب، حس تحقیرشدگی سنگینی می‌کند.
«درخت‌ها و قتل مرزوق» اثری نیست که بشود برایش پیامی مشخص قائل شد و در یک جمله گفت که: این رمان می‌خواهد به ما بگوید که... . مُنیف در قالب اثری داستانی و از منظر دو شخصیت اصلی، همزمان به انتقاد و همدردی از هم‌نژادهای خودش می‌پردازد و حتی به روشنفکران عرب (که خودش هم متعلق به آنان است) رحم نمی‌کند. اما در نهایت، راهی به رهایی هم نمی‌جوید.
      

44

        متأسفانه «انوره دو بالزاک» در سال 1850 فوت کرد. کاش حضرت عزرائیل، چندسالی برنامه کاری‌اش را برای این نویسنده به تعویق می‌انداخت. آن‌گاه بالزاک فرصت می‌کرد خانه قانون‌زده را -که در 1852 چاپ شده- بخواند و با اولین پرواز فیرست کلس (که در قرن نوزدهم، مد بود) برود لندن، «چالز دیکنز» را پیدا کند و بهش بگوید: «حاجی به مولا توی اطناب، روی ما فرانسوی‌ها رو سفید کردی!» البته کاش عزرائیل برنامه کاری‌اش را برای هر دو نویسنده، چندین دهه به تعویق می‌انداخت. آن‌گاه هر دو زنده می‌ماندند و بعد از خواندن «در جستجوی زمان از دست رفته» یکدیگر را می‌دیدند و می‌گفتند: «الان که فکرش رو می‌کنم، ما خیلی هم اهل ایجازیم! در «اطناب» این «مارسل پُرّرّوست»!»
===
خب از این شوخی‌های بی‌نمک بگذریم... «خانه قانون‌زده» یکی از مهمترین رمان‌های «چارلز دیکنز» و البته انگلستان قرن 19 است. اگر این رمان، چندمین اثری باشد که از وی می‌خوانید، حتی بدون نام دیکنز روی جلد، حدس خواهید زد که نویسنده کیست و چیست! [«و ما ادراک دیکنز؟»] چون خیلی از خطوط داستانی و حتی برخی توصیفات، شبیه به دیگر آثار او به نظر می‌رسد. اما «خانه قانون‌زده» با اغلب شاهکارهای نویسنده، تفاوتی اساسی دارد: بیشتر از شخصیت‌پردازی به تیپ‌سازی متکی است. تیپ‌هایی که بر اساس یک صفت برجسته می‌شوند: نظامی بازنشسته‌ای که از خودش هیچ نظری ندارد و می‌گوید: هرچی آباجی بگه! ؛ پیرمرد رباخوار و ضعیف -از نظر بدنی- که دوست دارد عالم و آدم را حقیقتاً و مجازاً بزند! ؛ آدم فرصت‌طلبی که از نیک‌خواهی دیگران سوءاستفاده می‌کند؛ دختر یتیمی که باهوش و پاک و مهربان است و ... .
اشتباه نکنید! «خانه قانون‌زده» اصلاً رمان بدی نیست. وقتی این تیپ‌سازی به نحو احسن صورت گرفته و در کنارش چند شخصیت صیقل‌یافته داریم (مخصوصاً «لیدی ددلاک») چندان کمبودی احساس نمی‌کنیم.  دیکنز تمرکز ویژه‌ای روی نقد دستگاه قضائی انگلستان دارد که انگار از جایی به بعد، هیچ مقصدی نمی‌جوید و فقط «نون‌دونی» عده‌ای وکیل و قاضی بی‌خاصیت شده! ماجراها سیری منطقی طی می‌کنند و هرچند مشکلاتی که سر راه قهرمانان قرار می‌گیرد، در حد برخی از آثار نویسنده نیست، باز هم هیجان و تعلیق کافی برای مشتاق نگه‌داشتن خواننده وجود دارد. «خانه قانون‌زده» اگر هم ایرادی داشته باشد، همین اطناب است! دیکنز رمان‌های طولانی دیگری هم دارد ولی هر کدام از آن‌ها – مثلاً «دیوید کاپرفیلد» و «آرزوهای بزرگ»- به‌نحوی این طولانی بودن را توجیه می‌کنند. راستی از سهم ترجمه خوب «ابراهیم یونسی» در لذت بردن از این کتاب، نباید گذشت. آدم باورش نمی‌شود که مترجم «خانه قانون‌زده»، همانی است که «داستان دو شهر» را به بدترین شکل ممکن به فارسی برگردانده است (در مورد «داستان دو شهر» ترجمه «مهرداد نبیلی» را توصیه می‌کنم).
خلاصه که هلا دوست‌داران ادبیات کلاسیک، حتماً «خانه قانون‌زده» را بخوانید.
      

51

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

پست‌ها

فعالیت‌ها

          به نظرم عنوان کتاب محتوایش را به درستی نشان نمی‌دهد. بحث در باب وحی و خیال نیست، بحث در باب وحی است و صور خیال در شعر فارسی.

درباره‌ی تأثیر قرآن بر ادب فارسی بسیار سخن گفته‌اند. این اثر کار خودش را محدود کرده است به بلاغت. صنایع (آرایه‌های) بیانی، و اندکی بدیعی، را یک به یک برشمرده و وام‌گیری‌های قرآنی شاعران را در آن صنایع نشان داده است.
کار بررسی اشعار محدود بوده است به پنج تن: ناصرخسرو، سنایی، انوری، خاقانی و نظامی.
پیش از پرداختن به متن اشعار و نشان دادن آرایه‌ها، در فصل اول کلیاتی آمده در باب مسئله‌ی تأثیرپذیری متون ادبی از قرآن و انواع وام‌گیری‌های شاعرانه و جواز یا عدم جواز درج آیات در اشعار و بعد هم توضیح مختصری درباره‌ی چیستی صورخیال. این کلیات چهل صفحه‌ای از آغاز کتاب را گرفته و چهارصد و پنجاه صفحه‌ی بعدی به بیان یک به یک آرایه‌ها و ذکر نمونه‌ها می‌گذرد.
مثلاً در باب تشبیه، اول تعریف تشبیه آمده و توضیح ارکان و اقسامش و بعد در حدود دویست صفحه هر تشبیه مرتبط با آیات و قصص قرآنی‌ آن پنج شاعر نقل شده است.

مدخل «ابراهیم» در همین بابِ تشبیه چند بخش دارد: ابراهیم و آزر، افکنده شدن در آتش، بت‌شکنی، زنده کردن مرغان، قربانی کردن فرزند، ماه و خورشید و ستاره‌پرستی، مژده‌ی فرزند شنیدن و مهمان‌نوازی.
و برای هر کدام از این بخش‌ها ابیات آمده.

ورنخواهی تا چو فرعون لعین گردی تو خوار
پس چو ابراهیم پیغمبر قدم در نار زن
یا:
گر کلیمی سحر فرعون هوا را نیست کن
ور خلیلی غیرت اغیار را در هم شکن
هر دو از سنایی است و اولی برای افکنده شدن در آتش و دومی برای بت‌شکنی ذکر شده.

من از تتبعات این چنینی خوشم می‌آید. اما آنچه در این جنس کارها بسیار بسیار کلیدی است طبقه‌بندی کاربردی و بجاست. به نظر من این کتاب طبقه‌بندی مناسبی ندارد. مثلاً اگر از باب تشبیه بگذریم و به استعاره برسیم می‌بینیم باز آنجا مدخل «ابراهیم» را داریم.

کمان‌گروهه گبران ندارد آن مهره
که چهار مرغ خلیل اندر آورد ز هوا
از خاقانی

این جور طبقه‌بندی به نظر من چندان فایده‌ای ندارد. مناسب‌تر آن بود که همه‌ی ابیات مرتبط با حضرت ابراهیم یک جا بیاید و ذیل یک مدخل طبقه‌بندی کنند و نشان دهند که کدام مورد مجاز است، کدام استعاره، کدام تشبیه و کدام کنایه. وجود نمایه‌های گوناگون می‌توانست این نقص را بر طرف کند، هر خواننده‌ای شاید جنبه‌ی ویژه‌ای برایش مهم باشد، نمایه این امکان را به خواننده می‌دهد که آنجور که خودش می‌خواهد کتاب را بخواند. اما متأسفانه کتاب فاقد هر گونه نمایه‌ای است.
بخش بدیعی کتاب هم بیست صفحه بیش‌تر نیست و می‌شود گفت در این زمینه کاری پیش نبرده‌اند.
        

9

28

          تک‌نگاری‌ای بسیار عجولانه، گزارشی مختصر و کم‌اطلاع از احوال کسی که منابع بسیاری برای شناختش وجود دارد.
چیزی بیش از مشهورات بر سر منبر در اینجا پیدا نمی‌کنید: اشاره به کثرت روایات ابوهریره، آشنایی او با کعب‌الاحبار، مسئله‌ی عدالت صحابه و اختلاف فریقین در این موضوع  و نقل تنها هفت حدیث از مروّیات ابوهریره که مثلاً قرار است به شکل واضحی خارج از چارچوب اعتقادی به نظر برسند و رسوایی او را برملا کنند.
در کتاب اشاره شده است که بخاری در حدیث‌نامه‌ی خود -موسوم به «صحیح»- چهارصد و چهل و شش حدیث از ابوهریره نقل کرده، نیز، به نقل از ابن حزم، کل احادیث روایت‌شده از ابوهریره را پنج هزار و سیصد و هفتاد و چهار عدد دانسته‌اند. بعد از بین این صحرای محشر تنها هفت حدیث را برداشته‌اند و نقل کرده‌اند؛ با گزارش و توضیحی بسیار مختصر، یا حتی بدون هیچ گزارش و توضیحی!
از این هفت حدیث چه می‌فهمیم؟
از این بیان مختصر احوالات چه چیزی دستمان را می‌گیرد؟
این کار برای تکلیف کلاسی رشته‌ی علوم قرآن و حدیث شاید بد نباشد ولی چرا چنین چیزی باید کتاب شود؟
دو صفحه از طبقات ابن سعد نقل کرده‌اند؛ در توصیف لباس ابوهریره و رنگ پوست و ریشش. وسواس و تفصیل ابن سعد را با تعجیلی که بر سراسر این اثر حکمفرماست باید مقایسه کرد و از سیره‌نگار هزار و دویست سال پیش کمی آداب تک‌نگاری و تاریخ‌نویسی آموخت.
اگر می‌خواهیم شخصیتی را واقعاً بشناسیم به گمانم باید کمی حوصله کنیم و تصویری از احوال آن شخصیت برای مخاطب بسازیم، در قدم اول باید تصویری در ذهن خودمان شکل گرفته باشد. 

        

15

16

11

          من کلا آدم سفرنامه خوندن نیستم. یکی دو تا رو هم که خوندم بنا به جوگیری و موج راه افتاده بود. متاسفانه هنوز سفرنامه‌های آقای ضابطیان رو هم نخوندم - به محض اینکه پول خرید کتاباش دستم بیاد می‌خونم. برای همین نمی‌دونم یه سفرنامه خوب چه ویژگی‌هایی باید داشته باشه. پس هر چی می‌نویسم کاملا برداشت‌های شخصیه و شاید عرف سفرنامه همون باشه که من بهش ایراد گرفتم.

اول از همه صداقت خانم صفایی رو دوست داشتم. اینکه نوشته این سفر من و از زاویه دید منه پس لزوما شامل همه چیز نمیشه. البته که این نکته همون اول کار نگرانم کرد چون تو سفرنامه اربعین غفارحدادی دقیقا از همین "من"ها اذیت شدم و ولش کردم. اما خانم صفایی‌راد تونسته بود تعادل رو نگه داره. ما سفرنامه‌ای رو از دیدگاه و با توجه به دغدغه‌های این مسافر می‌خونیم اما انقدر نیومده جلوی دوربین که عملا چیزی از مناظر پشت سرش معلوم نباشه. در واقع در بیشتر متن ما کنار نویسنده هستیم نه پشت صفحه موبایلش.
نکته جالب بعدی قسمت‌هایی بود که از سفرنامه‌های مسافرین دوران قاجار به باکو لابه‌لای متن خانم صفایی و متناسب با حرف و شرح خودش نشسته بود. مثلا نظر محمدحسین حسینی فراهانی یا سیدالذاکرین یا صنیع الدوله رو درباره آب و هوا و مردم و تجارت باکو می‌خوندیم. حالا اینها کی هستن؟ نمی‌دونم! از فهرستی که ته کتاب بود فقط همین اسامی بودن و من فقط ناصرالدین شاه رو بینشون می‌شناختم. نمی‌دونم چرا یه توضیح کوچیک همون آخر کتاب ننوشته بودن.
ایراد دیگه این بود که هیچ جا ننوشته بود این سفر چه سالی انجام شده ولی با توجه به شواهد و قرائن باید برای سال ۹۷ یا ۹۸ باشه. قطعا همه این موارد گنگ از نت قابل جستجوست اما آیا نباید یه کتاب تا حد ممکن ما رو از جستجو درباره اطلاعاتی که درونش اومده بی‌نیاز کنه؟
سفرنامه دوما هم که در تکمیل متن خانم صفایی ترجمه شده بود خیلی جذاب بود. کلا این الحاقات قدیمی سفرنامه مدرن ایشون رو نمکین کرده بود و آدم لذت می‌برد از خوندنش. 

به امید روزی که شیعیان آذربایجان آزاد بشن.

        

19

19

          بعضی احساس‌ها و دردها مرز نداره. اهل هر کجای زمین و متعلق به هر فرهنگی باشی در برابر تولد یه بچه یا موفقیت‌های عزیزانت یا مرگ اونها احساساتی مشابه خواهی داشت. و این کتاب خیلی جالب ما رو در موقعیت تجربه یه سوگ قرار داده بود. خیلی سخته وقتی همه وجودت فروریخته بخوای زندگی عادی داشته باشی و دیگران رو ببینی که برگشتن به حال عادی‌شون یا حتی براشون بی‌اهمیته. گاهی وقتا لازم نیست با کسی نسبت خونی داشته باشی یا کنارش زندگی کرده باشی تا از فراقش بسوزی. تعلق خاطر عاطفی خیلی فراتر از اینهاست. من خودم بعد از شهادت حاج قاسم یا آیت‌الله رییسی این حس خلاء و رهاشدگی رو داشتم.  

این کتاب هم همینا رو نشون داده بود. از دست رفتن ناگهانی یه عشق، یه چیزی که تو رو به زندگی وصل کرده و انگیزه و امید ادامه دادنته خیلی فراتر از تحمله. اون تماس تلفنی و جواب دادن عشق رفته اتفاقی است اگرچه غیرممکن اما در نگاه اول بسیار شیرین به نظر میاد. ولی هر چه پیش رفت و از بیرون به وضعیت جولی و سم نگاه می‌کردی متوجه می‌شدی چقدر رها کردن و کنار اومدن با سوگ مهمه. جولی به ظاهر در برابر فقدانش تاب‌آوری پیدا کرده بود ولی داشت از ادامه زندگی باز می‌موند. سم هم انگار به خاطر بندی که جولی به پاش انداخته بود هنوز نتونسته بود مسیر ابدیش رو در پیش بگیره. جالبه که این گیر کردن متوفی به خاطر ناله‌ها و مویه‌های بازماندگان واقعا هست. از کسایی تجربه نزدیک به مرگ داشتن شنیدم که می گفتن موقع خروج روح از بدنشون خیلی خوشحال و سبک بودن اما به خاطر التماس‌های مادر یا همسر برگردونده شدن. البته که قطعا پیمونه عمرشون هنوز پر نشده بود که برگشتن ولی خودشون اون لحظه رهایی و عروج رو دوست داشتن.

کتاب اگرچه برای نوجوونهاست اما به نظرم بزرگسال‌ها هم می‌تونن ازش لذت ببرن. داستان قرار نیست ما رو با اتفاقی خارق‌العاده روبه‌رو کنه و حتی شاید به نظر بیاد یه دفتر خاطرات ساده‌اس. اما به نظرم نحوه بیان احساسات رو استادانه انجام داده و خواننده رو به چالش کشیده. هر چند من نفهمیدم چرا مادر جولی انقدر ماست بود و در برابر داغی که به دخترش وارد شده بود بی‌تفاوت می‌گشت. بعضی مواردی که آورده بود هم دیگه زیادی بی‌منطق بود مثل اواخر کتاب که جولی تلفن رو میده به داداش سم تا با هم حرف بزنن. خب این بچه میره به همه میگه طبیعتا ولی دیگه هیچ حرف و حدیثی در این باره نمیاره. از این تیکه‌های رها شده زیاد داشت. 

ولی این سم عجب پسر خوبی بود. نمی‌دونم چه صیغه‌ایه کلا اینطور کتابا پسره یه فرشته به تمام معناست که ماها هم پابه‌پای دختره دلمون می‌سوزه و بزنیم رو دستمون و بگیم عه‌عه‌عه فلانی با اون همه اخلاق گندش باید بمونه بعد یکی مثل سم انقدر زود بره؟ نمی دونم پسرهای این کتابا واقعا انقدر خوبن یا چون رفتن یهو دیگه خوب شدن؟!

ترجمه‌ای که من خوندم پالایش خوبی داشت و اگر یه نوجوون داشتم که بخونه با خیال راحت می‌دادم دستش. گویا بقیه ترجمه‌ها اینطور نیستن. 
        

15