یادداشت
1402/7/10
مدتها بود که میخواستم ادبیات داستانی عرب را شروع بکنم. البته چند سال قبل، «فرانکشتاین در بغداد» را خوانده بودم ولی از آنجا که بهانۀ خواندنش (برای من که طرفدار ادبیات وحشت و گوتیک هستم) بیشتر «فرانکشتاین» داخل اسمش بود تا «بغداد» آن، یک شروع واقعی به حساب نمیآمد! پس تصمیم گرفتم بروم سراغ اثری دیگر از نویسندگان قرن بیستم جهان عرب که در میان چهرههای گوناگون، عبدالرحمان مُنیف، نظرم را جلب کرد. حقیقتاً مُنیف نویسندۀ عجیبی بوده. او که در سال 1933 در عمّان به دنیا آمده و در 2004 در دمشق فوت کرده، در کشورهای مختلف عربزبان زندگی کرده و به مبارزات مدنی و خلق آثار ادبی پرداخته است. خلاصه آدمی بوده که نمیتوانسته یک جا بند بشود و شاید هم در هر کشوری که بوده، بعد از مدتی دولت آنجا سراغش میآمده و میگفته: «ببین تو خیلی خوبی! ولی نظرت چیه اقامت در کشورهای دیگه رو هم امتحان بکنی؟!». مشهورترین آثار منیف، یکی رمان چهار جلدی «شهرهای نمک» است و دیگری «درختها و قتل مرزوق». از «شهرهای نمک» فقط جلد اول آن ترجمه شده پس رفتم سراغ «درختها و قتل مرزوق» که نخستین اثر نویسنده است و از این رو شروع بهتری هم حساب میشود. باید بگویم که رمان بسیار عجیبی بود که در بیزمانی و بیمکانی سیر میکرد و حتی گاه به رئالیسم جادویی تنه میزد. «درختها و قتل مرزوق» از همسفری دو شخصیت اصلیش (الیاس نخله و منصور عبدالسلام) در قطار آغاز میشود. راوی داستان منصور است، یک استاد دانشگاه سابق که مترجم شده و قرار است به یک تیم باستانشناسی فرانسوی ملحق بشود. زمینۀ آشنایی این دو شخصیت در قطار به زیبایی چیده شده و نویسنده شباهتها و تفاوتهای دو شخصیت را بهخوبی برای خواننده تشریح میکند. رمان دو بخش دارد. در بخش اول، بیشتر به شخصیت الیاس پرداخته میشود. در این بخش، الیاس سرگذشتش را برای منصور نقل میکند و درمییابیم که او فردی روستایی و برخاسته از عموم افراد جامعۀ آن کشور نامعلوم، محسوب میشود. بخش دوم اما به سرگذشت منصور و فرجام او اختصاص دارد؛ کسی که ظاهراً زندگیای متفاوت از الیاس داشته، در اروپا تحصیل کرده و استاد دانشگاه بوده. اما از نیمههای بخش دوم که میگذریم، متوجه میشویم الیاس و منصور خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکردهایم شبیه هم هستند! گویا نویسنده کل جامعۀ عرب را دچار نوعی جبر و یکسانسازی افراد میبیند! گفتیم کتاب گاهی به رئالیسم جادویی پهلو میزند که این در بخش اول و روایت الیاس، که گاه توصیفاتی بسیار شاعرانه دارد، پررنگتر است. در بخش دوم هم از جایی به بعد مرز بین حقیقت و مجاز، بیداری و رؤیا بسیار باریک میشود. اما چیزی که بیش از همه در یاد میماند نگاه تند انتقادی و بیرحمانۀ نویسنده نسبت به جوامع عربزبان است. در واقع بر روح تمامی شخصیتهای کتاب، حس تحقیرشدگی سنگینی میکند. «درختها و قتل مرزوق» اثری نیست که بشود برایش پیامی مشخص قائل شد و در یک جمله گفت که: این رمان میخواهد به ما بگوید که... . مُنیف در قالب اثری داستانی و از منظر دو شخصیت اصلی، همزمان به انتقاد و همدردی از همنژادهای خودش میپردازد و حتی به روشنفکران عرب (که خودش هم متعلق به آنان است) رحم نمیکند. اما در نهایت، راهی به رهایی هم نمیجوید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.