معرفی کتاب تو تنها نیستی اثر جکلین وودسون مترجم میترا امیری لرگانی

تو تنها نیستی

تو تنها نیستی

جکلین وودسون و 2 نفر دیگر
4.2
16 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

10

شابک
9786004624121
تعداد صفحات
156
تاریخ انتشار
1398/5/28

توضیحات

        خانم لاورن گفت:(باید هرروز از خودمون بپرسیم اگه بدترین اتفاق جهان بیفته، آیا کمک می کنم کس دیگه ای در امان بمونه؟ می تونم خودم رو پناهگاهی کنم برای یکی که بهم نیاز داره؟) بعد گفت:(می خوام هر کدوم از شما به همدیگه بگین: من پناه تو خواهم بود.)من پناه تو خواهم بود...
      

لیست‌های مرتبط به تو تنها نیستی

یادداشت‌ها

Soli

Soli

2 روز پیش

          این‌قدر زیبا بود که حتی نمی‌تونم چیزی بگم. موقع خوندنش داشتم به این فکر می‌کردم که چه حرفی می‌شه درموردش زد، اما حالا غصه‌ی تموم شدنش و غصه‌ی چه‌جوری تموم شدنش احاطه‌م کرده و نمی‌دونم چی باید بگم. غصه‌ی بد نه‌ها، غصه‌ی خوب.
ممنون که باعث شدی این کتاب رو بخونم نفیسه. =)

از کتاب:
دلم‌ می‌خواست بروم سمتش و محکم بغلش کنم. برایم مهم نبود چه‌قدر خیس است، هیچ‌کس هیچ‌وقت نباید این‌قدر غمگین باشد.

هالی‌ گفت: "وای خدا... این‌جا عین اون اسمش - رو- نبر گرمه." 
اماری‌ اسمش- رو - نبر را به زبان آورد. "این‌جا می‌تونی هرچی دلت می‌خواد بگی.
هالی‌ گفت: "آخه کی دلش می‌خواد بگه؟ من کلمه‌های درست و حسابی بلدم، فحش رو که همه بلدن بگن."

استبان به ما گفت: "شنیدیم پاپی الان یه جایی تو فلوریداست، یه جایی که شبیه زندانه‌. اما پاپی کار خلافی نمی‌کرد، تو یه کارخونه کار می‌کرد و اومدن و بردنش‌."
اماری‌ فحش داد و حرف‌ها از دهانش، مثل مشتی که به دیوار کوبیده می‌شد، بیرون ریخت. هیچ‌کدام حرفی نزدیم، چون ما هم می‌خواستیم بدوبیراه بگوییم‌ یا به دیوار مشت بکوبیم. حرف توی دل و گلو و دهان‌هایمان گیر کرده بود.

هالی با عصبانیت نگاهش کرد و گفت: "ما آزادی داریم. الان دیگه مثل اون موقع‌ها نیست که سیاه‌پوست‌ها به خاطر رنگ پوستشون نمی‌تونستن‌ تو استخر شنا کنن‌ یا برن‌ مغازه و این‌جور جاها. دیگه تفکیک نژادی وجود نداره."
اماری گفت: "نه، دیگه خبری از این‌ها نیست. پس به نظرم باید بلند شیم و برای آمریکا دست بزنیم." دوباره چشم‌هایش را چرخاند.
        

0

          خب، در ادامهٔ دلزدگی از «داستان نوجوانانهٔ آمریکایی که در مدرسه می‌گذرد» باید بگویم که این یکی با آن‌ها که قبلاً خوانده‌ام متفاوت بود! به جز خود داستان که رسماً داستان «حاشیه‌نشین‌ها» و «طردشده‌ها»ست، زبان ادبی روایت، تصویرهای لطیفش و استعاره‌هایی که در بیان مقصود به خدمت گرفته بود از بقیهٔ کتاب‌های این سبک متمایزش می‌کرد. قصه هم خطی روایت نشده بود. یک بعدازظهر -بعدازظهری خاص- راوی داستان توی اتاقش نشسته و با گوش کردن به صداهای ضبط شدهٔ دوستانش، سالی که گذرانده -و کل زندگی‌اش- را مرور می‌کند. قصهٔ تبعیض، کنار گذاشته شدن، ترس و همبستگی. داستان رؤیابافتن و فرو ریختن رؤیاها و دوباره ساختنشان.
فکر می‌کنم پایان داستان توازن خوبی از تلخی و شیرینی بود مثل خود زندگی. و البته یادمان نرود که نوجوان‌ها -مثل باقی آدم‌ها و شاید بیشتر از آن‌ها- نیازمند امیدند! امیدِ ته قصه‌ها را به اسم واقع‌بینی و واقع‌گرایی «ساده‌انگاری» نبینیم و دستِ‌کم نگیریم.
        

5