یادداشت Soli

Soli

Soli

2 روز پیش

        این‌قدر زیبا بود که حتی نمی‌تونم چیزی بگم. موقع خوندنش داشتم به این فکر می‌کردم که چه حرفی می‌شه درموردش زد، اما حالا غصه‌ی تموم شدنش و غصه‌ی چه‌جوری تموم شدنش احاطه‌م کرده و نمی‌دونم چی باید بگم. غصه‌ی بد نه‌ها، غصه‌ی خوب.
ممنون که باعث شدی این کتاب رو بخونم نفیسه. =)

از کتاب:
دلم‌ می‌خواست بروم سمتش و محکم بغلش کنم. برایم مهم نبود چه‌قدر خیس است، هیچ‌کس هیچ‌وقت نباید این‌قدر غمگین باشد.

هالی‌ گفت: "وای خدا... این‌جا عین اون اسمش - رو- نبر گرمه." 
اماری‌ اسمش- رو - نبر را به زبان آورد. "این‌جا می‌تونی هرچی دلت می‌خواد بگی.
هالی‌ گفت: "آخه کی دلش می‌خواد بگه؟ من کلمه‌های درست و حسابی بلدم، فحش رو که همه بلدن بگن."

استبان به ما گفت: "شنیدیم پاپی الان یه جایی تو فلوریداست، یه جایی که شبیه زندانه‌. اما پاپی کار خلافی نمی‌کرد، تو یه کارخونه کار می‌کرد و اومدن و بردنش‌."
اماری‌ فحش داد و حرف‌ها از دهانش، مثل مشتی که به دیوار کوبیده می‌شد، بیرون ریخت. هیچ‌کدام حرفی نزدیم، چون ما هم می‌خواستیم بدوبیراه بگوییم‌ یا به دیوار مشت بکوبیم. حرف توی دل و گلو و دهان‌هایمان گیر کرده بود.

هالی با عصبانیت نگاهش کرد و گفت: "ما آزادی داریم. الان دیگه مثل اون موقع‌ها نیست که سیاه‌پوست‌ها به خاطر رنگ پوستشون نمی‌تونستن‌ تو استخر شنا کنن‌ یا برن‌ مغازه و این‌جور جاها. دیگه تفکیک نژادی وجود نداره."
اماری گفت: "نه، دیگه خبری از این‌ها نیست. پس به نظرم باید بلند شیم و برای آمریکا دست بزنیم." دوباره چشم‌هایش را چرخاند.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.