Soli

تاریخ عضویت:

تیر 1404

Soli

@Solii

3 دنبال شده

4 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
Soli

Soli

22 ساعت پیش

        همانا که به قول "کریستین ساینس مانیتور"، باید سر و صدایی که این کتاب به راه انداخته را باور کنید.
داستان کتاب، آن چیزی که من فکر می کردم نبود. فکر می کردم یک داستان عاشقانه معمولی، رو به خوب باشد، (و به همین خاطر یکی دو فصل اول را آهسته و با اکراه خواندم) اما عشق توی این داستان مثل همان قند کنار چای بود و فقط چاشنی. مثل زندگی های واقعی. من داستان عاشقانه کم نخوانده ام، اما به نظرم عشقی که نویسنده بین استار و کریس تصویر کرده بود، یکی از واقعی ترین و قشنگ ترین چیزهایی بود که من تا به حال خوانده ام.
احساسات نویسنده به خوبی قابل درک بود و از همه بیشتر، خشمی که به وجود خواننده هم رخنه می کرد و دلت می خواست یک بلیت مستقیم برای گاردن 
هایتس بگیری و بروی چند جا را آتش بزنی، یا چه می دانم، یک جوری اعتراض کنی دیگر.
خلاصه این که، فقط کتاب های کلاسیک مثل بی نوایان و بابا لنگ دراز نیستند که باید در لیست "تو رید" آدم ها باشند، (هرچند که آنها شاهکارهایی بودند که بعید می دانم دوباره تکرار شوند) "نفرتی که تو می کاری"، هم باید در کتابخانه دبیرستان ها و در دست بچه ها و بزرگسال ها باشد.
      

4

Soli

Soli

22 ساعت پیش

        خب خب خب، داستان، داستان دختریه به اسم لی لی بلوم. دختری که از بچگی وسط یه پدیده وحشتناک به اسم خشونت خانگی بزرگ شده، خشونتی که فقط گریبانگیر مادرش می شده. لی لی تو پونزده سالگی عاشق یه پسر بی خانمان به اسم اطلس می شه، عشقی که با کتک خوردن اطلس تا سرحد مرگ، اونم توسط پدر لی لی به فراموشی سپرده می شه و تنهایادگارش می شه یه آهنربا روی یخچال و یه دفتر خاطرات.
داستان در زمانی که لی لی بیست و سه، چهار سالشه روایت می شه. یه دختر مستقل، که پدرش مرده و دیگه نگران مادرش نیست.
بیشتر از این نمی گم، چون داستان لو می ره. فقط این که پای یه پسر دیگه به داستان باز می شه، رایل. کسی که قلب لی لی رو دوباره می لرزونه.
به یه جاهایی از داستان که می رسیدم، کتاب رو محکم می بستم و با ودم می گفتم: چرا؟؟ و بعد صبر می کردم تا سردردی که از شدت فشار عصبی گرفته بودم آروم شه و دوباره کتاب رو باز می کردم و ادامه می دادم.
این کتاب دید من رو نسبت به خیلی چیزها عوض کرد، نمونه ش همین خشونت خانگی. من هم مثل لی لی در دوران نوجوونی ش فکر می کردم، که زن هایی که از شوهراشون کتک می خورن اما کاری درموردش نمی کنن، آدم های بی دست و پایی ان که هر بلایی سرشون میاد حقشونه. اما جلوتر که رفتم، بیشتر تونستم حس این آدما رو درک کنم، و توی بعضی موارد بهشون حق بدم. اما پایان داستان، بخش مورد علاقه من بود. جایی که لی لی ثابت کرد نه تنها یه زن خیلی قویه، بلکه مادر خیلی خوبی هم از آب درمیاد، مادری که توی شرایط بحرانی، دقیقا می دونه چی کار کنه.
البته لی لی تنها شخصیت مورد علاقه من نبود. من اطلس رو هم خیلی دوست داشتم چون به نظرم یه جوانمرد واقعی بود و همین طور رایل رو، که همه سعی خودش رو کرد تا کسی رو قربانی خودش نکنه.
      

6

Soli

Soli

22 ساعت پیش

        می‌خواستم بهش دو تا ستاره بدم، چون گولم زده بود. من کتاب رو به خاطر آنه خوندم، و با خودم گفتم حداقل اگر درمورد خودش نباشه، درمورد بچه‌هاشه، اما نبود. داستان درمورد کشیش بود و بچه‌هاش.
یکی از دلایلی هم که نمی‌خواستم بیشتر از دو تا ستاره بهش بدم، این بود که رفتار کشیش و بچه‌هاش رو درک نمی‌کردم. درک نمی‌کردم که یه نفر تا اون حد سربه‌هوا باشه و اون بچه‌ها اون قدر خوب و پاک و معصوم. 
حالا چی شد که شد سه ستاره؟
دو صفحه آخر، دقیقا به همون دو صفحه آخر یه ستاره اضافه دادم، چون واقعا قشنگ بودن و به شدت متاثرم کردن.
یکی از پاراگرافای فوق‌العاده صفحه‌ی یکی‌مونده به آخر که خطر اسپویل هم نداره:
جنگ بزرگ هنوز سایه‌ی سرد خود را روی زندگی جنگاورانش نینداخته بود. جوانانی که قرار بود در فرانسه، فلاندر و... بجنگند و شاید بر زمین بیفتند، هنوز پسربچه‌هایی بازیگوش بودند که زندگی چون رویایی شیرین پیش رویشان بود. و دخترهایی که قرار بود زیر بار غم و اندوه کمر خم کنند، هنوز دخترکانی خیال‌باف بودند که ستار‌ه‌ی امید و آرزو پیش رویشان می‌درخشید.
      

0

Soli

Soli

22 ساعت پیش

        تموم شد.
اولین کتاب بیوگرافی ای بود که می خوندم، البته اگه اونایی که مامان تو ماشین بلند برای خودش و بابا می خوند و من ناخواسته می شنیدم رو فاکتور بگیریم.
کتاب رو از دوستی امانت گرفتم که گفت بهترین کتابیه که توی زندگیش خونده. اولای کتاب که ازم می پرسید کجایی و تا الان چه طور بوده، با تردید می گفتم خوبه، بد نیست. حس می کردم قراره تا آخر کتاب وانمود کنم دوستش دارم که دل اون نشکنه، اما از یه جایی به بعد، دیدم که نه، واقعا کتاب خیلی خوبیه. نیاز به وانمود کردن نداره.
اگر کتاب زندگینامه نبود و رمان بود، قطعا از دست نویسنده عصبانی می شدم. می گفتم که دیگه توی بدبختیای این فرد و خونواده ش زیاده روی کرده. چه خبره آخه؟ تقریبا همه فصلای کتاب با یه مشکل بزرگ و وحشتناک تموم می شدن، مشکلاتی که شاید آدمای عادی هرگز قادر به درکش نباشن و درگیرش هم نشن.
با خودم می گم وقتی که ما این طوری راحت نشستیم اینجا توی خونه هامون، غذا می خوریم، فیلم می بینیم و کتاب می خونیم، با فاصله چند ساعت هستن آدمایی که دارن توی چنین شرایطایی زندگی می کنن. زندان می رن، شکنجه می شن و می میرن، برای داشتن کوچکترین حقوق انسانیشون. حقایی که حتی ازشون خبر هم ندارن.

https://www.ted.com/talks/hyeonseo_lee_my_escape_from_north_korea?language=fa#t-3935
اینم لینک یکی از قسمتای تد تاکه، گوینده ش هم نویسنده همین کتابه. بعد از خوندن کتاب ترغیب شدم دنبال کنم کارای دیگه نویسنده رو هم.
      

0

Soli

Soli

22 ساعت پیش

        تغییراتی که از کتاب قبل تا این کتاب اتفاق افتاده بودن این قدر زیاد بودن که تا پنجاه شصت صفحه اول حس می کردم یه کتاب رو این وسط جا انداختم!
از تولد جم و رفتن به گلن توی کتاب قبل نه سال گذشته بود و آنی پنج تا بچه داشت که خیلی زود شدن شیش تا.
فکرکنم اینکه بعضی اسم ها یا ماجراها رو با تاخیر به یاد می آوردم یا کلا یادم نمی اومدن، این بود که بین خوندن این کتاب و کتاب قبل فاصله زیادی افتاده بود.
اعصابم بهم ریخته بود، چون گیلبرت دیگه اونی نبود که خودش رو به آب و آتیش زد تا آنی رو به دست بیاره و اصلا به زور توی کتاب نقش داشت و همه ش درگیر کار بود. اما خب، با اون فصل آخر یه خرده خیالم راحت شد. 
این که من آن شرلی رو خیلی دوست دارم و خیلی های دیگه هم با من هم عقیده هستن رو انکار نمی کنم، اما داشتم فکر می کردم اگه این کتاب الانا نوشته شده بود، خیلی ها بهش اعتراض می کردن. چون خیلی می گه زن ها این جوری، مردها اون جوری و فلان و بیسار. خلاصه احتمالا فمنیست ها راحتش نمی ذاشتن. ولی خب باید بازه زمانی رو در نظر بگیریم، به نظرم اون موقع همین که آنی می نوشته و رویاپردازی می کرده هم برای بعضی ها زور داشته، چون زن رو چه به این کارها؟
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.