معرفی کتاب ابله اثر فیودور داستایفسکی مترجم سروش حبیبی

ابله

ابله

4.3
269 نفر |
71 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

69

خوانده‌ام

555

خواهم خواند

516

شابک
9789643622114
تعداد صفحات
1,019
تاریخ انتشار
1399/7/14

توضیحات

        

پرنس مویخکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه  بیماری، به میهن خود باز می گردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی ارادگی مطلق است. به علاوه، بی تجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بی حدی نسبت به دیگران در وی پدید می آورد. مویخکین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت می یابد نشان دهد که برای مردمی ‹‹واقعا نیک››، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید.


      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ابله

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به ابله

نمایش همه
حماسه گیلگمشافسانه های جهان باستان "ایلیاد و ادیسه"ماهاباراتا

۱۰۰ کتاب برتر جهان(بعضی از کتاب نیز چاپ نشده اند)

88 کتاب

بین‌النهرین ۱۸۰۰ ق. م حماسه گیلگمش. یونان ۷۰۰ ق. م ایلیاد و ادیسه . هومر هند ۵۰۰ ق. م مهاباراتا یونان ۴۳۱ ق. م مده آ. ائوریپیدس یونان ۴۲۸ ق. م ادیپ شهریار . سوفکلس فلسطین ۴۰۰ ق. م کتاب ایوب ایران ۴۰۰ ق. م هزار و یکشب هند ۳۰۰ ق. رامایانا . والمیکی ایتالیا ۲۹–۱۹ ق. انئید . ویرژیل ایتالیا ۱۰ ق. م-۱۹ دگردیسی‌ها . اوید هند ۲۰۰ شکونتلا . کالیداس ژاپن ۱۰۰۰ افسانه گنجی موراساکی شیکیبو ایران ۱۲۰۰ بوستان سعدی ایران ۱۲۶۰ مثنوی معنوی مولوی ایسلند ۱۳۰۰ سرگذشت نیال ایتالیا ۱۳۰۸–۱۳۲۱ کمدی الهی . دانته آلیگیری ایتالیا ۱۳۴۸ دکامرون . جووانی بوکاچو انگلیس ۱۳۷۲ حکایت‌های کنتربری جفری چاسر فرانسه ۱۵۳۲ گارگانتوا و پانتاگروئل فرانسوا رابله فرانسه ۱۵۹۲ مقالات میشل دو مونتنی انگلیس ۱۵۹۹–۱۶۰۳ هملت ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۳ اتلو ویلیام شکسپیر انگلیس ۱۶۰۵ لیرشاه ویلیام شکسپیر اسپانیا ۱۶۰۵ دن کیشوت میگوئل سروانتس ایرلند ۱۷۲۶ سفرهای گالیور جوناتان سویفت ایرلند ۱۷۶۰–۱۷۶۷ زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی لارنس استرن فرانسه ۱۷۷۱–۱۷۷۸ ژاک قضا و قدری و اربابش دنیس دیدرو انگلیس ۱۸۱۳ غرور و تعصب جین اوستین آلمان ۱۸۲۸ فاوست یوهان ولفگانگ فون گوته ایتالیا ۱۷۹۸–۱۸۳۷ مجموعهٔ اشعار گیاکومو لئوپاردی فرانسه ۱۸۳۰ سرخ و سیاه استاندال فرانسه ۱۸۳۵ بابا گوریو انوره دو بالزاک دانمارک ۱۸۰۵–۱۸۷۵ داستان‌ها و قصه‌ها هانس کریستیان آندرسن روسیه ۱۸۴۲ نفوس مرده نیکلای گوگول آمریکا ۱۸۰۹–۱۸۴۹ مجموعه داستانها ادگار آلن پو انگلیس ۱۸۴۷ بلندی‌های بادگیر‌ امیلی برونته آمریکا ۱۸۵۱ موبی‌دیک هرمان ملویل آمریکا ۱۸۵۵ برگ‌های علف والت ویتمن فرانسه ۱۸۵۷ مادام بواری گوستاو فلوبر انگلیس ۱۸۶۰ آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز انگلیس ۱۸۷۱–۱۸۷۷ میدل مارچ جورج الیوت فرانسه ۱۸۲۱–۸۰ تربیت احساسات گوستاو فلوبر روسیه ۱۸۶۶ جنایت و مکافات فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ ابله فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۷۲ شیاطین (جن زدگان) فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۸۰ برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی روسیه ۱۸۶۹ جنگ و صلح لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۷۷ آنا کارنینا لی یف نیکالاوریج تولستوی روسیه ۱۸۸۶ مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالاوریج تولستوی نروژ ۱۸۷۹ خانه عروسک هنریک ایبسن آمریکا ۱۸۸۴ ماجراهای هاکلبری فین مارک توین نروژ ۱۸۹۰ گرسنه کنوت هامسون آلمان ۱۹۰۱ بودنبروک‌ها توماس مان انگلیس ۱۹۰۴ نوسترومو جوزف کنراد روسیه ۱۸۶۰–۱۹۰۴ مجموعه داستان‌ها آنتون پاولوویچ چخوف ایتالیا ۱۹۲۳ وجدان زنو ایتالو اسوو فرانسه ۱۹۱۳–۱۹۲۷ در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست آلمان ۱۹۲۴ کوه جادو توماس مان آلمان ۱۹۲۹ برلین، میدان الکساندر آلفرد دوبلین اتریش ۱۹۳۰–۴۳ مرد بدون خاصیت روبرت موزیل چین ۱۹۱۸ دفتر خاطرات مرد دیوانه لو خوان ایرلند ۱۹۲۲ اولیس جیمز جویس انگلیس ۱۹۲۷ به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف انگلیس ۱۹۲۵ خانم دالوی ویرجینیا وولف آلمان ۱۹۲۳ محاکمه (رمان) فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ قصر فرانتس کافکا آلمان ۱۹۲۴ مجموعه داستانهای کافکا فرانتس کافکا یونان ۱۹۴۶ زوربای یونانی نیکوس کازانتزاکیس انگلیس ۱۸۸۵–۱۹۳۰ پسران و عشاق دی. اچ. لارنس پرتغال ۱۹۱۳–۳۴ کتاب دلواپسی فرناندو پسوآ فرانسه ۱۹۳۲ سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین آمریکا ۱۹۲۹ خشم و هیاهو ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۳۶ ابشالوم، ابشالوم ویلیام فاکنر آمریکا ۱۹۲۹ وداع با اسلحه ارنست همینگوی اسپانیا ۱۹۲۸ قصیده‌های کولی‌ها فدریکو گارسیا لورکا آمریکا ۱۹۵۲ پیرمرد و دریا ارنست همینگوی ژاپن ۱۹۴۸ صدایی از کوهستان یاسوناری کاواباتا روسیه ۱۹۵۵ لولیتا ولادیمیر ناباکوف آرژانتین ۱۹۵۱ هزارتوهای بورخس خورخه لوئیس بورخس ایسلند ۱۹۰۲–۱۹۹۸ مردم مستقل هالدور لاکسنس فرانسه ۱۹۰۳–۱۹۸۷ خاطرات آدرین مارگریت یورسنار ایرلند ۱۹۵۱–۵۵ مولی، مالون می‌میرد، بی‌نام ساموئل بکت سوئد ۱۹۰۷–۲۰۰۲ پی‌پی جوراب‌بلنده آسترید لیندگرن برزیل ۱۹۵۶ شیطان در راه گویمارس روزا الجزایر ۱۹۴۲ بیگانه آلبر کامو آمریکا ۱۹۰۸ مرد نامریی رالف الیسون مکزیک ۱۹۱۸–۱۹۸۶ پدرو پارامو خوان رولفو رومانی ۱۹۲۰ - ? اشعار پل سلان نیجریه ۱۹۵۸ همه چیز فرو می‌پاشد چینوآ آچه‌به مصر ۱۹۸۰ بچه‌های محله ما نجیب محفوظ آلمان ۱۹۵۹ طبل حلبی گونتر گراس انگلیس ۱۹۶۲ دفترچه طلایی دوریس لسینگ سودان ۱۹۶۶ موسم هجرت به شمال طیب صالح کلمبیا ۱۹۶۷ صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز ایتالیا ۱۹۷۹ تاریخ(مورانته) الزا مورانته هند ۱۹۸۰ بچه‌های نیمه‌شب سلمان رشدی کلمبیا ۱۹۸۵ عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز آمریکا ۱۹۸۷ دلبند تونی موریسون پرتغال ۱۹۹۵ کوری (رمان) ژوزه ساراماگو

22

پست‌های مرتبط به ابله

یادداشت‌ها

          زنده شدن وقت‌های مرده لذت‌بخش است حالا اگر این زنده شدن با مصاحبت داستایوسکی باشد لذتش دوچندان است. ماجرای «ابله» نیز همین. لذتی دوچندان از زنده کردن زمان‌های انتظار، مسیرهای رفت‌وآمد و ساعت‌های کسالت‌بار مترو در همنشینی با خداوندگار شخصیت‌پردازی.

داستایوسکی در این داستنانش شخصیتی خلق کرده است که بعید می دانم اگر کسی آن را بشناسد تا ابد از خاطرش محو شود. قهرمانی با جزئیات فراوان و دقیق. مردی نجیب، ساده‌دل و به بیان اطرافیان ابله.

در این یک ماه گذشته، همنشینی با این مرد واقعا برایم دلپذیر بود. تضادش با اطرفیان رذیلت‌های اخلاقی را نشان می‌داد و در مواقعی که به او ظلم می‌شد کاملا با او احساس همدردی می‌کردم.

در حین خواندن داستان زیاد به این حدیث مشهور فکر کردم که «اکثر اهل بهشت سفها یا ابلهانند»؛ ساده دلانی که مردمان به خیال خود زرنگ، آن‌ها را تمسخر می‌کنند ولی آنها صرفا لبخند می‌زنند و با ساده‌دلی محبت می‌کنند. این واقعا برای من یک ایده آل است!

با این همه داستان‌های فرعی خسته کننده، بعضا حوصله سر بر می‌شدند. مانند داستان «هیپولیت» نوجوان مسلولی که زندگیش را روایت می‌کند. با این حال من مطمئنم هربار باز یاد این کتاب بیافتم پرنس میوشکین عزیز را با جزئیات بسیار به خاطر خواهم آورد و لذت همنشینی زمستانه‌ام با او در ذهنم تداعی خواهد شد.
        

14

          رمان های روسی، در داستان پردازی و توجه به جزئیات بی نظیر هستند...
فقط کاش اسامی، شخصیت های داستانی مملموس تر و به خاطر سپردنی تر می بود.
ابله، اولین تجربه من بود از مطالعه رمان های روسی. کتابی درباره یک جوان روسی که به علت ابتلا به صرع در ایام نوجوانی راهی سوئیس می شود تا مراحل درمان را طی کند. سالها بعد وقتی به 
روسیه بازمی گردد، بواسطه انتسابش به یک خانواده اشرافی و ارثیه ای که از طرف یکی از اقوام دور به او تعلق می گیرد، وارد جمع های اشرافی روس می شود. اصطلاحا می شود پرنس!
پرنس که بواسطه سادگی و صداقت خود، مورد توجه دختران روس قرار می گیرد، با توجه به سابقه بیماری و حملات صرعی، تداعی ابله بودن را به ذهن اشراف روسی متبادر می کند.
رمان توصیفی است از سبک زندگی اشراف روسی قبل از ماجرای سوسیالیسم. نویسنده در این بین نیم نگاهی به موضوعات اخلاقی بلاخص اخلاق فضیلت دارد و برخی مسائل و موضوعات حقوقی را مطرح می کند.
اما کتاب دو نقطه ضعف عمده دارد که البته هر دو از یک موضوع نشأت می گیرد. کثرت شخصیت های داستان! گویی داستایوسکی خود به این ماجرا پی برده و در صفحات انتهایی کتاب این نقص یا به زعم خود قوت را توجیه می کند که رمان مثل زندگی است. همانگونه که زندگی هر شخصی پر از شخصیت های گوناگون است و محدود به قهرمانان نمی شود، رمان هم باید همینطور باشد... شدت و کثرت شخصیت و داستان های موازی... ولی نویسنده در پایان بندی کتاب با الهام بندی از سریال های ایرانی! سر و ته همه شخصیت ها و داستان را در چند صفحه انگشت شمار بهم می آورد.
ضمنا برای من خواننده ایرانی اسامی متعدد و متکثر و پیچیده روسی عذابی الیم بود.
با اینحال داستان کشش کافی دارد. مخاطب را پای ماجرا میخکوب و وادار به پیگیری می کند...
با این همه، اگر با من باشد، کل کتاب را در 200 صفحه خلاصه می کردم، آنهم با اسامی ساده ایرانی یا اروپایی!
        

1

          اینکه توقعِ "به خوبی" رقم خوردن سرنوشت شخصیت های داستان را داشتم اذیتم کرده است. هرچه قرار بود لذت برده شود، در اثنای کتاب بود. "در پایان، هیچ خبری نیست"، انگار داستایوفسکی با این پایان‌بندی این را به من فهماند. پرنس باز مریض شده به سوئیس بازگشت و عاقبت به قول داستایوفسکی "این زن" به دست مردی که دیوانه اش بود بر سر هیچ و پوچ کشته شد و "آن زن" هم قربانی مردی مکار شد و آنچه خانواده اش می‌ترسیدند آخر بر سرشان آمد. چرا به یک سرانجام نیک نرسیدیم؟ اوضاع زمانه داستایوفسکی چنین احساسات و پایان محتومی را به او القا کرد؟ پس امید چه؟ آیا ابله به خاطر عرف زمانه‌ی پول پرستِ روسیه به پرنس مشکین توصیف شد و یا او به راستی ابله بود؟ گویا خود خواننده باید در اثنای کتاب خودش نتیجه گرفته باشد و داستایوفسکی مسئولیت برداشت ها را به عهده نمی گیرد. تا جایی که خودش در پایان، در قسمت هایی که به عنوان دانای کل و سوم شخص روایت داستان را به عهده دارد اظهار بی اطلاعی از صحت کلی روایاتی که خود دارد می‌نویسد می‌کند. این باعث می‌شود کمی به آدم بر بخورد. ولی قضیه دقیقا همین است. تو ی خواننده چه حالتی بهت دست داد؟ عبرت گرفتی؟ متنفّر شدی؟ دلسوزاندی؟ احمقش خواندی؟ باشد... مهم نیست. من روی پول کتاب قمار کرده ام. حتی انگار او روی احساسات خوانندگان کتابش هم قمار کرده است.
        

12

          ابله بسیار سخت‌نوشت است. نوشتن از بلاهت، یکی از سخت‌ترین کارهای دنیاست. در اینجا با اثری روبرو هستیم که ممکن است برای نوشتن حتی یک خط، منتقد را به دردسرهای عجیبی بیندازد. از طرفی هم ممکن است همان منتقد یک روز صبح از خواب بیدار شود و چندین صفحه راجع به این رمان بنویسد. همان‌طور که ابلهی تحت درمان، یک روز از سوئیس راه افتاده و به روسیه آمده و پیامبری آغاز کرده است.

شخصیت اصلی، یک ابله به تمام معناست که از پس انجام کوچکترین کارهای خود برنمی‌آید و همواره نیازمند چشم‌هایی است که مراقب منافع او باشند. همین ابله کامل، حکیمانه‌ترین حرف‌ها را می‌زند و پخته‌ترین نظر را می‌دهد و حتی آینده روسیه را پیش‌بینی می‌کند! کسی که هیچ کس نتوانسته است در برخورد با او، یکی از دو وجه ذکر شده را نادیده بینگارد. در تمام ساختار رمان و حتی در ایده‌ی آن، این تناقض درونی کامل و بی‌عیب حضور دارد. از یک طرف «ابله» یک قصه بسیار ساده است که هیچ جذابیت خاصی ندارد. یک دیوانه که همزمان دو زن را دوست دارد و به هر دو پیشنهاد ازدواج داده است. اما با عوض کردن نوع نگاه، او یک فرد مرموز دیده می‌شود که دوست و دشمن صادقش می‌دانند و به برتری‌اش اذعان دارند، و البته بارها و بارها به حرکات ابلهانه او خندیده‌اند.

«ناستاسیا فیلیپوونا» میل به عصیان‌گری! می‌تونه درست و حسابی زندگی کنه، اما دوست نداره. خودشو یه فاحشه می‌دونه. می‌تونه نماینده عصیان‌گری انسان هم باشه. ناستاسیا دختریه که دوست نداره از مسیری که برای جامعه خط‌کشی‌شده است بره. یه دختر زیبا که فرصت‌های زیادی داره. با اینکه پرنس رو دوست داره، اما اون رو به سمت یه دختر دیگه هل می‌ده. بعد در لحظات آخر همه‌چی رو به هم می‌زنه. پرنس رو سمت خودش می‌کشونه و مقدمات ازدواج رو فراهم می‌کنه. اما اینجا هم، همه‌چی رو خراب میکنه. با یه مرد دیگه فرار می‌کنه و پرنس رو دنبال خودش می‌کشونه. دیوونگی این زن، از میل به عصیان‌گریشه. قبل ازدواج یه جور، روز ازدواج هم یه جور دیگه. «اون یه زن رنج کشیده است.» 

آگلایا ایوانوونا تو یه خانواده متوسط بزرگ شده. با اشراف ارتباط داشته. هرچی می‌خواسته باباش فراهم می‌کرده. تربیت شده و در عین حال زیبا؛ یک زیبایی مخصوص. ولی اون هم به زندگی دل‌خوش نیست. آرزوهای بزرگی در سر داره، اما همیشه در چهارچوب چیزهایی رفتار می‌کنه که دوست داره. اون ذاتا عصیانگر نیست، بلکه شیوه خودشو بر خانواده ترجیح میده. در عین حال به ارزش‌های خانواده و طبقه خودش هم احترام می‌ذاره. اون با مادر و خواهراش، در همان روز اول ورود پرنس به پترزبورگ، باهاش آشنا میشه. و میشه گفت خوشش میاد، البته به روش خودش. خوشش میاد اما اظهار نمی‌کنه. حتی بعضی وقتا توهین هم می‌کنه، اما این به خاطر اونه که ازش خوشش میاد. دوسش داره، اما دوست نداره اون ابله‌بازی دربیاره. مامانش هم از پرنس خوشش میاد، اونم به روش خودش. اون هم محبتش رو زیاد اظهار می‌کنه و هم خشمش رو. خیلی مثل خواهراش در بند کارهای عادی نیست و ممکنه هرکاری بکنه. 

روگوژین مقابل پرنسه. از اون خوشش میاد، اما رقیبشه. ناستاسیا رو می‌خواد و میشه گفت که نزدیک‌ترین فرد به اونه. بیشتر در ارتباط با ناستاسیا معنی پیدا می‌کنه و حضور مستقیمی نداره. حضورش در رمان مستقیم نیست، اما فعاله. اون تنها شخص مهم رمانه که ارتباطی با طبقه متوسط نداره. ناستاسیا که با یک آدم پولدار بزرگ شده و با اعضای زیادی از طبقه متوسط ارتباط داشته. گو اینکه از این ارتباطات فراری بوده. درباره آگلایا که حرفی نیست. پرنس هم ظاهرا از یک خانواده اصیله، هرچند که آدم پولداری نیست. اما روگوژین نه. کاملا متعلق به طبقه پایین است. البته برای ورود به این کشمکش، اون هم به دنبال پول میره و یه جورایی تو طبقه بالاتر سرک می‌کشه. البته اونا پسش می‌زنن و نمی‌پذیرنش. اون هم خواهان ناستاسیاس و هم محور کسانیه که عضو طبقه پایین هستن. طراحی او در رمان فضایی رو ایجاد کرده تا بسیاری از حرف‌های منحصر به فرد، در مورد پرنس زده بشه. حادترین کشمکش بین پرنس و روگوژین رخ میده. با اینکه کشمکش اصلی بین اونا نیست، ولی همون مقدار کم هم چند بار شدید میشه

هم طبقه بزرگان و سرمایه‌داران حضور جدی دارن و هم طبقه روشنفکران. ولی باز حضور طیقه متوسط که البته با طبقه اول اقتصادی و اجتماعی در مراوده هستند، پررنگ‌تر از بقیه است. البته تصویر، همون تصویریه که از داستایوفسکی تو ذهن داریم. سخن پیرامون آینده روسیه، معیارهای پیشرفت روسیه، فرق روسیه با اروپا، تحقیر عقل و پوک دانستن مدرنیته، سردرگم خواندن انسان، عدم توانایی انسان در حل مشکلات واقعی بشر، اجتناب ناپذیری جنایت، کشمکش بین طبقات بالا و پایین، همه در «ابله» هم گفته می‌شن. در هم می‌آمیزن و جهان خاص داستایوسکی رو می‌آفرینن. و پترزبورگ محمل همه اتفاقاس. شهری که سرنوشت اون، آینده روسیه رو رقم می‌زنه 

پرنس یه پیامبر خاص که ما بشناسیمش نیست. داستایوفسکی دست روی اصل پیامبری گذاشته. او ویژگی‌های اصلی پیامبران را در نظر گرفته، بعد برای روسیه قرن نوزده، یه پیامبر برانگیخته. به عبارت بهتر، او می‌خواسته ببینه که اگه پیمبری در زمان خودش در روسیه ظهور کنه، مشکلات اساسی بشر که به زعم اون لاینحله، برطرف میشه یا نه. اخلاقش شبیه پیامبراس. تو دل بروس، ولی به شیوه روسیه قرن نوزده. سخی و با کرامته، ولی به شیوه روسیه قرن نوزده. با همه اقشار ارتباط داره و هیچ‌کی رو از خودش نمی‌رونه، ولی به شیوه قرن نوزده. فقط اخلاقش نیست. چند چیز دیگه هم هست. مثلا تأکیدش روی دریافت‌های قلبی به جای فعالیت‌های ذهنی. ایمان به جای فلسفه بافی. اما مهم‌ترین ویژگی، تمایز اون از دیگرانه. اون ه منبع الهام داره. نویسنده این رو می‌فهمه که پرنس باید حرف از جایی بزنه که دیگران نمی‌زنن. نمیشه قهرمانش مثل بقیه روشنفکرا باشه، ولی دم از چیزایی بزنه که اونا نمی‌گن. نویسنده دنبال یه راه حله، راه حلی جدای از عقل ناتوان بشر.
        

3

          ﻗﺒﻼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮدم ﮐﻪ داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮ اﺳﺖ؟ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮدم؟ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ.داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﮔﺮ اﺳﺖ. ﻣﻌﺠﺰﻩ داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ در اﯾﻦ اﺳﺖ .ﮐﻪ ﺑﺎ اﻧﺴﺎن ﻫﺎی ﻋﺎدی داﺳﺘﺎن ﻫﺎی ﻋﺠﯿﺐ و ﻏﺮﯾﺐ ﻣﯽ ﺳﺎزد

:ﺧﻮدش درﻓﺼﻞ ﯾﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﭼﻬﺎرم ﮐﺘﺎب اﺑﻠﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ

اﺷﺨﺎص ﻋﺎدی ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ در ﺟﺎﻣﻌﻪ دﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ و در زﻧﺠﯿﺮﻩ رواﺑﻂ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎرف زﻧﺪﮔﯽ،ﻧﺎدﯾﺪﻩ اﻧﮕﺎﺷﺘﻦ آﻧﻬﺎ ﻣﺎﻧﻊ ﻣﯽ ﺷﻮد ﮐﻪ داﺳﺘﺎن واﻗﻌﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ.اﮔﺮ داﺳﺘﺎﻧﻬﺎ را ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﻧﻔﺮات ﺷﺎﺧﺺ ﯾﺎ ﺑﺎ اﻓﺮادی ﻋﺠﯿﺐ ﮐﻪ در دﻧﯿﺎی واﻗﻌﯽ وﺟﻮد ﻧﺪارﻧﺪ ﭘﺮ ﮐﻨﯿﻢ،رﻧﮓ واﻗﻌﯽ ﻧﺨﻮاﻫﻨﺪ داﺷﺖ و ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺎﻟﺐ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ.ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻮﺷﺪ ﺣﺘﯽ در اﻓﺮاد ﺑﺴﯿﺎر ﻋﺎدی ،وﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎی ﺟﺎﻟﺐ و ....آﻣﻮزﻧﺪﻩ ﺑﯿﺎﺑﺪ

.آری اﯾﻦ ﻫﻨﺮ داﺳﺘﺎ ﯾﻮﻓﺴﮑﯽ اﺳﺖ

ا ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ از ﺷﺎﻫﮑﺎرﻫﺎی دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﯽ داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ اﺳﺖ ﻣﺎﺟﺮای زﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮﻧﺴﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در آﻏﺎز ﺗﻮﻟﺪ اﺑﻠﻪ ﺑﻪ دﻧﯿﺎ ﻣﯽ آﯾﺪ و ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺮد ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ اش را ﺑﺮ ﻋﻬﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ درﻣﺎن ﻣﯽ ﺷﻮد. اﻣﺎ ﺷﺮوع داﺳﺘﺎن اﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺮوع داﺳﺘﺎن ﺟﺎﯾﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﻧﺲ درﻣﺎن ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮد ﺑﺎز ﻣﯽ ﮔﺮدد و ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﻮدﮐﯽ ﮐﻪ ﺗﺎزﻩ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮدﻩ ﺑﻪ . ﻫﻤﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و از ﺧﻮد ﮔﺬﺷﺘﮕﯽ

ﺳﺎدﮔﯽ ﭘﺮﻧﺲ ﺟﻮان ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻫﻤﻪ او را اﺑﻠﻪ ﺑﭙﻨﺪارﻧﺪ. ﺑﻌﻀﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﭘﺮﻧﺲ ﻣﯽ ﺷﻮد و ﺑﻌﻀﯽ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ از اﯾﻦ ﺳﺎدﮔﯽ ﺳﻮء اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﮐﻨﻨﺪ. ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﻮء اﺳﺘﻔﺎدﻩ ﺑﯿﻤﺎری ﭘﺮﻧﺲ درﻣﺎن ﺷﺪﻩ را ﺑﺎزﻣﯽ ﮔﺮداﻧﺪ. داﺳﺘﺎن ﭘﺮ ازﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ ﮔﯿﺞ ﻧﺸﺪن در ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎب ،ﯾﺎدداﺷﺖ ﻧﺎم ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﺎ + ارﺗﺒﺎط ﺑﯿﻦ ﺷﺎن اﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ اﮔﺮ اﯾﻨﮑﺎر را ﮐﺮدﻩ ﺑﻮدم ﺑﻬﺘﺮ داﺳﺘﺎن را ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪم.وﻟﯽ داﺳﺘﺎن ﻫﺎی داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ آﻧﻘﺪر ﻟﺬت ﺑﺨﺶ اﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﯿﺞ ﺷﺪن در ﺣﯿﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ از ﻟﺬت ش .ﻧﻤﯽ ﮐﺎﻫﺪ

ﮐﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺮدم را ﻧﺸﺮ ﺳﻤﯿﺮ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮدﻩ ﺑﻮد و ﮐﯿﻮﻣﺮث ﭘﺎرﺳﺎی . ﺗﺮﺟﻤﻪ

.اﺷﺘﺒﺎﻩ ﺗﺎﯾﭙﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ در ﮐﺘﺎب دﯾﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮد وﻟﯽ از آن ﺑﺪﺗﺮ ﻧﺜﺮ ﺑﺪ ﻣﺘﺮﺟﻢ اﺳﺖ ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﺗﺮﺟﻤﻪ اﻓﺘﻀﺎﺣﯽ ﻫﻢ دارد.وﻟﯽ ﺑﺎزﻫﻢ ﻫﻨﺮ داﺳﺘﺎﯾﻮﻓﺴﮑﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ اﯾﻨﺠﺎ رخ ﻧﻤﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ و ﺗﺮﺟﻤﻪ اﻓﺘﻀﺎح داﺳﺘﺎن ﻫﻢ ﻟﺬت ﺑﺨﺶ ﻣﯽ .ﺷﻮد

.ﺷﻤﺎ اﮔﺮ ﺧﻮاﺳﺘﯿﺪ اﯾﻦ ﮐﺘﺎب را ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﻨﯿﺪ ،ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺳﺮوش ﺣﺒﯿﺒﯽ را ﺑﺨﻮاﻧﯿﺪ
        

2

          این کتابو با شوق و ذوق زیادی خریدم چون تعریفشو خیلی شنیده بودم. وقتی شروع کردم به خوندن و به اواسط داستان رسیدم، واقعا خورد تو ذوقم و با سختی زیادی تمومش کردم. موضوع داستان خیلی گنگ بود و اتفاقاتی که تو داستان میوفتاد پشت سر هم و بدون هیچ منطقی صورت می‌گرفت. اینجوری بود که اصلا با عقل جور در نمیومد و هیچ سر و تهی نداشت. برای مثال کل داستان حول محور یکی از شخصیت های مهم به اسم ناستازیا فیلوپینا که زنی بسیار زیبا و دلربا بود و تمام مردان سن‌پترزبورگ به دنبال بدست آوردن او بودن(حتی مردان زن دار)، میچرخید و اینطوری بود که ناستازیا به یکی قول ازدواج میداد و بعد در لحظه می‌فهمید که اگه با اون فرد ازدواج کنه بدبختش میکنه و در لحظه تصمیم می‌گرفت با یکی دیگه ازدواج کنه و با همون پا به فرار میذاشت =) یا مثلا شخصیت اصلی داستان به اسم میشکین لئون نیکولاویچ که بعد از سالها برگشته بود روسیه و فقیر بود در لحظه و به محض ورودش به روسیه، زندگیش خیلی بی دلیل از این رو به اون رو میشه و درگیر زندگی افرادی میشه که هیچ نسبتی باهاش ندارن و در واقع اصلا با منطق جور در نمیاد. درکل از داستان و شخصیت های داستان اصلا خوشم نیومد و با عذاب کتابو تموم کردم چون دوست ندارم یه کتابو نصفه نیمه ول کنم.. و در آخر دلیل اینکه انقدر این کتاب معروف و محبوبه رو متوجه نشدم و دوست دارم افرادی که این کتابو خوندن دلیلشونو برای علاقشون به این کتاب بگن..
        

14

          ابله
نوشته فیودور داستایفسکی
ترجمه سروش حبیبی


«مضحکیم، نه؟ زیرا حقیقت اینست که مضحکیم و سبک‌سر و عادات ناپسندی داریم و ملولیم و نمی‌توانیم درست نگاه کنیم و بفهمیم و این حال همهٔ ماست، حال شما و من و آن‌ها! 
از این که شما را این‌جور رک و راست مضحک دانستم نمی‌رنجید؟ و حالا که نمی‌رنجید آیا واحدهای زندگی فردا نیستید؟ می‌دانید، به عقیده من مضحک بودن گاهی خوب است و حتی بهتر؛ در این صورت یکدیگر را بخشیدن آسان‌تر است و تسلیم آسان‌تر. همه چیز را نمی‌شود یکباره فهمید و تکامل را نمی‌شود از کمال شروع کرد. برای رسیدن به کمال باید اول بسیاری چیز‌ها را نفهمید، و اگر از همان اول فورا بفهمیم دور نیست که درست نفهمیده باشیم.»


*صفحه ۸۷۵


به نظرم همین پاراگراف کتاب ابله نشانگر دلیل تقرب داستان‌های داستایفسکی به امروز ماست.

جامعه‌ای که اعضای آن، اغلب تحقیر شده و سرشکسته شده‌اند و از شکوه و جلال گذشته به خواری و ذلت امروز رسیده‌اند، غرور را جایگزین این بی‌کفایتی و ضعف خود می‌کنند. غروری که نه تنها خودشان که کل جامعه را کورکورانه به سوی نیستی می‌کشاند.
به نقل قولی از مارسل پروست این غرور است که شخصیت‌های داستایفسکی را به سوی خطاهای نابخشودنی و غیرقابل درک می‌کشاند. 
اما جامعه و افرادش چگونه رنج چنین غرور مخربی را به «شرمگین نشدن» می‌بخشند؟
چرا پذیرش اشتباه یا ناتوانی و ضعف، چنان سخت و طاقت
فرساست که حاضرند شرم و رذالت خود را انکار و به غرور استغاثه کنند تا بلکه تسکینی بر تمام این خفت‌ها باشد؟

مگر رنج سیه روزی ناشی از این غرور، کور کننده افراد بر عیب‌ها و واقعیات جهان و حتی برهم زننده روابط، به چنین مغاک تیره‌ای از زندگی پر از عذاب می‌ارزد؟

داستایفسکی در تبعید خود به سیبری مشاهده کرده بود که چه جانیان، قاتلان و مطرودانی آنجا حاضرند و تألم و سختی روزگار و زندگی سراسر محنت و دردشان چه هیولاهایی از آن کودکان شریف بشر ساخته. رنجی که مسیح را روزی تزکیه داده، در نظر این نویسنده اما این بار چنین عمل نکرده بود؛ تمامی این رنج و حقارت به غروری تبدیل شده بود که به کلی حتی خود را نیز انکار می‌کرد.

رمان ابله روایتگر سرنوشت پرنس میشکین است که از روسیه برای معالجه بیماری صرع خود به سوییس رفته و سال‌ها بعد به وطن خویش بازمی‌گردد. او هنگام عزیمت به سوییس، روسیه را خوب نمی‌شناخت و هنگام بازگشت با تربیت اروپایی و روح ساده‌دل و صادق خود قصد می‌کند با هم‌وطنانش به مهر و شفقت و راستی برخورد کند. اما جامعه آن زمان روسیه دیگر شهسواری همچو دن کیشوت را به یاد نمی‌آورد که هیچ، او را ابله می‌شمارند. او به راستی بیمار است، اما ابله بودن او چطور؟ آیا به راستی ابله است؟

پی‌نوشت: رمان الاغ طلایی نوشته آپولیوس در روم باستان شایان یادآوری است. توسط نشر اساطیر  به ترجمه عبدالحسین شریفیان به چاپ رسیده است.

پی‌نوشت دوم: داستایفسکی زنان را به خوبی مردان شناخته بود، حداقل بخش‌های زنانه انسان را.
پی‌نوشت سوم: این رمان شاهکاری است که تنها به جنبه‌های رومنس یا دراماتیک یا تراژیک آن(عشق، دشمنی، قتل و …) توجه می‌شود، اما این که در چه زمانی نوشته شده و دغدغه نویسنده چه بوده، این ماجرا‌ها تنها رنگ آمیزی نقوش عمیق آن به نظر می‌رسند، نه انگیزه نویسنده از بیان داستان‌هایی سرگرم‌ کننده.
در سراسر رمان به مردمان روس قرن نوزدهمی هشدار داده می‌شود که آینده آبستن حوادثی است که این بلاهت عمومی ایجاد می‌کند.(که آبستن بود و بلشویسم و کمونیسم فرزندانش بودند.)

در پناه خرد
        

0

          بعد از یک هفته دارم این ریویو رو می‌نویسم و هنوز نمی‌دونم از کجاش بگم و چه چیزهایی رو نگم. می‌خواستم یک نقد و بررسی مفصل براش بنویسم چون تجربه‌ی خوبی بود اما دیدم خیلی طولانی میشه و عمرا اگر بخونید (😅) پس خلاصه‌ش می‌کنم.



داستان درباره‌ی شاهزاده میشکین، جوان ساده و شاید ابلهیه که چهار سال در سوئیس در یک آسایشگاه زندگی می‌کرده تا بیماری صرعش رو درمان کنه. میشکین آخرین بازمانده‌ی مذکر خاندانشه و در بازگشت به روسیه با کسی به نام راگوژین آشنا میشه. از او درباره‌ی زنی بدکار به نام ناستاسیا فیلیپوونا می‌شنوه و این آغاز داستانه.
شروع ماجرا بی‌نقصه. کلا شروع کتاب‌های داستایوفسکی عالیه ولی ابله یک جور خاص‌تری خوبه؛ همونطور که پایانش یکی از خاص‌ترین پایان‌هاست!
ابله داستان شاید بیش از این که ابله باشه، بی‌دست‌وپا و ساده است چون در مواقعی چنان حرف‌های خردمندانه‌ای می‌زنه که از ابله که هیچ، از افراد مدعی خرد هم برنمیاد. پرنس میشکین یک پیامبر قرن نوزدهمیه. داستایوفسکی ویژگی پیامبران رو در این فرد جمع کرده و رسول قرن نوزدهمی خودش رو ساخته که به نظر من گوشه‌ای به شخصیت تمام پیامبران و شرایطشون در جامعه و نگاه اطرافیان هم هست.
در کنار این ابله، ناستاسیا قرار داره؛ زنی سرکش و عصیانگر که نه می‌تونه و نه میل داره خودش رو درگیر چارچوبی ببینه. حتی عشقی که دستش رو با رشته‌ی ابریشمینی به ازدواج پیوند بزنه رو هم نمی‌خواد. 


درباره‌ی شخصیت‌پردازی و سیر داستانی ابله که اصلا نمیشه حرفی زد. واقعا در این مورد هیچ نقدی به داستاجان وارد نیست اما سلیقه‌ی شخصیم:
برای من، جنایت و مکافات در رتبه‌ی اول بود و برادران کارامازوف در رتبه‌ی دوم. حالا با یک پله سقوط، جایگاه اول خالی شد و ابله روش ایستاد. 
داستان اگرچه انسجام برادران کارامازوف و تحلیل روانشناختی جنایت و مکافات رو نداره اما شخصیت‌پردازی و فضاسازی دلنشین‌تره. تغییر جامعه‌ی روسی، تحول نگاه به زن و دیدگاه‌های فمینیستی، سخنرانی‌های پرشور که برخلاف رمانی مثل قمارباز خسته کننده نیست، شخصیت‌هایی که هرکدوم نماد بخشی از جامعه هستند و در نهایت، پایان‌بندی فوق‌العاده و تقریبا غیرقابل پیشبینی باعث شد این اثر برام دلنشین‌تر بشه. 


پی‌نوشت:
یکی از بهترین صحنه‌های کتاب جایی بود که پرنس میشکین از اعدام یکی از دوستانش در زندان می‌گفت و حال اعدامی رو شرح می‌داد. بهترین دلخراشی بود که در تمام عمرم خوندم و چه روز بدی هم خوندمش؛ همون صبحی که خبر اعدام جوانان پرونده‌ی خانه‌ی اصفهان رو شنیدم.😢

ته‌نوشت:
کسی نوشته بود:« رضا امیرخانی، جایی گفته "اگر قرار است نویسنده‌ها پیامبری داشته باشند، این پیامبر تولستوی خواهد بود." حرف درستیه، ولی این پیامبر از داستایوسکی وحی دریافت میکنه!»
هرگز انقدر با کسی موافق نبودم.

ته‌تر نوشت:
وبسایت کتابچی یک بررسی از روانشناسی شخصیت‌های اصلی رمان گذاشته که پیشنهاد می‌کنم بخونید.
        

18