یادداشت زینب
1404/3/3
داستانی پر از شخصیت که اولش سرگیجه میگیرید از این همه اسم! قهرمان اصلی داستان شاهزاده میشکین است. سابقهٔ حملات صرع باعث شده بود که او ابله به نظر برسد. او پس از یک دورهٔ درمانی در سوییس پس از سالها به کشور خودش برمیگردد. در مسیر بازگشت به روسیه و در قطار با افرادی آشنا میشود که سرنوشتش با آنها گره میخورد و تا پایان داستان با آنها همراه هستیم. شاهزاده را ابله میخوانند، اما آنچه در کل داستان از او میبینید راستی، سخاوت، و بخشندگی است، و آنچه از دیگران میبینید طمع، پولپرستی، حسادت، توطئهچینی و مجموعهای از صفات بد دیگر. ماجرای داستان حول زنی به نام ناستازیا است که شخصیت پیچیده و شاید متزلزلی دارد و هستهٔ اصلی داستان را شکل میدهد. او خواستگاران زیادی دارد که مهمترینشان شاهزاده و فرد دیگری به نام راگوژین است... داستایوفسکی سعی کرده روسیهٔ آن زمان و انحطاط اخلاقی مردمانش را به تصویر بکشد. اما تا حدودی هم فضا را خیلی منفی و ناامیدکننده نشان داده، طوری که خواننده در پایان نتیجه میگیرد که پاکی و درستی هیچ نتیجهای ندارد و در این دنیا هر چقدر هم که درستکار باشی، نه تنها نمیتوانی روی اطرفیانت تأثیر بگذاری، بلکه شاید خودت هم تحت تأثیر آنها قرار بگیری. شخصیتهای زن داستان هم برایم قابل هضم نبودند و اصلاً نمیتوانستم درکشان کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.