ماهی در تُنگِ تاریک

تاریخ عضویت:

خرداد 1402

ماهی در تُنگِ تاریک

بلاگر
@gorbeh

97 دنبال شده

213 دنبال کننده

                کتاب ها همیشه نجاتم داده اند .
از ترس، از تنهایی، از غم ؛ حتی از 
آدم ها ؛
              
Coffeethendeath

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به نام خدای رنگین کمان
منی که بین گروه دوستان به پاترهد معروفم حتما بسیار عجیب است که نمره کامل به کتاب ندادم.
 زود قضاوت نکنید، کتاب را با دیدگاه ادبیاتی خواندم نه از سر ذوق پاترهد بودن.
کتاب انگلیسی بود و بسیار روان و خوش‌خوان. واقعا انتخاب خوبیه برای شروع و عادت کردن به انگلیسی خواندن.
حالا این بحث هارو ول کنید ، اصلا مهم نیستن.

من مثل یه دو چشم نامرئی با هری همراه بودم. از خونه عمو و خاله رها شدیم ، وارد دنیای جدیدی شدیم که هیچکس باور نمیکنه واقعیه و همه میگن وای برو بابا جادو کجا بود ، همش داستانه. منم همینطور هری کوچولو. منم باورم نمیشه جادوگر هایی مثل جادوگر های جامعه هاگوارتزی وجود داشته باشن ، نه تا وقتی که خودم با چشم خودم نبینم. با هری دوست پیدا کردیم.قهرمان خطاب شدیم.جوانترین بازیکن کوییدیچ هم شدیم ولی یک چیزی رو پیدا نکردیم. یک چیز نامرئی رو من پیدا نکردم در حین خوندن کتاب. نه اینکه بگم لذت نبردم،اتفاقا خیلی لذت بردم و به نحو سهمگینی کتاب پر از هایلایت و کما‌بیش پر از نوشته شده(به طوری که وقتی برای دوستانِ کتابخوانم عکس میفرستادم،قلبشون می‌ایستاد که این حجم من هایلایت و نوشته جا گذاشتم توی کتاب).  شاید من مشکل پیدا کردم چون کتاب جادوم نکرد. حداقل نه هنوز و این غمگینم میکنه. من واقعا عاشقانه هری پاتر رو دوست دارم.
مگر میشود آدمِ عاشق از عشقش لذت نبرد؟ پس حتما مشکلی در من وجود داره.


چندتا از دیالوگ و سکانس های مورد علاقم از این کتاب:

professor mcgonagall:"everyone knows youre the only one voldemort was frightened of."
dumbledore:"you flatter me.voldemort had powers i will never have.
mcgonagall:only beacause youre too noble to use them
dumbledore:its lucky its dark. i havent blushed so much since madam pomfry told me she like my new esrmuffs.

molly:fred,you next.
fred:im not fred,im george. honestly , woman , call yourself our mother? only joking,i am fred.

ron:i head you went to live with muggles.what are they like?
harry:horrible.
snape's lips curled into a sneer:tut , tut, fame cleary isnt everything.

.always the innocent are the first victims

snape's eyes were black.they were dold and empty and made you think of dark tunnels.
      

20

        برای بار سوم سراغ این داستان رفتم و مثل تمام دفعات پیش عاشقانه داستان را زندگی کردم و لذت بردم.
دوریان گری برای من همیشه یک جایگاه کاملا اختصاصی و خاص در قلبم داره، احتمالا جناب آقای اسکار وایلد بنده را جادو کردند.
با اینکه تقریبا خیلی از دیالوگ ها و سکانس هارو از بر هستم ولی هیچ از جذابیت این اثر برای من کم نکرده.
از حجم انبوه یادداشت و هایلایت در نسخه فیزیکی کتاب که نگم براتون(ولی بدونید خیلی زیاده).

دوریان گری عزیزم
پسر نازنینِ بیگناهِ گمشده من. قربانیِ زیبایی پرستیِ بشر.
مهم نیست که به چه سرنوشتی دچار شدی یا تقدیرت چی بود. بدون که تو مقصر نیستی.
متاسفانه دنیا بی رحم است و آدم هایش بی رحم تر.
تو مثل یک خمیر کیک آماده و نادان بودی و لُرد هِنری ... بله ‌. لُرد هِنری ، مثل یک آشپز حرفه ای تو را به یک کیک بسیار زیبا تبدیل کرد و سپس طبخ‌ات داد.
ولی این کیک که فقط از بیرون زیبا بنظر میرسد و فقط باید تماشایش کرد. فقط تماشا ، برای ابد.
دوریانِ معصومِ من.
باسیلِ نقاش به جسم تو مسلط شد ؛ ولی لُرد هِنری به روح تو دست پیدا کرد . روح لطیفِ پاکِ تو با یک لمس از طرف لُرد هِنری به سیاهیِ محض کشیده شد ، به عبارتی لُرد هنری باعث شد که تو به یک هیولا تبدیل بشوی.
ای کاش من یک پرتره از تو داشتم. احتمالا روزی پرتره تو را بر روی یک بوم نقاشی میکشم و در اتاقم آویزان کنم، امیدوارم پرترهِ چهره تو، واسطه ای بشود که بتوانم روحم را با شیطان معامله کنم تا همیشه جوان بمونم و سپس  زمانیکه که جانم  از زندگی جاودان به لب رسید،به پیش تو بیایم.
      

32

        دنیای سرد ، متعفن ، کثیف ، بی رنگ و زشتِ مردها. نه اینکه مرد-ستیز باشم ها ولی دنیاشون ، دنیای زندگی نیست. 
چطور واضح تر توضیح بدم؟ آها ! تصور کنید دارید یک چای تلخ خیلی سرد میخورید. در حالی که برق ها رفته. تازه گلدان را هم شکستید و الان دستتون زخمیه.چه احساسی دارید؟ دقیقا احساسیِ که موقع خوندن/گوش دادن به این کتاب خواهید داشت.
کتاب از نظر ادبیات شاید خیلی جالب نباشه ولی قلم نویسنده انقدر واقعی بود که من کتاب رو با ولع دنبال کنم. پوچیِ داستان رو دوست داشتم. دقیقا مثل گردویِ پوچ. کاغذِ کهنه و خیس خورده. میوه گندیده. سوزِ سرما که  از میان درز پنجره وارد میشه. ساعت شیش صبحِ شنبه. هوای ابریِ دم صبح. نون بیات و پنیرِ آب شده. صدای ناله حیوونِ زخمی تو کوچه ساعت ۳ صبح.گم شدن وسیله ای که نیازش داری. پولِ مچاله شده تهِ جیب...
بازم بگم یا کافیه؟ اعصابت خورد شد؟ ناراحت شدی؟ دلخور شدی؟
خوبه. چون این کتاب دقیقا همین کار رو با من کرد.
نه اینکه بخوام بگم کتابِ بدی بود.نه..کتابِ سردی بود. تا بهار نشده کتاب رو بخونید. در غیر اینصورت آفتابِ سردی خواهید داشت.
      

23

        هروقت شخصی بهتون گفت داستان ها هیچ حرفی برای گفتن ندارن ، این کتاب رو بکوبید تو صورتش.
با اختلاف و افتخار،پینوکیو آموزنده ترین داستانیه که تا به حال خوانده‌ام.
پینوکیو نه تنها یک داستان برای آموختن یک سری از شناخت های جامعه به کودکان میتونه باشه ؛ بلکه از دیدگاه های سیاسی و اقتصادی نیز جنبه هایی هایی برای تحلیل داره.

 راهی که پینوکیو در دو سال رفت به اندازه ۲۰ سال درس زندگی داد. 
همه ما گاهی وسوسه هایی میشنویم که نمیتوانیم به انها توجهی نکنیم،پینوکیو نیز قربانی وسوسه ها بود. 
یشنهاد کاشتن پول هایش که بعد از یک شبانه روز چندین برابر خواهد شد ولی بعد از آن پولهایش دزدیده شد(قصه آشنایی نیست؟ اگر خودمان تجربه نکرده باشیم ولی شنیدیم که فردی برای چند برابر کردن پولهایش به حرف شخصی گوش داد ولی پولهایش را از دست داد.افرادی که به واسطه شریک هایشان ورشکسته شدن)
پینوکیو گفت من دارو نمیخورم و میخوام بمیرم. ولی وقتی خرگوشها با تابوت وارد اتاق شدن پینوکیو به خودش لرزید( تلاش های نافرجام افراد برای خ#و#دکشی و منصرف شدن های دقیقه آخری هایشان)
زمانی که پینوکیو و تعدادی دیگر از بچه ها تبدیل به الاغ های کوچکی شدن،کالسکه‌چی‌ بچه های بیچاره را برداشت و رفت به بازار و آنها رو فروخت( کشور هایی که مردمشان را میفروشند تا پول بیشتری به جیب بزنند،چه از نظر رفاه و آرامش،چه از نظر فیزیکی)

پینوکیو سن و سال نمیشناسد. بخوانید.تحلیل کنید. یاد بگیرید. لذت ببرید.
      

36

        ایگنشس یک نمونه عالی برای درک کردن تنهایی از نوع داستایفسکیه.
تنهایی از نوع داستایفسکی چیه؟ من تنهام چون از همه برترم و همه احمق و نادانن.

17ساعت و اندی از روزگارم برای گوش فرا دادن به این شاهکار با افتخار سپری شد.

جای این کتاب در کتابخانه ام خالی است. همانند جز از کل.

ایگنشس برای این دنیا زیادی باهوش بود.اونقدر باهوش که دیوانه خطاب میشد. البته اصلا ازش خوشم نمیاد و بعضی وقتها حسابی میرفت رو اعصابم. ولی باز هم این دلیل نمیشود که بگویم او یک ابله بود. بعضی دیالوگ های ایگنشس رو باید پخت،تامل کرد و سپس خورد.
خیلی آدم رذل و دروغگویی بود. ولی با دروغ های ماهرانه اش هربار قسر در میرفت،اخ که چقدر دلم میخواست یه بار مچش گرفته میشد تا حساب کار دستش بیاد.

اتحادیه ی ابلهان مثل یک دونات خوش رنگ و لعابه که وقتی تکه ای را گاز بزنی خمیر خام وسط آن حالتان را میگیرد.
این کتاب را نباید سرسری خواند.باید رویش فکر کرد. از آن دسته کتابهاس که هم سرگرمتان میکند. هم باعث خنده است و هم باعث حرص خوردن.
نه تنها این کتاب از نظر فلسفی-جامعه شناسی برای من خیلی لذتبخش بود. بلکه آنرا به افرادی پیشنهاد میکنم که عجیب و غریبن.مثل خودم. مثل ایگنشس.
      

26

        یه نمره بین 3 و نیم تا چهار.
اولا که بلیک جان خیلی عجله داشتی ماجرا رو شروع کنی؟؟ من با گیجی تمام کتاب رو میخوندم  چون هییییییچ اطلاع پس زمینه ای راجب داستان به من داده نشد.
اولین ضعف بزرگی که زد تو ذوقم، زیاد بودن کارکترها بود. معمولا توی مجموعه ها کارکتر ها به مرور وارد داستان میشن و در ذهن میمونن ولی در این کتاب خبری از این نیست =)
با انبوهی از کارکترها در هر چپتر مواجه میشی و حتی فرصت نمیکنی که اسمشون رو در ذهنت حک کنی.
دومین ضعف *بزرگ* این روابط عاطفی خیلی کلیشه و بی منطقی بود که گاه  و بی گاه شاهدش بودم =)
فکر کنید طرف کل عمرش عاشق یه دختری بوده ولی بعد طی اتفاقی توسط یکی از ملکه ها نجات داده میشه و همونجا  ... (استعفرالله😂)
به هر حال بله. ایراد های زیادی میشه گرفت و کاملا یه کتاب فانتزی ماجراجویی معمولی بود. آره ممکنه من رو یکم از اسلامپ بودن در اورده باشه ولی همچنان :/
یک چیز دیگه هم که خیلی رو مخمه حضور کمرنگ کاترین  و حضور خیلی پررنگ میرابلا در طی کتاب بود.
و کاملا هم قابل پیش بینی بود اون پلات توییست آخر کتاب،من تمام مدت با خودم میگفتم چرا کاترین و آرسینوعه با موهبت هاشون انقدر کلنجار دارن وقتی میرابلا خیلی راحت داره از موهبتش استفاده میکنه؟ نکنه فلان نکنه بمان ؛ برای همین اصلا سوپرایز نشدم.
و اون نقشه بی فایده آخر کتاب خیلی دلم براش میسوزه چون اصلا نرفتم سمتش در طی داستان.

امیدوارم ادامه مجموعه بهتر باشه ...
      

24

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

لرد لاسدزد شیطانیفاجعه اسلاتر

نبرد با شیاطین👾

10 کتاب

دارن شان عزیز💖 یادمه اوایل سال بود،مدرسه جدید رفته بودم و چون خب کسی رو نمیشناختم یه گوشه تو کلاس مینشستم و کتابمو میخوندم(گریشا جلد سوم) خیلی بی مقدمه یکی از بچه های کلاس(خوره کتاب های فانتزی) اومد طرفم با ذوق و اینا گفت وای باورم نمیشه کتاب میخونی:اونم گریشا!! اقا هیچی ما دوست شدیم و هی در مورد کتابها صحبت کردیم و اینا ... روز بعد دیدم که یه کتاب دستشه،ازش پرسیدم این چیه و اینا .. گفت که از دوستش این کتابو گرفته و چون خب هم هیولا داره و هم ماجراجویی ؛ترغیب شده که مجموعه رو شروع کنه... یکی دو ماه بعد اون جلد پنجم بود که گفت تو ام باید بخونیش،منم از خدا خواسته.گفتم باشه. توی دو ماه(تقریبا امتحانهای پیش ترم بود) خودم رو تا کتاب پنجم رسوندم و تا همین الان من منتظر جلد ششم بود که به دستم برسه تا بالاخره مجموعه رو تموم کنم. نکته اینه که ... به واسطه دارن شان عزیز،من دوست کتابخون پیدا کردم و کل این سال تحصیلی رو تونستم به خوبی تموم کنم. حالا شماام برو مجموعه رو بخون تا دوست پیدا کنی(از جمله خودم)

31

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.