پارک شهر عمومیداستانایران پارک شهر هانیه سلطان پور و 1 نفر دیگر 3.6 7 نفر | 7 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 11 خواهم خواند 5 خرید از کتابفروشیها ناشر نشرچشمه شابک 9786002299086 تعداد صفحات 236 تاریخ انتشار 1400/2/13 توضیحات کتاب پارک شهر، نویسنده هانیه سلطان پور. لیستهای مرتبط به پارک شهر فرزانه زینلی 1403/1/6 کتابهای ۴۰۳ 3 کتاب همه کتابهایی که در سال جدید میخوانم را معرفی میکنم. 0 5 یادداشتها محبوبترین جدید ترین عطیه کشاورز 1402/12/10 پارکشهر کتاب مریضیه! از اون سبک مریضیها که بعضیا اتفاقا میپسندن! یه دنیای خاکستری غلیظ و فضای ناطوردشتگونه! این کتاب انقدر مردانهست و چه در کاراکتر و چه در محتوا مردانه پیشرفته که باورش سخته اون رو یک زن وانقدر با جزئیات و جالب نوشته باشه که این واقعا تحسینبرانگیزه. پایانبندی کتاب یه پایانبندی تمیز و به جاست ودر عین کلیشه بودن کلیشه نیست. و در جزئیاتی که مرتبط به اقتضائات سردخونه و... میشه انقدر درست عمل شده که واقعا جالبه. خلاصه اینکه گرچه کتاب سلیقهی من نبود و حتی بعضی جاها تصمیم گرفتم به شنیدنش ادامه ندم، اما خب نکات و جزئیاتی در فرم و داستان داره که نمیشه بهشون آفرین نگفت! و صد البته نویسنده به عنوان یک زن واقعا خوب از پس این میزان مردانگی قصه براومده که جای تحسین داره. 0 2 فرزانه زینلی 1403/1/6 نویسنده خیلی تلاش کرد عباس معروفی باشه! داستان هدفی نداشت. مفهومی هم نداشت. توی تکنیک هم متوسط بود. جذابیتش فقط همان بخشی بود که به سمفونی مردگان تنه میزد. 0 3 ویونا محمدپور 1403/4/9 این کتاب میتونم بگم یکی از بدترین کتاب هایی بود که خوندم! متنی ساده و از نظر ادبی بسیار ضعیف،دیالوگ های پیش پا افتاده موضوعی سرد و فقط درباره جنازه که حس بسیار بدی رو منتقل میکرد. 0 0 عطیه عیاردولابی 1402/3/29 مزخرف به درد نخور بیخود حیف کاغذ و درخت یه مدعی که فکر کرده اگه عباس معروفی و هدایت و گلشیری و بقیه اسطورههای تلخنویسی رو با یه کم مصطفی مستور قاطی کنه، میتونه بگه نویسندهام. اینهمه سیاهنویسی چی بهتون میده؟ مثلا خواسته از جامعه بعد انقلاب بد بگه و جابهجا با اسم خیابانهای انقلاب و آزادی و سیگار بهمن گوشه کنایههای تکراری و نخنما اومده. ولی این آیدین هَوَلی که ساخته بیشتر حاصل همون تربیت لامذهب، بیریشه و بیآرمانه. صفر ستاره. حتی کلمات و جملات و قلمش هم اصالت نداشت که آدم حداقل بگه فرم کارش مقبول بود. پر از سوتی نویسندگی بود. داستانش هم معلوم نبود برای چه سالهاییه. با هر معیاری حساب کتاب میکردی جور نبود. 0 2 مسعود بربر 1401/3/23 مواجهه با مرگ، آنقدر دغدغهی ذهنی انسان امروز بوده که توجه به آن در هر داستانی خواندنش را برای مخاطب امروز جذاب میکند؛ اما این دغدغهی همیشه ذهنی و چه بسا انتزاعی، سویهای عینی هم دارد. راوی داستان پارک شهر، روزانه با همین سویهی عینی مرگ دست و پنجه نرم میکند: در پزشکی قانونی، در سردخانه، و در غسالخانه. پارک شهر روایت ذهن آدمی از این دست است. روایت پرسههایش در گذشته و امروز، در سردخانهی پزشکی قانونی، در یک خانهی قدیمی، در خیابانهای تهران، در یک شهر شمالی، در بهشت زهرا، در کارخانهی سیگار و انبار و خط تولید و دفتر رئیس و منشیاش، و در پارک شهر. داستانی که اگرچه حادثه هم دارد، معما هم دارد، و گاه توصیفهای تصویری زیبا هم دارد، اما بدون همه اینها هم خواننده را با خود پیش میبرد. جوانی که دلش میخواهد در دانشگاه، هنر بخواند و ساز بزند، اما پدرش معتقد است باید در کارخانه سیگار در جنوب شهر کارگری کند. روحی لطیف که هر روز از دنیای هنر با یک اتوبوس خط واحد به دنیایی تماممردانه و خشن تبعید میشود و آنجا هم کنار دیوار کارخانه با معتاد کارتنخواب مارکسیست مجنونی دمخور میشود. مردی که دلش پیش زنی جا مانده که هر روز به دنبال جنازهی برادرش به پزشکی قانونی میآید و جنازه در اختیار راوی است؛ تنها بهانهای که دیدار دوباره زن را برای راوی میسر میکند. اگرچه گفتگوی خیلی تدریجی و مرحله به مرحله راوی با زن، دست آخر به دورترین فرجام ممکن از تصور اولیه راوی از این رابطه میرسد. پارک شهر، روایت مردی است که مرگ، به همه گوشههای زندگیاش سرک میکشد، سایه میافکند و ذهنش را چنان فرا میگیرد و به خود آغشته میکند که حتی آنجا که نشانی از مرگ نیست هم باید احضارش کرد: با کاردی، گلدانی، یا دستی که به آرامی مردی را از بالای پلهها هل میدهد. و در پسزمینه همه این صحنهها هشدار و تعمقی توامان در ذهن خواننده بیتابی میکند. گفتم: «من میخوام برم.» آمد طرف پلهها و نشست کنارم. «تهران کار و بار داری؟… اصلاً بذار همین الان به رفیقم تلفن کنم.» لیوان چای را برداشتم. «حالا دیر نمیشه.» گفت: «تو که مردهشوری کردی دیگه چرا؟ هر وقت فکری به کلهت خورد اقدام کن وگرنه دیر میشه.» 0 3 مجتبی بنیاسدی 1402/10/29 سلینجری و تلخ اگر روی جلد اسم نویسنده را ندیده باشید و شروع کنید به خواندن، هیچ شک نمیکنید که سازنده همچین شخصیتی یک زن است. مردی که مردهشور است؛ این ایدهی دوستداشتنی برای من است که مرگنویسی و مرگخوانی را میپسندم. اما دیگر توی این رمان دویست وخوردهای صفحهای جز بوی جنازه و خون و سردخانه و قبرستان، هیچ بویی نمیآید. قصه را نمیخواهم لو بدهم ولی پایانش هم همان بو را میداد. رفتوبرگشتهای ماجراهای داستان، کتاب را خواندنی میکرد. و سر آخر؛ نثر این کتاب بدجور من را یاد ناطوردشت سلینجر میانداخت؛ جوانی طرد شده از خانواده که پرت شده توی دل جامعهای که جدا از تلخ بودنش، جوان نیز تلخ میبیند. 0 2 Mohammad Ersi 1402/4/9 سرد خاکستری خاکستری تیره، با رگه های قرمز خشکیده و زردی لاجونی که شاید تنها پیام آور زندگی توی کل این داستان باشه... 0 0