مریم شفیق

مریم شفیق

بلاگر
@m.shafigh
عضویت

تیر 1404

125 دنبال شده

91 دنبال کننده

                قالَ رَسُولُ اللّه (ص) : اَلْمَـرْءُ عَلى دينِ خَـليلِهِ، فَلْيَنْظُرْ اَحَدُكُمْ مَنْ يُخالِلْ (انسان بر دين دوستش خواهد بود، بنابراين هر يك از شما دقت كند كه با چه كسى دوست مى شود).
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/27 - 06:34

        هر چقدر که "سکوت بره ها" تلاشی برای برقراری تعادل بین انسان و غیر انسان بود، این کتاب تعادل را به هم زد و با اشتیاق، غیر انسان بودن را برگزید.
واقعاً حیف از کلاریس! کلاریس برای من، همیشه همان کلاریسِ "سکوت بره ها" باقی می ماند و دوست ندارم قبول کنم که تبدیل به حیوانِ دست آموز هانیبال لکتر شده. جودی فاستر هم به همین دلیل از بازی در فیلم دوم سر باز زد و البته با این وجود هم، فیلم "هانیبال" پایان متفاوتی با کتاب دارد که من هم پایان فیلم را می پسندم.
و چه بگویم از هانیبال لکتر؟
باور کردنش برایم سخت است که نویسنده تصمیم گرفته چنین انسان نفرت انگیز، خونخوار و نامتعادلی را مثل یک قهرمان جلوه دهد. در "سکوت بره ها" این وجه تا این اندازه آزار دهنده نبود چون در مقابل، کلاریس بعد انسانی کتاب را تشکیل میداد که به طور واضحی مخالف کارهای هانیبال بود ولی در این کتاب، تماماً حق به هانیبال داده شده (از اسمش پیداست) و آدم خواری های وحشتناکش توجیه شده... چرا؟ چون قربانیانش انسان های پست و ناخوشایندی هستند؟
آیا این دلیل کافیست؟
چه کسی به هانیبال اجازه داده صورت و مغز و بدن دیگران را بخورد به صرف اینکه آدم های بدی به نظر می رسند؟ و چرا کتاب طرف هانیبال را گرفته و کلاریس را تسلیمش کرده؟ واقعاً این چه قضاوتیست؟
چقدر دلم میخواست در صحنه‌ی رو به رو شدن با گراز های وحشی، هانیبال به سرنوشتی که لایقش بود، دچار میشد و رنج و عذاب قربانیانش را برای لحظه‌ای می چشید ولی نویسنده به او اجازه داده مثل قهرمانی فرار کند و باز هم کوهی از قربانی بر جای بگذارد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/27 - 06:17

        "سکوت بره ها" از آن نام هاییست که محال است دوستداران فیلم یا کتاب بتوانند به سادگی از کنارش گذشته و وسوسه نشوند که سراغش بروند.
شخصاً یکبار فیلم را دیدم و یکبار کتابش را خواندم. علاقه‌ی خاصی هم به تجدید این دیدار ندارم ولی به نظرم؛ برای یکبار، تجربه ایست لازم و کمابیش ارزشش را هم دارد.
از سردی، خشونت و جو روانی کتاب نمی توان گذشت و همین، شاید به مذاق بسیاری خوش نیاید (و حق هم دارند) ولی پیچیدگی و طراحی هنرمندانه‌ای در آن به کار رفته که جالب توجه و خاص است.
البته؛ اصولاً، نوشتن در مورد یک قاتل زنجیره‌ای نمی تواند گرما یا لذتی داشته باشد چون پدیده‌ی فوق العاده غریب و هولناکیست و چنان غیر انسانی و حتی غیر حیوانیست که ممکن نیست بتوان از روایت کردنش لذت برد.
قاتل زنجیره‌ای بودن، پدیده‌ایست مختص انسان و آن هم انسانی که از جایگاه انسان بودنش خارج شده بدون اینکه متوجه این موضوع باشد یا حتی از آن لذت ببرد. چنان غریب، بی معنی و سرد است که ممکن است در تماس با آن، روحتان یخ بزند و تا آخر عمر از خود بپرسید : چرا؟
سوالی که بسیاری از خود پرسیدند ولی جواب واضح و عقلانی دریافت نکردند. پاسخِ "چرا" چنان کودکانه، ساده و وحشتناک بوده که از درک انسان عاقل و بالغ خارج است!
با این حساب، نوشتن در مورد یک قاتل زنجیره‌ای با درون مایه‌ی واقعی به اندازه‌ی همین کتاب، کار تلخ و سردی از آب درمی آید ولی نویسنده توانسته با خلق شخصیت کلاریس، امید و انسانیت را به درون داستان راه دهد و بعد از خواندنش، حقیقتاً جزو قهرمانان زن محبوبم شد.
      

8

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/24 - 22:32

9

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/24 - 10:00

        یکبار، کسی از من پرسید : نظرتان در مورد آثار جان اشتاین بک چیست؟ خوب است که بخوانم؟
جواب من : اصولاً به کسی نخواندن یک اثر - آن هم از یک نویسنده‌ی مشهور - را توصیه نمی کنم ولی حداقل با شرق بهشت شروع نکن! من خواندن آثار جان اشتاین بک را با این کتاب شروع کردم و کلاً علاقه‌ام را به خواندن تمامی آثارش از دست دادم!
شرق بهشت؛ به نظر اینجانب، کتابی فوق العاده کشدار و مملو از اضافه گوییست. داستان سه نسل از یک خانواده در دره‌ای که جزئیات زندگی و شخصیتی تمام این افراد و تمام ساکنان دره و حتی گل و درخت و بوته و معادن هم ذکر شده و از قلم نیفتاده است.
متاسفانه این همه اضافه گویی (تقریباً از هر ده صفحه، نه صفحه اضافه است) را به حساب فضا سازی نمی توانم بگذارم چون در مقابل، صحنه‌های بسیار حساسی (مثل رویارویی مادر و پسر یا مردن برادر) ذکر نشده است. حتی برخی تصمیمات هم بدون علت و دلیل، بی سرانجام باقی می ماند مثل کیتی که تمام عمر از مردی تنفر داشت و حتی قسم خورده بود که او را پیدا کرده و انتقامش را بگیرد ولی هیچ کار خاصی در این زمینه انجام نداد.
      

23

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/22 - 23:05

15

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/20 - 09:59

        کتابی فوق العاده در مورد تبعیض نژادی بین سیاه پوست ها و سفید پوست ها در آمریکا، بخصوص ایالت می سی سی پی.
داستان مربوط به زمان دوری نیست! بعد از سال ۱۹۵۰ اتفاق میفته و آدم با خواندنش، تازه متوجه میشه که چطور نژاد پرستی در وجود آمریکایی ها ریشه دوانده و غلبه کردن بهش، چقدر براشون دشواره (البته تلاش چندانی هم برای غلبه کردن نمی کنن، حتی با وجود تلاش های مضحک اخیر هالیوود که عملاً از سمت دیگر بام افتادند و نوع جدیدی از نژاد پرستی رو آغاز کردند).
علاوه بر تمام نکات مثبتی که داستان داشت، یک نکته‌ی بسیار جالب در نحوه‌ی روایت کردن رعایت شده بود که اثرش رو نه با صدای بلند، بلکه به طور پنهان در هر صفحه‌ای که ورق می خورد، نشون می داد : تغییر دیدگاه شخصیت اصلی (اسکیتر)!
در ابتدای کتاب، اسکیتر علیرغم تصمیم خطرناک و جسورانه‌ای که می گیره، تصوری از شدت خطر نداره و میگه : مگه میخوان با ما چه کار کنن؟ با چوب بریزن سرمون و کتکمون بزنن؟
ولی تا پایان داستان به چنان درک واضحی از وضعیت سیاه پوست ها میرسه که در هر قدم؛ از ترس، دچار لرزش میشه و احتیاط می کنه که کسی حقیقت رو نفهمه.
پ ن : از این کتاب، فیلمی بسیار دوست داشتنی و خوش ساخت هم تولید شد.
پ پ ن : اخیراً تحقیق مختصری در مورد مسئله‌ی برده داری کردم و نکته‌ی جالب - و البته حرص درار - این بود که تو صفحات وب مثل ویکی پدیا، تمام نقاشی های ارائه شده مربوط به بازار های شرقی و حرم سرای سلاطین بود در حالیکه برده داری و نژاد پرستی هیچ وقت با شقاوتی که در غرب اجرا شد، در شرق وجود نداشت.
      

16

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

نمایش همه

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.