مریم شفیق

مریم شفیق

بلاگر
@m.shafigh
عضویت

تیر 1404

138 دنبال شده

102 دنبال کننده

        قالَ رَسُولُ اللّه (ص) : اَلْمَـرْءُ عَلى دينِ خَـليلِهِ، فَلْيَنْظُرْ اَحَدُكُمْ مَنْ يُخالِلْ (انسان بر دين دوستش خواهد بود، بنابراين هر يك از شما دقت كند كه با چه كسى دوست مى شود).
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
مریم شفیق

مریم شفیق

5 روز پیش

        می تونم بگم داستانی بر اساس جریان سیال ذهن، موضوع مناسبی برای کتاب نیست؟
گرچه نیمی از شهرت ویرجینیا وولف به دلیل همین سبک نوشتاری و کلاً این کتابه ولی شخصاً نه فقط هیچ لذتی ازش نبردم، بلکه اصلاً متوجه چیز خاصی نشدم که بخوام بخاطرش ادامه بدم.
به نظرم انسان نیازی به خواندن داستان با سبک جریان سیال ذهن نداره، چون داره با همین وضعیت زندگی میکنه. مثل این می مونه که نویسنده‌ای بخواد تک تک غذاها، نوشیدنی ها و لباس هایی که کاراکترش استفاده می کنه رو در مسیر داستان با جزئیات بیاره (البته صرفاً مثال زدم!).
اصولاً نویسندگان هر از گاهی به غذا یا لباس قهرمانشون اشاره‌ای می کنن تا داستان عادی تر و ملموس تر بشه. به همین صورت، خواندن داستانی که گاه گداری جریان سیال ذهن توش روایت بشه، جالب و حتی بانمکه (مثل مجموعه‌ی شوق خرید که خواندن افکار لحظه‌ای و پراکنده‌ی ربکا؛ خودش، نیمی از نمک ماجراست) ولی نه داستانی که کلاً بر این اساس باشه.
به همین دلیله که داستان خانم دالووی برای من نه سر داشت و نه ته! یکدفعه وسط ذهن یک زن ظاهر میشیم بدون اینکه حتی اسمش رو بدونیم. بعد ایشون شروع میکنه در مورد تک تک افراد و اتفاقات پیرامونش فکر کردن و نقشه کشیدن بدون اینکه مخاطب کوچک ترین سرنخی داشته باشه که از چی حرف میزنه.
دقیقاً انگار یک نفر، تک تک افکار یک روزش رو روی کاغذ بیاره و بده به یک غریبه تا بخونه.
هر چقدر هم که روز خاصی باشه، فکر نمی کنم هیچ غریبه‌ای از نوشته‌اش سر دربیاره.
همان طور که من از داستان خانم دالووی سر درنیاوردم!
پ ن : متاسفانه و به شکل گریز ناپذیری عبارت "جریان سیال ذهن" چند بار توی یادداشتم تکرار شد!😅
پ پ ن : انصافاً چرا و با چه انگیزه‌ای این کتاب رو گذاشتن تو لیست صد کتابی که باید قبل از مرگ خواند؟ واقعاً کتاب از این واجب تر نبود؟😐
      

11

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/27 - 06:34

        هر چقدر که "سکوت بره ها" تلاشی برای برقراری تعادل بین انسان و غیر انسان بود، این کتاب تعادل را به هم زد و با اشتیاق، غیر انسان بودن را برگزید.
واقعاً حیف از کلاریس! کلاریس برای من، همیشه همان کلاریسِ "سکوت بره ها" باقی می ماند و دوست ندارم قبول کنم که تبدیل به حیوانِ دست آموز هانیبال لکتر شده. جودی فاستر هم به همین دلیل از بازی در فیلم دوم سر باز زد و البته با این وجود هم، فیلم "هانیبال" پایان متفاوتی با کتاب دارد که من هم پایان فیلم را می پسندم.
و چه بگویم از هانیبال لکتر؟
باور کردنش برایم سخت است که نویسنده تصمیم گرفته چنین انسان نفرت انگیز، خونخوار و نامتعادلی را مثل یک قهرمان جلوه دهد. در "سکوت بره ها" این وجه تا این اندازه آزار دهنده نبود چون در مقابل، کلاریس بعد انسانی کتاب را تشکیل میداد که به طور واضحی مخالف کارهای هانیبال بود ولی در این کتاب، تماماً حق به هانیبال داده شده (از اسمش پیداست) و آدم خواری های وحشتناکش توجیه شده... چرا؟ چون قربانیانش انسان های پست و ناخوشایندی هستند؟
آیا این دلیل کافیست؟
چه کسی به هانیبال اجازه داده صورت و مغز و بدن دیگران را بخورد به صرف اینکه آدم های بدی به نظر می رسند؟ و چرا کتاب طرف هانیبال را گرفته و کلاریس را تسلیمش کرده؟ واقعاً این چه قضاوتیست؟
چقدر دلم میخواست در صحنه‌ی رو به رو شدن با گراز های وحشی، هانیبال به سرنوشتی که لایقش بود، دچار میشد و رنج و عذاب قربانیانش را برای لحظه‌ای می چشید ولی نویسنده به او اجازه داده مثل قهرمانی فرار کند و باز هم کوهی از قربانی بر جای بگذارد.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/27 - 06:17

        "سکوت بره ها" از آن نام هاییست که محال است دوستداران فیلم یا کتاب بتوانند به سادگی از کنارش گذشته و وسوسه نشوند که سراغش بروند.
شخصاً یکبار فیلم را دیدم و یکبار کتابش را خواندم. علاقه‌ی خاصی هم به تجدید این دیدار ندارم ولی به نظرم؛ برای یکبار، تجربه ایست لازم و کمابیش ارزشش را هم دارد.
از سردی، خشونت و جو روانی کتاب نمی توان گذشت و همین، شاید به مذاق بسیاری خوش نیاید (و حق هم دارند) ولی پیچیدگی و طراحی هنرمندانه‌ای در آن به کار رفته که جالب توجه و خاص است.
البته؛ اصولاً، نوشتن در مورد یک قاتل زنجیره‌ای نمی تواند گرما یا لذتی داشته باشد چون پدیده‌ی فوق العاده غریب و هولناکیست و چنان غیر انسانی و حتی غیر حیوانیست که ممکن نیست بتوان از روایت کردنش لذت برد.
قاتل زنجیره‌ای بودن، پدیده‌ایست مختص انسان و آن هم انسانی که از جایگاه انسان بودنش خارج شده بدون اینکه متوجه این موضوع باشد یا حتی از آن لذت ببرد. چنان غریب، بی معنی و سرد است که ممکن است در تماس با آن، روحتان یخ بزند و تا آخر عمر از خود بپرسید : چرا؟
سوالی که بسیاری از خود پرسیدند ولی جواب واضح و عقلانی دریافت نکردند. پاسخِ "چرا" چنان کودکانه، ساده و وحشتناک بوده که از درک انسان عاقل و بالغ خارج است!
با این حساب، نوشتن در مورد یک قاتل زنجیره‌ای با درون مایه‌ی واقعی به اندازه‌ی همین کتاب، کار تلخ و سردی از آب درمی آید ولی نویسنده توانسته با خلق شخصیت کلاریس، امید و انسانیت را به درون داستان راه دهد و بعد از خواندنش، حقیقتاً جزو قهرمانان زن محبوبم شد.
      

8

مریم شفیق

مریم شفیق

1404/6/24 - 22:32

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

نمایش همه

بریده‌های کتاب

نمایش همه

پست‌ها

این کاربر هنوز پستی منتشر نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.