بیشتر کتابای نشر افق رو یه جور دیگه دوست دارم. یعنی جزو کتابای موردعلاقم نیست ولی دلم میخواد چندبار بخونمشون و به داستان و حرفاش فکر کنم.
🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️
داستان یه دختر به اسم مومو با سر و وضع عجیب و غریب که یه خصوصیتی داره، "با دقت گوش میداد، به سگها، گربهها، سوسک ها و قورباغه ها، آره، حتی به باران و بادی که میان درختان میپیچید. و هرکدام از اینها یک جور خاصی با او حرف میزدند."(این بخش داخل خود کتاب بود🙂) که خب همین باعث میشه وقتی بقیه باهاش هستند برای مشکلاتشون راهی پیدا کنن و ایده های خوبی به ذهنشون برسه.
مومو دوستان خیلی زیادی داره، تقریبا همه اهالی آن اطراف. اما با دوتا از اونها خیلی صمیمی هست ، بپو: پیرمرد جاروکش و کم حرف. و جیجی: جوانی پرحرف و اهل شوخی. کاملا متضاد همدیگه!
همه چیز خیلی خوبه تا اینکه عالیجنابان خاکستری میان توی شهر. کسایی که بهتر از هرکس دیگهای ارزش زمان رو میدونند و میخوان اونو بدزدند...
🔸️🔸️🔸️🔸️🔸️
راستش یکم اولای داستان جذبش نمیشدم و میرفتم سراغ کتابای دیگه.
محیط داستان و شخصیت هارو میتونستم تصور کنم و اگه بتونم این کتابو میدم بزرگترها هم بخونند، چون به همون اندازه که من نیاز دارم مفهومشو درک کنم اوناهم نیاز دارن!
🔹️🔹️🔹️🔹️🔹️
پ.ن: عاشق جلدش شدم...🫠