معرفی کتاب چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا اثر نیل شوسترمن مترجم مرضیه ورشوساز

چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا

چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا

نیل شوسترمن و 2 نفر دیگر
4.5
52 نفر |
22 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

98

خواهم خواند

104

شابک
9786008347989
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1398/10/10

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        چیزهایی را که من حس می کنم، نمی شود به کلمه درآورد. اگر هم بشود، کلمه ها به زبانی نیستند که کسی بفهمد.احساساتم زبان خودشان را دارند. لذت می پیچد به خشم می پیچد به ترس و بعد به یک تناقض جالب، مثل وقتی که می دانی ورای سایه ی تردید بلدی پرواز کنی و با دست های باز از هواپیما می پری بیرون، بعد می فهمی بلد نیستی و نه تنها چتر نجات نداری که لباس هم تنت نیست و همه ی مردم آن پایین - دوربین شکاری به دست - می خندند و تو سقوط می کنی توی یک شومی بی نهایت شرم آور...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا

نمایش همه
مردم مشوشپشت فرودگاهکمی دیرتر

۱۴۰۳

42 کتاب

در ۱۴۰۳ ‌‌‌ ‌ ‌ یادداشت‌ها: (۱) خط داستانی‌ش جالب بود (۵) ابولمشاغل و ابن مشغله کتاب انگیزه بخشی می‌تونن باشن (۱۰، ۱۱، ۱۲) یک مجموعه خوب برای نمونه برداری از داستانی که من می‌خوام (۱۸) طنز ظریفی که توی توصیفاتش هست رو دوست دارم (۱۹) باید بعد از خوندن "داستان" به عنوان نمونه بررسی کنمش (۲۳) جالب و احتمالا آموزنده (۲۶) و (۲۷) شخصیت ‌های جذاب و خاکستری و تعلیق‌های که با نصفه گذاشتن صحنه‌ها ایجاد می‌شد و کدهایی برای هر شخصیت فارغ از نام. داستان‌/شخصیت‌ های موازی یا نه در هم تنیده. (۲۸) چند پاراگراف. موقعیت طنز. (۳۰) تخیل. غافلگیری. کمیک. (۳۱) داستانی در اندیشه‌ها و یا برعکس. (۳۲ و ۳۳) مختصر و بسیار مفید. (۳۴) تکنیک موش و شیشه _ پرنده به پرنده یا همون خوردن فیل! (۴۰) از نظر بررسی صحنه‌هاش و تغییر بار ارزش‌هاش خوبه، نیست؟ (۴۱) خیلی خوب می‌شه اگه در حوزه علوم انسانی و یا کارهای فرهنگی هم همچین کتابی باشه. تصمیمات سال جدید: ۱. تا الان فقط ۱۷ درصد کتابهای امسال غیرداستانی بوده، خوبه که سال بعد به ۳۵ درصد برسه. ۲. سعی کنم توی سال جدید بیشترِ کتابهای خواهم خواند رو بخونم حداقل ۱۵ تاشون رو بخونم. (بهتره این ۱۵ تا از غیرداستانی‌ها باشه، همون جریان قورباغه‌ات رو اول قورت بده و اینها...)

8

پست‌های مرتبط به چلنجر دیپ: عمیق ترین نقطه دنیا

یادداشت‌ها

          عمیق‌ترین گودال ذهن

یک دوست کتابخوان،از آن رفقایی که نمی‌شود حرفشان را نشنیده گرفت، توصیه کرد کتابی را با هم بخوانیم. کتابهای ریز و درشت نخوانده و نصفه را کنار گذاشتم و عید امسال را با چلنجر دیپ شروع کردم. 

نیل شوسترمن برای نوجوان خوان‌ها نامی آشناست یک نویسنده محبوب آمریکایی که هم فانتزی را خوب پیاده می‌کند و هم اهل رئال است. کتاب‌های چندگانه دارد و موتور تخیلش پر توان کار می‌کند.
من که حسرت نخوانده‌هایم هیچ وقت تمامی ندارد، این عید را فرصتی مناسب برای آشنایی با او یافتم.

چلنجر دیپ به شهادت شوسترمن‌شناسان به قدری با آثار دیگر او متفاوت است که توصیه می‌کنند به عنوان اثر اول او خوانده نشود. کتاب فضای داستانی تازه و غریبی دارد. با وجود اینکه از نظر داستانی بی‌نقص است به راحتی روی خوش به خوانندگان نشان نمی‌دهد.
از همان ابتدا فکر مخاطب را به کار می‌گیرد. خیلی صاف و صادق نمی‌شود فهمید داستان چیست.

امید واهی نمی‌دهم که اگر مثلا از ۲۰ درصد به ۳۰ یا ۴۰ درصد رسیدید، اوضاع عوض می‌شود و داستان اصلی مثل هلوی پوست کنده می‌زند بیرون...نه.
 از ابتدا تا انتهای داستان خواننده باید فسفر بسوزاند تا قصه را بفهمد چرا که راوی بی‌نظیر داستان یک بیمار دوقطبیِ اسکیزوفرنیِ است که کمی افسردگی و  وسواس فکری هم دارد.
فرم داستان بی نظیر است. شما لحظه به لحظه در حال کشف و شهود این نکته هستید که یک بیمار روانی دنیای پیرامونش را چگونه می‌بیند، درک می‌کند یا می‌فهمد.
کتاب نفس‌گیر، سخت، تلخ ولی گیرا  پیش می‌رود و رفته رفته می بینید نویسنده چه قدر کارش را خوب بلد است. از دستم در رفته است که چند بریده از کتاب را علامت زده‌ام!
 ولی فضای خاص داستان طوری است که نمی‌شود به یک کتابخوان مبتدی یا تازه‌کار معرفی شود. شک دارم که مناسب تمام بازه‌های سنی نوجوان باشد.(به کوچکتر از ۱۵ ساله‌های کتابخوان، معرفی‌اش نمی‌کنم) 
همه چیز این اثر از جمله ترجمه، درجه کیفی بالایی دارد. نویسنده کاری کرده است که خواننده عادی حال یک بیمار روانی را درک کند.
توصیفات، تلخیص و بازسازی صحنه‌ها به بهترین وجه پیاده شده است و شوسترمن نشان می‌دهد نبوغ غیر قابل انکار در داستان سرایی دارد.

در انتهای کتاب به این نکته اشاره می‌کند که به علت درگیری فرزندش با اسکیزوفرنی داستان ننوشته است بلکه تا جای ممکن به واقعیات پایبند بوده است.

کتاب قابل توصیه به بزرگسالان و نوجوانان با شرایطی که ذکر شد می‌باشد.
به علت اینکه مخاطب کتاب عام نیست و ممکن است شماری از خوانندگان توان تمام کردن کتاب را نداشته باشند(به علت فشار روحی به خواننده) و خوانش کتاب صبوری ویژه‌ای بطلبد، لذا از دادن امتیاز کامل ۵ به این کتاب خودداری می کنم.

هرچند لیاقت امتیاز کامل را دارد ولی ۴.۵ را برای آن مناسب می‌دانم.

🌎https://eitaa.com/vazhband
        

42

کتاب سوم چ
          کتاب سوم چالش کتابخوانی متفاوت: 

خلاصه:  داستان خیال انگیز و درخشان این کتاب به ماجرای ابتلای پسری نوجوان به بیماری روانی و تلاش او برای بهبودی می پردازد. شوسترمن در کتاب چلنجر دیپ، ما را وارد ذهن پریشان پسری پانزده ساله به نام کیدن بوش می کند و به شکلی هنرمندانه، حس زندگی در دنیایی را به مخاطبین منتقل می کند که در آن، واقعیت مدام دستخوش تغییر می شود و همه چیز متزلزل است. حواس کادن، به چیزهایی پرت می شود که نمی بیند اما می تواند احساسشان کند، مانند موریانه هایی که خودش می گوید صدایشان را می شنود. کتاب چلنجر دیپ، داستانی مسحورکننده و پراحساس درباره ی بیماری های روانی است
☆☆
نظر من:حس می کنم واقعا آماده نیستم برای  این کتاب و مخصوصا این کتاب نقد بنویسم چون واقعا کتاب حساسیه.فقط میدونم که خارق العاده بود و حتما یه روزی براش یه متن می نویسم و داخل بهخوان قرار میدم...این کتاب میتونه به درون ذهن شما  سفر کنه و دقیقا همون چیزهایی رو که یک روزهایی، روز تاریک، تجربه کردید  رو براتون به تصویر بکشه. این کتاب یک رمان یا یک داستان نیست.. این اثری است هنری و شاهکار که اصلا نمی شه سطحی خوندش... بزارید فقط بگم عالی بود. یکبار دیگه باید این کتاب رو بخونم  تا بتونم دقیق براش چیزی بنویسم. بخونید  و لذت ببرید✨
        

31

          میتوانم بگویم این کتاب ناجی من است و یکی از زیباترین خاطراتم! 

بهار سال 1402 بود که به شدت عاشق فضاپیما چلنجر شده بودم و در تصورم این کتاب کتابی شبیه "یک روز به آسمان خواهم رفت" بود.  آن زمان هیچ نمیدانستم قرار است شاهکاری تکرار نشدنی و نجات بخش بخوانم. فقط تصمیم داشتم برای تولدم این کتاب را بخرم.
23 فروردین ماه 1402: زنگ ورزش بود که معلمم دور از چشم بچه ها این کتاب را به من داد... 

نهایتا پس از گذشت یک سال و سه ماه تصمیم گرفتم این کتاب را بخوانم و این کتاب ناجی من شد... 

دوره ای که این کتاب را شروع به خواندن کردم سخت در ذهن بهم ریخته خودم اسیر بودم. ایده های بهم ریخته، فکر های روی هم افتاده، مسائل پیچیده و در هم و میلیون های سلول که نمیتوانستند این آشفته بازار را جمع کنند. چیزهایی را میدیدم که واقعی نبود و در دنیای دیگری نیز زندگی میکردم. برای من جنگل بود و برای کیدن کشتی. 

شاید اوایل داستان متوجه نشوید که چه اتفاقی در حال وقوع است اما لطفا دست از خواندنش نکشید و هیچ برای خواندنش عجله نکنید؛ حداقل اگر میخواهید این شاهکار را تجربه کنید! 

میگفتم؛ چلنجر دیپ حس درک شدن به من داد. حس اینکه من روانی یا تنها نیستم فقط در اعماق وجود خودم گمشده ام. شاید هزاران تراپیست و مشاور نمیتوانستند مرا از آن وضعیت نجات دهند اما جوهر هایی روی بدن مرده درختان اینکار را کردند. تک تک آن کلمات ذهنم را مرتب کردند و مرا دوباره زنده کردند! 

جوهر های کتاب انگار سیلی به من زدند و گفتند: تو مقصر نیستی! تو فقط گم شدی! حالا دستت را به من بده تا بدانی تنها نیستی. شاید تو هم فقط نیاز داری پاهایت رها شوند و بدویی! 

هرزگاهی دوباره در آشوب های ذهنم گم میشوم اما اینبار راهم را بلدم، چلنجر دیپ را از کتابخانه کوچکم برمیدارم و به رادیی که جوهر بر روی کاغذ پوشانده پناه میبرم... صد ها و صد بار سوار کشتی میشوم و با چپ و راست شدن راهم را دوباره میابم. 

این کتاب برای من فقط کتاب نیست، راه حل مشکلات ریز و درشتم است! چلنجر دیپ زیبا ترین کادو تولدم است! 

در یک نهایت میتوانم بگویم؛ چلنجر دیپ شاهکاری است که ناجی حقیقی من بود :) 
        

11

یکی از معد
        یکی از معدود کتاب های واقعا قشنگ نشر پرتقال بود.نویسنده نسبت به تجربه شخصیش از بیماری پسرش کتاب را نوشته بود.
و حداقل برای من تا اواسط کتاب معلوم نبود که شخصیت اصلی "بیمار روانیه". از اونجایی که بر اساس یک تجربه واقعی بود واقعا به آدم ها کمک میکند شرایط یک همچین خانواده ای رو درک کنند. ار می توانستم به این کتاب شش امتیاز میدادم (ولی نمی توانم:) ولی با همه این ها نفرت من را از رشته روانشناسی بیشتر کرد ،مطمئن شدم قطعا قرار نیست روانشناسی بخوانم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          در روند خوندن این کتاب حس میکردم مغزم کیک کشمشی منفجر شده توی ماکروویو هست که تیکه های کشمشش به سقف چسبیده و وای تو حواست نبود که میتونی قبل از انفجار ماکروویو رو از پریز برق بکشی  سفر من این بار در جهان های متفاوت نبود سفر من با این کتاب به ذهن افسار گسیخته یه انسان بود و شاید عجیب باشه ولی من گاهی وقتا حس میکردم صدای کیدن رو توی سرم میشنوم. در ابتدا حس می‌کنی کشتی و دنیایی واقعی دو پدیده جدا هستند اما هرچی که داستان می‌ره جلو تر این مرز باریک و باریک تر میشه تا وقتیکه مثل یه موی نازک پاره بشه و تصورات و جهان واقعی در هم آمیخته بشوند .شاید تا چند وقت مغزم رو احساس نمی‌کردم ولی باید بگم خوندن این کتاب برای من شگفت انگیز بود و عاشقش شدم .این کتاب باعث شد که بیماری های روانی زیادی رو بشناسم و درکشون کنم باعث شد که بفهمم بیماری های ذهنی هم مثل بیماری های جسمانی هستند و گاهی بد تر و ما باید این بیماری ها رو درک کنیم و وجودشون رو بپذیریم  گاهی دست و پامون می‌شکنه و گاهی مغزمون .باید پذیرفته بشوند و درک کنیم که کسایی که این بیماری ها رو دارند از کره مریخ نیومدند اون ها هم یکی هستند مثل ما .و حتی توی این کتاب در مورد دارو های این بیماری ها هم چیز های جالبی فهمیدم .این کتاب تجربه جدید و جالبی بود 
        

9

        چلنجر دیپ رو به خاطر اسم جذابش از طاقچه بی نهایت گرفتم بدون اینکه هیچ ذهنیتی نسبت بهش داشته باشم. بعد  که لود شد دیدم یا قرآن! چقدر طولانیه!
داستان کتاب درباره یک پسر با تخیل فعاله که کم کم دچار پارانویا و اختلالات روانی میشه و توی یک بیمارستان روانی بستری می شه. ما اتفاقات واقعی و تمثیل هایی که ذهن فعال این پسر می سازه رو می خونیم. 
خیلی طول کشید تا با کتاب ارتباط بگیرم. مخصوصا فصل های اول که اصلا نمی فهمیدم چی به چیه. این هنر نویسندگی آقای شوسترمنه که اوایل کتاب که شخصیت اصلی داره شدیدا درگیر اختلال روانی می شه شدیدا درهم ریخته و آشفته ست و هرچی روند درمان پیش می ره و  افکار شخصیت اول داستان شفاف تر و منطقی تر می شن، داستان هم روند منطقی تر و بهتری پیدا می کنه.
موضوع حقیقتا موضوع غریب و دور از ذهنیه، بیمار روانی و اختلال روانی و بیمارستان روانی. آقای شوسترمن خواننده رو به دنیایی می بره که احتمالا برای خیلی ها ناآشنا و ترسناکه. چهره انسانی ای که شوسترمن به اون آدم ها و اون مرکز و اون بیماری می ده  بی اندازه تحسین برانگیزه. دم  آقای شوسترمن به خاطر نوشتن این داستان و نشون دادن آدمایی که با بیماری روانی درگیرن، همونجور که بعضی ها با بیماری جسمی درگیرن گرم! 
قبل از این کتاب، کتابِ این داستان یک جورهایی بامزه است رو خونده بودم. اونم درباره بیمارستان روانی بود اما شخصیت داستان مشکل متفاوت و ساده تری داشت. گویا این اختلالات روانی توی آمریکا خیلی شایعه چون هردو کتاب به این نکته اشاره کردن. 
غریب و خوب و ترسناک، مثل ذهن انسان. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11

Anthony

Anthony

دیروز

          ژرف گودال ماریانا
نمیتوانم با کلمات این کتاب را توصیف کنم!
همانطور که لیای عزیزم هم گفت نقد نوشتن برای این کتاب کار دشواریست،چرا که شاید با مطالعه این کتاب وارد دنیای ذهنی کیدن و کسانی مثل او شده باشیم ولی همچنان نمی‌توانیم دنیای آنها را نقد یا قضاوت کنیم،تا زمانی که خودمان درگیر چنین دنیا ها و مسیر هایی نشویم ممکن نیست بتوانیم حس واقعی را به مخاطب برسانیم.
تنها چیزی که می‌توانم بگویم،
نویسنده به خوبی داستان زندگی بیماران ذهنی را توصیف کرد،به طوری که من چند روزی خود را گم کردم،من هم با کیدن‌‌ در کنار کاپیتان و طوطی بودم و در دوراهی بزرگی گیر کرده بودم،صدا های درون‌ ذهن کیدن مانند نجوایی از کلمات هنوز در ذهنم باقیست و باقی خواهد ماند چرا که ما با کتاب ها و داستان‌هایشان زندگی میکنیم!
حرف های زیادی برای گفتن در باب این کتاب دارم ولیکن ناتوان از گفتن احساساتم هستم شاید روزی،زمانی که به سن مناسب رسیدم،برای بار دوم این کتاب را بخوانم و آن زمان احساساتم در دنیای کلمات راه پیدا می‌کند و می‌توانم خوب توصیف کنم که این کتاب چه چیزی بود!
        

23

گاهی وسط ن
          گاهی وسط نماز خواندن به خودم می‌آیم و می‌بینم دارم با انگشت‌هایم نمره‌ی آزمون آخرم را حساب می‌کنم. گاهی توی خواب فکر می‌کنم< به اسم معلم‌های ابتدایی‌ام، شعرهایی که یادم رفته‌اند و...>
اکثراً وسط کلاس‌ها به غذایی که طبقه‌ی پایین مدرسه داخل گرم‌کن است فکر می‌کنم، و وقت تماشای یک موزه یا یک فیلم داخل سینما فراموش می‌کنم باید فکرم را جمع کنم و فیلم یا اثر داخل موزه را بفهمم.
خلاصه این‌که مغزم هیچ‌وقت همراهم نیست!
همیشه یک‌می کمی عقب‌تر یا کمی جلوتر است.
تا حدی که گاهی با اطرافیانم فکر می‌کنیم کاش می‌شد چند نفر را برای فکر کردن به‌جای من استخدام کرد!

من خیلی برای این خودافشایی‌ها مشتاق بودم؛ چون «بهخوان» داخل پستی که راجع به یادداشت‌های خوب نوشته است، گفته خوب است بگوییم کتاب به درد چه مخاطب‌هایی می‌خورد.
و چلنجر دیپ برای آن‌ها که مغزشان از خودشان جدا است، دوست خیلی خوبی می‌شود!
حتماً که برای بقیه هم جذاب خواهد بود، اما عزتش پیش فکرشلوغ‌ها و مغزفراری‌ها بیشتر است!
        

22

روشنک

روشنک

1404/1/2

        << به ژرفا نگاه کن ، ژرفا هم به تو نگاه می کند.>>


کیدن اتفاقات شوم را پیش‌بینی می کند ، از جسم خود خارج می شود و تبدیل به همه چیز یا شایدم هیچ چیز می شود، روی یک کشتی زندگی می کند و عادات بهم ریخته دارد! آخر سر هم همین چیز ها پای او را به بیمارستان روانی و
... باز می کند اما او مطمئن است که دیوانه نیست ولی مگر دیوانه از دیوانه بودن خود اگاهند؟
این خلاصه اتفاقات این کتاب و مطلبی که ارائه ی دهد هست. ما توی این کتاب ذهن انسان رو می بینیم و می فهمیم که این بیماری ها چقدر برای خود فر و اطرافیانش زجر اوره. از همه مهم تر می فهمیم که گاهی درمان شدن خیلی سخت تر از دیوانه ماندن هست. می فهمیم قضاوت کردن اینجور افراد اشتباهه .
البته اول کمی نامفهوم بود اما از اونجایی که خودم هم ذهن در هم برهمی دارم سری متوجه چگونگی کارکرد ذهن کیدن شدم و احساس درک شدن پیدا کردم . البته که من دیوانه یا دچار اسکیزوفرنی نیستم، اما ذهن آشفته و مغز مشکوک و خیالات عجیب زیادی شبانه روز مرا شکنجه می دهند و خواندن این کتاب به من آرامش داد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

از خوب هم
          از خوب هم خوب‌تر بود.
----
وقتی داشت تموم می‌شد خیلی به این فکر می‌کردم که چطور می‌تونم به دیگران این کتاب رو معرفی کنم. چی می‌تونم راجع بهش بگم و چه توضیحی باعث نمی‌شه که داستان لو بره یا از حس و حالش بکاهه یا کوچک باشه براش.
چند نکته هست که می‌تونم بگم. یکی اینکه وقتی شروعش می‌کنید ممکنه سختتون باشه که ادامه‌ش بدید. ممکنه حس کنید چرت‌و‌پرته و دارید نمی‌فهمید که چه خبره. اما باید بهش مهلت بدین و ادامه بدین. (شاید حتی ۱۰۰ صفحه!) بهتر می‌شه...
نکتهٔ بعدی که برام شخصی‌تره و صرفا دوست دارم اینجا بنویسم که یادم بمونه اینه:
در وسط اقیانوس آرام گودالی وجود داره به نام درازگودال ماریانا. کوه اورست رو در نظر بگیرید. یکی برعکسش، بلندتر،‌ توی اقیانوس هست... که پیشنهاد می‌کنم یه سرچ بکنید و عکساش رو ببینید که چیه و چه شکلیه. گودالی به عمق یازده کیلومتر،‌ در اعماق زمین. و اون ته‌مه‌ها، نقطه‌ای هست به اسم چلنجر دیپ. عمیق‌ترین نقطهٔ دنیا...
این روزها اونجا بودم. شاید هنوز هم هستم. مدت‌ها کتاب نخوندم و ربطی به ریدینگ اسلامپ و این چیزا هم نداشت. نمی‌تونستم. بیشتر از این حرف‌ها بود و هست. بچه‌ها رو توی مدرسه دیدم و بهم گفتن خانوم... چرا بزرگ شدین؟ چرا بزرگ شدم؟ واقعا چرا بزرگ شدم؟ بزرگ شدن این شکلیه؟ جالب بود برام که درک می‌کردن تغییر رو. چون خودم نمی‌فهمم چه اتفاق‌هایی افتاده درونم یا الان داره چی می‌شه. نمی‌فهمم اینا اسمش چیه. اما پایین رفتن رو حس می‌کردم. هیولاها رو می‌بینم. وسوسه‌شون رو می‌شنوم. زمزمه‌ها و فریادهاشون رو... و این وسط این کتاب من رو به سمت خودش کشید. همدمم شد برای گذروندن روزها و شب‌هایی که خیال گذشتن نداشتن. :)  شاید خیلی ربطی نداشت به شرایطی که داشتم... ولی همراهم بود. ولی می‌فهمیدمش. با تک‌تک سلول‌هام درکش می‌کردم و دوستش داشتم.
----
نیل شوسترمن رو دوست دارم. طوری که می‌نویسه و به مسائل نگاه می‌کنه رو.. استعاره‌هایی که استفاده می‌کنه رو. زیاد توضیح ندادنش رو. اینکه نقاشی‌های پسرش رو در این کتاب استفاده کرده... و درنهایت اینکه داستان نیست و همه‌ش واقعیه دردش رو هم بیشتر می‌کنه. درهرصورت، خوندنش تجربهٔ خاصی بود برام و بنظرم تا حدی برای همه لازمه.
----
کتاب با این جملهٔ یادداشت نویسنده تموم می‌شه:‌ «و نیز امیدوارم وقتی اعماق به شما می‌نگرد (که بدون شک خواهد نگریست)، بتوانید حتی بدون پلک‌زدن رویتان را برگردانید.»
        

98