یادداشت Sara Rezaei
1404/5/9

این کتاب بامزه و کوچولو یکی از کتابایی بود که منو کتابخون کرد 🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅 داستان درمورد دخترک نه ساله با موهایی به رنگ هویج که خیلی آشفته و نامنظم دو طرف سرش بافته شده با صورتی پراز ککمک و دهانی گشاد و دندانهای سفید و البته با لباس هایی خیلی عجیب!! لباسی که خودش دوخته بود و جوراب های بلند لنگهبهلنگه و کفش هایی بزرگتر از پاهاش، همون کفش هایی که پدرش براش خریده بود و حاضر نبود به جز اونا کفش دیگهای بپوشه. اسم این دختر "پیپی جوراب بلند" بود پیپی توی یک شهر کوچیک و دورافتاده، داخل یک باغ سبز با بوتهها و درختان و گیاهانی که بیش از حد رشد کرده بودند و یک خونه قدیمی به نام "ویلهکولا" زندگی میکرد.🏡 خب، حتما پدر و مادرش هم باهاش زندگی میکردند. ولی نه، پیپی تنها اونجا زندگی میکرد! تنهای تنها که نه، آقای نیلسون و اسبش هم بودن بزارید آقای نیلسون رو به شما معرفی کنم: تصور کنید الان یه میمونکوچولو کلاهش رو برداشته و تعظیم میکنه!🐵 پس پدر و مادرش کجان؟ مادرش وقتی پیپی خیلی خیلی کوچولو بود مرده بود، البته پیپی مطمئن بود که مادرش از آسمون دخترشو یواشکی نگاه میکنه و حواسش بهش هست. و پدرش، اون ناخدای کشتی بود و پیپی همراه اون در دریاها و اقیانوسها سفر میکرد. اما توفانی اومد و دیگه خبری از پدرش نشد. البته پیپی هیچوقت باور نمیکرد که اون غرق شده؛ مطمئن بود پدرش خودشو به جزیره آدمخوارها رسونده و سلطان جزیرشون شده.🏝 بعد از اون روز پیپی کشتی رو ترک کرد و از ملوان ها خداحافظی کرد. موقع رفتن دوچیز همراه خودش داشت: آقای نیلسون و یه چمدون پر از سکه طلا، رفت و یک بار هم برنگشت پشتشو نگاه کنه، رفت ویلهکولا تا منتظر پدرش بمونه. البته، یک اسب هم که همیشه میخواست داشته باشه خرید و بعدازظهرها که میخواست بره ایوان و اونجا بشینه اسب رو با دستهاش بلند میکرد و میذاشتش داخل باغ.🐎 بله، پیپی دختر خیلی قویای بود! 🪁🪁🪁🪁🪁🪁🪁🪁🪁 یادمه رفته بودیم باغ کتاب که کتاب بخرم (حدودا کلاس سوم بودم) و بعد از اینکه چندتا کتاب برداشتم مامانم این کتابو بهم نشون داد و منم از جلدش خوشم نمیومد ولی مامانم به بهانه اینکه میخواد خودش بخونه برام خرید. یکروز که همه کتابایی که داشتمو خوندم اینو برداشتم و انقدر خوشم اومد ۳بار پشتسرهم خوندمش(دقیقا یادمه میرسیدم به فصل آخر دوباره ورق میزدم میرفتم صفحه اول🤦🏻♀️) و کلا بهترین سن برای خوندنش فکر کنم حدودا هفت سالگی یا هشت سالگی باشه.(البته من با این سنم هنوز وقتی داشتم جلد ۲ و ۳ رو میخریدم ذوق کرده بودم😂) پن: کتابی نیست که تمام قسمتهاش شاد و حالخوب کن باشه و بخشهای غمانگيز هم داره.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.