علی عوض زاده

علی عوض زاده

@Aliavazzadeh

279 دنبال شده

101 دنبال کننده

            📚کتاب همراه همیشگی روزها و شبهای من📚
 📗تشویق کودکان به کتاب خواندن فراموش نشه📗
          
aliavazzadeh1982

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

دنیای خیال

567 عضو

فادیا؛ بازگشت به خانه

دورۀ فعال

حلقه فانتزی_هری پاتر

363 عضو

هری پاتر و فرزند نفرین شده

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

627 عضو

شما که غریبه نیستید

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

انعطاف پذیری هیجانی
          
اوایل کتاب به نظرم زیاد جالب نبود ولی هرچی جلوتر رفتم جذاب تر شد
همه‌امون میدونیم که خیلی از رنج‌هایی که تو زندگی تجربه میکنیم بخش عمده‌اش به خاطر هیجانات و نوع برخورد ما با اون اتفاقه
و یکی از اشتباهاتی که اغلب ماها مرتکبش میشیم اینه که به جای درست تجربه کردن اون هیجان ، یا بیش از حد درگیر اون هیجان میشیم یا از اساس انکارش میکنیم(چون بهمون گفته شده هیجانات منفی نباید وجود داشته باشن)
این کتاب به شما کمک میکنه که زندگی خودتون رو بهتر کنید و با زندگی کنار بیاید
چون هیچ کس نمیتونه تو زندگیش رنج و درد رو تجربه نکنه و از دستش قصر دربره
باید یادبگیریم چطور با هیجاناتمون کنار بیایم و به جای متوقف کردن زندگی ، با احساساتمون هرچقدرم سخت ، به راهمون ادامه بدیم
بخش جذاب کتاب به نظر من بیان تحقیقات و نتایج برخی از آزمایشات و مطالعات روانشناسی بود
در انتهای کتاب درمورد انعطاف پذیری هیجانی به کودکان به عنوان والد و انعطاف پذیری هیجانی در محل کار بحث شده بود.
اما به طور کلی مراحل انعطاف پذیری هیجانی رو اینطور گفته بود:
رویارویی با هیجان>فاصله گرفتن>دنبال کردن ارزش‌های خود>پیش رفتن>رشد.
        

18

صد سال تنهایی
آقای مارکز عزیز داستان زندگی شش نسل از خانواده بوئندیا را در روستای خیالی ماکوندو به سبک رئالیسم جادویی آورده و یک شاهکار پیچیده دوست‌داشتنی خلق کرده.
البته دوست‌داشتنی بودن آن نظر من است و خیلی‌های دیگر این‌طور فکر نمی‌کنند و می‌توانم حدس‌هایی بزنم که چرا دوستش ندارند. شاید برخی دلایلش این‌ها باشد.
۱. سبک رئالیسم جادویی که ممکن است برخی آن‌را نپسندند.
۲. پیچیده بودن. داستان پر از اسم های تکراری در نسل‌های متفاوت است و این خودش باعث سردرگمی می‌شود به‌خصوص اگر نخواهی آن را با تمرکز و در فضای آرام بخوانی. (من در مترو خواندم و واقعا از این جهت اذیت شدم).
موارد دیگری هم به ذهنم می‌رسد اما به همین ها بسنده می‌کنم.

تنهایی و تکرار تاریخ از مضامین اصلی صد سال تنهایی هستند. به شکلی استادانه نشان داده شده که چطور شخصیت‌ها با وجود زندگی در کنار دیگران، همچنان احساس تنهایی می‌کنند (واقعا چرا؟) و سرنوشت‌های مشابه در هر نسل تکرار می‌شود. و اینها همیشه برایم مسائل مورد مطالعه و جذاب بوده‌اند و نمایش فوق‌العاده آنها در طول داستان خیلی دوست‌داشتنی بود.
اولین باری بود که رئالیسم جادویی می‌خواندم. اولش کمی اذیت شدم اما کم کم دیدم چقدر بامزه و دوست‌داشتنی است.(مثلا یکی از شخصیت‌های داستان می‌میرد و بعد از مدتی از مرگ خسته می‌شود و بر می‌گردد و بازگشتش برای هیچ کسی عجیب نیست. دفعه بعد دوباره می‌میرد و این دفعه بر نمی‌گردد و این هم برای کسی عجیب نیست.) به نظرم رئالیسم جادویی یعنی عجیب نبودن چیزهای عجیب برای کاراکترهای داستان و نویسنده.
نمایش قدرت و نحوه تأثیرگذاری آن بر افراد و جامعه هم خیلی جالب بود. در طول داستان، قدرت در دست شخصیت‌های مختلفی قرار می‌گیرد و هر بار که افراد یا گروهی به قدرت می‌رسند، فساد و انحطاط نیز به دنبال آن می‌آید و این چرخه‌ در جامعه تکرار می‌شود.
کار دیگری که برای من کرد و دوستش داشتم این بود که باعث شد کلی در موردش بخوانم و نقد گوش کنم تا بتوانم داستان را بهتر و بیشتر متوجه شوم و این کششی بود که خود داستان در من ایجاد کرده‌بود.
آقای مارکز یک عالمه نکات ریز در جای جای داستان قایم کرده که آن‌هایی که علاقه دارند کم کم آن‌ها را پیدا کنند و لذت ببرند. که اگر تحلیل‌ها و نقد‌ها را نخوانده بودم، متوجه‌شان نمی‌شدم. البته ندانستن آنها به داستان صدمه‌ای نمی‌زند. اما خب، نمره اضافی دارد. :))
در نهایت، صد سال تنهایی از آن دسته کتاب‌هایی است که هر خواننده علاقه‌مند به ادبیات باید یک روزی تجربه‌اش کند. داستان چندلایه، شخصیت‌های پیچیده و فضاسازی منحصر به فرد آن، تجربه‌ای متفاوت ایجاد می‌کند.
          آقای مارکز عزیز داستان زندگی شش نسل از خانواده بوئندیا را در روستای خیالی ماکوندو به سبک رئالیسم جادویی آورده و یک شاهکار پیچیده دوست‌داشتنی خلق کرده.
البته دوست‌داشتنی بودن آن نظر من است و خیلی‌های دیگر این‌طور فکر نمی‌کنند و می‌توانم حدس‌هایی بزنم که چرا دوستش ندارند. شاید برخی دلایلش این‌ها باشد.
۱. سبک رئالیسم جادویی که ممکن است برخی آن‌را نپسندند.
۲. پیچیده بودن. داستان پر از اسم های تکراری در نسل‌های متفاوت است و این خودش باعث سردرگمی می‌شود به‌خصوص اگر نخواهی آن را با تمرکز و در فضای آرام بخوانی. (من در مترو خواندم و واقعا از این جهت اذیت شدم).
موارد دیگری هم به ذهنم می‌رسد اما به همین ها بسنده می‌کنم.

تنهایی و تکرار تاریخ از مضامین اصلی صد سال تنهایی هستند. به شکلی استادانه نشان داده شده که چطور شخصیت‌ها با وجود زندگی در کنار دیگران، همچنان احساس تنهایی می‌کنند (واقعا چرا؟) و سرنوشت‌های مشابه در هر نسل تکرار می‌شود. و اینها همیشه برایم مسائل مورد مطالعه و جذاب بوده‌اند و نمایش فوق‌العاده آنها در طول داستان خیلی دوست‌داشتنی بود.
اولین باری بود که رئالیسم جادویی می‌خواندم. اولش کمی اذیت شدم اما کم کم دیدم چقدر بامزه و دوست‌داشتنی است.(مثلا یکی از شخصیت‌های داستان می‌میرد و بعد از مدتی از مرگ خسته می‌شود و بر می‌گردد و بازگشتش برای هیچ کسی عجیب نیست. دفعه بعد دوباره می‌میرد و این دفعه بر نمی‌گردد و این هم برای کسی عجیب نیست.) به نظرم رئالیسم جادویی یعنی عجیب نبودن چیزهای عجیب برای کاراکترهای داستان و نویسنده.
نمایش قدرت و نحوه تأثیرگذاری آن بر افراد و جامعه هم خیلی جالب بود. در طول داستان، قدرت در دست شخصیت‌های مختلفی قرار می‌گیرد و هر بار که افراد یا گروهی به قدرت می‌رسند، فساد و انحطاط نیز به دنبال آن می‌آید و این چرخه‌ در جامعه تکرار می‌شود.
کار دیگری که برای من کرد و دوستش داشتم این بود که باعث شد کلی در موردش بخوانم و نقد گوش کنم تا بتوانم داستان را بهتر و بیشتر متوجه شوم و این کششی بود که خود داستان در من ایجاد کرده‌بود.
آقای مارکز یک عالمه نکات ریز در جای جای داستان قایم کرده که آن‌هایی که علاقه دارند کم کم آن‌ها را پیدا کنند و لذت ببرند. که اگر تحلیل‌ها و نقد‌ها را نخوانده بودم، متوجه‌شان نمی‌شدم. البته ندانستن آنها به داستان صدمه‌ای نمی‌زند. اما خب، نمره اضافی دارد. :))
در نهایت، صد سال تنهایی از آن دسته کتاب‌هایی است که هر خواننده علاقه‌مند به ادبیات باید یک روزی تجربه‌اش کند. داستان چندلایه، شخصیت‌های پیچیده و فضاسازی منحصر به فرد آن، تجربه‌ای متفاوت ایجاد می‌کند.
        

107

پاریس فرانسه
          سال گذشته مجبور به رفتن به سفری نه چندان دلخواه شدم که بیشتر از یک ماه طول کشید. برای گرفتن زهر از این دلخواه نبودن سفر، و برای سنگین‌تر کردن دفترچه‌ی (غیر فیزیکی) نوشته‌هام تصمیم گرفتم مشاهداتم از کشوری جدید و مردمی متفاوت از خودم رو ثبت کنم. 

«پاریس فرانسه» از کتاب‌هایی بود که بدون قصد و برنامه‌ی قبلی سراغش رفتم. کتاب به من قرض داده شده بود و برای اینکه از سنگینی سایر کتاب‌هایی که در حال خوندنشون هستم کمی فاصله بگیرم شروعش کردم. از همون صفحات اول متوجه شدم باید این کتاب رو  قبل از سفرِ یک سال پیش می‌خوندم تا راه‌و‌رسم گفتن از زندگی در کشوری جدید رو درست از گرترود استاین یاد بگیرم. کتاب پاریس فرانسه روایت بازه‌ای از زندگی استاینه که در پاریس زندگی می‌کرده و شاهد تغییر دنیای سنتی قرن ۱۹ به سوی دنیای مدرن قرن ۲۰ام در قلب این ماجرا یعنی فرانسه بوده. اون از فرانسوی‌ها و اخلاقیات به خصوصشون، رابطه‌شون با مد، با واقعیت، با سنت، با هنرمند و نویسنده، با جنگ و با غذا حرف می‌زنه. و در این بین حواسش هست که تمامی این مواجهه‌ها از فیلتری به اسم «خارجی» یا دقیق‌تر «آمریکایی» بودن گذر می‌کنه. اون فرانسه رو نه از دیدی objective بلکه دقیقا از نگاه‌ زاویه‌دار یک آمریکایی بیان می‌کنه و اتفاقا همینه که مشاهدات اون رو خاص و ارزشمند می‌کنه. مشاهداتی که دقیق هستن و خبر از توجه به پدیده‌ها و روابطی می‌ده که شاید خیلی راحت از چشم دیگران پنهان بمونند. این توجه و دقت نه تنها خصوصیت یک نویسنده کاردرست که به نظر من قبل از اون، خصوصیت فردیه که تمام و کمال داره زندگی می‌کنه. هر‌ آنچه که در محیط بیرونی باهاش مواجه می‌شده رو درونی کرده و با نثر مخصوص به خودش اون رو نوشته. این نکته وقتی جالب‌تر می‌شه که زمانه‌ای که استاین، یک آمریکایی یهودی در فرانسه این کتاب رو می‌نویسه در نظر بگیریم. یعنی سال‌های ۱۹۳۹، اوایل شروع جنگ جهانی. خوندن این کتاب به صورت اتفاقی هم‌زمان شد با زندگی در روزهای پرتنش خاورمیانه و زندگی زیر سایه‌ی ترس و اضطراب از جنگ. استاین که نه تنها باید از جنگ مضطرب می‌بوده بلکه باید بابت یهودی‌ بودنش در اون سال‌ها ترسی دو چندان می‌داشته، در کمال تعجبِ من، طوری عمیق زندگی کرده و به جزئیات جنگ و زندگی در خلال اون توجه کرده و اون‌ها رو نوشته که من فقط غبطه خوردم و ازش مشق برداشتم. 

استاین برای من همیشه شخصیت جالبی بوده. زندگیش، تاثیرگذاریش در شکل‌گیری و تکامل جریان هنر مدرن قرن ۲۰، ارتباطاتش با نویسنده‌ها و هنرمندهای نامی و البته شعرهایی که می‌نوشته چیزهایی بودن که این فیگور رو برای من خاص کرده بودن. زن قدرتمند و تاثیرگذاری که جریان‌ساز بوده، هم در هنر و هم در نوشتار. خوندن این -تقریبا- زندگینامه، خوندن این سلوک تماشای آروم و دقیق و این عشق به زندگی از این آمریکایی، از این خارجی ساکن فرانسه در این روزها برام بی‌نهایت شیرین بود.
        

20

42